چگونه با افراد سمی و دشوار برخورد کنیم؟!
مقدمه
کنجکاوید که نگارش این کتاب از کجا آغاز شد؟
در سال ۱۹۸۹، دکتر ری اوشیرو، متخصص برنامه های مداوم تعلیم و تربیت، از من خواست در زمینهٔ چگونگی برخورد با افراد بدقلق، همایش هایی در دانشگاه هاوایی برگزار کنم. هر دوی ما متوجه یک مسیر شده بودیم: تقاضای رو به افزایش سازمان ها در این مورد که چگونه می توان به کارمندان کمک کرد تا طرز برخورد با ارباب رجوع گستاخ را یاد بگیرند و همچنین با کارمندانی که حس همکاری ندارند، باید چه برخوردی داشت.
وقتی به دنبال تهیهٔ مطلب برای این منظور بودم، پی بردم که چرا بیشتر مردم به گونه ای تأسف بار آمادگی برخورد با رفتارهای نامعقول را ندارند. در مدارس، دفع تضاد و ناسازگاری را همراه با دروسی مانند تاریخ و علوم و ریاضی، تعلیم نمی دهند. در نتیجه، مردم نمی دانند در برابر کسی که با آنان بد برخورد می کند، چه کنند و چه بگویند. بیشتر مردم یا رفتاری ملایم در پیش می گیرند یا در سکوت رنج می برند، که هیچ یک از این واکنش ها سودمند نیست.
هدف من، بسط و پرورش واکنش های واقعی افراد است که وقتی با مسائل روزمرهٔ زندگی مواجه می شوند، بی درنگ بتوانند از آن بهره بگیرند. دلم نمی خواست وقت خود را با نظریه پردازی هدر دهم. وقتی کسی سر شما فریاد می کشد یا بابت مسأله ای سرزنشتان می کند که تقصیر آن به گردن شما نیست، عبارات کلیشه ای هیچ کمکی به شما نخواهد کرد. از همان آغاز برگزاری همایش می دانستم که در مسیری درست قرار دارم. هنگام تنفس صبحگاه، یکی از حاضران در جلسه سالن را ترک نکرد. همان جا روی صندلی اش نشسته بود و در حالی که به دوردست دیده دوخته بود، آهسته سرش را تکان می داد. به سراغش رفتم و پرسیدم که در چه فکری است؟
گفت: “سم، من دلال بنگاه معاملات املاک هستم. چند نفر از مشتریان من خیلی متکبر و پرتوقع هستند. خیال می کنند می توانند هر طور دلشان می خواهد با من رفتار کنند. از دست آنها خسته شده ام. در این همایش شرکت کردم تا یک سری حرف های دندان شکن یاد بگیرم و جوابشان را بدهم و آنها را سر جایشان بنشانم. اما ظاهرا این جلسات در این مورد نیست، نه؟”
خوشحال شدم که او به این سرعت به ماهیت جلسات ما پی برده است. حرف او را تأیید کردم و گفتم: “حق با توست. وقتی مردم بدقلقی می کنند، اگر کسی بخواهد مثل خودشان باشد، دیوانه می شود و اگر هم بخواهد تلافی کند، فایده ای برایش ندارد.”
او گفت: “من آموزش هنرهای رزمی می بینم و کاراته و تائی چی و جودو را یاد گرفته ام. چیزی که تو توصیه اش می کنی، معادل واژهٔ کونگ فوست، نه؟”
گفتم: “درست است. تانگ فو(۱).”
هر دو به یکدیگر نگاه کردیم و زدیم زیر خنده.
من گفتم: “ایوریکا(۲).”
و از آن پس، من صدها همایش برای افراد مختلف برگزار کردم. شرکت کنندگان در همایش از من می خواستند این مطالب را به صورت کتاب درآورم تا بتوانند این نظریه ها را با خود به خانه ببرند و بارها آن را بخوانند و به همکاران و دوستان و خانواده شان نیز بدهند. و همین باعث شد من کتاب تانگ فو را بنویسم.
هدف تانگ فو! این است که چگونه می توانید اعتماد به نفس خود را تقویت کنید تا کسی نتواند با حرف هایش شما را آزار دهد و زمانی که کسی شما را برمی انگیزد، بتوانید با استفاده از روش های مشابه هنرهای رزمی این کتاب که ذهن و زبان را تقویت می کند، ماهرانه از خود حمایت کنید. به این ترتیب، هرگز در برابر افراد پرخاشگر احساس سرخوردگی نخواهید کرد.
تانگ فو صرفا طریق رویارویی با رفتارهای ناعادلانه نیست، بلکه بیشتر فلسفهٔ زندگی است؛ روشی است برای سازگارتر شدن در برخورد با افراد مختلف. شما یاد می گیرید چطور از ناسازگاری ها پیشگیری کنید، ایجاد همکاری کنید و حتی بتوانید نسبت به افرادی بی ملاحظه و مردم آزار مهربان بمانید.
هیچ کس از مصاحبت افراد بدقلق لذت نمی برد. ولی این هم بخشی از زندگی روزمره است. این روش ها به شما یاد می دهد که ماهرانه افراد بدقلق و بدزبان را خلع سلاح کنید تا روابط اجتماعی تان کمتر با تنش همراه باشد و زندگی تان لذت بخش تر شود. دلایل و توجیهات خوب و به دور از ستیزه جویی زیادی یاد می گیرید تا وقتی کسی شما را تحقیر کرد، بتوانید با صدای رسا حرف خود را بزنید. و دست آخر، یاد می گیرید چطور روی پاهای خود بایستید بی آنکه شست پای دیگران را لگد کنید، که با این حساب، نه لطمه می بینید و نه به کسی لطمه می زنید.
بخش اول: پاسخ به جای واکنش
۱. غلبه بر درماندگی
“واژهٔ عصبانیت یک حرف کمتر از واژهٔ خطر دارد(۳).”
ناشناس
وقتی کسی حرفی ناروا به تو بزند، چه میکنی؟
ساکت میمانی چون نمیدانی چه بگویی؟ صدایت را بلند میکنی، که باعث میشود بعدا پشیمان شوی؟ یا وقتی به خانه میروی، دائم در این فکری که میبایست چه واکنشی نشان میدادی؟
طبیعی است که وقتی کسی سرت داد بزند یا بابت چیزی سرزنشت کند که اصلاً تقصیر تو نبوده، دلخور بشوی. ممکن است فکر کنی: “منصفانه نیست.” یا “چقدر تو احمق و پستی!” یا “اصلاً حالش را ندارم با کثافتی مثل تو دهن به دهن بشوم.”
اگرچه این واکنشها قابل درک است، صرفا موقعیت را بدتر میکند. چرا؟ ابراز احساسات نسنجیده جوی خصمانه به وجود میآورد و احساسات منفی را تشدید میکند. در واقع، گام به گام شدن با واکنش اولیه، همیشه به جای اینکه کمکی کند، باعث ایجاد دردسر و رنجاندن میشود.
هدف این است که از این پس اول فکر کنی و بعد حرف بزنی. در این فصل، روشهایی به تو آموزش داده میشود تا وقتی مورد حملهٔ زبانی قرار میگیری، به جای اینکه به طور خودکار حرفی نسنجیده بزنی، سریع مغزت را به کار بیندازی و فکر کنی.
از خودت بپرس: “من چه احساسی دارم؟”
“تمام اشتباهاتی که مرتکب شدهام، تمام حماقتهایی که ناظرش بودهام، تمام خطاهایی که از من سر زده، همه و همه ناشی از عمل بدون فکر بوده است.”
ناشناس
چطور میتوانی با فکر و دوراندیشی به کاری دست بزنی؟ با درک این مطلب که وقتی از دست کسی عصبانی هستی، احتمالاً همه چیز را از دید خودت میبینی. برای اینکه مسائل را از دید دیگران ببینی، از عبارت همدلانهٔ “من چه احساسی دارم”، “اگر به جای او بودم چه احساسی داشتم”! یا “اگر این اتفاق برای من میافتاد چه احساسی داشتم”، استفاده کن. قدرت این عبارات به قدری است که باعث میشود با تجربهٔ موقعیت طرف مقابل، احساس نفرت شدیدت از بین برود.
شاید از رفتار دیگران خوشت نیاید، اما عبارات همدلانه کمکت میکند آن را درک کنی. همچنان که کنفوسیوس، فیلسوف چینی گفته است، “بشر هر چه بیشتر بداند، بیشتر عفو میکند.” صرف وقت برای پی بردن به رفتار ناخوشایند دیگران، ممکن است گامی باشد به سوی عفو و بخشش.
خشم و عصبانیت را به همدلی تبدیل کن
“همدلی یکی از بهترین شاخصهای عقل و درایت است.”
ناشناس
یکی از شرکتکنندگان در همایش، در مورد موقعیت خود و عبارات همدلانه چنین میگفت:
“مدت سه سال است که مادرم در خانهٔ سالمندان به سر میبرد و من هر شنبه از سر اکراه به دیدن او میرفتم، چون تنها کاری که میکرد گله و شکایت بود. او از هماتاق خود گله داشت، شکایت میکرد که هیچ کس به دیدنش نمیرود و دائم مینالید که درد دارد.
سپس از خودم پرسیدم که اگر من هر هفت روز هفته را روزی هجده ساعت روی تخت بودم، چه احساسی داشتم؟ اگر در یک اتاق با کسی زندگی میکردم که آن قدر صدای تلویزیون را زیاد میکرد که صدا به صدا نمیرسید، چه احساسی داشتم؟ اگر روزها سپری میشد و هیچ یک از بچههایم به سراغم نمیآمد، چه احساسی داشتم؟ اگر هر روز صبح با درد از خواب بیدار میشدم و یک روزم نیز بیدرد سپری نمیشد، چه احساسی داشتم؟
سؤالِ “چه احساسی داشتم” باعث شد از حالت استیصال بیرون بیایم و وقتی بررسی کردم که مادرم چه روزهایی را میگذراند و به یاد آوردم که چه کارهایی برای من انجام داده است، دیدم یکی دو ساعتی که با او میگذرانم، کمترین کاری است که در حقش میکنم و باید بیشتر از اینها حامی او باشم.”
اگر از روش برخورد مردم خوشت نمیآید، حق انتخاب داری. میتوانی بدون فکر واکنش نشان دهی و هر چه به ذهنت رسید، بر زبان بیاوری. یا میتوانی لحظهای درنگ کنی و مسأله را از دید طرف مقابل ببینی. به این ترتیب، خودت به آرامش خیال دست مییابی.
دلخوری در برابر دلسوزی
“اگر در برخورد با دیگران ملاحظهکارانه رفتار میکردیم، تأثیر آن بر روی ما و جامعهمان بهطور کلی خارقالعاده بود.”
هنری چارلز لینک
مسئول پذیرش هتلی آبرومند در مورد به کارگیری روش تانگفو درددل میکرد و میگفت:
“گاهی کار کردن پشت میز پذیرش کلافهکننده است، زیرا ما اولین کسانی هستیم که به سراغمان میآیند و در مورد تأخیر در پرواز، گم شدن چمدانها و معطل شدن در صف کرایهٔ خودرو حرف میزنند. ما مجبوریم حتی به گله و شکایت مردم در مورد وضع هوا گوش کنیم. فردای روزی که در همایش شرکت کرده بودم، صبح کلهٔ سحر زوجی زهوار در رفته جلوی میز پذیرش سبز شدند و گفتند میخواهند اتاقی در هتل بگیرند. به آنها گفتم ساعت تحویل یا تخلیهٔ اتاق سه بعدازظهر است و چند ساعتی طول میکشد تا اتاق آنان آماده شود. مرد جوان که معلوم بود بیش از حد خسته است، از کوره در رفت و گفت:،منظورت چیست که ما نمیتوانیم الآن اتاق بگیریم؟ ما در ماه عسل به سر میبریم. سی و شش ساعت است که نخوابیدهایم و به قدری خسته هستیم که نای ایستادن نداریم.،
برایشان توضیح دادم که به دلیل یک گردهمایی، تمام اتاقها پر است و افراد گروه هم تا بعد از برنامهٔ اختتامیهٔ ناهار از هتل نخواهند رفت. یکدفعه خون تازه عروس و داماد به جوش آمد. ظاهرا آقا داماد خیال میکرد اگر با من یکی به دو کند و کوتاه نیاید، بالاخره یک اتاق خالی به آنان خواهم داد. هر چه بیشتر او اصرار میکرد، من عصبانیتر میشدم. چیزی نمانده بود از کوره در بروم که ناگهان به یاد همایش روز قبل افتادم. متوجه شدم که صرفا احساسات خود را در نظر گرفتهام، و بلافاصله از خودم پرسیدم چه احساسی داشتم اگر آنقدر خسته بودم که به سختی میتوانستم جلوی رویم را ببینم و بعد به من میگفتند باید شش هفت ساعتی صبر کنم تا اتاق بگیرم، یا چه احساسی داشتم اگر میدیدم ماه عسلم دارد به کابوس تبدیل میشود؟ بهمحض اینکه خودم را جای آن مرد گذاشتم، یکدفعه دلم برای او و نو عروسش سوخت. دقیقهای پیش در این فکر بودم که آن مرد مایهٔ دردسر است و حالا میدیدم قادرم او را ببخشم، چرا که با موقعیت او همدل شده بودم. به آنان یک کوپن دادم تا مجانی در رستوران هتل صبحانه بخورند و ترتیبی دادم که سوئیت تالار نمایش در اختیارشان قرار گیرد تا بتوانند در آنجا مایو بپوشند و در کنار دریا دراز بکشند. بعدازظهر آنان به سراغ من آمدند و بابت همه چیز تشکر کردند.”
این مسئول پذیرش ارزش عبارات همدلانه را درک کرده بود. او به جای اینکه آن افراد بدقلق را سر جای خود بنشاند، خود را جای آنان گذاشت و توانست به جای بیحرمتی، از سر همدردی در برابر آنان واکنش نشان دهد.
تانگفو: روش برخورد با افراد دشوار
نویسنده : سم هورن
مترجم : نفیسه معتکف
ناشر: انتشارات درسا
تعداد صفحات : ۳۲۸ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید