معرفی کتاب «جهان بدون جنگ»، نوشته جان برنال
جنگ همیشه بلای جان تمدن بوده است: این بلا میتواند کار انسان را یکسره کند و اگر دست به کاری نزنیم خیلی زود چنین خواهد شد. همواره بر شمار کسانی که این نکته را درمییابند بیش از پیش افزوده میشود، اما در همان حال بسیاری نیز میاندیشند که از دستشان کاری برنمیآید و گرفتار پنجهٔ نیروهایی بس قوی هستند و علم اکنون نیروی ویرانگر مهیبی شده که هیچ چیز جلودارش نیست. ولی، نفس شناخت خطر شاید بتواند در طول زمان آن را از میان بردارد. در سالهای اخیر، با آگاهی از قدرت مخرب بمب هیدروژنی و پرتاب ماهوارهها به فضا که نشان داد برای موشکهای امروزی از نظر برد محدودیتی وجود ندارد، حتی فرماندهان نظامی و رهبران سیاسی نیز رفتهرفته درک میکنند که به مرحلهای بحرانی پا گذاشتهایم. دفاع، به معنای متداول کلمه، مفهوم خود را از دست داده است. هرگونه واکنش در برابر نابودی هر یک از طرفین، به نابودی طرف دیگر و سرانجام تمام بیطرفها منجر میشود. سیاست بر هم انباشتن بمبهای بیش از پیش ویرانگر و افزایش پایگاههای پرتاب موشک، دیگر نمیتواند راهحل مسئله باشد؛ حتی پشتیبانان آن هم واقعاً اعتقادی به این سیاست ندارند ولی چون راه دیگری به فکرشان خطور نمیکند، همین راه را دنبال میکنند. مردمان جهان هم رفتهرفته این را درک میکنند و درمییابند که باید چارهٔ دیگری جست تا بتوان از منطق جنگ بیش از پیش ویرانگر راهی به سوی صلح سازنده گشود.
از قضا همان پیشرفتهای علمی که امکان چنین ویرانی مطلقی را پدید آوردهاند، میتوانند در صورتی که درست به کار گرفته شوند، وضع اقتصادی تبار انسان را دگرگون کنند. این وضع بیشک نیاز به دگرگونی دارد و هر چه زودتر بهتر. زخم دردناک جهان امروز، شکاف وسیع و فزایندهٔ میان سطح زندگی دولتمندان و تهیدستان، آن اندکان و این بسیاران است.
بعضی کشورهای ممتاز هستند که به زمین و منابع فراوان دسترسی دارند و به همین لحاظ از تمام ثمرات علم و فن بهرهور میشوند. در این کشورها، نه تنها دولتمندان که بخش درخور توجهی از مردم بهتر از مرفهترین مردمان در تاریخ جهان زندگی میکنند. در این میان سهچهارم جهان در شرایط تحملناپذیر نیمهگرسنگی، بیماری و نادانی ناگزیر به سر میبرند. از این گذشته، فشار انبوه جمعیت متکی بر کشاورزی ابتدایی، که نیازهای ممالک صنعتی به شیوههای گوناگون در آن مداخله میکند، به طرزی پیگیر سطح معیشت آنان را کاهش میدهد و این وضع ممکن است ظرف چند دههٔ آینده مصیبتآفرین شود و موجب بازگشت به روزگاران قحطی و بیماریهای مرگزا گردد.
ولی من امیدوارم در این کتاب نشان دهم که وقوع هیچیک از اینها ضروری نیست. ما نیازی به جنگ و نیازی به گرسنگی نداریم. بالا بردن سطح زندگی تمام جهانیان، در ظرف یک نسل، و رساندن آن به مرتبهٔ زندگی مردمان کشورهای ممتاز امروزین، نه تنها ممکن که عملی هم هست. اکنون که فلاکت بشر سدهها و در واقع هزارهها دوام آورده، این گفته ممکن است ادعایی گزاف به شمار آید، ولی امیدوارم بتوانم بر اساس حقایق روشن و فقط به یک شرط که در عنوان کتابم (جهان بدون جنگ) نیز گنجاندهام، یعنی پرهیز از جنگ درستی سخن خود را ثابت کنم. نه تنها هیچ جنگی نباید در میان باشد، بلکه برای جلوگیری از وضع کنونی، تدارک دائمی جنگ و تهدیدات جنگ نیز باید دست به کاری زد، زیرا این وضعیت منابع انسانی و عقل انسانی را به هدر میدهد و راهبند تکامل علم و کاربست سودمند آن میشود.
مهمترین چیزی که باید دانست و هنوز به قدر کفایت دانسته نشده، این است که فواید کاربرد علم در راه بهزیستی انسان، آنقدر عظیم است که همهٔ کشمکشهای سببساز جنگهای گذشته، که کشورها به خاطرشان اتحادیههای تدافعی و تهاجمی تشکیل داده و میدهند، بیهوده از آب درمیآیند. ثروتی که از راه کاربرد آن مقدار از علم که عجالتاً در اختیار داریم، نصیب ما خواهد شد، بسی بیشتر از ثروتی است که میتواند از راه تصرف حاصلخیزترین سرزمینها یا تحصیل انحصاریترین تسلطها بر منابع مواد خام، نفت یا زغالسنگ، فراچنگمان آید. مقاصد مادیای که ملتها در طول قرنها به خاطرشان جنگیدند و هنوز هم آماده جنگ در راه آنها هستند، در مقایسه با ثمراتی که از همان کوشش، حتی با سرعتی بیشتر، در صلح به دست میآید، بسیار ناچیز است. اگر این را میدانستیم، بیتردید به شناخت مزایای صلح دست مییافتیم و تمامی دستگاههای علمی و صنعتی به سمت وظیفهای سنجیده و سازنده سوق مییافتند.
گمان من این نیست که این تحول سیاسی بر اثر ایمان ناگهانی بشر به اصول عدم خشونت صورت میپذیرد. نظرات دیرینه نسبت به جنگ، به عنوان ابزار سیاست، سرانجام به این خاطر درهم میشکنند که معنای خود را از دست میدهند و مردم بیش از پیش درک میکنند که اینگونه برداشتها به بیهودگی خودکشیمانند میانجامند. در گذشته دستاویزهای سفسطه برای ویران کردن سایر کشورها به خاطر حفظ منافع یا زندگی مردم کشور ویرانگر عنوان میشدند. اکنون میدانیم که اگر جنگ هستهای آغاز شود، مردمان هر دو طرف، مدافعان نیکاندیش و مهاجمان بدنهاد، هر دو دستخوش نابودی هستند، تا حدی که کار جنگ، سراپا، جنون و جنایت میشود.
سبب عمدهٔ آن که هنوز هم میتوان مردم را به پیروی از راههای منجر به جنگ ترغیب کرد، این است که مردم نتوانستهاند شق دیگری را بشناسند. شاید بیجاست اگر توقع داشته باشیم آنان که حرفه و منفعتشان با تدارک جنگ همبسته است ـ فرماندهان نظامی و آنان که منافعشان از تولید مهمات بهدست میآید ـ شق دیگر را بشناسند. اما اگر دیگران به شمار بسنده، آن را بشناسند، میتوان به دگرگونی امیدی بست.
من میکوشم در این کتاب، به شیوهای روشن و منظم، آنگونه که از من ساخته است، سرشت گزینشی را که برای بشریت در بحران کنونی مطرح است، ترسیم کنم. ابتدا میخواهم خصلت جنگ هستهای امروزی را نشان دهم و معنای واقعی اصطلاحاتی از قبیل «بازدارندهٔ بزرگ»، «تلافیجویی عظیم» و «جنگ محدود با سلاحهای اتمی تاکتیکی» را، از لحاظ مرگ و رنج بشر، روشن گردانم. این مصائب چنان که شاید، شناخته نیستند، والا مردم چنین سبکسرانه از مزیت «اتمی شدن» حرف نمیزدند، و یا نمیپنداشتند که بمب هیدروژنی، سلاح تازهای است که فرق اساسی با بمب یا نارنجک ندارد.
هراس ما نباید فقط از دامنه و خصلت جنگهای هستهای باشد، بلکه خطر بزرگ وقوع چنین جنگی به شکل ناگهانی، خواسته یا ناخواسته، نیز بیمانگیز است. این تهدید به خودی خود، نیروی تهور بشر را در همه رشتهها فلج میکند، و فقط او را به ساختن سلاحهای هر چه بزرگتر و بیشتر میکشاند.
تنها یکی از جنبههای وضعیت جنگ سرد این است که منابع پرارزش مواد، انسان و علم را که برای تخفیف فلاکتهای بشر و ساختن دنیایی بهتر اینهمه بدان نیاز داریم، هدر میدهد. جنگ سرد سبب ادامهٔ تقسیم جهان میشود و بدتر از همه اینکه هرگونه امید به آینده را، خاصه میان جوانان، نابود میکند. در واقع خطر تا اندازهای از خود این وضعیت برمیخیزد، زیرا ممکن است صرفاً به این خاطر که دلهرهٔ انتظار جنگ تحملناپذیر شده، جنگ آغاز شود.
مهمترین وظیفهٔ عصر ما این است که پیش از آن که کار از کار بگذرد، به این وضع پایان دهیم و آسودگی خود را تأمین کنیم. مسئولیت اجرای این وظیفه بر دوش کسانی است که وضعیت را درک میکنند، اما نشان دادن خطرات مهلک جنگ امروزی و تدارک آن، کافی نیست. راه گذشته رها نخواهد شد، مگر آن که مردم به شمار کافی، راه دیگری، راهی امیدبخش و عملی ببینند. به اعتقاد من چنین راهی وجود دارد و بیشتر این کتاب به توصیف و نمایش چگونگی رسیدن به آن میپردازد. ممکن است بهترین و منطقیترین راهحلها، پذیرفتنیترین و عملیترین آنها نباشد و شاید لازم باشد پس از یک رشته اقدامات به هدف نهایی برسیم.
چیزی که من، مانند بسیاری از دانشمندان، خواهانش هستم، دنیایی از کشورهای پیشرفته است که با همیاری و به شیوهٔ برنامهای بهترین محیط را برای تمام انسانها فراهم آورد و به آنها فرصت دهد که از تواناییهای خود به بهترین شکل استفاده کنند. اما من توقع ندارم که این دنیا به یک باره پدید آید و در مراحل میانی، اکنون که نظامهای اقتصادی متفاوت میتوانند در حل رقابت مسالمتآمیز در کنار هم زندگی کنند، کارهای بسیار میتوان کرد. روند دگرگونی از رقابت به همکاری، هم در داخل هر کشور و هم در روابط بین کشورها، میتواند به صورت مکتبی درآید که انسان را برای جامعهٔ انسانیای که آگاهانهتر برنامهریزی شده باشد و سودمندتر باشد، آماده سازد.
نکاتی که میخواهم روشن کنم عبارتاند از اینکه علم خیلی چیزها را در دسترس همه گذاشته است، و از راه تولید انرژی فراوان از منابع اتمی، تمام منابع طبیعی را میتوان به کار گرفت و هیچگونه کمبودی وجود نخواهد داشت. از سوی دیگر تحقیق علمی و تکامل فنی میتوانند پیوسته ماشینها و روشهای خودکار جدید بیافرینند و ضرورت انواع کارهای تکراری را چه در اداره و چه در کارخانه از میان بردارند.
آنچه در عمق این جریان وجود دارد و در درازمدت حتی مهمتر است، این است که افزایش شناخت علمی خود مایهٔ پیدایش امکانات نامحدود برای بشریت خواهد شد؛ نامحدود از آن رو که هر گام پیوسته میتواند به گام دیگر بیانجامد.
منتهی این گامها را نمیتوان از پیش تشریح کرد، زیرا اگر پاسخها را میدانستیم، نیاز به پژوهش نمیداشتیم. با آن مقدار علمی که در اختیار داریم، به رغم سوءاستفادههای مستقیم و غیرمستقیم نظامی در پیشرفتهترین کشورها، خیلی کارها میتوانیم بکنیم، و اگر تهدید جنگ برای همیشه از میان میرفت، دستاوردهایمان به مراتب عظیمتر میشد. در عین حال به علت نبود آموزش ابتدایی و عالی علوم، از ظرفیتهای بالقوهٔ حدود نهدهم جمعیت جهان اصلاً استفاده نمیشود.
اما پیشنهاد من این نیست که در مراحل اولیهٔ تغییر، چشم به این منبع بالقوه بزرگ، یعنی کشفیات علمی بدوزیم، بلکه میخواهم نشان بدهم که اگر علم موجود امروزی، و فنون مبتنی بر آن، مستقیماً و به تمامی به کار گرفته میشدند، چه دستاوردی میداشتیم. من آنقدر که به آدمهای زنده و فرزندان آنها در سی سال آینده، و آنچه برای ایشان میتوان کرد، دلبسته هستم، به آیندهٔ دوردست کار ندارم. ابتدا امیدوارم از نظر فنی به این امر، یعنی به بررسی روشهای کنونی توسعهٔ صنعت، کشاورزی و سایر شیوههای تولید خوراک، که هماکنون عملی هستند و یا میتوان بر اساس شیوههای موجود ایجادشان کرد، بپردازم. با تحقیقات آینده میتوان بر محدودیتهای امروزی فائق آمد، ولی منابع و علم موجود آنچنان گستردهاند که اگر به کار گرفته شوند، به تنهایی برای دگرگونی تمام جهان در طول یک نسل کفایت میکند.
اما این «اگر» متضمن یک شرط بزرگ است. تبدیل امکانات به واقعیات مستلزم انسان و پول است، یعنی باید با مسائل پرورش کارکنان کارآزموده و سرمایهٔ لازم روبهرو شد. امیدوارم به این مسائل نیز بپردازم، بهخصوص نشان دهم که سرمایهٔ موجود برای دگرگونی جهان، به صورت ظرفیت تولید فلزات، ماشینآلات و نیرو، در اختیار ماست. اما در حال حاضر پارهای از این سرمایه در قبضهٔ جنگ و پارهای دیگر در گروی ولخرجیهای ممتازترین کشورهاست. من نمیخواهم مثل بسیاری از آدمهای نوعدوست پیشنهاد کنم که این وضع را باید بدین ترتیب عوض کرد که مردم آن کشورها از قسمتی از سطح زندگی خود برای کمک به همسایگان تهیدست چشم بپوشند؛ هر چند این کار، برای مللی که مسیحی مؤمن هستند، درست و عادلانه است. بلکه… نظر من این است که استفاده از منابع سرمایهای پیشرفتهترین کشورهای صنعتی برای برپا کردن اقتصاد بقیهٔ دنیا، بدون آن که ظرفیت صنایع آنها برای ارضای نیازهای مردمان خودشان کاهش یابد، کاملاً عملی است. در واقع این ظرفیت افزایش هم پیدا خواهد کرد، چرا که به علت ایجاد بازارهای تازه، اشتغال سرمایه با کارآیی بیشتری توأم خواهد شد.
بسیاری از مشکلات جهان امروز و کشمکشهای جنگآفرین، ناشی از بیثباتی شدید شیوهٔ تولید سرمایهداری، خطر رکود اقتصادی و بیکاری است. اینگونه مسائل را فقط با جنگهای ادواری، با وحشت از جنگ که رونق ناشی از تجدید تسلیحات را توجیه میکند، میتوان حل کرد. اگر به جای جنگ یا وحشت از جنگ، تقاضای روزافزون برای تأسیسات سرمایهای در سایر کشورها قرار میگرفت، میشد حتی ماشین سرمایهسالاری را طوری مرتب کرد که روانتر کار کند. میدانم که این مسئله بسیار دشوار است، گرچه از لحاظ فنی میسر است، زیرا انگیزهٔ سود عملاً مانع از اجرای طرحی است که از آن تهیدستان درون یا بیرون کشور ـ همانها که به اصطلاح اقتصادی فاقد «تقاضای مؤثر» هستند ـ سود ببرند. اکنون به صراحت تمام میگویم: اگر این درست باشد که بهبود وضع جهان با پیروی از الگوهای ثابت و خشک اقتصاد سرمایهسالاری غیرممکن است. وقت آن است که این الگوها تغییر یابند.
یکی از تفاوتهای وضع اقتصاد کنونی جهان و اوضاع پیشین این است که میتوانیم نیازها و ظرفیتهای تولیدی و منابع جهان را بهطور کلی اندازه بگیریم. اینک بر پایهٔ پژوهش علمی زندگی مردم در کشورهای ممتاز میدانیم که هر انسان چه میزان خوراک، خانه، کالاها و خدمات لازم دارد تا بالاترین سطح تندرستی و بهزیستی فراهم آید. همچنین میتوانیم مقدار و نوع تولید صنعتی و مواد خام لازم برای یک جمعیت با تعداد معین و نرخ رشد معین را بسنجیم. اگرچه بیشتر جهان از چنان سطحی فاصلهٔ دور و دراز دارد، اما تأمین سرمایهٔ لازم صنعتی و کشاورزی برای رسیدن به آن سطح، بیرون از قدرت ما نیست. در مورد نیروی کار، این را خود مردم، وقتی فرصت برپا کردن نظام آموزشی مناسب را پیدا کنند، چنانکه تجربه در چین نشان میدهد، در ظرف یک دهه فراهم میکنند.
این شناخت دیگر منحصر به دانشمندان و اقتصادشناسان غربی نیست، بلکه بیش از پیش در ذهن مردمان کشورهای توسعهنیافته نیز رخنه میکند و موجب میشود که مصراً خواستار فرصت برای رسیدن به سطحی شوند که دیگران پیشتر بدان رسیدهاند.
در برابر این فرصت نمیتوان بیش از این سد برافراشت و در عین حال در امان بود. اگر آنان که در مسابقهٔ تکامل علم مقام اول یافتند، خود را دارای حقی آسمانی برای قبضه کردن تمام مزایای علم بدانند و سد راه دیگران برای رسیدن به این مزایا باشند، در طی این روند خود را نابود خواهند کرد. اشکال کار فقط در همین نیست، بلکه اینان فرصتهای بس بزرگتر را در دنیای کمک متقابل، فدای امکانات مشکوک دنیای تنگنظر خودخواهی طبقاتی خواهند کرد.
اما اگر در این کتاب موانع سیاسی راه تحولات، که امیدوارم نشان دهم هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ فنی ممکن هستند، بررسی نمیگردید، از واقعبینی سخت دور میافتاد. من این کتاب را به عنوان چشمانداز دنیای آینده ارائه نمیکنم ـ این چشمانداز را بسیار تصویر کردهاند ـ همچنین نمیخواهم وارد جزئیات بشوم تا بگویم که علم چگونه میتواند در این یا آن جنبه از صنعت یا کشاورزی مفید افتد. حالا دیگر از نظر تعداد کتابهای خوبی که به این امر پرداختهاند، کمبود نداریم (۱). بیش از همه میخواهم سراپای روند نوسازی جهان را به صورت یک رشته عملیات بررسی کنم: کارهایی که باید سال به سال، مطابق زمانبندی خاصی که هر چند انعطافپذیر است، اما تأخیر نامحدود را روا نمیدارد، انجام داد. و در آن مراحل تبدیل و تحول همانقدر اهمیت دارد که خود هدفها، و شاید مهمتر باشد.
هدف نهایی چیزی جز دگرگونی کامل مبنای مادی جامعهٔ انسانی و سراسر جهان نیست. پیشبرد چنین تحولی را نباید یک کار خیریهای، بلکه دادگرانه و مبتنی بر فایدهٔ مشترک دانست. مسئلهٔ اصلی این است که چگونه به مردم کمک کنیم تا به خود کمک کنند: با دادن همان مقدار سرمایهٔ مادی و اطلاعات فنی که مردم هر کشور را برای بهترین طریق استفاده از منابع مادی و انسانی خود آماده سازند و به سرعت اقتصاد جدیدی برپا کنند. این کار مستلزم مشارکت نزدیک کشورهای صنعتی قدیم و کشورهایی است که برای نخستین بار صنایع خود را برپا میکنند.
بهخصوص سعی خواهم کرد مسئله را در رابطه با بریتانیا، به عنوان نمونهٔ کشور صنعتی قدیمی بررسی کنم. آیندهٔ صنایع انگلیس بر اثر تحولات فنی سریع کشورهای بزرگ صنعتی، چون ایالات متحد و اتحاد شوروی (۲)، دستخوش تهدید است. معالوصف بریتانیا، به لحاظ موقعیت تاریخی خاص خود در جهان، امکانات وسیعی برای استفاده از ظرفیت صنعتی ویژهٔ خویش به نفع کشورهای توسعهنیافته دارد. مشکل کار فقط این است که با همکاری کامل مردم این کشورها، طرح و برنامهٔ مشترکی برای نوسازی صنعتی و کشاورزی اقتصادهای توسعهنیافته تدوین شود که در عین حال صنعتی شدن بیشتر خود بریتانیا را بر پایهای عقلانی و علمی میسر نماید.
این کتاب پاسخگوی مسئلهٔ بزرگی که بدان میپردازد، نیست و نمیتواند مدعی آن باشد. حداکثر امید من این است که با طرح مسائل به شیوهای صریح و روشن، مردم به اندیشیدن در مورد آنها شائق شوند و احتمالاً راههای دیگری را برای رسیدن به همان هدفها ارائه کنند. در خود هدف نهایی تردیدی روا نیست: هدف، ایجاد جهان همکاری صلحآمیز است. راه دیگر جنگ است که نابودی کامل تمدن، و شاید حتی نوع انسان را به دنبال داشته باشد.
جهان بدون جنگ
نویسنده : جان برنال
مترجم : عطالله نوریان
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۲۵۴ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید