زندگینامه کارل چاپک و معرفی کتاب روباتها از او
کارل چاپک نویسنده نامور چک در سال ۱۸۹۰ زاده شد. تحصیلاتش را در رشته فلسفه در پراگ، برلین و پاریس انجام داد. سپس به پراگ بازگشت و مقارن جنگ جهانی اول به روزنامهنگاری پرداخت و چندی نیز در وینورادی، مدیریت صحنه پیشه کرد؛ اولگاشینفلوگوا هنرپیشه مشهور همسر وی بود. چاپک نخستین مقالات و نمایشنامههای خود را به اتفاق برادرش یوزف چاپک (۱۸۷۸-۱۹۴۵) که خود از نویسندگان و نقاشان بنام چکسلواکی است مینگاشت. نمایشنامه «زندگی حشرات» (۱۹۲۱) که به نام «جهانی که در آن زیست میکنیم» شهرت دارد، از این جمله است. آثار مستقل عمده او اینهاست: نمایشنامههای R.U.R یا «روباتها» (۱۹۲۰) که سبب شهرت جهانگیر او شد، «راز ماکروپولوس» (۱۹۲۳)، «مرض سفید» (۱۹۳۶) «جنگ با سوسمارهای آبی» (۱۹۳۷)؛ و رمانهای «کارخانه مطلقسازی» (۱۹۲۲)، «کلاهبردار» که ناتمام است، «کراکاتیت» (۱۹۲۴)، سفرنامهای تحت عنوان «نامههایی از انگلستان» و چندین مجموعه داستانهای کوتاه. اما عمده محبوبیت چاپک بهخاطر نمایشنامههای اوست. نمایشنامههای آخرینش را اندکی پیش از ورود هیتلر به چکسلواکی نگاشت و تجسم دیکتاتوری و عواقب موحش جنگ تم اصلی آنهاست. شگرد او توصیف عوارض ناگوار ماشینزدگی و هجو تمدن و پیشرفت به مفهوم غلط مصطلح آن است. چاپک در کریسمس سال ۱۹۳۸ در پراگ درگذشت.
نمایشنامه «روباتها» بیان واقعیتی است هول در لفاف تخیل، چنانکه شیوه اصلی چاپک است.
مکان وقوع ماجرا جزیرهای است و زمان: آینده. انتخاب جزیره بدین انگیزه که آدمسازان از حقایق حیات بریدهاند و پویهشان جز در مداری مسدود نیست. فضایی است تنگ و ملالآور. خانه و کارخانه دومین و همکارانش مجاور یکدیگر است بدانسان که جز کارخانه نمیبینند و جز سوت کارخانه نمیشنوند. جزیره کوچک و خشک لازمه تجسم اختناقی است که بر جو رویدادها حکمفرماست. و زمان: آینده، چرا که اثر چاپک پیشگویی است و پیامی از تکوین فاجعهای زودرسنده بل که رسیده.
نمایشنامه روباتها تصویریست روشن و به همان اندازه هولانگیز از پدیدهای آشنا: بیماری ماشینزدگی که سخن از آن یکی از زمینههای شایع و غالب ادبیات معاصرست. شم شگرف چاپک در ادراک بلا، هنرمندیش، لحن صمیمی و بیان نیرومندش موجد یکی از هشدارهای مشترک زمان ما نسبت به سرطان همهجا گیر ماشینیزم شده است. «آدمهای ماشینی» بیان هنری تاریخ ماشین است از آغاز تا ختم انسان و از اینروی کمنظیر است.
ماشینیزم که از قرن نوزدهم پای گرفته، پس از نخستین جنگ جهانی به کرسی زندگی و اندیشه بشر نشسته است. چاپک میگوید که در سال ۱۹۲۰ دیوانهای پیر به نام روسوم به این خیال میافتد که حیات بسازد و معارضه با طبیعت را آغاز نهد «و جانشین علمی خدا شود» و…. «حالا مسأله این بود که چگونه زندگی را از لوله آزمایش بیرون بکشد، تحول را سریعتر کند و اندامها، استخوانها و اعصاب و غیره را بسازد».
اما کمبود بضاعت علمی، وی را در ساختن انسان ناکام میکند. فرزندش مهندس روسوم از آنجا که بدن آدمی دارای ارگانیسم پیچیدهای است شروع به کسب احاطه در زمینه آناتومی بدن انسان میکند «تا ببیند چه چیزها را واقعا میتوان کنار گذاشت یا سادهتر کرد» کمال مطلوب او ساختن کارگری است که ارزانتر و نیازهایش کمتر است و «در حقیقت او انسان را طرد کرد و به جایش روبات ساخت». و حتی پای را فراتر نهاده برای بازی کردن نقش خدا میخواست غولهای دوازده پا بسازد، که نتوانست. دومین بازگوکننده این حدیث که وارث دم و دستگاه روسوم و بانی اعتلای آن است میگوید: «ظاهرا سیاره ما برای غولها خیلی کوچک است. حالا ما فقط روباتهایی به اندازه طبیعی میسازیم با ظاهری کاملاً انسانی». روباتها هوش متوسط دارند، از نظر فنی از انسان کاملترند، ساده و ارزان و متنوعاند و پارهای از آنها ساختمانی آنچنان عالی و ظریف دارند که با انسان مشتبه میشوند و «خرید و فروش میشوند». هرگاه اختلالی در مکانیسم بدن روباتی پدید آید زیر پرس میرود تا باز ماده خامی شود برای ساختن روباتهای دیگر. آنان را نه عشقی به زندگی است نه پروایی از مرگ. کارخانه آدمسازی دستگاهی است عریض و طویل شامل هاون خمیرکنی که هر بار مواد سازنده هزار روبات در آن مخلوط میشود، خمرههایی برای تهیه مغز و کبد، ماشین ریسندگی اعصاب و… تولید و تکمیل و تکثیر آدمهای ماشینی نخست به انگیزه خیرخواهی نسبت به انسان و به سودای سروری او بر کائنات صورت گرفت. دومین بهشت موعودی را مجسم میکند که در آن فقر و نیاز از بشر رخت بربسته، نعمات بهوفور و بهآسان در دسترس اوست، از قید کارهای حقیر رهیده و بردگی او نسبت به ماده و طبیعت پایان گرفته است. اما سرانجام «دیگر آنقدر روبات ساخته شده که آدمیزاد زیادی است. هلنا به دومین: «یادت میآید هاری، وقتی که کارگرها در امریکا بر ضد روباتها قیام کردند تا خردشان کنند؟ وقتی که مردم اسلحهٔ گرم به روباتها دادند تا جلوی شورشیها درآیند؟ و بعد موقعیکه دولتها از روباتها سرباز ساختند و اینهمه جنگ اتفاق افتاد؟». جای دیگر، دکتر گال: «دولتها گلو پاره میکنند که تولید را افزایش بدهیم تا ارتشهاشان را توسعه بدهند». و بدینسان رشته امور از دست بشر به در رفته و او چون بازیچهای خرد است در کف ساخته خویش. لحظه هول فرا میرسد: روباتها که قدرت و اکثریت یافتهاند بر انسان میشورند. دومین، ناتوان از مواجهه با واقعیت، مذبوحانه به «برنامه» خویش میاندیشد و اینکه روباتهایی با ملیتهای مختلف بسازد، و آنها را به جان هم اندازد تا بشریت از این رهگذر در بماند و…
کشتار آدمی بهدست روباتها در حقیقت انهدام بقایای جنبههای انسانی اوست، چرا که انسان این عصر با ذوقزدگی نسبت به شعبده ماشین طریقی را میپوید که به مزج او با مخلوقش میانجامد و روبات که نخستین شیئی خارجی بود، در وجود ماشین یاران حلول و تحقق مییابد و سیر متقابل انسان و ماشین به سوی یکدیگر آغاز میشود. سرمستی دارو دسته دومین به استثنای هلنا و آلکوئیست که هر یک به گونهای ماشین را نپذیرفتهاند به حدی است که لحظه هشیاری همان و نابودی همان.
کوتهنظرانه است که مانند برخی، غرض چاپک را از نوشتن این اثر حمل و محدود کنیم به نضج حیرتانگیز ماشینیزم در ایالات متحده و ریشخند به این آقای ماشین، و اگر چه پیشگوییهای چاپک بیشتر در آن مرز و بوم تحقق یافته و خواهد یافت اما باید گفت بیماری همه گیر است و ماشین شدن آدمی در همه جا ممکن، چه بردگان ماشین و تکنوکراسی در ایالات متحده، چه آدمکهای مسلح آلمانی در حول و حوش دو جنگ و چه استاخانویستهای روزی شانزده ساعت کار روسیه در زمان استالین. صحنه پایان پرده سوم یعنی عقبگرد کردن روباتها و سرازیر شدنشان بهسوی تماشاگران و خاموشی پرمعنای چراغها، هشداری است از چاپک به همگان.
از جمع ماشینیاران که سخت معتقد به کار خویش و گرم ستایش فرآوردههای کارخانه روباتسازیاند دو تن را متفاوت میبینیم: آلکوئیست و هلنا. آلکوئیست آدمی است ساده، با ذهنی که از اوهام عقلانینمای رفقایش بدور است: با آنکه ظاهرا به اجبار در سلک یاران دومین درآمده، شیفته ماشین و پیشرفت کمی تکنولوژی نیست چرا که با دید طبیعیش کیفیتی در آن نمیبیند. از این بابت تأسف میخورد که در کتاب دعای نانا همه گونه دعا هست مگر «دعای دفع پیشرفت»! و او خود چنین دعا میکند: «ای خداوند… دومین و همه گمراهان را روشنی بخش، بساطشان را در نورد، آدمیان را یاری ده تا باز تلاش کنند… ما را از چنگ روباتها رهایی بخش…» و پس از کشتار آدمیان مویه میکند: «جایی که انسانی وجود ندارد ستارهها به چه درد میخورند.»
هلنا دختر پرزیدنت گلوری (شکوه) و نماینده جامعه بشردوستان است. آمده تا گروه دومین را از ضلالت و روباتها را از روبات بودن برهاند. این ایده او با پوزخنده ماشین یاران مواجه میشود. دومین نه تنها هلنا را در جریان اسرار آدمسازی نمیگذارد بلکه به هنگام بروز خطر نیز میکوشد تا وی را بیخبر نگاهدارد. اما هلنا زنی است که به سائقه و غریزه زنانگی، طبیعی میاندیشد و گرچه بیهوده، میکوشد تا دومین را از راه خود باز دارد تا به سرزمینی تازه کوچ کنند و زندگیای بیدغدغه و سرشار از صفا و مهر را بنیان گذارند. هلنا از دیار دور شکوه و شاید پیامآوری از فراسوهای تاریخ است، سمبول عاطفه و حقیقت ملموس و پاک حیات است در خشکسال لطافت و محبت. هم از این خاطر است که ورودش به جمع یاران دومین ملالشکن است و نسیمی است خوش که در فضای ایستا و اختناقآلود میوزد. دومین در نخستین برخورد، خود را شیفته او میبیند و زناشویی به راه میاندازد اما آمیزش وی با هلنا وجودی و زاینده نیست چرا که پس از سالها نه فرزندی در میان پیداست و نه دگرگونیای در بینش و خط مشی دومین. هلنا و آلکوئیست استیلای ماشین را نمیپذیرند و آیا نمیتوان رمز بقای این دو را پس از انهدام بشریت در همین «نپذیرفتن» جست؟
هلنا در انجام داستان با روباتی به نام پریموس (نخستین) پیوند مییابد و این دو حدیث آدم و حوا را تکرار میکنند و عشقشان انگیزه تداوم بشریت میشود.
نمایشنامه «روباتها» طنز تلخی است. لبخند تمسخری است به آنان که میکوشند حیات را در لابراتوار و کارخانه بسازند. ماجرای عجز و اسارت انسان نابالغ است در کف غولی که خود بر پای داشته، و حدیث سیر سراب انجام پیشرفت به معنای نادرست و فریبنده آن است، پیشرفتی که آلکوئیست دعای دفع آن را میجوید. روسوم جوان قصد دارد سروری کائنات را از خدا که وجودش را غیرضرور میداند بگیرد چرا که «خدا کوچکترین اطلاعی از مهندسی جدید ندارد.» همچنانکه پدر خرفتش نیز در لحظه پرشکوه نمای خویش، لحظه جانورسازی، میپنداشت که منشأ حیات را تغییر داده است. فرمول ساختن آدم بر تکه کاغذی است که به دومین رسیده و طنز تلخ چاپک آنگاه به اوج خود میرسد که این رمز بقای روباتهای شوکتمند را، شیطنت هلنا در یک لحظه، آسان بهدست آتش میسپارد. بدینسان راهی سخت دراز طی میشود تا آدمهای ماشینی یا ماشین شده پی به این حقیقت بدیهی ببرند که «اگر آرزو دارند زنده بمانند باید مثل حیوانات زاد و ولد کنند» پس بشر سرخورده از اعتلای کاذب، ناگزیر به قهقرای آدم و حوا برمیگردد.
زبان نمایشنامه بسیار رسا و لحن چاپک کوبنده و هشداری است. جزئیات، دقیق و به حد کمال حساب شده است حتی اسامی نیز اغلب سمبولیک و قابل توجیهاند مثل دومین (از همان ماده dominion = سلطه و استیلا) گلوری (شکوه) پریموس (نخستین، نخستین انسان) اولتیموس (= آخرین. کشتیای که دومین خیال گریز با آن را دارد).
عنوان اصلی این نمایشنامه R.U.R است، چه این سه حرف مخفف Rossum’s Universal Robots (روباتهای جهانی روسوم) است. لازم به توضیح است که واژه روبات را نخستین بار در ۱۹۲۰ خود چاپک وضع کرده و پس از او به معنای آدم مصنوعی یا آدم ماشینی تداول عام یافته است.
نمایشنامه «روباتها» سومین کتابی است از چاپک که به فارسی درمیآید. «کارخانه مطلقسازی» بهدست حسن قائمیان و «داستانهایی از یک جیب و جیب دیگر» توسط ایرج نوبخت ترجمه و طبع شده است.
سعید حمیدیان
پرده اول
صحنه: دفتر مرکزی کارخانه روباتهای جهانی روسوم. پنجرههای دیوار عقب مشرف به ردیف بیپایان ساختمانهای کارخانه است. روی دیوار سمت چپ نقشههای بزرگی خطوط کشتیرانی و راهآهن را نشان میدهد. روی دیوار سمت راست پلاکاردهای چاپی نصب شده، مثل: «روباتها: کمخرجترین کارگرها و غیره،..» برخلاف آرایش دیوارها، کف اتاق با قالیهای ترکی اعلی مفروش شده. یک قفسه کتاب که در آن به جای کتاب بطری چیدهاند. دومین مدیر کل کارخانه سمت چپ، پشت میز تحریرش نشسته و مشغول دیکته کردن نامههاست. سولا پشت ماشین تحریر، رو به دیوار نشسته. درست وسط اتاق یک کاناپه دستهدار چرمی قرار دارد و در منتهیالیه سمت راست یک صندلی دیگر مقابل میز تحریر دومین. دو قفسه سبزرنگ در دو گوشه اتاق، مبلمان را کامل میکند. از درون پنجرههای سرتاسری که تا زیر سقف کشیده شده، دودکشهای کارخانه، تیرها و سیمهای تلگراف بهچشم میخورد. یک راهروی عمومی یا دالان که به انبار منتهی میشود و آدمهای ماشینی از این راه وارد دفتر میشوند.
دومین: (در حال دیکته کردن.) حاضرید؟
سولا: بله.
دومین: به ای. ام. مک ویکر و شرکا، ساتمپتون، انگلستان: «ما هیچگونه ضمانتی در مورد خسارت کالاها در ضمن حمل و نقل نمیکنیم. به مجرد تحویل محموله به کشتی، ما توجه ناخدا را به این موضوع جلب کردیم که کشتی برای حمل و نقل روباتها مناسب نیست. بنابراین ما به هیچوجه مسؤول کالاهای زیاندیده نخواهیم بود. با تقدیم احترام، کارخانجات جهانی آدمسازی روسوم. (سولا تایپ میکند.) حاضرید؟
سولا: بله.
دومین: یک نامه دیگر. به ای. بی. نمایندگی هریسون، نیویورک، ایالات متحده آمریکا: «بدینوسیله رسید سفارش پنجهزار روبات را اعلام میداریم. نظر به این که شما کشتی خودتان را میفرستید، لطفا معادل پیشپرداخت این سفارش، زغالسنگ نرم و سخت به یک میزان (تلفن زنگ میزند.) ارسال فرمایید. (به تلفن جواب میدهد.) الو!… دفتر مرکزی. بله، حتما. بسیارخوب، یک تلگراف به آنها بزنید. خوبست. (برمیخیزد.) «با تقدیم احترام، کارخانجات جهانی آدمسازی روسوم.» حاضرید؟
سولا: بله.
دومین: (به تلفن کوچک رومیزی جواب میدهد.) الو، بله. نه. بسیارخوب! (پشت میز میایستد، با مشت روی شستی میزند.) یک نامه دیگر. فرایدر پشکزورک، هامبورگ، آلمان. «بدین وسیله رسید سفارش پانزده هزار روبات را اعلام میداریم…(ماریوس وارد میشود.) خوب، چیه؟
ماریوس: قربان یک خانم میخواهد شما را ببیند.
دومین: یک خانم؟ کی؟
ماریوس: نمیدانم قربان. این کارت معرفی همراهش بود.
دومین: (کارت را میخواند.) اوه! از پرزیدنت گلوری! بگو بیاید تو!
به طرف میز تحریر سولا میرود، بعد به سوی میز خودش برمیگردد. به سولا:
کجا بودیم؟
سولا: «بدین وسیله رسید سفارش پانزده هزار روبات را اعلام میداریم.»
دومین: پانزده هزار. پانزده هزار.
ماریوس: (جلوی در) بیزحمت از این طرف.
هلنا وارد میشود و ماریوس خارج.
هلنا: (به طرف میز میرود.) سلام.
دومین: سلام. چه فرمایشی داشتید؟
هلنا: شما آقای دومین، مدیر کل هستید؟
دومین: خودمم بفرمایید.
هلنا: من با…
دومین: با کارت معرفی پرزیدنت گلوری آمدهاید. همین کافیست.
هلنا: پرزیدنت گلوری پدر من است. من هلنا گلوری هستم.
دومین: لطفا بنشینید. سولا میتوانید بروید (سولا خارج میشود. دومین پشت میزش مینشیند.) خانم گلوری چه خدمتی میتوانم به شما بکنم؟
هلنا: من آمدهام…
دومین: که بازدیدی از کارخانه مشهور آدمسازی ما بکنید. مثل همه بازدیدکنندهها. خوب، باشد مانعی ندارد.
هلنا: فکر میکردم قدغن است.
دومین: که وارد کارخانه بشوید؟ بله، البته. اما خانم گلوری همه با کارت معرفی اینجا میآیند.
هلنا: و شما هم…
دومین: بله فقط چیزهای بخصوصی را نشان میدهیم. ساختن آدمهای مصنوعی جزء اسرار است.
هلنا: کاش میدانستید این موضوع چقدر…
دومین: توجه شما را جلب میکند. در اروپا جز این مسأله از هیچ چیز دیگر حرف نمیزنند.
هلنا: (با عصبانیت برمیگردد.) چرا نمیگذارید حرفم را تمام کنم؟
دومین: (با لحنی خشکتر) معذرت میخواهم. چیز دیگری میخواستید بگویید؟
هلنا: فقط میخواستم بپرسم…
دومین: که امکان دارد شما را استثناء کنیم و همه کارخانه را نشانتان بدهیم؟ بله، البته که امکان دارد، خانم گلوری.
هلنا: از کجا فهمیدید همین را میخواستم بگویم؟
دومین: همه همین را میخواهند. ولی برای ما نهایت افتخار است که بیشتر از دیگران بخشهای کارخانه را به شما نشان بدهیم.
هلنا: متشکرم.
دومین: (میایستد.) ولی باید قول بدهید کوچکترین چیزی را فاش نکنید…
هلنا: (بلند میشود و در حالی که دستش را بهطرف او دراز میکند.) قسم میخورم.
دومین: متشکرم. (بهدستهای هلنا نگاه میکند.) نمیخواهید روبندتان را بردارید؟
هلنا: اوه چرا. میخواهید ببینید جاسوسم یا نه؟ معذرت میخواهم.
دومین: (به طرف جلو خم میشود.) مگر چی شده؟
هلنا: ممکن است لطفا دستم را ول کنید؟
دومین: (دستش را رها میکند.) آه، خیلی معذرت میخواهم.
هلنا: (روبند را برمیدارد.) اینجا چقدر باید احتیاط کرد! نه؟
دومین: (با شیفتگی به او مینگرد.) خوب، بله. هوم ـ البته باید ـ
هلنا: چی شد؟ چیزی شده؟
دومین: جدا خوشحالم. سفر خوش گذشت؟
هلنا: بله.
دومین: اشکالی پیش نیامد؟
هلنا: برای چی؟
دومین: منظورم این است که ـ آخر شما خیلی جوانید!
هلنا: ممکن است یکراست به کارخانه برویم؟
دومین: البته. به گمانم بیست و دو.
هلنا: بیست و دو چی؟
دومین: سال.
هلنا: بیست و یک. چرا میخواهید بدانید؟
دومین: خب، چون که… (روی میز نزدیک او مینشیند.) خیلی پیش ما میمانید؟
هلنا: (خودش را کنار میکشد.) بسته به این است که چقدر از کارخانه را نشانم بدهید!
دومین: (بلند میشود. به طرف او میرود.) آه از کارخانه بگذرید. اوه نه نه. خانم گلوری شما همه جا را میبینید. حتما میبینید. نمینشینید؟
او را به طرف کاناپه میبرد. هلنا مینشیند. دومین قوطی سیگار را از آن سوی کاناپه به طرفش میگیرد. هلنا برنمیدارد.
هلنا: متشکرم.
دومین: ولی میل دارید اول داستان این اختراع را بشنوید؟
روباتها
نویسنده : کارل چاپک
مترجم : سعید حمیدیان ، کامران فانی
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۱۲۸ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید