کتاب زندگی گالیله ، نوشته برتولت برشت

استاد حمید سمندریان همواره قصدش از ترجمهٔ یک نمایشنامه اجرای آن بود. او همیشه می‌گفت: «وقتی نمایشنامه‌ای را برای اجرا می‌پسندم شروع به ترجمه‌اش می‌کنم، اگر نمایشنامه‌ای از نظر تکنیک ترجمه سخت باشد حاضرم این سختی را به جان بخرم و ترجمه‌های مختلف از آثار مختلف را بارها مطالعه و بررسی کنم تا به ترجمهٔ درستی برسم زیرا هدف اصلی من از اجرای آن آثار آشنایی مردم با نمایشنامهٔ درست است.»

در میان آثار ترجمهٔ او نمایشنامهٔ «زندگی گالیله» نیز از این قاعده مستثنی نبود. ضمن اینکه استاد سمندریان همواره ترجمهٔ گالیلهٔ آقای عبدالرحیم احمدی را می‌ستود، بالاخص دیباچهٔ شهیر این ترجمه را در باب معرفی اندیشه و آثار برتولت برشت که همواره مطالعهٔ آن را به دانشجویان توصیه می‌کرد. اما با توجه به سلایق و شیوهٔ ترجمهٔ منحصربه‌فرد خودش، متنی تازه از گالیله را فراهم آورد، و از اوایل دههٔ ۱۳۶۰ تا دههٔ ۱۳۹۰ کوشش خود را برای کارگردانی این اثر شروع کرد که هر بار، چه قبل و چه بعد از شروع تمرین، متوقف ماند. دلایل این بارها توقف کی و کدام سالن برای اجرا نبود، اینکه چگونه و چطور اجرا شود مطرح بود.

او همیشه می‌گفت: «هر بار که گالیله را شروع می‌کنم و تمرین‌هایش رها می‌شود برای من فرصتی دوباره است که از متن چیزهای جدیدی کشف کنم و دوباره از نو کار گسترده‌ای را روی متن شروع می‌کنم، در این بین بخش‌هایی از متن را حذف می‌کنم و دوباره برای جبران این مسأله ایده‌هایی را برای اجرا پیدا می‌کنم و هر بار که به یک فکر قطعی می‌رسم دوباره در ذهنم آن را خط می‌زنم، اما شک ندارم نتیجهٔ نهایی اثری به‌شدت انسانی خواهد بود که به اندیشهٔ انسان امروز نزدیک است. به دور از قطعیت و نگاه یک‌سویه، من می‌خواهم بازسازی از این نمایشنامه ارائه کنم که طبیعت و اصالت انسانی و علمی ـ تاریخی گالیله در آن برجسته باشد، بدون چسباندن مسائل سیاسی متفرقه به اطراف آن. زندگی گالیله در واقع افراطی‌ترین درامی است که دوست دارم آن را اجرا کنم، اما شرایط به گونه‌ای نیست که بشود زندگی او و سکوت تحمیلی پنجاه‌ساله‌اش را اجرا کرد. آنچه که من در این نمایشنامه می‌بینم رنج‌های یک انسان نابغه و ژنی و محرومیت‌های یک کاشف و چیدن بال‌های انسانی است که قدرت پرواز پرندگان را دارد اما در نهایت محکوم به سکوت می‌شود. گالیله در این محکومیت مطلق با چشمان غیر مسلح به خورشید درخشان خیره می‌شود و خودش را برای اثبات علم کور می‌کند. در واقع ما می‌بینیم که روزگار مرگی صوری را به گالیله تحمیل می‌کند ولی ذات نبوغ در او ماندگار می‌ماند. بنابراین مکاشفهٔ من درک کردن و احساس کردن و انتقال آن رنجی است که او تحمل می‌کند. یعنی شکنجهٔ هولناکی که برای نوابغ صدها برابر قوی‌تر از انسان‌های عادی است و کشف این انسان استثنایی در نمایشنامه برای من مهم است، حالا چقدر بتوانم در اجرا این را منتقل کنم سؤالی است که هزاران بار از خودم پرسیده‌ام.» وسوسه و انگیزهٔ حمید سمندریان برای اجرای گالیله هیچ‌گاه فروکش نکرد تا جایی که او اجرای این نمایش را وصیت‌نامهٔ زندگی هنری خودش نامید. در میان اهالی تئاتر هر بار سخنی از نمایشنامهٔ گالیله می‌آمد همسو با نام حمید سمندریان می‌شد.

در آخرین روزهای آماده‌سازی این نمایشنامه برای اجرا پیشنهاد چاپ این اثر را به استاد سمندریان دادم و او بالاخره پذیرفت ویرایش و بازخوانی‌های چندبارهٔ این اثر بالاخره به اتمام رسید و من بسیار خرسند و مفتخرم که همواره به چاپ پیش از اجرایش اصرار ورزیدم. هرچند که ما محروم ماندیم از دیدن گالیلهٔ حمید سمندریان اما بی‌شک با خوانش این نمایشنامه قدرت تحلیل و کارگردانی او را در ترجمهٔ منحصربه‌فرد و استادانه‌اش تماشا و تصویر می‌کنیم.

 

حمید سمندریان

افسانه ماهیان


اشخاص نمایش به ترتیب ورود به صحنه

گالیله‌ئو گالیله‌ئی Galileo Galilei

آندره‌آ سارتی Andrea Sarti

خانم سارتی: (مادر آندره‌آ و خدمتکار گالیله) Madam Sarti

لودویکو مارسیلی (جوان ثروتمند) Ludovico Marsili

پریولی (بازرس عالی دانشگاه در پادوا) Priuli

ساگردو (دوست گالیله) Sagredo

ویرجینیا (دختر گالیله) Virginia

فدرزونی (تراشگر عدسی و همکار گالیله) Federzoni

حکمران ونیز

اعضای شورا

شاهزادهٔ مدیسی (امیر فلورانس) Medicis

پیشکار دربار

عالم مذهبی

فیلسوف

ریاضی‌دان

یک بانوی درباری مسن

یک بانوی درباری جوان

دو راهبه

دو سرباز

یک پیرزن

یک اسقف فربه

دو دانشمند

دو منجم

سه کشیش

یک کشیش لاغر اندام

یک کاردینال بسیار پیر

کریستوفر کلاویوس (منجم) Christophore Clavius

فولگانزیو (کشیش جوان) Fulganzio

کاردینال مأمور انکیزیسیون

کاردینال بربرینی (که بعداً پاپ می‌شود) Barberini

کاردینال بلارمین: Bellarmin

دو منشی انکیزیسیون

دو زن جوان

فیلیپو موچیوس (دانشمند) Filippo Mucius

گافون (رئیس دانشگاه فلورانس) Gaffone

خوانندهٔ دوره‌گرد

زن خوانندهٔ دوره‌گرد

وانی (ریخته‌گر) Vanni

مأمور

یک کارمند عالی‌رتبه

مردک ناشناس

یک دهقان (مرد روستایی)

یک کشیش

نگهبانان مرزی

کاتب پاسگاه مرزی

مردها

زن‌ها

بچه‌ها


گالیله‌ئو گالیله‌ئی، معلم ریاضی در شهر پادوا قصد دارد هیئت جدید کوپرنیکی را دربارهٔ جهان به اثبات رساند.

در سال یکهزار و ششصد و نه، در ناحیهٔ پادوا در شهر ونیز ایتالیا، در خانه‌ای محقر نور دانش می‌درخشد. گالیله‌ئو گالیله‌ئی ثابت می‌کند که خورشید ثابت است و این زمین است که می‌چرخد.

اطاق مطالعهٔ کوچک گالیله در پادوا صبح است و آندره‌آ، فرزند خانم سارتی خدمتکار گالیله، با یک لیوان شیر و اندکی نان وارد می‌شود.

 

گالیله: (شنگول و سرحال بالاتنه‌اش را می‌شوید) شیر رو بذار روی میز، ولی کتابها رو نبند.

آندره‌آ: مادرم میگه باید پول شیر فروشو بدیم، وگرنه همین روزا دور خونه‌مونو یه خط می‌کشه، آقای گالیله.

گالیله: باید بگی دور خونه‌مون یه خط رسم می‌کنه، آندره‌آ.

آندره‌آ: خیله خب. اگه پولشو ندیم دور خونه‌مون یه خط رسم می‌کنه آقای گالیله.

گالیله: حالا اگه آقای کامبیونه (۱)، مأمور اجرا، تصمیم بگیره که صاف و مستقیم به طرف خونهٔ ما بیاد، بین دو نقطه کدوم مسیر رو انتخاب می‌کنه؟

آندره‌آ: کوتاهترین فاصله‌رو.

گالیله: آفرین یه چیزی برات آوردم آندره‌آ، پشت اون نقشهٔ آسمونو نگاه کن! (آندره‌آ از پشت نقشهٔ آسمان مدل بزرگ چوبی از هیئت بطلمیوسی را بیرون می‌آورد.)

آندره‌آ: این چیه؟

گالیله: اصطرلاب. این دستگاه نشون میده به عقیدهٔ قدیمی‌ها چطور ستاره‌های آسمون دور زمین می‌گردند.

آندره‌آ: چه جوری؟

گالیله: خوب نگاهش کن. اول بگو ببینم چی می‌بینی؟

آندره‌آ: این وسط یه سنگ کوچیکه.

گالیله: که زمینه.

آندره‌آ: دور تا دورش کاسه‌هائی هست که روی همدیگه کار گذاشتن.

گالیله: تعدادشون؟

آندره‌آ: هشت‌تا.

گالیله: اینها گنبدهای بلورین هستن.

آندره‌آ: روی کاسه‌ها گلوله‌های کوچیکی گذاشتن.

گالیله: که ستاره‌هاست.

آندره‌آ: اینجا هم نوارهائیه که روی هر کدومش چیزی نوشته شده.

گالیله: چی نوشته؟

آندره‌آ: اسم ستاره‌ها.

گالیله: مثلاً چی؟

آندره‌آ: روی این گلوله که از همه پائین‌تره نوشته ماه، بالائیش هم خورشیده.

گالیله: خب، حالا خورشید رو بچرخون.

 

آندره‌آ کاسه‌ها را می‌چرخاند.

 

آندره‌آ: وای چقدر قشنگه! ولی مثل اینکه ما این وسط گیر افتادیم.

گالیله: (در حالیکه بدنش را خشک می‌کند) درسته. منم وقتی برای اولین بار این دستگاه رو دیدم همین احساس بهم دست داد، به بعضی‌ها این احساس دست میده.

 

حوله را به طرف آندره‌آ پرت می‌کند تا پشت او را خشک کند.

 

این همه دیوار، این همه کاسه، و این همه سکون، مدت دو هزار سال بشر تصور می‌کرد که خورشید و تمام ستاره‌های آسمان به دور اون می‌گردند. پاپ، کشیش‌ها، شاهزاده‌ها، دانشمندان، نظامی‌ها، تاجرها، ماهی‌فروش‌ها، بچه‌های مدرسه، همه خیال می‌کردن داخل این گنبد بلورین بی‌حرکت نشستن. اما حالا دیگه وقتشه که از این تنگنا بیرون بیائیم آندره‌آ، چون زمان قدیم دیگه گذشته و ما به دوران جدیدی رسیدیم. مثل اینکه از صد سال پیش انسان انتظار چیزی رو می‌کشیده، شهرها تنگند، و مغزها هم همینطور خرافاتی و طاعون‌زده، اما اگه تا به امروز اینطور بوده دلیل نمی‌شه که همینطور هم باقی بمونه، چون همه چیز به حرکت دراومده دوست من، من خوشم می‌آد فکر کنم که این حرکت با کشتی‌ها شروع شد. تا اونجائی که انسان به یاد می‌آره کشتی‌ها در امتداد ساحل می‌خزیدند؛ اما ناگهان سواحل رو ترک کردند و به پهنهٔ وسیع دریاها زدند. کم‌کم در قارهٔ قدیمی ما زمزمه بلند شد که قاره‌های جدیدی هم هست. و زمانی که کشتی‌های ما به این قاره‌ها رسیدند، از همه جا صدای خنده بلند شد که اون دریای عظیمی که اونقدر ازش وحشت داشتن در حقیقت حوضچهٔ کوچیکی بیشتر نبوده. اونوقت میل شدیدی در مردم ایجاد شد که به علت و ریشهٔ هر چیزی پی ببرن. چرا وقتی سنگی رو رها می‌کنیم به زمین می‌افته و چرا وقتی به بالا پرتابش می‌کنیم بالا می‌ره. هر روز چیزهای تازه‌ای کشف می‌شه تا اونجائیکه دیگه اون چیزهایی که در کتابهای قدیمی نوشته شده برای بشر کافی نیست. کم‌کم در ریشهٔ باورهای گذشته رخنه ایجاد شده و شک و تردید جای اون رو گرفته. در نتیجه گردبادی شروع به وزش کرده که دامن‌های زربفت شاهزاده و کشیش‌های بزرگ رو بالا زده و پاهای لاغر یا چاقشونو به تماشا گذاشته، پاهائی عین پاهای ما. و کاشف به عمل اومده که توی آسمون‌ها هم خبری نیست. و این موضوع مردم رو به خنده انداخته.

تا اونجائیکه انسان به یاد می‌آره، همه تصور می‌کردند که ستاره‌ها به کاسه‌های بلورین چسبیدن که پائین نیفتن. حالا ما جرأت پیدا کردیم و آزادشون گذاشتیم تا در فضای آزاد بچرخند، تا بدون مانع به سفرهای بزرگ برن. مثل کشتی‌های ما که به سفرهای بزرگ می‌رن. بدون مانع و زمین شادمانه به دور خورشید می‌چرخه و همراه اون ماهی‌فروش‌ها، بازرگان‌ها، شاهزاده‌ها و حتی خود پاپ هم با زمین به دور خورشید می‌چرخند. جهان یک شبه مرکز منحصر بفرد خودش رو از دست داده و دارای مراکز بی‌نهایت شده، به‌طوری که امروز هر کسی می‌تونه مرکز جهان باشه و ضمناً هیچکس هم نمی‌تونه خودشو مرکز واقعی اون بدونه.

 

آندره‌آ: حالا دیگه باید شیرتونو بخورین آقای گالیله، یه کسانی می‌آن دیدنتون.

گالیله: مطالبی که دیروز برات توضیح دادم روشون خوب فکر کردی؟ متوجه شدی؟

آندره‌آ: چی رو؟ قانون کی‌پرینک و چرخ فلکشو؟ (آندره‌آ چون کودکی است که هنوز نمی‌تواند اسم‌ها را درست یاد بگیرد، به همین دلیل به جای کوپرنیک می‌گوید کی‌پرنیک)

گالیله: بله.

آندره‌آ: نه چطور توقع دارین فهمیده باشم؟ خیلی سخته. من تازه اول اکتبر می‌رم تو یازده سال.

گالیله: اتفاقاً منم می‌خوام که مخصوصاً تو این چیزها رو بفهمی. من کار می‌کنم و به جای اینکه پول شیرفروشو بدم، کتاب می‌خرم که همهٔ مردم این چیزها رو بفهمن.

آندره‌آ: ولی من می‌بینم که خورشید غروبها یه جای دیگه‌س و صبح‌ها یه جای دیگه. پس ممکن نیست که یه جا وایستاده باشه. ممکن نیست.

گالیله: می‌بینی! تو چی می‌بینی؟ تو نمی‌تونی ببینی. فقط نگاه می‌کنی، نگاه کردن غیر از دیدنه. (روشوئی آهنی را برمی‌دارد و وسط اطاق می‌گذارد.)

خب، این خورشیده، بشین!

 

آندره‌آ روی یک صندلی می‌نشیند و گالیله پشت سر او قرار می‌گیرد.

 

خورشید کجاست؟ راست یا چپ؟

آندره‌آ: چپ

گالیله: خب، حالا چطور می‌شه که به سمت راست می‌ره؟

آندره‌آ: خب معلومه وقتی که شما بذاریدش طرف راست.

گالیله: تنها راهش همینه؟ (آندره‌آ را با صندلی بلند می‌کند و به طرف دیگر روشویی می‌برد.) حالا خورشید کجاست؟

آندره‌آ: طرف راست.

گالیله: خب از جاش که حرکت نکرد؟

آندره‌آ: نه.

گالیله: پس چی حرکت کرد؟

آندره‌آ: من!

گالیله: غلطه، کله‌پوک، صندلی حرکت کرد.

آندره‌آ: با من که روش نشستم.

گالیله: صندلی زمینه، تو هم روش نشستی.

 

خانم سارتی برای مرتب کردن تختخواب وارد شده و این صحنه را می‌بیند.

 

خانم سارتی: با پسر من چیکار می‌کنید آقای گالیله؟

گالیله: دارم دیدن رو بهش یاد می‌دم خانم سارتی.

خانم سارتی: با گردوندنش توی اطاق؟

آندره‌آ: بس کن مادر تو نمی‌فهمی.

خانم سارتی: عجب! من نمی‌فهمم ولی تو می‌فهمی نه؟ شما مغز این بچه‌رو انقدر به کار می‌گیرین تا کم‌کم ادعا کنه دو دو تا می‌شه پنج تا، دیشب می‌خواست به من ثابت کنه که زمین دور خورشید می‌گرده، مطمئن هم هست که اینو یه آقایی به اسم کی‌پرنیک محاسبه کرده.

آندره‌آ: مگه کی‌پرنیکوس محاسبه نکرده آقای گالیله؟ شما بهش بگین.

خانم سارتی: پس این حرفها رو هم شما یادش دادین؟ که بره توی مدرسه انقدر جار بزنه تا آقایون کشیش‌ها بیان سراغ من که بچه‌ات حرفهای کفرآمیز می‌زنه نه؟ خجالت بکشید آقای گالیله.

گالیله: (در حالیکه صبحانه‌اش را می‌خورد.) سرکار خانم سارتی نباید تحقیقاتی که آندره‌آ و من انجام دادیم، و پس از مدتها گفتگوی مفصل، متوجه اکتشافاتی شدیم که دیگه بیشتر از این نمی‌تونیم مخفی کنیم و در مقابل مردم ساکت بمونیم، دورهٔ جدیدی شروع شده خانم! عصر بزرگی که زندگی در اون لذت‌بخشه!

خانم سارتی: صحیح! امیدوارم بتونیم توی این عصر بزرگ طلب شیرفروشو بهش بدیم آقای گالیله، (نامه‌ایی به گالیله می‌دهد.) یه آقای جوون اومده می‌خواد شاگردتون بشه، خیلی خوش‌لباسه یه سفارش‌نامه هم براتون آورده، امیدوارم مثل اونای دیگه ردش نکنین بره! من فکر طلب شیرفروشم. (خارج می‌شود)

گالیله: (با خنده) بذارید لااقل فنجون شیرمو بخورم! (به آندره‌آ) دیروز به یه جاهایی رسیدیم.

آندره‌آ: فقط برای این به مادرم گفتم که از تعجب دهنش باز بمونه. ولی آقای گالیله جور در نمی‌آد. شما به من گفتید که زمین هم به دور خورشید می‌گرده هم به دور خودش. شما صندلی رو از پهلو به دور خودش چرخوندین، نه اینطوری. اگه نه خب معلومه که من می‌افتادم. اینکه معلومه. چرا صندلی رو به جلو نچرخوندین؟ برای اینکه معلوم می‌شه اگه زمین اینجوری بچرخه من از روش پرت می‌شم. دیدین! این دفعه گیر افتادین.

گالیله: با این وجود من برات ثابت کردم که…

آندره‌آ: ولی دیشب فکر کردم اگه واقعاً زمین می‌چرخید شب من از سر به پائین آویزون می‌شدم، اینم که معلومه.

گالیله: (سیبی از روی میز برمی‌دارد) نگاه کن این زمینه.

آندره‌آ: نه آقای گالیله. دیگه از این‌جور مثال‌ها نزنین. با این کلک‌ها شما همیشه برنده می‌شید.

گالیله: (سیب را روی میز می‌گذارد.) خیله خب.

آندره‌آ: اگه کسی حقّه‌باز باشه با این مثال‌ها برنده می‌شه. اونجوری که شما منو دور اطاق چرخوندین من نمی‌تونم مادرمو با صندلی دور اطاق بچرخونم. می‌بینید که این مثال بدی بود. خب حالا اگه سیب زمین باشه چی می‌شه؟ هیچ‌طوری نمی‌شه.

گالیله: (با خنده) برای اینکه تو نمی‌خوای بفهمی.

آندره‌آ: خیله خب دوباره برش دارین. مگه می‌شه که من شب تا صبح از سر به پائین آویزون بشم؟

گالیله: خب، پس این زمینه و اینم تو هستی. (تراشه‌ای از هیزمی جدا می‌کند و آنرا توی سیب فرو می‌کند.)

 

و حالا زمین شروع می‌کنه به چرخیدن.

 

آندره‌آ: و حالا من از سر به پائین آویزون می‌شم.

گالیله: چه‌جوری؟ خوب نگاه کن. سرت کجاس؟

آندره‌آ: (سیب را نشان می‌دهد.) اونجا، پائین.

گالیله: (سیب را به عقب می‌چرخاند.) سر تو همیشه همون جایی که بوده نیست؟ پاهات همیشه پائین نیست؟ وقتی که اینو می‌چرخونم همونجور سر جات نایستادی؟

 

تراشهٔ چوب را می‌گیرد و وارونه‌اش می‌کند.

 

آندره‌آ: نه پس چرا نمی‌بینم که می‌چرخم؟

گالیله: برای اینکه تو هم با زمین می‌چرخی. تو و هوای بالای سرت و هرچی که روی کرهٔ زمینه.

آندره‌آ: پس چرا آدم خیال می‌کنه که خورشید راه می‌ره؟

گالیله: (سیب را با تراشهٔ چوب دوباره می‌چرخاند.) پس پائین، زمینو می‌بینی که همون جوری می‌مونه و همیشه زیر پای توئه و نسبت به تو حرکت نمی‌کنه. حالا بالای سرتو نگاه کن. چراغ بالای سرتوئه. خب. حالا اگه من سیب رو بچرخونم بالای سرت چیه؟ بالای سرتو نگاه کن.

آندره‌آ: (گردش سیب را با چشم دنبال می‌کند.) اجاق.

گالیله: و چراغ کجاست؟

آندره‌آ: پائین.

گالیله: دیدی!

آندره‌آ: وای این خیلی قشنگ بود. مادرم از شنیدنش از تعجب باز دهنش باز می‌مونه.

 

لودویکو مارسیلی، جوان ثروتمند وارد می‌شود.

 

گالیله: مگه اینجا شده کاروانسرا که هرکسی دلش بخواد می‌آد تو؟!!!

لودویکو: صبح بخیر آقا، اسم من لودویکو مارسیلیه.

گالیله: (سفارش‌نامه را می‌خواند.) شما از هلند می‌آئید؟

لودویکو: بله اونجا دربارهٔ شما خیلی زیاد شنیدم، آقای گالیله.

گالیله: خانوادهٔ شما در ییلاقات املاک داره؟

لودویکو: مادرم تمایل داشتن من یه خورده بگردم ببینم توی دنیا چه خبر هست، چه خبر نیست.

گالیله: اونوقت توی هلند شنیدید که توی ایتالیا مثلاً خبر من هست؟

لودویکو: و چون مادرم تمایل داشتن من در زمینهٔ علوم هم چیزایی یاد بگیرم…

گالیله: درس خصوصی ماهی ده سکه.

لودویکو: به روی چشم آقا.

گالیله: علاقه‌تون بیشتر به چه چیزهائیه؟

لودویکو: به اسب.

گالیله: آهاه…

لودویکو: من برای علوم مغز حسابی ندارم آقای گالیله.

گالیله: پس در این صورت می‌شه ماهی پانزده سکه.

لودویکو: به روی چشم آقای گالیله.

گالیله: من می‌تونم فقط اول صبح به شما درس بدم. آندره‌آ این به ضرر تو تموم شد. دیگه وقتی برای تو نمی‌مونه فهمیدی؟ چون تو پول نداری.

آندره‌آ: من الآن می‌رم. اجازه هست سیب رو بردارم؟

گالیله: باشه (آندره‌آ بیرون می‌رود.)

لودویکو: فقط در مورد من باید یه کمی حوصله به خرج بدید. به‌خصوص که مسائل علمی جوری هستن که با عقل سلیم جور درنمی‌آن. مثلاً شما همین لوله رو نگاه کنین که الآن دارن توی آمستردام می‌فروشن من خیلی دقیق مطالعه‌ش کردم. یه جلد چرمی سبز رنگ و دوتا عدسی، یکی اینجوری، (یک عدسی مقعر را با دست تجسم می‌کند.) یکی هم اینجوری (یک عدسی محدب را با دست تجسم می‌کند.) یکیش بزرگ می‌کنه، یکیش هم کوچیک می‌کنه، ولی هر عقل سلیمی فکر می‌کنه قاعدتاً این دوتا همدیگرو خنثی می‌کنن درسته؟ ولی غلطه از توی این لوله هر چیزی رو پنج برابر بزرگتر می‌بینی، علم شما اینه؟

گالیله: آدم چه چیزی رو پنج برابر بزرگتر می‌بینه؟

لودویکو: برج کلیسا رو… کبوترها رو… هرچیزی که دور باشه.

گالیله: شما برج کلیسا رو توی این لوله بزرگتر دیدید؟

لودویکو: بله استاد.

گالیله: و لوله هم دو تا عدسی داشت؟ (روی یک تکه کاغذ خطوطی می‌کشد.) این شکلی بود؟ (لودویکو به علامت تایید سر تکان می‌دهد.) از این اختراع چند وقت می‌گذره؟

لودویکو: فکر می‌کنم فقط چند روز قبل از اینکه من از هلند بیرون بیام اختراع شده بود. بهرحال تازه به بازار اومده بود.

گالیله: (تقریباً با مهربانی می‌گوید.) حالا چرا حتماً فیزیک؟ چرا پرورش اسب نمی‌خونید؟

 

خانم سارتی وارد می‌شود ولی گالیله او را نمی‌بیند.

 

لودویکو: مادرم عقیده‌شون بر اینه که یه کمی علم لازمه! این روزها تو مجالس شراب خوری‌ها یه کمی علم چاشنی قضیه‌س.

گالیله: شما می‌تونید روی یکی از زبان‌های مُرده مطالعه کنید یا مثلاً الهیات آسونتره… (متوجه حضور خانم سارتی می‌شود.) خیله خب شما… سه‌شنبه بعدازظهر بیائید. (لودویکو بیرون می‌رود.)

گالیله: چرا اینجوری منو نگاه می‌کنین؟ من که قبولش کردم.

خانم سارتی: قبولش کردین چون من به موقع اومدم تو. بازرس عالی دانشگاه بیرون منتظرن.

گالیله: حالا بازرس عالی دانشگاه رو بگید بیان تو… مهمّه! ممکنه پونصد سکه درست شده باشه. اونوقت دیگه لازم نیست شاگرد قبول کنم.

 

خانم سارتی بازرس عالی دانشگاه را به داخل راهنمایی می‌کند. گالیله لباس پوشیدنش را تمام کرده و روی یک تکه کاغذ ارقامی یادداشت می‌کند.

 

گالیله: صبح بخیر، لطفاً یک سکه به من قرض بدین. (سکه‌ای را که بازرس عالی از کیسه پول خود بیرون می‌آورد می‌گیرد و به خانم سارتی: می‌دهد.)

 

بفرستید آندره‌آ بره دو تا عدسی از عینک‌ساز بگیره، اینم اندازه‌هاش!

 

خانم سارتی تکه کاغذ را می‌گیرد و بیرون می‌رود.

 

بازرس عالی: برای این خدمتتون رسیدم که دربارهٔ تقاضای افزایش حقوق شما به مبلغ هزار سکه مطلبی عرض کنم. متأسفانه من نمی‌تونم این تقاضای شما رو در دانشگاه به تصویب برسونم. مطلع هستید که دروس مرتبط به ریاضیات مشتاقان چندانی نداره و عدهٔ زیادی رو به دانشگاه جلب نمی‌کنه. ریاضیات به قول معروف شغل نان و آب‌داری نیست. البته نه اینکه جمهوری قدر ریاضیات رو ندونه اما ریاضیات نه به اندازهٔ فلسفه ضروریه، نه به اندازهٔ الهیات مفید، ولی البته برای اهل فنش بی‌نهایت لذت‌بخشه.

گالیله: (روی کاغذهای خودش خم شده است) آقای عزیز، امر بنده با پانصد سکه در ماه نمی‌گذره.

بازرس عالی: خب شما می‌تونید شاگرد خصوصی درس بدید، آقای گالیله با حسن شهرتی که دارید شما شاگرد خصوصی ندارید؟

گالیله: چرا دارم، زیاد از حد هم دارم، طوری‌که دیگه وقتی برای تحقیقات خودم باقی نمی‌مونه. همش یاد می‌دم و یاد می‌دم، پس کی می‌تونم یاد بگیرم؟ حیف که من مثل آقایون استادان فلسفه عقل کل نیستم. من نادانم، هیچی بلد نیستم، پس مجبورم سوراخ سمبه‌های معلوماتو بگیرمو رفو کنم. آقا علم من هنوز تشنهٔ دانستنه! دربارهٔ مهمترین مسائل هنوز چیزی جز یه سری فرضیه تو دستمون نیست. و اگه ما اونارو اثبات نکنیم پس کی بکنه؟

من نمی‌تونم تا آخر عمر توی کلهٔ بچه‌های مردم فرو کنم که دو خط موازی در بی‌نهایت به هم می‌رسن.

بازرس عالی: فراموش نکنید آقای گالیله که اگه جمهوری ما به اندازهٔ بعضی از شاهزاده‌ها حقوق پرداخت نمی‌کنه، اما در عوض آزادی تحقیقات رو پشتیبانی و تضمین می‌کنه، در پادوا ما حتی وجود پرتستان‌ها رو به عنوان شنونده تحمل می‌کنیم و به اونها درجهٔ دکتری می‌دیم. یه مثال خدمتتون عرض می‌کنم، همین آقای کرمونینی (۲) با وجود اینکه ثابت شد، تکرار می‌کنم آقای گالیله با وجود اینکه ثابت شد که ایشون افکار ضدمذهب رو شایع می‌کنن، ما نه‌تنها به تفتیش عقاید تسلیمشون نکردیم، بلکه با اضافه حقوق هم موافقت کردیم. برای همهٔ مردم روشنه که در جمهوری ما تفتیش عقاید معنایی نداره، تفتیش عقاید اینجا رنگی نداره، تفتیش عقاید اینجا حرفی برای گفتن نداره. برای شما که منجم هستید، یعنی شغلی دارید که مدتیه به اعتقادات کلیسایی بی‌حرمتی می‌کنه، این مسئله باید خیلی مهم باشه.

گالیله: جوردانو برونو (۳) رو شما از همین‌جا تحویل رم دادید، چون هیأت کوپرنیکی رو تبلیغ می‌کرد.

بازرس عالی: ما ایشون رو تحویل ندادیم به این دلیل که هیأت کوپرنیکی رو تبلیغ می‌کرد، بلکه به این دلیل که ایشون ونیزی نبود و اینجا کرسی تدریس هم نداشت. ولی اساساً بهتون توصیه می‌کنم بهتره شما حرف مردی رو که توی آتیش سوزانده شده رو نزنید. چون با وجود تمام آزادی‌هائی که در این جمهوری وجود داره به صلاح شما نیست که اسم آدمی رو که کلیسا علناً اونو کافر و مرتد اعلام کرده جار بزنید. حتی در همین‌جا حتی در همین جا هم به صلاح نیست.

گالیله: دفاع شما از آزادی اندیشه برای شما کاسبی خوبیه. شما به بهانهٔ اینکه در سایر جاها تفتیش عقاید آدم‌کشی و آدم‌سوزی می‌کنه، بهترین استادها رو با بدترین حقوق استخدام می‌کنید، به بهانهٔ اینکه در مقابل تفتیش عقاید حفظشون می‌کنید.

بازرس عالی: بی‌انصافیه! بی‌انصافی! ما در مقابل علمی که شما ارائه می‌کنید اندازه‌ایی می‌تونیم بپردازیم که بودجه‌مون اجازه می‌ده. فلسفه‌ای رو که استاد کولومبا (۴) در فلورانس ارائه کرد برای شاه حداقل سالی ده هزار سکه درآمد تولید کرد، البته قانون سقوط اجسام هم که شما ارائه کردید خیلی سر و صدا کرد، طوفانی به راه انداخت، شکی نیست ولی آقایونی که در پراگ و پاریس برای شما هورا می‌کشند و کف می‌زنند، پولی از این بابت به دانشگاه پادوا نمی‌پردازند که ارزش کار شما رو تلافی کنه، بدشانسی شما تخصص شماست، آقای گالیله، می‌بینید که بهتره شما همین جا کار کنید و با همین شرایط کنار بیائید.

گالیله: (مأیوس) بله. آزادی تجارت، آزادی تحقیق، یا آزادی تجارت و تحقیق. می‌فهمم.

بازرس عالی: این چه تعبیریه؟ آقای گالیله! من حرفهای کنایه‌آمیز شما رو درست نمی‌فهمم. به نظر من رونق تجارت جمهوری ما موضوعی قابل تحقیر و تمسخر نیست. به عنوان بازرس عالی دانشگاه طی سالیان دراز اصلاً نمی‌تونم با این لحن، اگه جسارت نباشه با این لحن سبک و زنندهٔ شما دربارهٔ تحقیق موافق باشم. (گالیله نگاه مشتاقانه‌ای به میز کارش می‌کند.) کافیه چشمهاتونو باز کنید و به شرایط اطرافتون نگاه کنید. ببینید که دانش و دانشمند در بعضی جاها چطور زیر شلاق اسارت و بردگی زجر می‌کشند. جاهایی هست که جلد چرمی کتابهای قدیمی رو می‌بُرند و از اون شلاق درست می‌کنند. در اونجاها نباید بدونیم که سنگ چطور سقوط می‌کنه، بلکه باید چیزهائی رو بدونیم که ارسطو در این مورد نوشته. در اونجاها چشم فقط به درد نگاه کردن می‌خوره. چرا باید قانون جدید سقوط اجسام رو بلد بود، وقتی فقط قانون به زانو درآمدن معتبره؟ در عوض ببینید جمهوری ما با چه شادی بی‌پایانی از افکار شما هرچند به زعم خودتون جسورانه باشه استقبال می‌کنه. قبول کنید که همین‌جا کار کنید، اینجا کسی مزاحم شما نیست. کسی مراقب شما نیست.

گالیله: (با ناامیدی) بله.

بازرس عالی: و اما اونچه که به مسئلهٔ مالی قضیه مربوط می‌شه،… خب باز هم چیزهائی مثل اون جدول قشنگ معروفتون درست کنید که با اون شب (با انگشتانش می‌شمرد.) بدون هیچگونه اطلاعی از ریاضی، خطوط منظمی رسم کرد، بهره در بهرهٔ یک سرمایه رو حساب کرد، نقشهٔ یک بنا رو در کوچکترین یا بزرگترین مقیاس رسم کرد و سنگینی یک گلولهٔ توپ رو محاسبه کرد.

گالیله: بی‌فایده‌س.

بازرس عالی: چطور؟ شما به چیزهائی که نظر مقامات عالی رو اینجور جلب کرده و اونقدر پول آورده بی‌فایده می‌گید؟ شنیدم که حتی ژنرال استفانو گریتی (۵) به کمک این ابزار می‌تونه ریشهٔ اعداد رو حساب کنه.

گالیله: بی‌فایده‌س. ولی با این وجود شما منو به فکر انداختید. آقای پریولی (۶) شاید یکی از این وسایلی رو که منظورتونه براتون بسازم.

 

نقشه‌ای را که روی کاغذ کشیده است به دست می‌گیرد.

 

بازرس عالی: واقعاً؟ بله راه‌حل همینه آقای گالیله. ما می‌دونیم که شما مرد بزرگی هستید اگرچه گهگاه، معذرت می‌خوام، کمی ناراضی هم هستید.

گالیله: درسته! من ناراضی هستم و به همین دلیل اگه ذره‌ایی عقل داشتید باید به من مزد بیشتری می‌دادید. چون من از خودم ناراضی هستم. ولی شما هم منو وادار می‌کنید که از شما ناراضی باشم. ونیزی‌های محترم من تصدیق می‌کنم که بدم نمی‌آد به کارگاه‌های کشتی‌سازی و کارخانه‌های نظامی‌تون خدمتی بکنم. ولی برای من فرصتی باقی نمی‌ذارید تا به بررسی‌های علمی خودم برسم، بررسی‌هایی که منو به جلو می‌بره و در زمینهٔ مطالعات علمی ضروریه. شما پوزهٔ گاو خرمنکوب رو می‌بندید. من الآن چهل و شش سالمه و هنوز کاری نکردم که منو راضی کنه.

بازرس عالی: من دیگه بیشتر از این مزاحم نمی‌شم.

گالیله: متشکرم و خداحافظ.

بازرس عالی: خداحافظ (خارج می‌شود.)

 

گالیله چند لحظه تنها می‌ماند و شروع به کار می‌کند بعد آندره‌آ داخل می‌شود.

 

گالیله: چرا سیبو نخوردی؟

آندره‌آ: می‌خوام همین‌طوری به مادرم نشون بدم که زمین می‌چرخه.

گالیله: گوش کن آندره‌آ، من باید یه چیزی به تو بگم، با هیچکس راجع به نظریاتمون حرف نزن.

آندره‌آ: چرا حرفی نزنم؟

گالیله: مقامات عالی قدغن کردن.

آندره‌آ: ولی نظریاتمون که درسته.

گالیله: با وجود این قدغن کردن. البته من باید یه چیزی رو هم اعتراف کنم آندره‌آ، مطالبی که کوپرنیک گفته فقط یه فرضیه‌س. عدسی‌ها رو بده به من.

 

گالیله عدسی‌ها را می‌گیرد و مطابق طرح روی کاغذ تنظیم می‌کند.

 

آندره‌آ: پولی که دادین کافی نبود. مجبور شدم کُتمو گرو بذارم.

گالیله: زمستون بدون کُت چیکار می‌کنی؟

آندره‌آ: فرضیه یعنی چی؟

گالیله: یعنی چیزی رو که انسان احتمال اونو بده، ولی دلیلی برای ثابت کردنش نداشته باشه، یعنی اینکه خانم فلیچه (۷) اون پائین جلوی مغازهٔ زنبیل‌بافی نشسته و بچه‌شو بغل کرده داره بهش شیر می‌ده، و ازش شیر نمی‌گیره، تا وقتی که اونجا نرفتیم و از نزدیک ندیدیم و بهمون ثابت نشده هنوز فرضیه‌س. در برابر ستاره‌های آسمون ما مثل کرمهائی هستیم با چشمان کم‌نور که خیلی کم می‌بینن. اعتقادات قدیمی که مردم اونا رو هزاران سال باور می‌کردن الآن دیگه داره نابود می‌شه. چوبی که داخل این ساختمونهای غول‌پیکر گذاشتن کمتر از شمعک‌هائیه که برای نگه داشتنشون مصرف شده، قوانین زیادی هستن که جزئی‌ترین مطالب رو بیان می‌کنن در حالیکه فرضیه‌های جدید قوانین کمتری دارن، که خیلی از مسائل رو روشن می‌کنن.

آندره‌آ: آخه شما همه رو برای من ثابت کردین.

گالیله: من فقط ثابت کردم که دنیا می‌تونه اینطوری باشه می‌فهمی؟ فرضیهٔ درخشانیه هیچ‌چیز نمی‌تونه ردش کنه.

آندره‌آ: من دلم می‌خواد فیزیکدان بشم آقای گالیله.

گالیله: باور می‌کنم، چون در رشتهٔ ما سئوالات و ابهامات خیلی زیادی هست که باید روشن بشه.

 

گالیله به طرف پنجره می‌رود و داخل دوربین را نگاه می‌کند، توجهش جلب می‌شود.

 

آندره‌آ… آندره‌آ بیا جلو، نگاه کن.

آندره‌آ: وای یا مریم مقدس همه چیز نزدیک شده، ناقوس برج نزدیک شده، حتی حروف مسی رو هم می‌تونم بخونم، وای خدایا…


زندگی گالیله

زندگی گالیله
نویسنده : برتولت برشت
مترجم : حمید سمندریان
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۱۹۶ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]