کتاب هنر درمان ، نوشته اروین یالوم
پیشگفتار
هوا تاریک است. به مطبتان آمدهام، ولی پیدایتان نمیکنم. مطب خالی است. وارد میشوم و دنبالتان میگردم، ولی فقط کلاه پانامایتان را پیدا میکنم که پر از تار عنکبوت است.
رؤیاهای بیمارانم عوض شده است. تار عنکبوت کلاهم را پر کرده؛ مطبم تاریک و متروک است؛ مرا هیچکجا پیدا نمیکنند.
بیمارانم نگران سلامتیام هستند: آیا برای درمانهای طولانیمدت زنده میمانم؟ وقتی به تعطیلات میروم، میترسند هرگز بازنگردم. شرکت در مراسم تدفین یا بازدید از مزارم را در خیال مجسم میکنند.
نمیگذارند فراموش کنم پیر شدهام. ولی فقط وظیفهشان را انجام میدهند: مگر خودم از آنها نخواستهام که همهٔ احساسات، افکار و رؤیاهایشان را برایم بازگو کنند؟ حتی بیماران جدید هم با بقیه همداستانند و بدون استثنا، با این سؤال آغاز میکنند که: «آیا هنوز بیمار جدید میپذیرید؟»
یکی از مهمترین روشهای ما برای انکار مرگ آن است که باور میکنیم استثنا هستیم، خود را متقاعد میکنیم که از ضرورتهای زیستی برکناریم و زندگی با همان خشونتی که با دیگران رفتار کرده، با ما تا نمیکند. یادم هست چندین سال پیش، به دلیل ضعف بینایی به یک اپتومتریست مراجعه کردم. او سنم را پرسید و گفت: «چهلوهشت، هان؟ خوب، درست موقعش است!»
گرچه آگاهانه میدانستم که حق با اوست، فریادی از عمق وجودم برمیآمد و بانگ میزد که: «موقعِ چی؟ برای کی وقتش رسیده؟ شاید برای تو و بقیه وقتش برسد، ولی برای من نه!»
آری، قدم نهادن به دوران نهایی زندگی مرا میترساند. اهداف، امیال و آرزوهایم به شکلی قابل پیشبینی تغییر میکند. اریک اریکسون (۱۱) در بررسی چرخهٔ زندگی، این مرحله را دوران تولید نسل یا زایایی (۱۲) نامیده است: مرحلهای که فرد از خودشیفتگی عبور کرده و توجه، به جای بسط خویش، به مراقبت و پرورش نسلهای بعدی معطوف میشود. حال که به هفتادسالگی رسیدهام، بینش اریکسون را بهتر درک میکنم. مفهوم زایایی او را بهخوبی حس میکنم. میخواهم آموختههایم را منتقل کنم. و هرچه زودتر، بهتر.
ولی این روزها، راهنمایی و الهام بخشی نسل جدید رواندرمانگران، کار دشواری است، زیرا رشتهٔ ما در موقعیتی بحرانی قرار گرفته است. سیستم مراقبتهای بهداشتی مبتنی بر صرفهجویی، تغییر بنیادینِ درمانهای روانشناختی را میطلبد و رواندرمانی، اجباراً باید در درجهٔ اول کمخرج باشد؛ پس ناچار کوتاه، سطحی و غیرِریشهای شده است.
نگرانم که نسل آتی رواندرمانگران، کجا آموزش خواهند دید. این آموزش در دورهٔ آموزش تخصصی روانپزشکی جایی نخواهد داشت. روانپزشکی در شرف جدایی از رواندرمانی است. روانپزشکان جوان مجبورند در داروشناسی روانی (۱۳) تبحر یابند، زیرا پرداختکنندههای ثالث، تنها هزینهٔ رواندرمانی با دستمزد پایین را (که توسط افرادی انجام میشود که آموزشکافی ندیدهاند) تقبل میکنند. بنابراین، روانپزشکان نسل حاضر، که هم در رواندرمانی پویا و هم در درمانهای دارویی تبحر دارند، گونهای در معرض خطر انقراضند.
ولی دورههای آموزشی روانشناسی بالینیــ یعنی تنها گزینهای که فاصلهٔ موجود را پر میکند ــ چطور؟ متأسفانه روانشناسان بالینی نیز تحت فشار بازار کار هستند و دورهٔ دکترای روانشناسی نیز به آموزش درمانهای علامتی (۱۴) و کوتاهمدت بسنده میکند که هزینههای قابل پرداخت دارند.
من نگران رواندرمانی هستم: نگران اینکه بر اثر فشارهای اقتصادی چه شکلی پیدا میکند و با برنامههای آموزشی مختصرشده چقدر از خاصیت میافتد. با اینحال، اطمینان دارم که در آینده، گروهی از درمانگران با رشتههای تحصیلی مختلف (روانشناسی، مشاوره، مددکاری، مشاورهٔ مذهبی، فلسفهٔ بالینی) گرد هم میآیند و آموزش دورههای عالی را با جدیت پی میگیرند و با وجود واقعیتهای اقتصادی موجود، بیماران مشتاقی خواهند یافت که خواهان رشدی فزایندهاند و پایبند درمانی که نقطهٔ پایان ندارد. برای این درمانگران و این بیماران است که هنر درمان را مینویسم.
در خلال این صفحات، به دانشجویان اندرز میدهم که از فرقهگرایی بپرهیزند و تکثرگرایی درمانی را توصیه میکنم که در طی آن، مداخلات مؤثر، از میان رویکردهای مختلف درمانی استخراج میشوند. با وجود این، چارچوب کاری من بیش از هرچیز، درمانهای اگزیستانسیال و بینِفردی بوده است. بنابراین، بخش اعظم توصیهها، از این دو دیدگاه مشتق میشود.
از همان زمانی که به رشتهٔ روانپزشکی وارد شدم، به گروهدرمانی و درمان اگزیستانسیال تمایلی مستمر داشتم. این دو، علایقی موازی ولی جداگانه است: من به «گروهدرمانی اگزیستانسیال» نپرداختهام؛ در واقع، نمیدانم این ترکیب چه جور چیزی خواهد شد. اینها، هم از لحاظ قالب (یک گروه حدود شش تا نه عضو دارد، درحالیکه رواندرمانی اگزیستانسیال، کاری تکبهتک و فردی است) و هم از لحاظ قواعد بنیادین، دو شیوهٔ متفاوتند. وقتی بیماران را در گروهدرمانی میبینم، از قواعد بین فردی استفاده میکنم و با این فرض پیش میروم که آنچه موجب ناامیدی این افراد شده، ناتوانیشان در ایجاد و حفظ روابط بین فردی ارضاکننده است.
ولی وقتی با قواعد اگزیستانسیال کار میکنم، فرضم کاملاً متفاوت است: ناامیدی این بیماران، حاصل رویارویی با حقایق خشن موقعیت انسانی است، همان «مسلمات»(۱۵) هستی. ازآنجاکه بسیاری از مباحث اگزیستانسیال عنوانشده در این کتاب، برای خوانندگان ناآشناست، معرفی کوتاه زیر را لازم دانستم.
تعریف رواندرمانی اگزیستانسیال: رواندرمانی اگزیستانسیال، یک رویکرد درمانی پویا (۱۶) ست که تمرکز خود را بر دلواپسیهای منشأگرفته از هستی قرار داده است.
اجازه دهید این تعریف مختصر را با روشنکردن معنای عبارت «رویکرد پویا» شرح دهم. پویا دو تعریف غیرِفنی و فنی دارد. معنای غیرفنی و عامیانهٔ پویا (برگرفته از ریشهٔ یونانی dynasthai به معنی نیرو یا قدرت داشتن) که بر زورمندی و قدرت دلالت دارد و برای یک دوندهٔ پرانرژی فوتبال و یک سخنران سیاسی پرحرارت هم استفاده میشود، مسلماً در اینجا کاربردی ندارد؛ که اگر داشت، کدام درمانگر خود را فردی تنبل و بیروح معرفی میکرد و پویا نمیدانست؟!
نه، من “پویا” را در معنای فنی آن به کار میبرم که معنی نیرو در آن مستتر است، ولی ریشه در مدل کارکرد روانی فروید دارد و اشارهاش به نیروهایی است که تعارض آنها در درون فرد، منجر به شکلگیری افکار، هیجان و رفتار فرد میشود. نکتهٔ مهم دیگر آن است که این نیروهای متعارض، در سطوح مختلفی از آگاهی قرار دارند؛ در حقیقت، برخی کاملاً ناخودآگاهند.
پس رواندرمانی اگزیستانسیال، درمانی پویاست که مانند دیگر درمانهای روانکاوانه، فرض را بر تأثیر نیروهای ناخودآگاه بر کارکرد خودآگاه میگذارد. ولی در پرسش بعدی از سایر ایدئولوژیهای روانکاوانه جدا میشود: اینکه ماهیت این نیروهای متعارض درونی چیست؟
رویکرد رواندرمانی اگزیستانسیال مدعی است تعارض درونیای که ما را مسحور خود میسازد، نه فقط ناشی از کشاکش میان غرایز سرکوب شده یا افراد مهم درونیشده یا خردهریزهای خاطرات تروماتیک فراموششده، بلکه ناشی از رویارویی با «مسلمات» هستی نیز هست.
منظور از «مسلمات» هستی چیست؟ اگر به خود اجازه دهیم که دلواپسیهای روزانهٔ زندگی را طبقهبندی کنیم و عمیقاً تحتتأثیر موقعیت خود در جهان قرار گیریم، ناگزیر به ساختار ژرف هستی (یا به اصطلاح پل تیلیش (۱۷)، «دلواپسیهای غایی») می رسیم. به اعتقاد من، چهار دلواپسی غایی در رواندرمانی از بقیه برجستهترند: مرگ، انزوا، معنای زندگی و آزادی (هریک از این چهار مورد، در جای خود توصیف و تشریح خواهند شد).
دانشجویان اغلب میپرسند چرا یک دورهٔ آموزشی برای رواندرمانی اگزیستانسیال ترتیب نمیدهم. پاسخ این است که من هرگز رواندرمانی اگزیستانسیال را یک مکتب مجزا و خودکفا ندانستهام. ترجیح میدهم به جای پدید آوردن دورهٔ آموزشی رواندرمانی اگزیستانسیال، با ترتیب دادن دورههای تکمیلی، حساسیت تمامی درمانگران آموزشدیده را به مباحث اگزیستانسیال افزایش دهم.
فرایند (۱۸) و محتوا (۱۹): درمان اگزیستانسیال در عمل چگونه است؟ برای پاسخ به این پرسش باید به دو جنبهٔ اساسی بحث درمان پرداخت: «فرایند» و «محتوا». محتوا، عبارت است از کلماتی که رد و بدل میشوند و مباحث اساسی را دربرمیگیرند. اما فرایند به بُعدی کاملاً متفاوت و بسیار مهم اشاره دارد: رابطهٔ بینِفردی میان بیمار و درمانگر. وقتی صحبت از فرایندِ یک تعامل است، باید دید کلمات و نیز رفتارهای غیرِکلامی، دربارهٔ ماهیت رابطهٔ میان دو طرفِ این تعامل، به ما چه میگویند؟
اگر کسی به مشاهدهٔ جلسات درمانی من بنشیند، ممکن است شاهد بحثهای طولانی و عبث دربارهٔ مرگ، آزادی، معنا و یا انزوا باشد. چنین محتوای اگزیستانسیالی، برای بعضی بیماران (نه همه) و در برخی مراحل درمان (نه همهٔ مراحل) ممکن است مهم جلوه کند. در واقع، یک درمانگر موفق، هرگز نباید محتوای بحث را تحمیل کند: درمان باید مشتق از رابطه باشد، نه مشتق از تئوری.
ولی مشاهدهگری آشنا با اگزیستانسیالیسم که همان جلسات را با دقت بر فرایند آنها به تماشا بنشیند، با داستانی کاملاً متفاوت روبهرو میشود. درک افزایشیافته از مباحث اگزیستانسیال، ماهیت رابطهٔ بیمار و درمانگر را عمیقاً متأثر میسازد و این تأثیر، در تکتک جلسات درمانی جلوهگر میشود.
خودم هم از شکل خاصی که این کتاب به خود گرفته، شگفت زده شدهام. هرگز فکر نمیکردم کتابی شامل نکتهها و سرنخهای رواندرمانی بنویسم. با وجود این، به عقب که بازمیگردم، لحظهٔ نضجگیری کتاب را به خاطر میآورم. دو سال پیش، پس از بازدید باغهای ژاپنی هانتینگتون (۲۰) در پاسادنا (۲۱)، متوجه شدم کتابخانهٔ هانتینگتون، پرفروشترین کتابهای دورهٔ رنسانس در بریتانیای کبیر را به نمایش گذاشته، پس به تماشای آن رفتم. سه تا از ده مجلد کتاب به نمایش گذاشته شده، کتابهایی بودند شامل نکات شمارهبندیشده در زمینههای کشاورزی، دوزندگی و باغبانی. تعجب کردم که حتی آن زمان، یعنی چندصد سال پیش، درست پس از معرفی صنعت چاپ، فهرست نکتهها، توجه تعداد کثیری از مردم را به خود جلب میکرده است.
سالها پیش، نویسندهای را درمان میکردم که پس از نوشتن دو رمان پیدرپی از پا افتاده بود و به این نتیجه رسیده بود که دیگر هرگز نوشتن را از سر نخواهد گرفت، مگر زمانی که کتاب، خودش افسار او را در دست بگیرد. در دل به او خندیدم، ولی تا لحظهای که در کتابخانهٔ هانتینگتون، فکر نوشتن کتاب نکتهها افسارم را در دست گرفت، آن خانم نویسنده را بهدرستی درک نکرده بودم. در آن لحظه، به این نتیجه رسیدم که باید همهٔ نقشههای دیگر را کنار بگذارم و یادداشتهایم را در پی یافتن نکتهها شخم بزنم و نامهٔ سرگشادهای به درمانگرانی بنویسم که تازه در آغاز راهند.
شبح راینر ماریا ریلکه (۲۲)، هنگام نوشتن این کتاب همراهم بود. کمی پیش از تجربهام در کتابخانهٔ هانتینگتون، به دوبارهخوانی نامههایی به یک شاعر جوانِ ریلکه نشسته بودم و آگاهانه میخواستم در صداقت، جامعیت و بلندنظری، الگویم باشد و خود را تا سطح او برسانم.
اندرزهای این کتاب، از یادداشتهای چهلوپنج سال کار بالینی استخراج شده است. ترکیب غریبی است از نظریات و فنونی که در کارم از آنها بهره بردهام. این اندیشهها شخصی، خودسرانه و گاه چنان بکرند که بعید است خواننده آنها را در جای دیگری بیابد. به همین جهت، این کتاب، بههیچوجه یک کتاب راهنما نیست؛ بلکه آن را ضمیمهای میدانم برای تکمیل یک برنامهٔ آموزشی جامع. در انتخاب این هشتادوپنج مقوله، بیش از ترتیب یا قاعدهٔ خاص، تصادف و شوروشوق به کار را مد نظر قرار دادهام. کار با فهرستی دویستتایی آغاز شد و در نهایت، آنچه را اشتیاق کمتری برمیانگیخت، کنار گذاشتم.
عامل دیگری هم در انتخاب این هشتادوپنج مقوله دخیل بود. رمانها و داستانهای اخیرم، حاوی توصیف بسیاری از روشهای درمانی است که در کار بالینیام مفید بودهاند، ولی از آنجا که لحن داستانیام، اغلب طنزآلود و هجوآمیز است، برای بسیاری از خوانندگان روشن نیست چقدر در ارتباط با روشهای درمانیای که توصیف کردهام، جدی هستم. هنر درمان، فرصتی است که بیپرده به موضوع بپردازم.
این مجموعه، کلکسیونی از مداخلات درمانی و عبارات دلخواه من است و هرچه کمتر به تئوری و هرچه بیشتر به فنون عملی میپردازد. خوانندگانی که پیشزمینههای نظری بیشتری را جستوجو میکنند، میتوانند به درسنامههای من: رواندرمانی اگزیستانسیال و رواندرمانی گروهی نظری و کاربردی مراجعه کنند که کتابهای مادر محسوب میشوند.
تحصیل در رشتههای پزشکی و روانپزشکی باعث شده عادت کنم اصطلاح بیمار (۲۳) (از ریشهٔ لاتین patiens، به معنای کسی که رنج میبرد یا تحمل میکند) را به جای مراجع (۲۴) بهکار برم که در عرف روانشناسی و مشاوره کاربرد دارد. واژهٔ بیمار، برای برخی، درمانگری کنارهجو، بیعلاقه، غیرِمتعهد و مستبد را به ذهن متبادر میکند، ولی با مطالعهٔ کتاب، خواهید دید قصد من، تشویق به ایجاد یک رابطهٔ درمانی مبتنی بر تعهد، صراحت و برابری انسانهاست.
بسیاری از کتابها، از جمله نوشتههای خودم، شامل تعداد محدودی نکته به عنوان مادهٔ اولیه است و میزان قابل توجهی بتون میطلبد تا نکتهها را به شکلی دلپذیر به هم بپیوندد. ولی در اینجا، من نکات زیادی را برگزیدهام و برعکس، بتونهای پیونددهنده را حذف کردهام، به همین دلیل کتاب شکلی اپیزودیک به خود گرفته است.
گرچه این نکتهها را تصادفی برگزیدهام و انتظار دارم بسیاری از خوانندگان، به شکلی غیرِسیستماتیک از آن الگو بگیرند، با وجود این، سعی کردهام پس از نوشتن، نکات را بهشکلی خوانندهپسند دستهبندی کنم.
بخش نخست ــ فصل ۱ تا ۴۰ ــ به ماهیت رابطهٔ بیمارـ درمانگر میپردازد و بیشترین تأکید را بر “اینجا و اکنون”، استفادهٔ درمانگر از خود و خودافشاگری درمانگر میگذارد.
بخش دوم ــ فصل ۴۱ تا ۵۱ ــ از فرایند میگذرد و به محتوا میپردازد و شیوههایی را برای کاوش در دلواپسیهای غایی مرگ، معنی زندگی و آزادی پیشنهاد میکند و دربرگیرندهٔ حس مسئولیت و تصمیمگیری است.
بخش سومــ فصل ۵۲ تا ۷۶ ــ به مباحث متنوعی میپردازد که در هدایت روزانهٔ درمان مطرح میشود.
در بخش چهارم ــ فصل ۷۷ تا ۸۳ ــ به استفاده از رؤیاها در درمان پرداختهام.
بخش نهاییــ فصول ۸۴ و ۸۵ ــ به بحث دربارهٔ مخاطرات و امتیازات درمانگر بودن اختصاص دارد.
این کتاب به بسیاری از عبارات و مداخلات دلخواه من آراسته شده است. درعینحال، من مشوق بداههکاری و خلاقیت هستم. پس این مداخلات درمانی ویژه را دستورالعملهای کاربردی اختصاصی تلقی نکنید؛ اینها حاصل بینش من و نشانهٔ کوششم در یافتن شیوه و صدای درونیام است. بسیاری از دانشجویان مسائل نظری و شیوههای فنی دیگری خواهند یافت که با روش آنها بیشتر سازگار است. اندرزهای این کتاب حاصل کار بالینیام با بیمارانی با کارکرد متوسطِ بالا و بالاست (نه بیماران روانپریش یا ازکارافتاده) که یک یا دو بار در هفته، به مدت چندماه تا دوسه سال به مطب من آمدهاند. اهداف درمانی من برای این بیماران جاهطلبانه است: علاوه بر برطرف کردن نشانهها و تسکین رنجشان، کوشیدهام رشد فردی و تغییر اساسی در نگرش را تسهیل کنم. میدانم بسیاری از خوانندگان من در شرایط بالینی متفاوتی قرار دارند: شرایطی متفاوت برای بیمارانی متفاوت و دورههایکوتاهتر درمان. با وجود این، امیدوارم خوانندگانم، روش خلاقانهٔ خویش را برای سازگار کردن آموزههای من با شرایط کاری خود و بهکارگیری درست آنها بیابند.
فصل ۱: موانع را از سر راه رشد بردارید
وقتی در آغاز دورهٔ رواندرمانی، دانشجوی جوانی بیش نبودم، مفیدترین کتابی که مطالعه کردم، روان نژندی و رشد انسان (۲۵)، نوشتهٔ کارن هورنای (۲۶) بود. و مفیدترین مفهومی که این کتاب به آن اشاره داشت، این بود که بشر گرایشی رشدنایافته به درک خویشتن (۲۷) دارد. هورنای معتقد بود اگر موانع برداشته شود، فرد میتواند به انسانی بالغ و کاملاً تحققیافته بدل شود، درست مانند میوهٔ کوچکی که در نهایت درخت بلوطی خواهد شد.
«درست مانند میوهای که به درخت بلوط مبدل شود…» چه تصویر شگرف و روشنگری! این تصویر رویکرد مرا به رواندرمانی برای همیشه دگرگون کرد و باعث شد با دیدی متفاوت بهکار بنگرم: کار من برداشتن موانع از سر راه بیمارم بود. مجبور نبودم همهیکار را بر عهده گیرم؛ مجبور نبودم میل به رشد، حس کنجکاوی، اراده، رغبت به زندگی، محبت، وظیفهشناسی یا هر یک از بیشمار خصوصیاتی را که از ما انسان میسازد، در روح بیمار بدمم. نه، من فقط باید موانع را شناسایی و برطرف کنم. باقی کار، به خودی خود و با نیروی خودشکوفایی موجود در درون هر بیمار پیش میرود.
بیوهٔ جوانی را به خاطر میآورم که معتقد بود قلبش شکسته است، ولی در واقع، توانایی مهر ورزیدنِ دوباره را از دست داده بود. اشاره به ناتوانی در عاشق شدن جرئت میخواست و من نمیدانستم چطور از عهدهٔ این کار برآیم. ولی شناسایی و ریشهکن کردن موانع فراوانی که بر سر راه عاشق شدن وجود داشت، چه؟ از عهدهٔ این یکی بر میآمدم.
خیلی زود فهمیدم عشق برای او حکم بیوفایی و پیمان شکنی دارد. عشق به دیگری، معادل خیانت به همسرِ ازدسترفتهاش بود؛ درست مانند اینکه آخرین میخ را به تابوت همسرش بکوبد. اگر عشق عمیقی را که به همسرش داشت، به دیگری نیز احساس میکرد (و او چیزی کمتر از این را در تصور نمیآورد)، پس عشق به همسرش، به نوعی ناکافی و عیبناک بود. عشق به دیگری مخرب بود، زیرا به دنبال آن، حس فقدان و درد سوزان ناشی از این حس، اجتنابناپذیر مینمود. دوباره عاشق شدن بیمسئولیتی بود: او بداقبال و نفرینشده بود و بوسهٔ او، بوسهٔ مرگ را میمانست.
ماهها بهسختی کار کردیم تا توانستیم تمامی موانع موجود بر سر راه عشق او را به مردی دیگر شناسایی کنیم. ماهها با هریک از موانع غیرِمنطقی موجود دستوپنجه نرم کردیم. ولی وقتی این کار به پایان رسید، فرایندهای درونی بیمار کار را بر عهده گرفتند: مردی را ملاقات کرد، عاشقش شد و دوباره ازدواج کرد. مجبور نبودم به او بیاموزم چگونه عشق را جستوجو کند، آن را به دیگری ارزانی دارد یا گرامیاش بدارد. حتی نمیدانستم چطور میشود چنین کاریکرد.
چند کلمه دربارهٔ کارن هورنای: نام او برای بسیاری درمانگران جوان ناآشناست. از آنجا که نیمهعمر معروفیت نظریهپردازان برجستهٔ رشتهٔ ما، بسیار کوتاه شده، گاه مجبورم خاطرات را مرور کنم، نه فقط برای تجلیل از آنها، بلکه برای تأکید بر این نکته که رشتهٔ ما، پیشینهای غنی از افراد شایسته دارد که برای درمانهای امروز ما، شالودهای محکم و ژرف بنیان گذاشتهاند.
جنبش نئوفرویدی، یکی از افزودههای بینظیر به نظریهٔ روان پویایی محسوب میشود: گروهی از نظریهپردازان و درمانگران بالینی، در برابر تأکید فروید بر نظریهٔ سائقها واکنش نشان دادند، یعنی در برابر این اندیشهکه یک انسان در حال تکامل، بیش از هرچیز تحت نظارت غرایز رشدنایافتهٔ خویش است.
نئوفرویدیها بر تأثیر عظیم محیط بینِفردی احاطهکنندهٔ انسان تأکید داشتندکه در طول زندگی، ساختار نگرش او را شکل میدهد. معروفترین نظریهپردازان بینِفردی، هری استک سالیوان (۲۸)، اریش فروم (۲۹) و کارن هورنای، چنان با زبان و روشهای درمانی ما ممزوج شدهاند که همهٔ ما، بیآنکه خود بدانیم، یک نئوفرویدی هستیم. درست مثل مسیو ژوردن (۳۰) در بورژوای اصیل (۳۱) مولیر (۳۲)، که وقتی معنای نثر را فهمید، با تعجب گفت: «پس من در تمام عمرم به نثر صحبت میکردم و خودم نمیدانستم.»
فصل ۲: از تشخیص بپرهیزید (مگر برای شرکتهای بیمه!)
دانشجویان رواندرمانی امروزی در معرض تأکید بیشازحد بر تشخیص قرار گرفتهاند. مجریان مراقبتهای درمانی خواستار دستیابی سریع درمانگر به تشخیص دقیقند تا به دنبال آن، درمانکوتاه مدتِ متمرکز بر تشخیص آغاز شود. روشی که پسندیده، منطقی و مؤثر به نظر میآید، ولی ارتباط کمی با واقعیت دارد. این روشکوششی گمراهکننده است در جهت پدید آوردن دقت علمی، در شرایطی که این مهم نه مقدور است و نه دلخواه.
در تعیین ملاحظات درمانی بیماریهای جدی با زیربنای زیستی (مانند اسکیزوفرنیا، اختلالات دوقطبی، اختلالات خلقی اساسی، صرع لوب گیجگاهی، مسمومیت دارویی، بیماریهای مغزی ناشی از سموم، علل دژنراتیو یا عفونی)، تشخیص نقشی اساسی دارد و در این مقوله جای سؤال نیست، ولی در رواندرمانی بیمارانی که دچار اختلالات سبکتری هستند، تشخیص اغلب غیرِسودمند است.
چرا؟ به این دلیلکه رواندرمانی عبارت است از روند آشکارسازی تدریجیای که در طی آن درمانگر سعی میکند تا حد امکان بیمار را بهطور کامل بشناسد. تشخیص دید را محدود میکند و از توانایی برقراری ارتباط انسانی میکاهد. وقتی تشخیصی میگذاریم، در واقع به صورت انتخابی به تمامی جنبههاییکه در تشخیص ما نمیگنجد بیتوجه میشویم و بر عکس به جزئیاتی که به نوعی تشخیص اولیه را تأیید میکند، بیش از آنچه باید توجه میکنیم. دیگر اینکه تشخیص گاه مانند پیشگویی خودبسنده عمل میکند. وقتی با بیماری به عنوان یک بیمار «مرزی» یا «هیستریک» ارتباط برقرار میکنیم، این ویژگیها را در او تحریک و تحکیم میکنیم. تاریخ روانپزشکی، تأثیرات ایاتروژنیک را در شکلگیری مقولههای بالینی ثبت کرده است. از جمله، جدال موجود در مورد اختلال چندشخصیتی (۳۳) و خاطرات سرکوبشده از سوءاستفادهٔ جنسی. (۳۴) و در این میان، اعتبار پایین (۳۵)DSM را در تقسیمبندی اختلالات شخصیت ــ که اتفاقاً همان اختلالاتی هستند که نیاز به رواندرمانیهای طولانی مدت دارند ــ نباید از یاد برد.
چیزی که نباید درمانگر را متعجب کند این است که چرا تشخیصگذاری با معیار DSM-IV، پس از نخستین مصاحبه، به مراتب آسانتر از تشخیصگذاری با همین معیار بعد از جلسهٔ دهم است، یعنی زمانیکه اطلاعاتمان دربارهٔ بیمار به مراتب بیشتر شده است؟ راستی که با دانش غریبی سروکار داریم! یکی از همکارانم برای آشنا کردن دستیاران با این موضوع، از آنها میپرسید: «اگر قرار بود هریک از شما رواندرمانی شوید، فکر میکنید کدام تشخیص DSM-IV برای انسان پیچیدهای مانند شما، درمانگرتان را قانع میکرد؟»
در امر خطیر درمان، باید مرز نسبی و ظریفی برای عینیتگرایی قائل باشیم. اگر روش تشخیصگذاری DSM را بیشازحد جدی بگیریم و اگر باور کنیم که حقیقتاً به تقسیمبندیهای اصلی دست یافتهایم، ممکن است ماهیت انسانی، خودانگیز، خلاق و متغیر اقدامات درمانی را تهدید کنیم. به یاد داشته باشید طبیبانِ دخیل در ایجاد طبقهبندیهای تشخیصی قدیمی ــ که امروزه بیاعتبارند و کنار گذاشته شدهاندــ به اندازهٔ اعضای فعلی کمیتهٔ DSM-IV، ذی صلاح، مغرور و مطمئن بودهاند. بدون شک، زمانی DSM-IV نیز ــ که بیشباهت به فهرست غذای رستوران چینی نیست ــ برای متخصصان بهداشت روان مضحک و خندهآور خواهد بود.
هنر درمان: نامهای سرگشاده به نسل جدید رواندرمانگران و بیمارانشان
نویسنده : اروین یالوم
مترجم : سپیده حبیب
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۲۸۳ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید