زندگینامه ماری کوری: چگونه پرستار مستمند کودکان، دو جایزه معتبر نوبل را از آن خود کرد و عنصر رادیوم را کشف کرد؟
در بـیستم مـاه مـه 1921 زنی ضعیف و باریک اندام که لباسی سیاه بر تن داشت در کاخ سفید، مقر ریاست جـمهوری آمریکا، در برابر دستهای از افراد مشخص و دانشمندان بهنام که برای ملاقاتش دعوت شده بـودند، ایستاده بود.
رئیس جـمهور آمریکا آن زن سیاه پوش را که شیشهٔ کوچکی از رادیوم را در روبروی خود گرفته بود به حضار آن جلسه معرفی کرده و چنین گفت:
«چه سعادتمند و دولتیار بودهاید که توانستهاید این کشف بزرگ را بخاطر بشریت انجام دهـید. کار شما جاودانی است و خدمتی که تعهد کردهاید برای بشریت بسیار سودمند و مهم است.»
آن مقدار نمک درخشندهای که در آن شیشه دیده میشد و بر روی هم به قدر یک انگشتانه بیش نبود، حـاصل زحـمات 500 تن از افراد کوشا و با تجربه و مجهز به همهٔ وسائل علمی بود که یک سال تمام از 500 تن مواد معدنی، با کار کوشش مداوم بدست آورده بودند. اما در اصل این مادهٔ پرارزش و کمیاب را بیست و چـهار سـال قبل، همین زن سیاهپوش موقر، ماری کوری، به دست آورده و بدین معجزه علمی توفیق یافته و راه را برای دگران هموار ساخته بود.
مانیا، دختر لهستانی، که بعدها ماری کوری نامیده شد با شوهرش، بـا وسـایلی بسیار کم و سرمایهای بسیار ناچیز در اطاقکی بسیار پست و واگذاشته، در شهر پاریس موفق به اکتشاف عنصری تازه بنام رادیوم گردید، که بعدها در ردیف مهمترین کشفیات علمی در تاریخ پیشرفت علمی انـسان ثـبت گـردید و نام این زن و شوهر را با جـاودانگی پیـوند داد.
ماری کوری، ۷ نوامبر ۱۸۶۷ در شهر ورشو دیده به جهان گشود. ماری از همان ابتدا به آزمایشهای علمی بسیار عـلاقهمند بـود. او از همان اوایل در لابراتور پسر عمویش به ترکیب کردن مـواد شـیمیائی دلبستگی خاص داشت. محیط تربیتاش محیطی بود علمی، بنابرین عشق به دانشطلبی در وجودش عجین شده بود.
ماری مادرش را از دسـت داد و در نـتیجه عـلاقهٔ بسیاری نسبت به پدرش پیدا کرد. علاقهای که در حد شیفتگی و فـداکاری بود. پدرش استاد ریاضیات و فیزیک بود. ماری، دختر محبوب و موقری بود که به پدر و پس از آن به کشور زجـر دیـدهاش -لهـستان- علاقهای بسیار نشان میداد. در هفده سالگی اوضاع و احوال زندگی او را بر آن داشـت کـه در یک خانوادهٔ روسی بعنوان پرستار کودکان و معلم سر خانه به کار بپردازد.
در این سن بر اثر تحقیری که از بـیگانگان مـیدید آنـچنان حس میهنپرستیاش، اوج گرفت که بیم جان و اسارتاش میرفت. مـاری بـرای ایـنکه در این کار توفیقی بدست آورد با دستههای مخفی از جوانان لهستان که برای برانداختن روسهای مـنفور و کـینهتوز عـهد و پیمان بسته بودند همراه شد و در این عهد و پیمان آنچنان همکاری و شجاعت و جسارتی نشان داد کـه چـند سال بعد ناچار شد لهستان -زادگاهش- را ترک گوید.
به ناچار در سال 1891 میلادی ماری، دخـتر 24 سـاله، بـصورت دانشجویی تبعیدی به پاریس وارد شد. در پاریس، در نهایت تنگدستی روزگار میگذراند. تنها جایی کـه از عـهدهٔ کرایهاش میتوانست برآید اطاقکی بود انبار مانند، در زیر شیروانی و بسیار محقر و تنها غـذایی کـه مـیتوانست بخرد غالباً نان خالی و گاه شکلات بود. اما این دختر شجاع اهمیتی به این زندگی-از جـهت مـادی- نمیداد. چنان سرگرم کارهای علمی و تحقیقات علمی بود که به کلی از سیاست روی بـرگرداند و بـه علم شیمی و آزمایشهای مربوط به آن وقت میگذارند.
در روزگاری که زنان هیچگونه میدان فعالیتی در مسائل عـلمی نـداشتند و بـرخی از آنان پژوهشهای علمی را به چیزی نمیشمرند، ماری کوری چنان نسبت به دانش عشق میورزید که گویی وجود خود را فراموش کرده و سراپا محو مسائل علمی شده است. این عـلاقه به آن حد رسید که تصمیم کرد کار تحقیق را بعنوان شغل آیندهٔ خود بـرگزیند. در ایـن هنگام مصمم شد که برای ادامهٔ تـحصیلات و تـحقیقات خـود به دانشگاه سوربن وارد شود. گرچه مخارج تـحصیل در دانـشگاه برای وی گران مینمود ولی عزم قوی وی را بر آن داشت که از راه کار کردن در آزمایشگاهها و شـستن شیشهها تأمین مخارجش را بنماید.
مـدت سـه سال بیوقفه کـار کـرد. تا یک روز جوانی را ملاقات نمود کـه: «قـدی بلند و موهایی بور داشت» این جوان بلند بالا «پیر کوری» نام داشـت. «پیـر کوری» دوران دانشگاه سوربن را طی کرده بـود و به کار تحقیقات الکترونیک سـرگرم شـده بود. برخورد ماری با پیـر کـوری موجب عشقی عمیق شد، عشقی که به مرور زمان دیر پا و ریشهدار میشد.
پیر نیز دلبـاختهٔ روح سرکش و بلند این دختر چـشم آبـی و شـیفتهٔ روی و موی زیـبایش شـده بود. پیر نتوانست شـیفتگی خـود را نسبت به ماری پنهان دارد. دوران عشقورزی و نامزدی آنان بسیار کوتاه بود، زیرا چندی بعد در جـولای 1895 زنـدگی زناشویی را آغاز نهادند و با یکدیگر ازدواج کـردند. بلافـاصله زنـدگانی عـلمی این زوج دانشمند شروع شـد و هردو به تحقیقات و مطالعات خود ادامه دادند. «پیر کوری» نیز به انجام وظایف خود پرداخـت و بـعنوان استاد فیزیک در مدرسه شهرداری Ecole Muicipale به تدریس مـشغول گـردید.
عنصر ناشناخته
در ایـن هنگام ستارهٔ اقـبال ماری کوری درخشیدن آغاز کرد، و سبب آن حادثهای بود که در آزمایشگاه «پروفسور هانری بکرل» به وقوع پیوست. پروفـسور بـکرل یـک قطعه سنگ معدنی اورانیوم را در تاریکخانهٔ عکاسی بـر روی یـک صـفحهٔ حـساس عـکاسی گـذاشته بود. بعدها متوجه شد که رنگ صفحهٔ عکاسی در همان نقطهای که مجاور سنگ معدن اورانیوم بوده تغییر کرده است.
بکرل در ابتدا، نتوانست علت این موضوع را درک کند. بـرای تکمیل آزمایش، صفحهٔ عکاسی را در مجاورت سایر سنگهایی که محتوی اورانیوم بود قرار داد، تا اثر آنها را بر صفحهٔ حساس عکاسی بسنجد. هر باری که این آزمایش را تکرار میکرد و سنگ اورانیوم را بـه تـاریکخانه عکاسی میبرد، لکهای از آن را بر روی صفحه نقش بسته میدید.
در نتیجه دریافت که شدت تأثیر سنگها معدنی اورانیوم بر صفحهٔ عکاسی بستگی زیادی به میزان کمی یا زیادی مقدار اورانیوم در آن سـنگها دارد. هـر چقدر مقدار اورانیوم در سنگ معدنی بیشتر باشد اثرگذاری آن زیادتر خواهد بود.
اما یکی از سنگهای معدنی اورانیوم بنام (پیشبلاد- pichblende) که در حقیقت اکسید اورانیوم است، بـنظر میآمد که خیلی قویتر از مقدار اورانیومی که در آن سنگ وجود دارد، تأثیر میگذارد.
از این جا به این نکته توجه کرد که: «میبایست در این سنگ معدنی خاص مادهای مؤثرتر از اورانـیوم وجود داشته باشد که تا این حد بـر روی صـفحهٔ عکاسی اثر میگذارد. اما در مورد ماهیت این ماده، اطلاعی نداشت.
پرفسور بکرل، ماری کوری را در آزمایشگاه تحت نظر گرفته و از کار و فعالیت خاص وی به خوبی تشخیص داده بود که ماری کوری دارای استعدادی فوق العاده در تـجربه و آزمـایش است. بکرل با سابقهٔ ذهنی که داشت، موضوع را برای ماری عنوان کرد و ماری نیز در خصوص آن با شوهرش -پیر- مذاکره نمود. ماری و پیر که دست اندر کار تحقیقات و مطالعات دیگری بـودند بـه محض شـنیدن این جریان دست از کارهای خود کشیدند، تا تحقیقات خود در پی یافتن آن عنصر ناشناخته که در اکسید اورانـیوم (پیشبلاند) یافت میشد را شروع کنند.
امـا ایـن زوج دانـشمند چون با تنگدستی دست به گریبان بودند، هزینه کافی برای دنبال کردن تحقیقات علمی خود نداشتند. به ـناچار مـقداری پول برای انجام این منظور قرض کردند و برای بدست آوردن مواد معدنی اکسید اورانیوم نـامهای بـه دولت اطتریش-که مالک معدن پیشبلاند بود-نوشتند و تقاضای مساعدت نمودند. چندی بعد جواب نامه را با هـدیهای که عبارت از یک تن مواد معدنی پرارزش بود به آنها رسید.
آن ایـام روزهایی پر تب و تاب بـود. کـوریها دائما کار میکردند. قطعههای خاک معدنی را از بامداد تا شامگاه در دیگهای مخصوص میجوشاندند و سپس مایعی را که از آن به دست میآمد با مواد تهنشین شده پی در پی تصفیه میکردند و مواد زائد و بیمصرف آنرا کنار مینهادند.
این کـار توانفرسا را تا به آن حد ادامه دادند که گازهای مسمومکننده متصاعد از دیگ جوشان در زیر سقف پست آن انبار محقر، سلامت آنها را تهدید میکرد. اما عشق به کار بـه آنـها مجال توجه به سلامت وجودشان نمیداد. ماری خود با ضعف مزاج، خمرههای بزرگ آب و مایع معدنی را بر میداشت و با رنج فراوان آنها را از این سو به آن سو میکشاند!
خوشبختی
اغلب اوقات، هـنگامی کـه پیر دربارهٔ برخی آزمایشهای شیمیایی کار میکرد و به ترکیب و تجزیهٔ مواد سرگرم بود، ماری کوری با عجله غذائی ساده فراهم میکرد. اما چون مجالی -حتی برای صرف غذا نـداشتند، زن و شوهر در حین انجام آزمایشهای علمی خود با شتاب غذایی صرف میکردند و بیدرنگ به کار میپرداختند.
ماری کوری سالها بعد که از این دوران ملامتبار اما توأم با عـشق یـاد مـیکند، چنین مینویسد:
«چنان من و پیـر سـرگرم کـارهای علمی خود بودیم که گویی خود را فراموش کرده و در رؤیایی بس شیرین بسر میبردیم. صادقانه باید اعتراف کنم که در آن اطاقک محقر و فـلاکتبـار در حـقیقت خوشترین ایام زندگانی خود را که مقرون به لذت و عـشق تحقیق علمی بود، میگذراندیم.»
متأسفانه در همین زمان بود که ماری کوری بر اثر نامساعد بودن محیط کار بـه عفونت ریه بـسیار شدیدی مبتلا شد و ماهها این کسالت دوام یافت تا دیـگر بار ماری سلامت خود را بازیافت و توانست آزمایشهای علمی خود را از سر گیرد و به تلاش پیگیر خود بپردازند.
در این موقع یـعنی سـپتامبر سـال 1897 ماری کوری صاحب دختری زیبا شد. اما هنوز یک هفته از تـولد نـوزادش نگذشته بود که ماری راه آزمایشگاه را در پیش گرفت. پدر پیر که دکتری بازنشسته بود و بر اثر از دست دادن همسرش تـنها زنـدگی میکرد به خانهٔ آنها آمد تا در غیاب پدر و مادر از ایرن (Irene) زیبا پرستاری کـند.
در ایـن زمـان مواد معدنی (اکسید اورانیوم) نیز رو به کاهش نهاده و به صد پوند کاهش یافته بـود. یـک سال دیـگر نیز میبایست این زوج محقق دانشپژوه به کار حماسی خود ادامه دهند. اما مـاری دوبـاره مریض شد. پیر، شوهرش راضی بود که از نیمه راه برگردد و دنبالهٔ تحقیقات توانفرسای خـود را رهـا سـازد، اما ماری به هیچ وجه به این کار رضایت نمیداد.
پس از تقریباً دو سال کار مداوم مـقدار کـمی از نمکهای بیسموت را توانستند به چنگ آورند که در آن آثار و ظواهر حکایت از وجود عنصر بسیار قـوی و پرقـدرتی میکرد که در حدود سیصد برابر مؤثرتر از اورانیوم بود. از این نمک ماری کوری مادهای را استخراج کـرد کـه شباهت زیادی به نیکل داشت. وی آنرا به صورتهای مختلف مورد آزمایش قـرار داد و سـرانجام در جـولای سال 1898 به کشف یک عنصر ناشناختهٔ دیگری توفیق یافت که اسم آنرا بیاد بود کـشور زادگـاهش لهـستان (Poland) پولونیم (Polonium) گذاشت.
باید به ظاهر این کشف ماری و پیر را قانع میساخت، اما چـنین نـبود پیر و ماری کوری به این اکتشاف خرسند نبودند- آنها همچنان آزمایشهای خود را با مقادیر مختلفی از آن یک تـن مـاده معدنی (پیشبلاند) ادامه دادند و آنقدر آنها را در دیگ جوشاندند تا رسوب تبدیل بـه مـادهٔ بسیار کمی شد، به حدی که توانست در لولههای آزمـایش جـای بگیرد. این مواد شیمیایی که به این طـریق بـدست آمده بود دارای خصوصیاتی خیلی قویتر و مؤثرتر از پلونیوم بود.
ماری کوری به این مـقدار مـادهٔ تهنشین شدهای که حاصل دو سـال رنـج و مرارت آزمـایشهای شـیمیایی بـود و به بهای سلامتش به چنگ آمده بـود بـا دقت مینگریست و از آن با دلسوزی و علاقهٔ خاصی مواظبت میکرد. هر چه این مـواد شـیمیایی کاهش مییافت دقت و مواظبت ماری بـه همان نسبت افزایش مییافت. هـر قـطرهای که از آن مایع از کاغذ صافی میگذشت و در لوله آزمایش میریخت و یا هر ذرهای از آن که به کاغذ و جدارها چسبیده بود موجب جـلب دقـت بیشترش میگردید.
ماری هر قـطره و هـر ذرهای را جداگانه مورد آزمـایش قـرار میداد. در این باب آنـقدر بـر دقت نظرش افزود که حتی نمیخواست یک ذرهٔ ناچیز از آن مادهٔ شیمیایی که حاصل زحـمات بـسیارش بود به هدر رود و از نظر تیزبینش پنـهان بـماند!
ماری و پیـر بـا کـندی پیش میرفتند. از قضا شـبی داخل انباری که محل کارشان بود شدند ناگهان: «در گوشه و کنار میز کار ذرات درخشنده و نورانی را دیـدند کـه در لولهها و بطریهای آزمایش همچون ستارگان آسـمانی چـشمک مـیزدند!»
ایـن مـواد درخشان، همان عـنصری بـود که آنها پس از زحمت بسیار و رنج جانکاه بدست آورده بودند. شادمانی این زوج دانشمند در آن شب بیاندازه بود.
شیشههای محتوی این مواد یکی پس از دیگری تمیز میشد و از صافی میگذشت و در ظرف دیگر جای میگرفت. دقت میکردند تا یک ذره غبار بر آن مادهای که حاصل فعل و انفعالات شیمیائی چـند ساله بود فرو ننشیند و آنرا فاسد و کدر نسازد. مواد زائد با دقت هرچه تمامتر جدا میشد و مادهٔ اصلی برجای میماند.
سرانجام ماری کوری-نخستین بار-به این امر توجه کرد که ذرات نـمک مـتبلوری که از جهت کیفیت به گونهای تازه بود در ته لولهٔ آزمایش وجود دارد. بعد از دقت فراوان عنصر تازه بدست آمد. این عنصر را که ابتدا آنها را دچار تردید در محاسباتشان کرده بود و بـعدها یـقین حاصل شد که همان مادهای است که میجستهاند، رادیوم نامیده شد. با این وجود کشف این ماده را به همگان اعلام نکردند. مقارن همین اوقـات پیـر کوری به سمت استاد فـیزیک در دانـشگاه سوربن و ماری نیز بعنوان معلم فیزیک در یکی از مدارس دخترانه برگزیده شد. وضع مادی این زوج کمکم سر و سامانی یافت. ماری از دختر کوچکش (ایرن) مواظبت میکرد و بـه تحقیق و مطالعه دربارهٔ رادیـوم نـیز همچنان سرگرم بود. پنج سال دیگر به کار و تحقیق گذشت. استخراج رادیم نیز ادامه داشت.
ماری در این هنگام به معرفی «رادیو اکتیویته» اقدام کرد. رادیو اکتیویته نامی بـود کـه ماری کوری بر مجموعهٔ اکتشاف خود نهاد و منظورش از این اصطلاح اثرات ناشی از پلونیوم، اورانیوم، رادیوم و عناصر مشابه آنها بود که کلاً تحت این نام درآمدند.
ماری اکتشاف خود را به عنوان پایـاننامهٔ درجـهٔ دکتری در علوم معرفی کرد و بحث و تحقیق در آن را بر عهده گرفت. هیئت داوران که بر دفاع از رسالهٔ وی نـظارت میکردند به اتفاق آراء قبول کردند که رسالهٔ دکتری ماری کوری پراهـمیتترین و مـمتازترین رسـالهای بوده است که در تاریخ علوم در دانشگاههای جهان سابقه داشته.
در این هنگام، به طور رسمی، اخبار مربوط بـه کـشف رادیوم به همهٔ نقاط مهم جهان رسید. به این شرح که عنصر عجیب و تـازهای کشف شده که نمکهای آن در تاریکی میدرخشد و قدرت حرارتی که منتشر میسازند معادل است بـا 500 هزار برابر حرارتی که زغال سنگ میتواند تولید کند.
ماری کوری پس از آن همه رنج فقط یک دهم گرم، رادیوم خالص بدست آورده بود به علاوه این عنصر جدید نیرومندترین زهری بود که تاکنون بشر به کشف آن توفیق یافته بود. ایـن ماده بر پوست بدن زخمها و جراحات بسیار دردناک میتوانست تولید نماید. پیر نیز بر اثر آزمایش به این خصوصیات پی برده بود. از طرف دیگر قدرت آن به حدی بود که میتوانست موجودات را عقیم سازد، و سرطانهای سطحی را معالجه کند و میکروبهای قوی را بکشد و الماسها را رنگآمیزی نماید.
جهان علم از این کشف عظیم دچار شگفتی شد.
پس از این کشف زوج دانشمند شـهرت جـهانی به دست آوردند. جهانگردان و مشتاقان دانش از همه جهان به منظور دیدن این زن و مرد دانشمند و اطاقک کارشان که در عین حال آزمایشگاهشان نیز بود هـجوم آوردنـد تا از خرمن دانش آنان خوشهچینی کنند و در بحث و مذاکره و سخنرانیهای علمی آنان شرکت جویند.
خبرنگاران کنجکاو آنها را تا اطاق کار و حتی محل خواب و استراحتشان دنبال میکردند تا به آنجا که ایـن کـنجکاوی بـه مزاحمت رسید. کوریها از این گـستاخی و بـیآزرمی شـکایت میکردند، اما نمیتوانستند خود را از چنگ آنان برهانند.
ماری و پیر چـون دانـشمند واقـعی بودند از بسیاری از امتیازاتی که شهرت برایشان به ارمغان آورده بود، چشم پوشیدند و تـنها هـدفشان این بود که بجای افتخارات ظاهری و مدالهای شایستگی و لیاقت، آزمایشگاههای مجهزی در اختیار آنها گذاشته شود تا مطالعات خود را تـکمیل نـمایند.
چـند ماه بعد جایزهٔ نوبل به آنها تعلق گرفت. د ارین افـتخار با پروفسور بکرل که نخستین بار آنها را متوجه عنصر جدیدی کرده بود سهیم شدند. ماری و پیر وجهی کـه از بـابت جـایزهٔ نوبل به آنها پرداخت شد، به منظور پرداخت قروضی که در راه انجام آزمـایشهـای علمی خود از دوستان گرفته بودند پرداخت کردند.
دشواری بزرگ آنها هنوز جنبهٔ مالی داشت. گرچه مـیتوانستند از طـریق فـروش و ثبت اکتشاف خود پول کافی بدست آورند و از قبل آن استفادههای سرشاری بدست آورنـد امـا به این کار دست نزدند. هر ذره مـتبلور رادیـومی را کـه از مقادیر زیادی مواد معدنی بدست میآوردند و محنت و رنج بسیار د ارین راه متحمل میشدند بـا نـهایت کرامت و سخاوت، آنچنان که خوی دانشمندان واقعی است، بطور رایگان به بـیمارستانها مـیبـخشیدند.
هنوز ایرن -دخترشان- به هفت سالگی نرسیده بود که دختر دیگری بنه ام ایودینس چـشم بـه جهان گشود. قدم این کودک نورسیده با دولت و اقبال قرین بود و محیط زنـدگی مـاری و پیـر سرشار از خوشی و لذت و موفقیت گردیده بود. اما افسوس که دولت مستعجل بود.
در آوریل 1908 پیـر کـوری در حادثهای که در خیابان رخ داد ناگهان جان به جان آفرین تسلیم کرد. این خـبر دردناک ضربهای بس سهمگین بود که بر روح و جسم ماری، همسرش، وارد آمد و او را از پای در آورد. ماری به غـمی جـانکاه کـه اغلب با سکوتی کشنده و حالتی مالیخولیایی توأم بود دچار شد. ابتدا چـنان بـنظر میآمد که ماری کوری را کار تحقیق و مطالعات علمی به پایان آمده و تصور نمیرفت که دیگر ماری بـتواند دسـت بکار تحقیق بزند و دنبالهٔ کارهای شوهرش را بگیرد. چند هفتهای از این ماجرا گـذشت امـا عشق به تحقیقات علمی ماری را دیگر بـار بـه آزمایشگاه کشاند، ولی این بار بیش از پیش ساکت و کـمسـخن بود.
تنها کار میکرد و افکارش را به تحقیق و تجربه میرساند ولی لب به سخن نمیگشود. گویی مـیخواست بـقیهٔ عمرش را به یادبود جاودانی شـوهر خـود به کارهای عـلمی اخـتصاص دهـد.
دولت فرانسه، که پیش از این هیچگونه کمکی حـاضر نبود به کوریها برساند، از ماری درخواست کرد که کرسی استادی پیر را هـمچنان تـصدی کند، گرچه قبل از وی هیچ زنی نـتوانسته بود ادعای گرفتن کـرسی فـیزیک را در دانشگاه سوربن داشته باشد.
زمـامداران و بـزرگان قوم ابتدا بنای قرولند و گله و شکایت گذاشتند اما در اولین سخنرانی که ماری در دانـشگاه سـوربن ایراد کرد، شخصیتهای سیاسی و دانشمندان، رئیـس جـمهور فرانسه، پادشاه و مـلکه پرتـقال در جلسه سخنرانی حضور یـافتند و تـجلیل شایستهای از وی به عمل آمد.
هنگامی آن زن کوچکاندام سیاهپوش از در کناری وارد سالن سخنرانی شد جمعیت به یکباره بـپا خـاستند و موجی از فریاد شادی و شعف که نـاشی از شـوق و احترام جـمعیت بـود بـه پای آن زن دانشمند نثار گردید.
مـاری با حالتی مضطرب و پریشان، دست لاغر و ضعیفش را بعنوان پاسخ دادن به حضار بلند کرد. پس از ادای احترام پشـت تـریبون خطابه قرار گرفت و و با صدایی خـوشآهـنگ امـا آهـسته سـخن گفت و آنچنان بـا صـدای آرامش شنوندگان را مسحور و مفتون کلامش ساخت که سکوت مطلق بر همهٔ حضار حکمفرما گردید و کوچکترین صـدایی از آن جـمع بـه گوش نمیرسید.
ماری آخرین سخنرانی پیر، شوهرش را دربـارهٔ پلونـیوم و رادیـوم ادامـه داد و دنـبالهٔ تـحقیقات را در آن باره تکمیل کرد. هنگامی سخنرانیاش را دربارهٔ رادیوم به پایان برد، فقط چند نفری از مردم دیرباور باقی ماندند که هنوز درباره بزرگی و عظمت شخصیتاش دچار تردید بودند.
با وجود همه این موفقیتها، ماری کوری، باز هم دست از تلاشهای علمی برنداشت. چون عنصر تازه یعنی رادیوم میبایست آزاد و خالص و بدون ترکیب با مواد دیگر به دست میآمد، یک بار دیـگر مـاری در لابراتوار خود به کارهای علمی خود مشغول شد و همچنان پیوند خود را با این نوع تحقیقات و تجربیات علمی استوار نگه داشت و در نتیجه از قبول هر نوع کار و شغل اجتماعی امتناع ورزید تـا آنـکه در سال 1910 میلادی توانست کار خود را به پایان رساند و تاج افتخار بر سر نهد.
به دست آوردن دانههای سفید و درخشان رادیوم، بطور خالص و مجزا از مواد زائد راه وصـول بـه کمال مطلوب را آسان کرد. ایـن امـر خطیر و درخشان بدون کمک پیر -همسرش- به انجام رسید و لیاقت فردی و قدرت علمیاش بر همگان آشکار شد. در اینجا بود که دیگر حسودان و بدخواهان دیـر بـاور سکوت اختیار کردند. بـه خاطر انـجام این امر دیگر بار جایزهٔ نوبل به ماری کوری تعلق گرفت.
ماری در تاریخ علم و اکتشاف تنها دانشمندی بود که موفق شده بود دو بار جایزه نوبل را از آن خود کند.
ماری کوری همچنان آرام و بدون ادعا به کار خود ادامه داد. در ابتدا جنگ بینالمللی اول بود که ماری کوری از لابراتوار اختصاصی خویش بیرون آمد، برای اینکه 250 دختر را که ایرن Irene دختر عزیزش نیز جـزو آنـان بود، بـرای کار با رادیولوژی و آشنائی کامل با آن تربیت نماید، زیرا میخواست از این رهگذر به بیماران و مجروحان خـدمت کند. علاوه بر این، ماری کوری رانندگی اتومبیل را یاد گرفت و ادوات سنگین و ظـریف طـبی را بـرای مداوای بیماران، شخصا با اتومبیلی که رانندگی آن را بعهده داشت حمل و نقل میکرد.
هنگامی که انستیتو رادیـوم دانـشگاه پاریس تکمیل شد، ماری به عنوان مدیر آن تعیین گردید، اما چندی بعد از این کـار کـنارهگـیری کرد و در انستیتوی محقری که محل آن اطاقی در کوچهٔ پیر کوری بود بکار مشغول شد و با عـشقی سرشار و نیرویی تازه به استخراج رادیوم سرگرم گردید.
هنگامی که جنگ بین المللی بـه پایان رسید، از آزادی کشور -لهـستان- فـوقالعاده مسرور و خوشوقت شد. موقعی این خوشحالی به کمال رسید که در سال 1929 میلادی مجدداً به آمریکا دعوت شد تا هدیهٔ رادیومی را برای میهن عزیزش لهستان- که از داشتن آن محروم بود دریافت کـند.
با آنکه پزشکان رفتنش را منع کردند، اما به خاطر میهن و کسب افتخار با خوشحالی زاید الوصفی به آن سرزمین مسافرت نمود.
به راستی روح ماری کوری در برابر دشواریها و مشکلات تسلیمناشدنی بود، آنـی از کـوشش دست نمیکشید، چنانکه چهار سال دیگر بیوقفه به تحقیق و تجسس ادامه داد.
در چهارم جولای 1934 مادام کوری-پس از یک عمر رنج و مرارت به خاطر بشریت چشم از جهان فرو بست.
منبع: مجله یغما- اسفند 1347
این نوشتهها را هم بخوانید
بسیار خواندنی بود. از شما به خاطر بیرون کشیدن چنین مطالبی از دل نشریات قدیمی و بازنشرشون سپاسگزارم. خودتون و وبلاگتون پاینده باشید جناب مجیدی.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادرگیتی چو تو فرزند بزاید
ماری کوری مثل یه درخت . با اصالت و بی ادعا . یک انسان خارق العاده .
چه زندگی با شکوهی، ممنون که دوباره و به صورت کامل به یادمون آوردین