معرفی کتاب « اتاق سبز »، نوشته ژان گروئو ، فرانسوا تروفو
درباره این مجموعه
خیلیها اعتقاد دارند که «فیلمنامه» یک اثر مستقل نیست، بلکه صرفا ماده خامیست برای بهتصویر کشیدهشدن توسط کارگردان. بیشک اغلب فیلمنامهها با چنین تعریفی سازگارند. ولی فیلمنامههایی هم هست که با آثار ادبی ناب برابری میکنند؛ میشود آنها را بارها خواند و از خواندنشان لذت برد. قصد ما در این مجموعه، در کنار اهداف آموزشی، تلاش برای انتشار متنهایی با اصالت و ظرافتِ ادبیست؛ آثاری که بتوانند هویتی مستقل از فیلمها داشته باشند. در هر مجلد، همراه با فیلمنامه، زندگینامه نویسنده و کارگردان فیلم و چند نقد نیز قرار دارد تا مجموعهای خواندنی و جامع فراهم شود. درضمن علامت […] نشانه بخشهاییست که به ضرورتهای اخلاقی از متن فارسی حذف شده است. در مواردی که بیش از یک جمله حذف شده حتما در پانویس به تعداد جملهها اشاره کردهایم.
مقدمه
مردی که مردهها را دوست داشت
فرانسوا تروفو، منتقد پرشور مجله کایهدو سینما در دهه پنجاه و فیلمساز پرشور دهههای بعد، پیشقراولِ پرشور جنبش موج نوی فرانسه با چهارصد ضربه، و مصاحبهگرِ پرشورِ (شاید) مهمترین مصاحبه تاریخ سینما با آلفرد هیچکاک، در اتاق سبز فاقد شور و شوق همیشگیست، چه در مقام کارگردان و چه در مقام بازیگرِ نقشِ داون. شاید چون اتاق سبز اساسا درباره «مرگ» است؛ درباره مردی که تلاشش برای گرامیداشتِ مردگان به انزوایی تمامعیار و نوعی تلخاندیشی افراطی میانجامد.
برای کسانی که تروفو را با فیلمهایی چون چهارصدضربه، به پیانیست شلیک کنید، ژول و ژیم و سرگذشت آدل ه. میشناسند، اتاق سبز فیلم غافلگیرکنندهایست، چون در آن نه از بازیگوشی عشقهای رمانتیک خبری هست، و نه (چندان) از شیطنتهای فرمی فیلمهای اولیهاش. البته هنوز در تدوینِ دینامیک فیلم نشانههایی از موج نو باقیست: در بسیاری از صحنهها از نمای معرف خبری نیست، اتصال صحنهها کاملاً بدون نماهای انتقالی مرسوم است، حتی یکی دو جا (به شیوه فیلمهای موج نو) از شگرد ازمدافتاده دوران صامت (آیریس) استفاده میشود. ولی بازیهای سرد و عمدا مکانیکی بازیگران، بیتحرکی دوربین، محدودبودنِ لوکیشنها و سادگی افراطی فیلم، بیشتر یادآور سینمای روبر برسون است تا موج نو.
داون ــ قهرمان فیلم ــ چنان دلبسته مردگان است که زنی به او مینویسد: «دوستتان دارم ولی میدانم که برای نزدیک بودن به شما لازم است بمیرم.» در اتاق سبز بیش از هر چیز حضور خود تروفو در نقش داون جلب توجه میکند، با چهرهای عبوس و رفتاری تند و بیانعطاف. این میتواند آشکارا شخصیترین فیلم تروفو باشد، و شکی نیست که دغدغه مرگ و فراموششدن دغدغه خود او نیز بوده. و اکنون، سالها پس از مرگ تروفو مرور دوباره اتاق سبز میتواند معنایی دیگر داشته باشد.
مجید اسلامی
اتاق سبز
La Chambre verte
کارگردان: فرانسوا تروفو François Truffaut
فیلمنامه: فرانسوا تروفو François Truffaut
ژان گروئو Jean Gruault
براساس: محراب مردگان Altar of the Dead
حیوان در جنگل The Beast in the Jungle
نوشته: هنری جیمز Henry James
فیلمبردار: نستور آلمندروس Nestor Almendros
تدوینگر: مارتین باراکـ کوری Martine Barraque-curie
موسیقی: موریس ژوبر Maurice Jaubert
بازیگران – نقشها
فرانسوا تروفو François Truffaut – ژولین داون: Julien Davenne
ناتالی بِی Nathalie Baye – سیسیلیا مندل Cécilia Mandel
ژان داسته Jean Dasté – برنار آمبر: Bernard Humber
ژان پییر مولن Jean-Pierre Moulin – ژرار مازه: Gérard Mazet
محصول ۱۹۷۸ فرانسه، رنگی، ۹۴ دقیقه
«علاقه ما نسبت به مردگان کم میشود و این به دلیل مردن آنها نیست، بلکه به این دلیل است که خود ما میمیریم.»
مارسل پروست، آلبرتین گمشده
«در میان چیزهایی که در جهان رؤیا نامیده میشوند، شعله یکی از بزرگترین تصویربرداران است.»
گاستون پاشلار، پرتو یک شمع
«وفادار، وفادار،
من به چیزهایی که برای شما بیاهمیت است وفادار ماندهام.»
شارل ترنه، وفادار
شخصیتها
ژولین داون چهلساله، روزنامهنگار نشریه علمی گلوب، متخصص ستارهشناسی و حشرهشناسی مسئول ستون آگهیهای ترحیم روزنامه.
سیسیلیا مندل، زن جوان سیساله، منشی قسمت فروش و معلم پیانو.
ژرژ، پسر دوازدهساله، نوه خانم رمبو(۱)، یتیم شده بهدلیل جنگ، و لال.
برنار آمبر، شصتوپنجساله، سردبیر روزنامه گلوب.
عنوانبندی
فیلم با یادآوری جنگِ سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ براساس فیلمهای مستند، بهرنگ آبی مایل به سبز آغاز میشود بهاینصورت که سربازها در سنگرها جمع شدهاند، زخمیها منتقل میشوند و میدان نبرد پر از جسد مردههاست. عنوان فیلم و اسامی دستاندرکاران با برق یک خمپاره (بدون صدا) همراه است: توپ شلیک میشود و تصویر را دود فرا میگیرد. انفجارها و شلیک پیاپی توپها، آوای موسیقی اوج میگیرد. کامیونی پر از سرباز، و جنبوجوش سربازان. تصویر داون که با کلاهخود و با چهرهای اصلاحنشده در نمای نزدیک بهطرف ما پیش میآید. بهنظر میرسد که با ترس صحنه کارزار را تماشا میکند. نگاهش را آرام پایین میاندازد. آخرین نمای عنوانبندی، اجساد را در میدان نبرد نشان میدهد. تصویر بهتدریج در سیاهی فرو میرود.
شرح مختصر روی زمینه سیاه: «داستان اتاق سبز در شهری کوچک در شرق فرانسه روی میدهد. شروع فیلم دهسال پس از پایان جنگ جهانی اول است که میلیونها کشته برجای گذاشت.»(۲)
آپارتمان مازه. داخلی. روز
پنجره کناری یک آپارتمان. کرکرهها بسته است، نور کمی به داخل نفوذ میکند. صدای زنگ میآید، زنی برای بازکردنِ در از سمت چپ تصویر به راست میرود.
داون: [ خارج از تصویر] روز بهخیر خانم، آمدهام آقای مازه را ببینم. ژرار مازه.
زن: [ خارج از تصویر] اوه، حتما، دنبال من بیایید آقا.
زن دوباره بهسمت مخالف برمیگردد. بهدنبالش داون با پالتوی سیاه. دوربین دنبالشان میرود. دم در اتاق مخصوص متوفی، داون دستهای مردی را که زنش فوت شده و سخت هیجانزده بهنظر میرسد فشار میدهد.
داون: ژرار!…
مازه: [ نامفهوم حرف میزند و بغض کرده] نه ژولین، نه… نه… نه… مخواه ببینیاش… دلم میخواهد ژنویو را همانطور که بود تو خاطرت نگهداری، همانطور که راه میرفت، میخندید… نمیخواهم…
داون: [ مصمم] میخواهم همراه تو باشم ژرار.
چند قدم به داخل اتاق برمیدارند و در قسمت نیمهتاریکی فرو میروند. تابوتی وسط اتاق بین چهار شمع قرار دارد. دوربین دنبالشان میرود. زن مرده در میان تابوت با دستهای صلیبوار روی سینه خوابیده. گیسوان طلاییاش چهره جوانش را که هنوز هم زیباست احاطه کرده. مدعوینی چند بیحرکتاند و کودکی همراهشان است.
مازه: [ خارج از تصویر] حقیقت ندارد…
تصویر داون که سمت راست تابوت ایستاده و در خود فرو رفته. نمای نزدیک مازه در حال اشک ریختن. نمای درشت کودک با حلقههای طلایی مو، سپس تصویر مرده. دوربین آرام داون را دنبال میکند که به کودک مینگرد.
اینسرت دستهایی در دستکش و در حال تسبیحانداختن. دوربین روی زنی در حال دعاخواندن حرکت میکند. دوباره داون، سپس کودک که یک قدم برمیدارد انگار که میخواهد از اتاق خارج شود. زنی جلویش را میگیرد. مسئولان تشریفات تشییعجنازه وارد میشوند و آماده میشوند تا درِ تابوت را ببندند.
مازه: [ با عجله و در حال رفتن بهسوی جسد] آه نه، نه نمیخواهم، نه! نه. ولش کنید، نه، نه، نه، من نمیتوانم، نه نمیخواهم! بروید بیرون! [ تصویر دو ملاقاتکننده بیحرکت و ساکت[ ژنویو، ژنویو! ] مازه خم میشود و بدن مرده را در آغوش میکشد، بارش بوسه، بهطور غیرارادی تکرار میکند.] ژنویو، ژنویو…
دستی روی شانهاش قرار میگیرد، دست کشیش است که آن را با نمای درشت کوتاهی تشخیص میدهیم. کشیش سعی میکند قانعاش کند.
کشیش: [ به لاتین] پسرم، در مقابل یک مسیحی و در مقابل یک غسلتعمید دادهشده، مرگ بازنده است. گناه با یک نفر مسیحی، آدم، وارد جهان شد [ تصویر داون که با دقت گوش میدهد] و با گناه، مرگ فرا رسید. [ تصویر کشیش [مسیح با مرگش، از گناه نجاتمان داد. اینچنین ما را از مرگ که دختر زوال است رهانید. همسر عزیز شما نمرده پسرم. زیرا او غسلتعمید داده شده و از گناه اولیه پاک شده [ دوباره تصویر داون] او نمرده، خوابیده، فسادناپذیر، و در همین حال تا پایان زمان. [ نمای درشت روشن از چهره متوفی، سپس از داون در حال گوشدادن] سرانجام او بلند میشود و شما هم با او برای حاضرشدن در پیشگاه پدرمان و داورمان برخواهید خاست. به انتظار آنروز دعا کن پسرم، دعا کن و امیدوار باش، خودت را پاک کن [ تصویر کشیش و مازه، این بیایمان] تا برای بازیافتن او در روز رستاخیز در برابر شکوه و جلال خداوند، شایسته باشی.
مازه: [ با تندی] او را «روز رستاخیز» پیدا کنیم؟ ولی کی؟ کی این روز میرسد؟ کی؟ کی؟
کشیش: [ تابوت را دور میزند و میآید تا او را آرام کند، شانهاش را میگیرد و او را با خود از صحنه خارج میکند.] صبر پسرم… صبر و امید!
نمای چهره زن مرده دوباره تا اندازهای توسط درِ تابوت پوشیده میشود. تصویر دیگری از مازه که سخت عصبی شده است.
مازه: نه! ممکن نیست که اینطوری تمام بشود. [ فریاد میزند.] ژنویو! ژنویو! [ دیگران میخواهند او را نگه دارند.] ولم کنید! ولم کنید! [ خودش را خلاص میکند. دستش به گلدان روی میز میخورد، آن را میشکند و سعی میکند با تکهای از شیشه آن رگهایش را بزند.]
داون: [ همراه بقیه با عجله جلو میرود تا او را بازدارد.] ژرار بیاندازش!
مازه: [ بقیه او را گرفتهاند.] ولم کنید همهتان…
داون: به خودت مسلط باش.
مازه: [ دستوپازنان] میخواهم بمیرم.
درحالیکه زن و شوهری مازه را بهطرف کاناپهای میبرند که بنشیند، داون بهطرف کشیش هجوم میآورد. خشمگین است.
داون: [ فریاد میزند.] اشتباه میکنید، آقای کشیش، بله اشتباه میکنید.این زن از گناه نمرده، مثل زنهایی نیست که از سرماخوردگی شدید میمیرند، و شوهرشان چارهای جز تندادن به سخنان و موعظههای شما ندارند. [ با صدایی بلندتر] کسانی که برای مردههاشان گریه میکنند، میخواهند همین الان ببینندشان، نه بیست سال دیگر یا هزارسال دیگر. [ کشیش حیرتزده به طرف تابوت برمیگردد،داون او را دنبال میکند، تهدیدآمیز] آنچه همه از شما توقع دارند این است که بگویید «بلند شو و راه برو» و مردهها بلند شوند و راه بروند، بنابراین اگر شما نمیتوانید ژنویو مازه را امروز، حالا و در همین لحظه دوباره زنده کنید دیگر هیچ کاری اینجا ندارید… [ فریاد میکشد.] بروید بیرون! بروید بیرون!
در حال صحبتکردن کشیش و همه مدعوین را به بیرون اتاق هل میدهد. آنها مقاومتی نمیکنند، مبهوت شدهاند. داون در را محکم و با خشونت میبندد، کمی بعد خودش را با مازه تنها مییابد، درحالیکه جلوی یک پنجره نشسته، سرش را میان دستها گرفته، مچش باندپیچی شده و آرام هقهق میکند. مازه سر بلند میکند:
مازه: به خودم قول داده بودم قوی باشم، میخواستم مقاوم باشم، مقاوم باشم.
داون: [ روی او خم شده.] شما مقاوم میشوید، مازه، مقاوم میشوید بهشرطیکه به گفتههای تسلیدهندههای حرفهای گوش ندهید. [ دور میشود، تکه شیشه را برمیدارد و روی قفسه میگذارد.] میدانم، میدانم چه احساسی دارید. دلتان میخواست جای او یا با او بمیرید، ولی فقط شما میتوانید مازه، فقط شما میتوانید ژنویو را زنده نگهدارید.
مازه: [ به او نگاه میکند.] چهطور میتوانید این را بگویید، چی از آن میدانید؟
داون: [ به او مینگرد، همچنان نزدیک دوستش ایستاده.] قصه شما دقیقا مثل قصه من است، مازه. زن من یازدهسال پیش مُرد، چندماه پس از ازدواجمان در جریان سفری به ایتالیا. مثل شما، من هم فکر میکردم نمیتوانم بعد از او زندگی کنم، مثل شما من هم در اطرافم فقط حرفهای احمقانهای از تسلیمشدن میشنیدم، مثل شما من هم دلم میخواست بمیرم…
مازه: [ کمی آرام شده.] و شما قدرت ادامهدادن… بدون او را… پیدا کردید؟
داون: [ تصویر ثابت او] من تصمیم گرفتم که حتی اگر او برای بقیه مرده برای من همیشه زنده بماند. گوش کنید مازه، میخواهم چیز مهمی به شما بگویم. [ موسیقی شروع میشود. چند گام در اتاق برمیدارد، چراغ را خاموش میکند و بالای تابوت میایستد. اتاق روشنایی دیگری جز نور شمعهای گرداگرد تابوت ندارد.] برای آدمهای بیتفاوت چشمهای ژنویو بستهاند و برای شما ژرار، آنها همیشه باز میمانند. فکر نکنید از دستاش دادهاید، فکر کنید که حالا دیگر نمیتوانید از دستاش بدهید. تمام افکارتان را وقف او کنید. تمام اعمالتان، همه عشقتان. [ دوباره بهطرف مازه میآید.] خواهید دید که مردهها به ما تعلق دارند و ما میپذیریم که متعلق به آنها باشیم. حرف من را باور کنید ژرار. [ بهطرف او خم شده، با لحن محرمانه] مردههای ما میتوانند به زندگی ادامه بدهند.
کتاب اتاق سبز
صد سال سینما، صد فیلمنامه
نویسنده : ژان گروئو ، فرانسوا تروفو
مترجم : نوشین قاضی اعظمی
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۱۳۳ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید