کتاب « خوشی‌ها و مصایب کار »، نوشته آلن دوباتن

نظارهٔ کشتی باربری

۱

سفری را به یکی از شهرهای بزرگ دنیای مدرن تصور کنید. لندن را در یک دوشنبهٔ خاکستری در پایان اکتبر در نظر بگیرید. بر فراز مراکز توزیع، انبارها،‌ پارک‌ها و سردخانه‌هایش پرواز کنید. مجرمین و توریست‌های اهل کرهٔ جنوبی‌اش را ببینید. کارخانهٔ ساندویچ‌سازی در پارک رویال (۲)، ساختمان تهیهٔ غذای پیمانی هواپیمایی در هونسلو (۳)، انبار تحویل دی‌اچ‌ال در بترسی (۴)، ساختمان‌های گلفستریمز (۵) در فرودگاه و چرخ‌های نظافت هتل هالیدی این اکسپرس (۶) در راه اسماگلرز وی (۷) را تماشا کنید. به صدای جیغ‌وداد در سالن غذاخوری دبستان سودوارک پارک (۸) و اسلحه‌های خاموش در موزهٔ امپراتوری جنگ (۹) گوش دهید. به معلمان رانندگی، مأموران کنتورخوان و زناکاران مردد فکر کنید. در بخش زایمان بیمارستان سنت مری (۱۰) بایستید. آشریثا (۱۱) را ببینید که سه ماه و نیم زود به دنیا آمده، در دام شبکه‌ای از لوله‌ها گیر افتاده و در یک جعبهٔ پلاستیکی ساخت ایالت آبوالدن (۱۲) سویس خوابیده است. نگاهی بیندازید به تالار استیت روم (۱۳) در غرب قصر باکینگهام. ملکه را تحسین کنید که مشغول خوردن ناهار با دویست ورزشکار معلول است و بعد هنگام نوشیدن قهوه در مدح اراده سخن می‌گوید. در مجلس حرف‌های وزیر دولت را دنبال کنید که لایحه‌ای برای تنظیم ارتفاع پریزهای برق در ساختمان‌های عمومی ارائه کرده است. متولیان گالری ملی را در نظر آورید که برای به دست آوردن یک اثر نقاشی از هنرمند ایتالیایی قرن هجده، جیووانی پانینی (۱۴)، رأی‌گیری می‌کنند. چهرهٔ بابانوئل‌های آینده را که در سرداب سلفریج (۱۵) در خیابان آکسفورد با آن‌ها مصاحبه می‌کنند به‌دقت بررسی کنید و از طرز بیان روانکاو مجار که دربارهٔ پارانویا و شیر دادن در موزهٔ فروید در همپستید (۱۶) سخنرانی می‌کند، شگفت‌زده شوید.

همزمان در حاشیه‌های شرقی پایتخت، مراسم دیگری برقرار است که در جریان اذهان عمومی هیچ ردی از خود باقی نخواهد گذاشت و توجه هیچ‌کس جز شرکت‌کنندگان آن را جلب خود نخواهد کرد، اما دلیل نمی‌شود که ارزش ثبت کردن نداشته باشد.


کشتی الههٔ دریا (۱۷) راهش را از آسیا به بندر لندن باز می‌کند. این کشتی را که یک دههٔ پیش کارخانهٔ صنایع سنگین میتسوبیشی در ناگاساکی (۱۸) ساخته است، با ۳۹۰ متر طول و به رنگ نارنجی و خاکستری، این عنوان را از سرِ عناد بر خود دارد چون هیچ اصراری ندارد وقار و زیبایی‌یی را که الهه‌ها در طول تاریخ به آن شهرت یافته‌اند به نمایش بگذارد، اتفاقاً چاق است و هشتاد هزار تن وزن دارد، عقبش مثل کوسنی که بیش‌ازحد پر شده باشد باد کرده، و انبارش با بیش از هزار محفظهٔ فولادی به رنگ‌های مختلف و پر از بار انباشته شده است؛ بارهایی که از مبدأهای مختلفی، از کارخانه‌های دهلیز کوب (۱۹) گرفته تا بیشه‌های کوهستان‌های اطلس، آمده‌اند.

این موجود غول‌پیکر به سمت بخش‌های بیشتر شناخته‌شدهٔ رودخانه نمی‌رود که توریست‌هایش بستنی با بوی موتورهای دیزلی می‌خرند بلکه به آن‌جایی می‌رود که آب‌هایش به رنگ قهوه‌ای کثیفی درآمده‌اند و سواحلش با اسکله‌ها و انبارها جویده شده‌اند ــ یک منطقهٔ صنعتی که تنها معدودی از ساکنان پایتخت به آن پا نهاده‌اند، هر چند جریان منظم زندگی‌شان و به‌خصوص ذخیرهٔ آب‌پرتقال گازدار تانگو و مصالح سیمان‌شان به فعالیت‌های پیچیدهٔ آن وابسته است.

کشتی ما در ساعات پایانی بعدازظهر گذشته به کانال انگلیس رسید و تاق ساحل کنت را تا نقطه‌ای در چند کیلومتری شمال مارگیت (۲۰) دنبال و هنگام سپیده‌دم، مرحلهٔ پایانی سفرش را به سمت پایین‌تر رود تیمز (۲۱) آغاز کرد؛ همان جا که با ظاهری ترسناک همزمان یادآور گذشته‌ای بدوی و آینده‌ای آخرالزمانی است، جایی که نصف مردم منتظرند شاید یک برونتوزاروس (۲۲) از پشت اسکلت به‌جامانده از یک کارخانهٔ سوختهٔ اتومبیل‌سازی بیرون بیاید.


عرضِ به‌ظاهر زیاد رودخانه در واقع جز تک‌کانالی باریک و قابل کشتیرانی نیست. کشتی‌یی که قبل‌ترها می‌توانست در صدها متر آب، بازی کند الان محتاطانه پیش می‌رود، چون جانوری مغرور از دنیای وحش که در یک چاردیواری محدود شده، ردیاب صوتی‌اش مجموعه‌ای متوالی از بوق‌های پُرنازوکرشمه می‌زند. در بالای پل، ناخدای مالزیایی مشغول بررسی یک جدول دریانوردی است که هر کناره و برآمدگی زیرآبی را از جزیرهٔ کانوی (۲۳) تا ریچموند (۲۴) ترسیم می‌کند؛ منظرهٔ اطراف، حتا آن‌جا که بیشترین تراکم را از نظر بناها و ساختمان‌های شهری دارد، شبیه «سرزمین ناشناخته» ای است که در جدول‌های کاشفان اولیه علامت زده شده بود. در هر دو سمت کشتی، رودخانه با بطری‌های پلاستیکی، پرها، چوب‌پنبه‌ها، الوارهایی که دریا سطح‌شان را صاف کرده، ماژیک‌ها و اسباب‌بازی‌های رنگ‌ورورفته در جریان است. الهه بعد از ساعت یازده در ترمینال کانتینرهای تیلبری (۲۵) لنگر می‌اندازد. با توجه به مشقاتی که در این راه متحمل شده ممکن است انتظار استقبال مقامات محلی یا گروه کری را می‌داشته که شاد باش، لذت ببر (۲۶) برایش بخوانند. اما تنها خوشامد از جانب سرکارگری است که یک دسته فرم‌های گمرکی به خدمهٔ فیلیپینی می‌دهد و ناپدید می‌شود بدون این‌که بپرسد در آن دوردست‌ها، تنگهٔ مالاکا چه شکلی بود یا اصلاً آن‌سوی سریلانکا گرازماهی وجود داشت یا نه.

راهی که کشتی رفته به خودی خود تأثیرگذار است. سه هفته پیش از سواحل یوکوهاما راه افتاده و از آن موقع تا حالا در یوکائیچی (۲۷)، شنژن (۲۸)، بمبئی، استانبول، کازابلانکا و روتردام توقف داشته است. همین چند روز پیش بود که با شروع بارانی ملال‌آور بر سوله‌های تیلبری، راهش را در دریای سرخ زیر آفتابی بی‌رحم شروع کرد، در حالی‌که خانواده‌ای از لک‌لک‌های جیبوتی (۲۹) احاطه‌اش کرده بودند. جرثقیل‌هایی فولادی که حالا بر فراز بدنه‌اش در حرکت هستند باری از اجاق‌گاز، کفش ورزشی، ماشین‌حساب، لامپ‌های فلئورسنت، بادام‌هندی و عروسک‌هایی با رنگ‌های روشن را از هم جدا می‌کنند. جعبه‌های لیموی مراکشی تا عصر در قفسه‌های مغازه‌های مرکز لندن خواهند بود. تلویزیون‌های جدید نیز تا طلوع آفتاب در یورک (۳۰).


تعداد کمی از مصرف‌کننده‌ها به این‌که میوه‌های‌شان از کجا آمده اهمیت می‌دهند و عدهٔ خیلی کمتری به این‌که لباس‌های‌شان کجا تولید شده یا چه کسی حلقه‌هایی را که شلنگ دوش را به وان حمام متصل می‌کند ساخته است. اصل و منبع و راهی که خریدهای ما پیموده‌اند، برای‌مان بی‌ارزش باقی می‌ماند، هر چند ــ حداقل برای آن دستهٔ خیال‌پردازتر ــ یک رطوبت مختصر در ته یک جعبه یا یک کد ناشناس که روی کابل کامپیوتر حک شده، ممکن است به روند ساخت و انتقال کالا اشاره کند و از خود کالا اصیل‌تر و مرموزتر و تأمل‌برانگیزتر باشد.


الههٔ دریا تنها یکی از ده‌ها کشتی‌یی است که در این روز اکتبر تیمز در حرکت‌اند. یک کشتی فنلاندی از دریای بالتیک می‌رسد. انباشته از رول‌های کاغذ به عرض تونل‌های راه‌آهن و قرار است مطبوعات وراج وپینگ (۳۱) و وست فری (۳۲) را تغذیه کنند. یک کشتی باربری بر آب کم‌عمق نزدیک نیروگاه تیلبری نشسته و پنج هزار تن زغال‌سنگ کلمبیا را با خود آورده؛ سوختی که برای راه‌اندازی کتری‌ها و سشوارهای شرق انگلیس تا سال نو کافی است.

در زمین اطراف بارانداز، یک ماشین حمل خودرو آرواره‌های سنگین درهای بخش بارش را باز می‌کند تا سه هزار اتومبیل را که از زمان ترک کارخانهٔ مونتاژ در اولسان (۳۳) در شبه‌جزیرهٔ کره، بیست روز را در دریا سپری کرده‌اند بیرون بریزد. این خودروها که تقریباً همسان هیوندای آمیکاس (۳۴) هستند با بوی پلاستیک نو و فرش مصنوعی‌شان شاهدان ناهارهای ساندویچی،‌ مشاجرات، عشق‌بازی‌ها و ترانه‌های بزرگراهی خواهند بود. به نقاط زیبا رانده خواهند شد؛ در پارکینگ‌های مدارس رها خواهند شد تا برگ‌ها را بر روی خود جمع کنند. دو سه‌تایی،‌ صاحبان‌شان را خواهند کشت. زل زدن به داخل این ماشین‌های دست‌نخورده که صندلی‌هاشان در کاغذ قهوه‌ای‌رنگی پیچیده شده که رویش به زبان مرموز و شیک کره‌ای درخواست‌هایی چاپ شده، مثل تعرض به حریم معصومیتی است که معمولاً به بی‌گناهی خواب نوزاد تشبیه می‌شود.


اما بندر، علاقهٔ چندانی به تداعی‌های شاعرانه نشان نمی‌دهد. در حوالی تیلبری،‌ شرکت‌های باربری کشتیرانی خدمات‌شان را مستقیماً از همان دفاترشان که شیشه‌های مات دارد، ارائه می‌کنند. آن‌ها برای اطمینان دادن به مشتریان و اغوا کردن‌شان تلویحاً می‌گویند سفر کشتی‌ها ــ حتا آن تعداد که باید زمستان دور دماغهٔ گود هوپ (۳۵) بگردند،‌ یا سی موتور جت را در طول اقیانوس آرام به دوش بکشند ــ به اندازهٔ سفر بین دو ایستگاه مجاور قطار شهری ساده و معمولی است.

با وجود این،‌ هیچ محوطهٔ اسکله‌ای هیچ‌وقت نمی‌تواند کاملاً معمولی به‌نظر برسد، چون مردم از اقیانوس‌ها ریزترند و بنابراین اشاره به بندرهای دوردست همیشه وعدهٔ مبهمی است از زندگی‌هایی که در آن‌جا جریان دارد و ممکن است زنده‌تر از چیزی باشد که ما این‌جا می‌شناسیم، باری رمانتیک که با نام‌هایی چون یوکوهاما، اسکندریه و تونس گره خورده است ــ مکان‌هایی که در عالم واقعیت عاری از یکنواختی و سازش نیستند،‌ اما آن‌قدر دورند که برای مدتی کفاف خیال‌پردازی‌هایی آشفته را می‌دهند در باب شادمانی.


در واقع،‌ مقصد کشتی یک بندر واحد و منسجم نیست بلکه این بندر بیشتر پیوند نامنسجمی است از پایانه‌ها و کارخانه‌هایی که نامنظم در قطعه‌ای از تیمز بین گریوسند (۳۶) و گذرگاه وولیچ (۳۷) ردیف شده‌اند. همین جا است که کشتی‌ها بی‌وقفه و نرم‌نرمک وارد می‌شوند،‌ در تابستان‌های شرجی و زمستان‌های مه‌آلود،‌ شب و روز، تا توده‌های شن و ماسهٔ لندن و فولاد مستحکمش،‌ دانه‌های سویا و زغال‌سنگش،‌ شیر و خمیر کاغذش،‌ نیشکر برای بیسکویت‌هایش و هیدروکربن برای ژنراتورهایش را تحویل دهند ــ منطقه‌ای به ارزشمندی هر یک از موزه‌های شهر، اما کتاب‌های راهنما همیشه درباره‌اش سکوت می‌کنند.


کارخانه‌های بسیاری درست دم ساحل رودخانه هستند، آن‌قدر نزدیک که مواد خام را مستقیماً از انبارهای کشتی به خود می‌کشند و برخی از ناشناخته‌ترین عناصری را تولید می‌کنند که در پس روال روان و جاری تمدن منفعت‌طلب ما حضور دارند: پلی‌ال‌هایی که به خمیردندان اضافه می‌شوند تا به حفظ رطوبت آن کمک کنند، اسیدسیتریکی که برای پایدار کردن شوینده‌های لباس از آن استفاده می‌شود،‌ ایزوگلوکوزی که برای شیرین کردن برشتوک به کار می‌رود، گلیسریل تریستریت برای صابون و صمغ اگزانتان برای اطمینان از غلظت عصارهٔ گوشت.

مسئول این فرایندها مهندسانی هستند که با موفقیت جلوِ تنبلی طبیعی‌شان را گرفته‌اند تا در مسائل سخت و دشوار شیمی و فیزیک مهارت یابند،‌ آدم‌هایی که ممکن است بیست سال را صرف یافتن تخصص در انبار کردن حلاّل‌های آتش‌زا یا واکنش خمیر چوب به بخار آب کرده باشند و در وقت آزادشان بولتن بار خطرناک (۳۸) را ورق زده باشند، تنها ماهنامهٔ تخصصی دنیا دربارهٔ استعمال و حمل بی‌خطر مواد نفتی و شیمیایی.

کارخانه‌های بندر هر چه‌قدر هم که سرد و بی‌روح به‌نظر برسند نهایتاً زادهٔ ذائقهٔ شخصی و کسل‌کنندهٔ خود ما هستند. یک کارخانه کنار رودخانه با لوله‌هایی مثل بازوان مار هیدرا (۳۹) که دور سینه‌اش می‌چرخد و دودکش تاج‌مانندش، دود نارنجی‌رنگی را خس‌خس بیرون می‌دهد و کارش ساخت چیز شیطانی‌تر یا مشکوک‌تری از بیسکویت پنیری نیست. کشتی نفت‌کش دریای قهوه‌ای و گل‌آلود شمال را از روتردام رد کرده است و دی‌اکسیدکربن با خودش حمل می‌کند تا برای لیموناد کودکان حباب بسازد. جعبهٔ خاکستری فولادی کارخانهٔ کیمبرلیکلارک (۴۰) در نورث فلیت (۴۱) که هشت طبقه دارد و آن‌قدر بزرگ است که یک ناو هواپیمابر را در خود جای دهد، کارتن‌های کاغذتوالت دولایه تولید می‌کند. این ذائقهٔ جمعی ما در علاقه به شیرینی‌جات و خشکبار، نوشیدنی‌ها و منسوجات است که کشتی‌ها را از کشورهای دوردست فرا خوانده و قامت برج‌های صنعتی را برای رقابت با گنبد سنت پل (۴۲) به سوی آسمان فراز کرده است.


فعالیت‌های حوالی بندر آن‌قدر محرمانه‌اند که هیچ بنی‌بشری هیچ‌وقت نمی‌تواند امیدوار باشد چیز زیادی از آن دستگیرش شود. کاپیتان کشتی ممکن است از فرمان‌روایی بر سواحل تیمز پایین‌دست لذت ببرد اما به محض این‌که کشتی‌اش در بارانداز پهلو گرفت تبدیل به ناظر نوآموزی می‌شود که می‌خواهد مهندسی اسکله و شیوهٔ نگه‌داری درازمدت مرکبات در یخچال را فرا بگیرد؛ در این هنگام قلمرو اختیاراتش همان‌قدر ناگهانی پایان می‌یابد که سلطهٔ جدول دریایی‌اش.

به‌هرحال اندوه از دست دادن همه‌چیزدان‌ها می‌تواند با این شناخت جبران شود که دوران ما اساتید قابل اعتمادی از مشاغل خاص ــ مثلاً انبارداری قیر یا ساخت تسمه‌نقاله برای بارگیری کشتی ــ برای ما به ارمغان آورده است؛ و این ایده به خودی خود همان‌قدر آرامش‌بخش است که بدانیم اساتیدی در حوزهٔ پزشکی صرفاً بر روی کارکرد آنزیم‌های کبد انسان تمرکز کرده‌اند، یا این‌که در هر لحظه، چندصد محقق در سراسر جهان فقط دربارهٔ سلسله‌پادشاهی مرووینجیایی (۴۳) تاریخ فرنگ تحقیق می‌کنند و یافته‌های‌شان را برای نشریهٔ باستان‌شناسی قرون وسطا (۴۴) می‌نویسند،‌ نشریه‌ای دانشگاهی که دپارتمان علوم انسانی دانشگاه توبینگن (۴۵) منتشر می‌کند.


این گذار به سوی تخصص‌گرایی در حوزهٔ ماشین‌ها هم دیده می‌شود. منطقهٔ بندر پر از ماشین‌هایی است که در دسترس عموم مردم نیستند، که نه تغییر کاربری می‌پذیرند و نه نقطه‌ضعف غیرحرفه‌ای بودنِ وسایل نقلیهٔ عمومی مثل کامیون‌ها و ون‌ها را دارند. این‌ها به حیواناتی عجیب‌وغریب می‌مانند که زندگی در محلی دورافتاده،‌ استعدادهایی شگفت را برای آن‌ها به ارمغان آورده ــ مثلاً توانایی مکیدن سوسک به وسیلهٔ بینی از دل خاک، یا سروته آویزان شدن بالای یک رود زیرزمینی ــ و از خیر اعطای توانایی‌های ملالت‌بار معمولی گذشته‌اند. لیفتراک مدل آر ۳ ایکس‌ام ۲ (۴۶) که تولید شرکت هیستر (۴۷) کلولند (۴۸)،‌ اوهایو است، شاید حداکثر سرعتش فقط پنج کیلومتر در ساعت باشد اما در حوزهٔ محدود یک انبار، به‌نرمی روی زمین‌های بتونی حرکت می‌کند و در آزاد کردن رول‌های کاغذ از بالای قفسه‌های دو طرف راهروهای باریک،‌ سرعت باله‌واری دارد.

تحسین کردن صبر و اعصاب کسانی که پول‌شان را برای ساخت این بازوهای صنعت اختصاص داده‌اند به‌نظر امری طبیعی می‌رسد،‌ مثلاً دویست و پنجاه میلیون دلاری که صرفاً برای غوطه دادن کشتی کانتینربر اقیانوس‌پیما در آب لازم است. سرمایه‌گذاران می‌دانند که هیچ نکتهٔ نامقبول یا مغرورانه‌ای در ضبط کردن تمام پس‌انداز زندگی پستچی‌ها یا پرستاران یک ملت و قمار کردن آن در کارهای مالی انبارهای پاناما و دفاتر هامبورگ نیست. می‌توانند اجازه دهند سرمایه‌هاشان برای دهه‌ای یا بیشتر، از جلوِ چشمان‌شان ناپدید شود و آن‌ها را به دستان ناخداها و افسران ارشد بسپارند،‌ اجازه دهند که از مدار رأس‌الجدی و رأس‌السرطان بگذرند، لانگ آیلند ساوند (۴۹) و دریای یونان (۵۰) را درنوردند، در بنادر کانتینرهای عدن (۵۱) و طنجه (۵۲) پهلو بگیرند و مطمئن باشند که سرمایه‌شان نهایتاً نزدشان بازمی‌گردد، با بارِ پاداش صبر و پشتکارشان. آن‌ها می‌دانند که سرمایه‌گذاری‌شان در حقیقت نوعی دوراندیشی است و در قیاس با پنهان کردن پول زیر تخت که سرانجامی جز نابودی سرمایه و فقر ندارد، بی‌خطر است.


پس چرا کشتی‌های باربری و تسهیلات بنادر که هم اهمیت کاربردی دارند و هم آکنده از عواطف‌اند این‌قدر با بی‌اعتنایی همگان، به‌جز کسانی که در ارتباط مستقیم با آن‌ها هستند،‌ مواجه‌اند؟

مسئله فقط این نیست که پیدا کردن مکان آن‌ها سخت است یا این‌که جور ترسناک و تهدیدآمیزی علایم و تابلوهای راهنما دارند. برخی از کلیساهای ونیز به همین اندازه مخفی نگه داشته شده‌اند اما بااین‌حال بسیار از آن‌ها دیدن می‌شود. آن‌چه کشتی‌ها و بنادر را این‌چنین نامرئی کرده تعصبی توجیه‌ناپذیر است که تحسین و ابراز احساسات را در برابر یک کشتی نفت‌کش یا یک کارخانهٔ کاغذسازی ــ یا در واقع در برابر تقریباً هر بخشی از دنیای کارهای سخت ــ عجیب‌وغریب تصور می‌کند.

بااین‌حال همه دل‌سرد نشده‌اند. در انتهای اسکله‌ای در گریوسند پنج مرد کنار هم در باران ایستاده‌اند. کت‌های پلاستیکی ضدآب تن‌شان است و چکمه‌های کف‌سنگین به پا دارند. ساکت و جدی هستند و به رودخانهٔ مه‌گرفته نگاه می‌کنند. رد یک کشتی را می‌گیرند که براساس برنامهٔ زمانی‌شان می‌دانند باید گراند نیجریا (۵۳) باشد. آن‌ها همچنین می‌دانند که مقصدش لاگوس (۵۴) است،‌ که انبارش پر از قطعات فورد برای بازارهای افریقاست و این‌که با دو موتور دیزلی ۹۰۰ سولزر (۵۵) کار می‌کند و از سر تا تهش ۲۱۴ متر است.

هیچ دلیل کاربردی برای موشکافی‌های‌شان وجود ندارد. آن‌ها مسئول آماده کردن اتاق کشتی برای ساکن بعدی‌اش نیستند یا مثل کارکنان برج بغل مسئول مشخص کردن مسیر سفرش به دریای شمال. فقط دوست دارند تحسینش کنند و مسیرش را بدانند. آن‌ها نوعی دل‌بستگی و سرسپردگی را وارد مطالعهٔ زندگی در بندر می‌کنند که بیشتر در ارتباط با هنر دیده می‌شود، رفتارشان اشاره به این اعتقاد دارد که خلاقیت و هوش به همان اندازه که در به کارگیری تکه‌های غلیظ و برجستهٔ رنگ در طرح عریان یک زن اهمیت دارد می‌تواند در نقل‌وانتقال میله‌ها به منتهی‌الیه غربی بیابان ساهارا هم نقش داشته باشد. اما کسانی که به موزه می‌روند، با آن دل‌بستگی بی‌تابانه‌شان به کافه‌تریاها، نقطه‌ضعف‌شان نسبت به هدیه‌فروشی‌ها، فرصت‌طلبی‌شان در تصاحب نیمکت‌ها، در مقایسه با آن‌ها چه‌قدر متلون به‌نظر می‌رسند. کمتر کسی دو ساعت را زیر توفان و باران روبه‌روی تابلوِ هندریکی در حال آب‌تنی (۵۶) فقط با یک فلاسک قهوه که تنها غذایش است سپری کرده.

مسلماً کشتی‌دوست‌ها به اشیای مورد علاقه‌شان خیال‌پردازانه واکنش نشان نمی‌دهند. کارشان قاچاق آمار است. انرژی‌شان روی تاریخ گزارشات سفرها و سرعت کشتی‌ها، ثبت شمارهٔ توربین‌ها و طول میله‌ها متمرکز است. مثل مردی رفتار می‌کنند که بدجور عاشق شده و از معشوق می‌پرسد آیا اجازه دارد به احساس خود تن دهد و فاصلهٔ بین آرنج و شانهٔ او را سنجه‌ای بزند. اما این علاقه‌مندان، در تبدیل شور به مجموعه‌ای از حقایق عینی، دست کم پیروِ الگوی اصولی هستند که بیشتر در محیط‌های دانشگاهی دیده می‌شود، جایی که یک مورخ هنری با آرامش و صفایی که در اثر نقاش فلورانسی قرن ۱۴ کشف می‌کند به گریه می‌افتد و ممکن است به خاطرش تک‌پاراگرافی در باب تاریخِ تولید رنگ در عصر جیاتو (۵۷) بنویسد که به اندازهٔ سردی و بی‌احساسی‌اش، بی‌نقص هم باشد. به‌نظر می‌رسد آسان‌تر آن است که به اشتیاق‌مان با تبادل حقایق عینی پاسخ دهیم تا با تحقیق دربارهٔ این سؤال ساده‌لوحانه که چه‌طور و چرا تحت‌تأثیر قرار گرفته‌ایم. اما این کشتی‌دوست‌ها هر چه‌قدر هم که غیرقابل درک باشند حداقل به برخی از حیرت‌آورترین جنبه‌های روزگار ما زنده هستند. آن‌ها می‌دانند چه چیز این دنیاست که مریخی‌ها یا کودکان را به دام می‌اندازد. از درک کوچک بودن و جهالت‌شان در قیاس با هوش عظیم ذهن جمعی مدرن لذت می‌برند. همچنان که کنار کشتیِ لنگرانداخته ایستاده‌اند و سرهای‌شان را عقب داده‌اند تا بتوانند به برجک‌های فولادی‌اش که در آسمان محو می‌شوند زل بزنند،‌ مانند زائران در برابر ستون‌های شارتر (۵۸) به سکوت و حیرتی رضایت‌بخش فرو می‌روند.


 کتاب « خوشی‌ها و مصایب کار »، نوشته آلن دوباتن

خوشی‌ها و مصایب کار
نویسنده : آلن دوباتن
مترجم : مهرناز مصباح
ناشر: نشر چشمه
تعداد صفحات : ۳۵۸ صفحه

 


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]