ریموند کـارور واقعی کیست؟ مینیمالیست یا ماکسیمالیست
ماجرا از اینجا آغاز شد که روزنامهنگاری در سـال 1998، ده سـال پیـش از مرگ کارور، به آرشیو کتابخانهٔ لیلی دانشگاه ایندیانا رفت تا مکاتبات کارور -لیش را بررسی کـند. این روزنامهنگار که یکی از سردبیران پاریس ریویو هم بود میخواست ادعاهای گوردون لیـش را بررسی کند که مـیگفت در خـلق ریموند کارور نقش مهمی داشته است. او نامهها را خواند و متوجه حذفهای اساسی و تغییر عنوانها و بازنویسی پایانبندی داستانهای مجموعهٔ وقتی از عشق حرف میزنیم…شد. مقالهای در نیویورک تایمز نوشت، دو استاد دانشگاه هم با هـمکاری تس گالاگر، بیوهٔ کارور، که شاعر و نویسنده هم هست،25 سال است به احیای «نسخههای اصلی و راستین» داستانهای کارور همت گماشتهاند. گوردون لیش در واقع کاشف کارور بود و در معروفیت او نقشی اساسی داشت. لیـش بـا انتشار آثار نویسندگانی چون کارور، دان دلیلو، بری هانا، و ریچارد فورد در نشریهٔ ادبی معتبر اسکوایر شهرتی پیدا کرده بود و نخستین داستانهای کارور را در همین نشریه منتشر کرد. دو مجموعهٔ اول کارور هم بـا ویـرایش او در انتشارات کناپف منتشر شد. البته برخلاف بسیاری از ویراستاران ادبی سرشناس، در مورد این نقش سکوت نکرد و بعد از به هم خوردن رابطهشان لاف زد.لیش خودش هم دستی به قلم داشت و البته مـیگویند شـاگردان کارگاههای نویسندگیاش همه مثل هم مینوشتند. یعنی یک تصور ثابت از داستان داشت که به وقت ویرایش آثار نویسندگان هم آن را تحمیل میکرد. حتی عدهای معتقدند که کارور مینیمالیست نبود و او بـود کـه مـینیمالیستاش کرد. زمانی منتقدی گفته بـود: «در سـکوتهای کـارور بسیاری چیزهای ناگفتنی گفته میشود.» حالا به نظر میرسد که این سکوتها نتیجهٔ ویرایش لیش بوده است. گالاگر هم میگوید هـدفش از انـتشار اصـل داستانها این است که دیگر کسی نیاید بـه او بـگوید که: «یعنی همهٔ داستانهای کارور را لیش نوشته است؟» گالاگر میگوید که کارور از برچسب مینیمالیست خوشش نمیآد و این طوری خوانندگان، داسـتانهای واقـعی کـارور را خواهند خواند و متوجه میشوند که کارور پر و پیمانتر مینوشته. البته هـنوز مسئلهٔ حق انتشار این داستانها در پیچوخمهای حقوقی است.
بحثی که به راه افتاد، پس از انتشار نسخهٔ اصل داستان «مبتدیها» و پارهـای از مـکاتبات لیـش و کارور در نشریهٔ نیویورکر داغتر شد. این داستان به نام موردنظر لیـش، «وقـتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم» در مجموعهٔ دوم کارور به همین نام انتشار یافت. مجموعه چنان مـورد اسـتقبال قـرار گرفت که کارور ترجیح داد اختلافشان را بر سر حذفهای بیامان لیش و تغییرات اسـاسی او در داسـتانهای مـجموعه، به ویژه سه داستان آن، علنی نکند. گالاگر اخیرا گفته است: «اگر کتابتان مـوفق مـیشد امـا نمیخواستید برای مردم توضیح دهید که به شما زورچپان شده است چه میکردید؟ مجبور بود ادامـه دهـد. اصلا نمیشد که کتاب را بیاعتبار اعلام کند. اگر این کار را میکرد به ایـن مـعنا بـود که بایست در ملاء عام با گوردون در افتد و اهل این کار نبود. ری اهل جنگیدن نـبود. از هـر تعارضی اجتناب میکرد چون تعارض ممکن بود او را به سوی نوشیدن براند.»
اما وقـتی از نـظر روانـی قدرتمندتر شد و اعتباری تثبیت شده یافت، در از کجا دارم تلفن میکنم گزیدهای که چند ماهی پیش از مـرگش مـنتشر شد، پنج داستان رابه شکل «اصلی» شان دوباره چاپ کرد، اما اغـلب داسـتانها، از جـمله همین یکی، را به همان صورت که لیش ویرایش کرده بود دوباره چاپ کرد. همین سـبب شـده کـه برخی و از جمله ناشر آثار کارور به این نتیجه برسند که کارور هـمان شـکل ویرایش شده را پذیرفته است. در منتخبی که خودم از کارور ترجمه کردهام، کلیسای جامع، دو روایت از یک داستان را آوردهـام.«حـمام» از مجموعهٔ دوم کارور با ویرایش لیش و «یک کار کوچک و خوب» از مجموعهٔ سـوم او، کـلیسای جامع که پس از پایان همکاری او با لیش مـنتشر شـد. پیـش از این بحثها گمان میبردم که روایت دوم بـازنویسی روایـت اول است، اما حال معلوم شده که روایت دوم روایت اصلی بوده که بـخش اعـظم آن را لیش حذف کرده بوده اسـت.
حـال تس گـالاگر امـیدوار اسـت که تمامی داستانهای کتاب دوم کـارور را بـه شکلی که به اعتقاد او شکل «راستین و اصیل» آنهاست دوباره چاپ کند. داسـتانی کـه در نیویورکر چاپ شده، «مبتدیها»، همان نـسخهٔ داستان است که کـارور تـحویل داده و لیش بین چهار تـا پنـج هزار کلمه از آن را
حتما خوانندگانی هـستند کـه احساس میکنند لیش به سـود کـارور عـمل کرده و با جـادوی ویـرایش تأثیر داستانهای او را دو چندان کـرده اسـت و حتما هستند آنها که نظری دیگر دارند و احساس میکنند لیش داستانهای کارور را ربوده و بـا حـذف و حک و اصلاحاتش کاری کرده که بـا تـصویر ذهنی خـودش جـور در بـیایند نه با آنچه کـارور در نظر داشته. در این داستان به خصوص، برخی معتقدند، و از جمله خود من، که لیش از طول و تـفصیل و احـساساتی گری زده است، به ویژه پیرنگ فـرعی کـشدار دربـارهٔ زوج سـالخوردهای کـه «حقیقتا» عاشق هـماند. یـعنی لیش کمک کرده که داستانی بالنسبه متعارف نمونهٔ زیباییشناسیای شود که سالهای سال بسیاری را به تـقلید از کـارور کـشاند و در مملکت خودمان هنوز میکشاند. برخی نیز بـر ایـن بـاورند کـه لطـافت کـارور در نقل این داستان بر جذابیت آن افزوده است و لیش کار را خشنتر کرده است. به نظر آنها، کارور با مکالمات در روایت اصلی به خوبی توانسته حرفهای بیربط، بصیرتهای گـهگاهی، و ملال ابلهانهٔ الکل را خلق کند. آدم احساس میکند که این همان حرف زدن آدمهای مست است وقتی که خیال میکنند دارند دربارهٔ عشق حرف میزنند.
درهرحال پیشنهاد مجلهٔ هفت را برای ترجمهٔ مـتون زیـر پذیرفتم چون به نظرم تجربهٔ خوبی است دیدن قلم ویراستار بر کار نویسنده. اینکه ویراستاران ادبی به ویژه در غرب چه تأثیر شگرفی در کار نویسنده دارند. یادمان باشد که ویـراستار در آن صـفحات علاوه بر ویرایش، استعدادها را در نشریات گمنام کشف میکند یا میتواند از تودهای دست نوشتهٔ بیشکل اثری ارزشمند بیرون بکشد. شاید درخشانترین نمونهٔ ویرایش ادبـی کـار از را پاوند باشد که سرزمین هـرز الیـوت را به کمتر از نصف حجم اولیهاش تقلیل داد. بحث جالب دیگر بحث رابطهٔ نویسنده با ویراستارش است و این بحث که برای چاپ آثار یک نویسنده پس از مـرگ او، آثـاری که خود بر انـتشارشان صـحه نگذاشته است، باید احتیاط کرد یا این بحث که خوانندگان حق دارند به این دست نوشتهها دسترسی یابند، حتی اگر بتوان فرض کرد نویسنده نظر دیگری داشته است.
نامههایی بـه یـک ویراستار تکههایی از مکاتبات کارور با لیش از سال 1969 تا 1983
12 نوامبر 1969
خب، دست بر قضا چند تایی داستان دارم و آنها را یکی دو روز آینده میفرستم. امیدوارم بتوانی در بین آنها چیزی را پیدا کنی که خوشت مـیآید.
15 ژوئیـهٔ 1970
ممنونم رفـیق بابت کمکهای معرکهات به داستانها. از وقتی هجده سالم بوده تا به حال هیچ کس این کار را بـرایم نکرده است، جدا میگویم. و گمان هم میکنم دیگر وقتش بود. حـالا احـساس مـیکنم داستانها درجه یک شدهاند، اما نتیجه هرچه باشد، ممنونم از نگاه دقیقی که به آنها کردهای.زنده بـاشی.
19 ژانـویهٔ 1971
گمانم داستان خوبی شده است. تقریبا همهٔ تغییراتت را وارد کردم، چند چیزی هم ایـنجا و آنـجا اضـافه کردم. امیدوارم تا امشب دوباره ماشین کنم و برایت پس بفرستم. مطمئنم دیرتر راز فردا نخواهد بود. مـمنونم که باز نگاهی به آن میکنی. گوش کن، خیلی وقت پیش چیزی گفتی، ایـن که خود قضیه اسـت کـه اهمیت دارد. دست آخر همین درست است. دلخور نمیشوم. درهرحال همیشه کندترین بچهٔ کلاس بودم، آن تهته. اما به تلاش ادامه میدهم، حتی در این سن و سال بالا. پس اگر چیزی میبینی، کار خـودت را بکن. اگر موافق نباشم حرفم را خواهم زد، ابدا نگران نباش.
11 نوامبر 1974
خب، ببین، نمیتوانم دقیقا برایت بگویم که چه قدر خوشحالم و از این حرفها که قرار است مجموعهای از من با همکاری تو درآیـد…و البـته با مک گراهیل. اولین واکنشم این بود که بدوم بیرون و دو بطر شامپانی بخرم و صبحانه با شامپانی.. اما اینها هیچکدام مهم نیست. آنچه حالا دغدغهٔ من است و ازش به هیجان آمـدهام ایـن است که قرار است یک کتاب داستان کوتاه از من درآید و از اینجا به بعد، برادر من، میخواهم که جهان را به آتش بکشم، باور کن.. این را بهات بگویم که روی اسب بـدی شـرطبندی نکردهای…اما ویرایش لازم برای بعضی از داستانها. بگو کدامش، یا کدامشان، و ترتیبش را میدهم. بگو کدامها. یا این که به عهدهٔ خودت میگذارم و تو بگو که به نظرت چه کار بـاید کـرد.
27 سـپتامبر 1977
شگفتآورترین چیز این اقامت در مـک کـینلی ویـل، اما این است که هشیار ماندهام و قصد دارم همینطور بمانم. در زندگیام هیچ کاری نکردهام که به اندازهٔ هوشیار شدن و هوشیار ماندن خـوشحالم کـرده بـاشد. خب، چه میتوانم بگویم؟[لیش از نشریهٔ اسکوایر رفته بوده.] تـو دسـت تنها تأثیری در ادب آمریکا گذاشتهای که جریان ادب آمریکا را تعیین کرده است. و البته یار غار من، میدانی که چه تأثیری در زنـدگی مـن داشـتهای.همینکه میدانستم آنجایی، پشت میزت، الهامبخش من بود که بـنویسم، و میدانی این را صادقانه میگویم. دوست من، تو در نظر من صورت مثال یک خوانندهٔ ایده آلی، همیشه بودهای، همیشه، یـعنی تـا ابـد
فرزانه طاهری
مجله هفت – بهمن 1386
این نوشتهها را هم بخوانید