کتاب « ساعتی برای زندگی، ساعتی برای عشقورزی »، نوشته ریچارد کارلسون ، کریستین کارلسون
این کتاب را به یاد و خاطرهٔ عاشقانهٔ شوهرم هدیه میکنم؛
به نیمهٔ گمشده و بهترین دوستم
ریچارد کارلسون
بزرگواری که با آرامش و عشق و محبتی بینظیر زندگی کرد.
کسی که به مردم آموخت
چگونه در هر وضعیتی
شاد باشند.
مقدمه
شوهرم دست مرا گرفت و مرا به سوی مسیر باریکی راهنمایی کرد که نیمکت مخفی مورد علاقهمان قرار داشت. آنجا سایبانی دنج از سرو و کاج داشت و به اقیانوس آرام مشرف بود. او بستهای با روبان طلایی در دست داشت. حدود ۲۰ دقیقهای به غروب آفتاب مانده بود؛ همانطور که روی نیمکت نشستیم، صورتم را به شانهاش چسباندم و دستهایمان را دور هم حلقه کردیم. لحظهٔ لذتبخشی بود و ما از دیدن یکی دیگر از گنجینههای ناب طبیعت مسرور و شاکر بودیم. او آرام و بیصدا پاکتی را به دستم داد. پشت پاکت نوشته شده بود:
ساعتی برای زندگی،
به چه کسی زنگ میزنید و منتظر چه هستید؟
تقدیم به کریس؛ عشق و یار محبوب زندگیام
در هجدهمین سالگرد ازدواجمان
با عشق، ریچارد
من فقط یک کارتپستال به او هدیه دادم و به همین دلیل برایم لحظهای غریب و ناخوشایند بود. درحالیکه روی تختهسنگ نشسته بودیم و ریچارد غروب آفتاب را تماشا میکرد، من زیباترین نوشتهٔ قابل تصور را خواندم. دریافت این هدیه حتی از ریچـارد کارلسون ـ نویسندهای با آثار متعدد ـ حیرتانگیز بود. از خودم پرسیدم؛ این از کجا آمد؟!
برگشتم تا نگاهش کنم؛ همانطور که اشکهایم بر پهنای صورتم سرازیر شده بود، از او پرسیدم: «بیماری لاعلاجی داری؟» او با خندهای جواب داد: «نه مریض نیستم. من از عشقمان و زیبایی زندگی الهام گرفتهام و باید این حرفها را میگفتم.»
هماینک پیامش چهقدر دلانگیز و نافذ است. سه سال بعد، در غمانگیزترین لحظات زندگیام؛ هنگامی که مرگ زودهنگام و فقدان یار و محبوب واقعیام را سوگواری میکنم و برای برنامههای آیندهٔ مشترکمان ـ که هرگز محقق نمیشود ـ تأسف میخورم، یاد نامهای میافتم که او برایم نوشته بود ـ بهترین هدیهای که در تمام عمرم گرفتم. در مقایسه با عشق درخشانی که از صفحات این نامه برمیخیزد، تمامی چیزهای زیبا و ابریشمینی که با پول میتوان خرید، بیارزشند. من با همهٔ وجودم این را میدانم که عشق یک حقیقت جاودانه و همیشه باقی است. عشق جوهرهٔ ارتباط ما و شرح تصویر زندگی ماست؛ و ریچارد بهواسطهٔ همین عشق همواره پاک میماند. من همیشه و در تمامی لحظهها با او پیوندی جداییناپذیر دارم. در موقعیتی که من و دخترانمان در فقدانش سوگوار هستیم و وارد مرحلهٔ دیگری از زندگی میشویم، این هدیهٔ عشق، حکم قدرت امید و تسلی خاطر را برایمان دارد. با در نظر گرفتن فناپذیری مرگ، گویی ریچارد در اعماق ضمیر ناآگاهش میدانست که احتمال دارد او بهناگهان از میان ما برود؛ همانگونه که این احتمال برای هر کدام از ما وجود دارد. او برای سهیم کردن ما در عشق ناب و قابل ستایشش، به همگیمان الگویی داد که بدانیم چگونه به درستی زندگی کاملی داشته باشیم. او از وجود خویش چیزی به من بخشید که تا وقتی زندهام یاریام میکند که سرپا باشم و طاقت بیاورم.
من برای همیشه ریچارد را در قلبم زنده نگه خواهم داشت؛ چرا که میدانم او واقعاً عاشقم بود و همهٔ چیزهایی که در طول بیستوپنج سال زندگی مشترک با یکدیگر بهوجود آوردیم و تقسیم کردیم، برایش ارزشمند بود. وقتی که با شادمانی و قدرشناسی قلبی تمام آن لحظات جادویی زندگیمان را به یاد میآورم، تنها برای چند مورد دچار احساس تأسف و پشیمانی میشوم. من امیدوارم که شما هم این حس خوب را به شخص دیگری منتقل کنید و یادتان بماند که ریچارد اغلب میگفت: «دیگران از شما بیش از هر چیز به این بهانه که تا چه حد خوب زندگی کردهاید و چهقدر عشق و محبت در دل داشتید، یاد میکنند تا برای موفقیتهایتان.»
موهبت زنـدگی را عزیز و غنیمت شمارید و از ایـن داستـان واقعی ـ داستان بهترین هدیهٔ قابل بخشش ـ لذت ببرید.
کتاب ساعتی برای زندگی، ساعتی برای عشقورزی
داستان بهترین هدیه قابل بخشش
نویسنده : ریچارد کارلسون ، کریستین کارلسون
مترجم : شقایق قندهاری ، مهدی تولایی
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۴۵ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید