اهمیت ادبیات هولوهراس و ریشههای آن – چرا باید داستانهای هولوهراسآوری دربارهٔ مردگان بخوانیم؟! کتاب « در قلمرو مرگ »
مگر نه این است که دورهٔ ادبیات گوتیک و اصولاً رمانتیسیسم سپری شده است و پرسش مهمتر اینکه آیا اساساً ادبیات هولوهراس گوتیک واجد ارزشهای ادبی شمرده میشود؟
شاید امروزه کمتر کسی داستانی گوتیک بنویسد، اما حتا خردهگیرترین منتقدانی که در پذیرش ادبیات گوتیک در مقام ژانری ارزشمند دچار تردیدند، معترفاند که تأثیر مکتب گوتیک حتا امروزه نیز در انواع ادبی حاضر بهشکلی پراکنده و پنهان بهچشم میخورد.
پا را فراتر بگذاریم و یادآور شویم که یکی از ریشههای سوررئالیسم ادبیات گوتیک بود. سوررئالیستها با ولع رمانهای گوتیک را برای برانگیختن تخیل ناخودآگاهشان میبلعیدند. سمبولیستهای فرانسه، همچون بودلر، در آثار آلنپو همانندیهایی را با سمبولیسم کشف میکردند. و فراتر از آن، در هر اثر اکسپرسیونیستی بویی از گوتیک به مشام میرسد.
حتا اگر از شیفتگان ادبیات گوتیک نباشیم نمیتوانیم تأثیر آن را در پیدایی آثار اصیل رمانتیک مانند قوبیلایخان کالریج، اشعار شلی، مانفرد بایرون و… نادیده بگیریم. بههر حال این پرسش به قوت خود مطرح است، آیا بدون ادبیات گوتیک ما شاهد آفرینش آثاری چون نوشتههای کافکا، دورنمات، بورخس یا داستایفسکی بودیم؟ آیا گوتیک هنوز در آثار جدیدی همچون نام گل سرخ امبرتو اکو زنده نیست؟ تأثیر این نوع ادبی بر ادبیات مدرن از جویس گرفته تا آن رایس، انکارنکردنی است.
ضرورت نوشتن آثار گوتیک، در سدهٔ بیست و یک را نمیدانم، اما ضرورت خواندن آثار گوتیک تا پایان تاریخ ادبیات وجود دارد و وجود خواهد داشت. جدای از اینکه خوانش این ژانر براساس سنجه و معیار «لذت مطالعه» ضروری و کمرقیب مینماید، اساساً اگر خود را از بازخوانی ادبیات گوتیک غافل گردانیم درواقع از فهم درست و دقیق آثار مدرنتر شامل آثار سوررئالیستها، اکسپرسیونیستها و حتا پستمدرنهایی چون بورخس محروم ساختهایم.
پس از این پیشدرآمد بلندبالا، اما بایسته و ناگزیر، بنگریم به تعریف و تاریخچه و ویژگیها و بازشناسی این نوع ادبی!
ادبیات گوتیک را باید شاخهای از مکتب رمانتیسم یا دقیق بگوییم پیشرمانتیسم شمرد. از اینرو شاید بیشناخت رمانتیسم اروپایی نتوان تصویر دقیقی از ادبیات گوتیک بهدست داد. پژوهشگر دقیق داستانهای گوتیک نیز بیگمان از تأثیر افسانههای آلمانی، رمانسهای قرون وسطایی، نهضت پیشرمانتیسم، ادبیات احساساتگرایانه و آثار نویسندگان رمانتیک سدهٔ هجده شمال اروپا بر این جریان ادبی آگاه است. البته از سویی دیگر نیز میتوان دربارهٔ تأثیرگیری مکتب رمانتیسم از ادبیات آغازین گوتیک سخن گفت. در هر صورت باید این نکته را مدنظر داشت که داستانهای گوتیک جزء نخستین و قدیمیترین ریشهها و آثار رمانتیسم اولیه بهشمار میآیند.
برشمردن وجوه ممیزه میان رمانتیسم پیشین (۱)، که با جنبش ادبی توفان و تهاجم (۲) درآمیخته است، با رمانتیسم پسین (۳) و نیز مقایسهٔ این دو با نئورمانتیسم در مجال و وظیفهٔ این مقال نیست، اما تنها باید به ذکر این نکته بسنده کرد که رمانتیسم پیشین یا پیشرمانتیسم بسیار خشنتر، خردستیزتر و رازآمیزتر از شکلهای بعدی این مکتب است. همچنین تأثیر دورهٔ باروک، اکارت و سرچشمههای آیینی ادبیات کهن آلمانی را نیز در پیشرمانتیسم و جنبش توفان و تهاجم میتوان حس کرد.
در این نوع رمانتیسم همان ویژگی ناب روح قدیم آلمانی دیده میشود، گونهای خردستیزی و گرایش به امور فوقعقلی و ماوراءطبیعی، چیزی که گوته آن را دیوزدگی نام نهاده و گفته بود «علائم دیوزدگی آن چیزی است که عقل ما از حل آن سر باز میزند.»
میدانیم که رمانتیکهای آلمانی دوست داشتند به همهچیز رنگ و بوی رمز و راز دهند. همهچیز در نگاه آنان اسرارآمیز، جادویی و درعینحال تیره و خشن و ترسناک بود. بهگمان هوفمان زندگی ما تنها در پناه رازآمیزی تابآوردنی میشود. و این ویژگی برجستهٔ رمانتیسم آلمانی است. رمانتیسم آلمانی برخلاف گونهٔ فرانسوی و انگلیسی خود بسیار محشور با اندیشهٔ مرگ، بیماری، جنون و هراس بود. درواقع پدر داستانهای هراسآور را نه ادگار آلنپو بلکه باید آلمانیهایی مانند هوفمان دانست.
بههر حال برای اینکه گامبهگام پیش رویم باید از وجه تسمیه و مفهوم واژهٔ گوتیک آغاز کنیم. واژهٔ گوتیک صفتی است که بهشکل ضمنی به انتساب یا تعلق چیزی به قوم گوت اشاره میکند. گوتها قومی ژرمنی بودند که بهتدریج از شمال اروپا بهسمت شرق و جنوب مهاجرت کردند و در نخستین سالهای میلادی در ساحل جنوب دریای بالتیک، در شرق رود ویستول سکونت گزیدند.
آنان که گرفتار حملهٔ هونها شده بودند در اواخر سدهٔ چهارم میلادی به دو دستهٔ گوتهای شرقی (اوسترگوتها) و گوتهای غربی (ویزیگوتها) تقسیم شدند. گوتهای غربی بهنوبهٔ خود به نواحی گوناگون امپراتوری روم حمله بردند و در غرب پیشروی کردند. گوتها بهرغم اینکه مسیحی شده بودند به آیین آریانیسم نیز دلبستگی داشتند. قرنها پس از سقوط روم بهدست اقوام ژرمن، در اروپا سبکی از معماری پدید آمد که به گوتیک معروف شد، گرچه در این سبک معماری عناصری از معماری نرماندی و رمانسک نیز دیده میشد. این نوع معماری که بهکل با هنر پیشین خود یعنی معماری کلاسیک رومی متفاوت بود نشانههایی از ذهنیت و روح ژرمنی را در خود داشت. این معماری در آغاز در ساخت کلیساها و بعدها در ساخت قلعهها و قصرهای قرون وسطایی بهکار رفت و برخلاف هنر کلاسیک، گرایش بهنوعی پیچیدگی، رازآمیزی و حتا تیرگی در آن حس میشد که از این لحاظ شاید بتوان آن را با هنر باروک سنجید.
بههر حال در اواخر سدهٔ هجده با رواج رمانتیسم که درعینحال زمان نوزایی و رویکرد دوباره به معماری گوتیک در آلمان و انگلستان هم شمرده میشد چیزی بهنام ادبیات گوتیک نیز سر زبانها افتاد.
در ۱۷۴۷ هوراس والپول در استرابری هیل در حومهٔ لندن در قصر کوچک گوتیکی ساکن شد و بهکار پرداخت. از همان زمان عبارت گوتیک استرابری هیل بدل بهاصطلاحی معادل معماری گوتیک رمانتیک شد. او در ۱۷۶۴ یکی از معروفترین آثار متقدّمِ ادبیات گوتیک یعنی قصر اوترانتو را نوشت. این اثر رمانی پررمز و راز با مضامینی همچون شبح، قتل، جنایت و… بود که در قرون وسطا رخ میداد. جالب آنکه در چاپ دوم این رمان عنوان فرعی «داستانی گوتیک» بدان افزوده شد. از آن پس بود که اصطلاح رمان گوتیک رایج و به آثاری همانند قصر اوترانتو اطلاق شد که در آنها نشانههایی از نیروهای ماوراءطبیعی، روح و شبح و پدیدههای رعبانگیز و هراسآور دیده میشد. از لحاظ زمانی داستان اغلب این آثار در قرون وسطا رخ میداد، سدههایی که در نگاه رمانتیک نه یادآور تفتیش عقاید و تعصبات مذهبی، که تداعیکنندهٔ دورانی رازآمیز، تیرهوتار و اندکی ترسناک بهشمار میرفت. مکان رخداد اینگونه آثار نیز بیشتر قصرها، قلعهها، ویرانهها، گورستانها و گاهی نیز کلیساهایی با معماری مسحورآمیز گوتیک با آن دخمهها، سیاهچالها، سردابهها، اتاقها و دالانهای مخفی، پلکانهای مارپیچ، ایوانهای پوشیده از پیچک که جغدها در زیر نور مهتاب در آنها آواز میخوانند و سایهروشنی رازآمیز که حالتی شبحوار به آنها داده است، برجهای نوکتیز سر به فلککشیده و بهطور کلی بناهایی تیرهوتار، دلگیر و ترسناک بود. برخی بر این گماناند که چون مکان نگارش نخستین آثار گوتیک مانند آثار والپول در قصرهایی با معماری گوتیک بود، این ژانر ادبی نیز گوتیک نام گرفت. اما این نظر بیشتر مقرون به حقیقت است که آثار گوتیک از آنرو این نام را گرفت که مکان رخ دادن بیشتر داستانهای آن در بناهایی با نوع معماری گوتیک بود. بهگونهای که آثار دیگری از ایندست مانند داستانهای ا.ت.آ هوفمان و ادگار آلنپو نیز در این فضاها رخ میدادند. اینگونه مکانها و فضاپردازی بعدها از ژانر گوتیک وارد آثار نویسندگان دیگر نیز شد. برای نمونه چارلز دیکنز در خانهٔ قانونزده و آرزوهای بزرگ و خواهران برونته در اغلب رمانهایشان از چنین فضاپردازیهایی سود میبردند. بههر حال، همزمان با والپول، بکفورد رمان واثق، آن رادکلیف اسرار اودولفو، لوئیس، راهب و تامس للاند شمشیر بلند را نوشت که جملگی در بهوجود آمدن ژانر گوتیک نقش داشتند.
بر ایناساس جای شگفتی نیست که سرآغاز رمان گوتیک را از انگلستان و قصر اوترانتوی والپول میدانند. اما جای تأکید دارد که بسیاری از رخدادهای تاریخی، نهضتهای عرفانی و دینی، جریانهای فکری، فلسفی و هنری، آثار ادبی و… باید بهوقوع میپیوست تا جاده را برای برآمدن رمان گوتیک انگلیسی هموار کند. از این جملهاند هنر باروک در موسیقی، جنگهای سیساله و شیوع وبا و طاعون در اروپا، برآمدن مکتبهای عرفانی مانند پتیسم آلمانی و متدیسم انگلیسی، پیدایی مکتب شعری موسوم به شعر گورستان و…
گرچه سرآغاز رمان گوتیک به ادبیات انگلیسی اواخر سدهٔ هجده بازمیگردد، همزمان اشاره کردیم که ادبیات آلمانی و افسانههای بومی آن کشور از مدتها پیش مصالحی برای این ژانر داده بودند و اصولاً روحیات رمانتیکهای آغازین آلمانی و بهویژه بنیانگذاران جنبش «توفان و تهاجم» به این ژانر نزدیک است. حتا بسیار قابل تأمل است که داستانهای ترسناک آلمانی بهشکلی غیرمستقیم در آفرینش و پدید آمدن بزرگترین و موفقترین اسطورههای گوتیک انگلیسی، یعنی هیولای فرانکنشتاین و خونآشام نقش داشتند. به اینترتیب که در تابستان ۱۸۱۶ چند تن از بزرگان ادبیات انگلیسی، یعنی لرد بایرون، پرس شلی، مری شلی و پزشک لرد بایرون، جان ویلیام پولیدوری برای استراحت در شهر ژنو گرد هم میآیند. آنان بهسبب بدی هوا ناچار در قصر شلی در حاشیهٔ دریاچهٔ ژنو میمانند و برای وقتگذرانی به مطالعهٔ کتابهای کتابخانهٔ شلی میپردازند که پر از داستانهای ترسناک آلمانی است. لرد بایرون بازییی را پیشنهاد میکند به این قرار که هر یک از افراد جمع، داستانی به سبکوسیاق آثاری که میخوانند، بنویسند. حاصل کار به نوشته شدن فرانکنشتاین توسط مری شلی و خونآشام بهدست پلیدوری کشید. نکته آنکه شخصیت داستان مری شلی مردی از نژاد ژرمن است که به آلمانی حرف میزند.
اما هرچه آلمان و انگلستان در پدید آوردن اینگونه ادبیات و اصولاً در مکتب رمانتیسم پیشقدم بودند، فرانسویان صرفاً مصرفکنندگان آن بهشمار میرفتند. جالب آنکه از اواخر سدهٔ هجده تا اوایل سدهٔ نوزده، نزد خوانندگان فرانسوی آثار ترجمهشدهٔ ادبیات گوتیک انگلیسی و سپس آلمانی بهشدت رواج داشت و حتا تأثیری ماندگار بر زیباییشناسی فرانسوی برجای گذاشت.
در این سالها سه نوع رمان انگلیسی و آلمانی محبوبیت ویژهای نزد خوانندگان فرانسوی داشت: رمان احساساتگرا، رمان گوتیک و رمان تاریخی. این خوانندگان با روی آوردن به هراس، وحشت و خشونت نهفته در این آثار ذهن خود را از درگیریهای سیاسی آن روزگار رها میکردند. همچنین ادبیات گوتیک بهشکلی نهفته به هراسهای کهن قومی و تابوهایی همچون سادیسم جنسی و زنا با محارم میپرداخت و از اینرو مورد علاقهٔ گسترهای دیگر از خوانندگان بود.
نویسندگان گوتیک میکوشند، با جنبههایی از تخیل غیرعادی و تحریمشدهٔ خوانندگان، ارتباط برقرار کنند. آنان با نکتهسنجی ژرفی، آگاهانه یا ناخودآگاه در آثارشان نشان میدهند که اروتیسم و جنبههایی از پدیدههای خشن و مشمئزکننده تا چه حد میتوانند درهم بیامیزند و درواقع دو روی یک سکه باشند. این نکتهای روانشناختی است که هر جاییکه (برای نمونه در حکومتهای فاشیستی) اروتیسم، آزادیها و حتا علائق جنسی مردمان سرکوب و کنترل میشود، خشونتخواهی جای آن را میگیرد.
اما ادبیات گوتیک در شکل آبرومندانه و تعالییافتهٔ خود، نهتنها بر رمانتیسم دیرآمدهٔ فرانسوی تأثیر گذاشت، بلکه در پیدایی مکتب رئالیسم نیز نقش داشت و از یاد نبریم که سورئالیستهای فرانسوی مفتون ادبیات گوتیک و میراث آن یعنی زیباییشناسی هراس و وحشت بودند.
برآمدن گوتیک متعلق به دورانی است که اذهان اروپایی از خشکاندیشیهای عقلانی و پراگماتیستی دوران خود خسته و کسل شده بودند. دورانی که ابتدا نئوکلاسیسم و سپس فلسفههای عقلگرا و نیز آداب و تشریفات اشرافمأبانه و درباری، موجی از ملال را برانگیخته بود. در چنین دورانی بود که رویکرد به ادبیات گوتیک و به ادبیات احساساتی و گونههای دیگری از پیشرمانتیسم، همچون واکنش طغیانآمیز علیه مطلق گردانیدن عقل مطرح شد. در آن دم، شور و احساسات سرکوبشده بود که به مرحلهٔ آتشفشانی میرسید. گرچه نکته حاضر به گمان زیاده از حد و ناتورالیستی مینماید، اما ریشههای رمانتیک آن را نیز نباید از نظر دور داشت. جالب است بدانیم در سدهٔ هجده و نوزده دانشجویان رمانتیک آلمانی شیفته دوئل با شمشیر بودند. آنان بهگونهای باور نکردنی ــ و با معیارهای امروزی بهشکلی بیمارگونه ــ در پی بهانهای بودند تا با شمشیر به جان یکدیگر بیفتند و دانشجویی که در کارنامهٔ خود چند دوئل نمیداشت، بسیار سرافکنده میبود. آنان نهتنها زخم کریه شمشیر در صورت را زشت نمیدیدند، بلکه به گمانشان صورت شکافته و زخمدیده از شمشیر، مایهٔ مباهات و نشانی از غرور و مردانگی بود.
اگر خوانندگان امروزی با خواندن رنجهای ورتر جوان یا رنه نهتنها اشک نمیریزند، بلکه از غلظت سوز و گدازشان به خنده میافتند، از آنروست که ما گرفتار آن ملال ناشی از جامعهای بهشدت تشریفاتگرا، حسابگر و عقلمحور نیستیم. اما شاید هم بتوان گفت که هر آنگاه که ملال و دلزدگی فزونی گیرد و دل از حسابگری عقل خسته شود، ادبیاتی از ایندست بار دیگر سر از خاک بر خواهد آورد و دمی به ما فراغتخاطر و لذت و هیجان خواهد بخشید.
از این گذشته، برآمدن ادبیات گوتیک و نیز آثار احساسگرا دلیل جامعهشناختی دیگری نیز داشت و آن افول اشرافیت و برآمدن طبقهٔ جدیدی بهنام بورژوا بود. میدانیم که هنر کلاسیسم اصولاً هنری متعلق به اشراف بود و با حمایت اشراف نیز به زندگی ادامه میداد. اما با برآمدن طبقهٔ متوسط شهرنشین و رواج سوادآموزی بهویژه نزد زنان خانهدار، گسترهٔ عظیمی از خوانندگان و مخاطبان ادبی بهوجود آمد که نیازها و سلایق دیگری داشتند و مستقیم یا غیرمستقیم ناشران را تشویق به ارائه ادبیاتی عامتر و مردمیتر از هنر اشرافی میکردند. بیگمان تحتتأثیر همینگونه از مخاطبان ــ یعنی زنان خانهدار ــ بود که ریچارد سون نویسنده انگلیسی برای نخستینبار رمان احساساتیگرا را با نوشتن پاملا (۱۷۴۰) و سپس کلاریسا هارلو (۱۷۴۷) بنیان نهاد و درواقع جاده را برای خلق ادبیات گوتیک هموار ساخت. پس از او بود که استرن، روسو، هردر، گوته و برخی دیگر هر کدام بهنوعی به پیدایش رمانتیسم یاری رسانند.
باز هم باید افزود که برآمدن ادبیات گوتیک و حتا رمانتیسم نشان از گونهای دگرگونی روانشناختی در جامعهٔ اروپایی نیز دارد و آن اعراض از مطلق دانستن عقل و توجه به دل یا بهاصطلاح امروزی بخش ناخودآگاه وجود و جنبهٔ تاریک درون است. اساساً از اینروست که رمانتیسم و آغاز تاریخ فردگرایی غربی باهم مقارن افتادند و نیز این رمانتیکها بودند که مفهوم «من» را وارد ادبیات کردند و به ثبت و نگارش حدیث نفس پرداختند. پیش از رمانتیکها چیزی بهمعنای «من» در ادبیات دیده نمیشد، بلکه هر آنچه ــ یا بهتر بگوییم هر آنکه ــ بود، نمایندهای از یک طبقه ــ و غالباً اشرافزادگان ــ بهشمار میرفت. بهعبارت دیگر پیش از رمانتیسم، در ادبیات، آدمها نه به مفهوم یک فرد ویژه و یکتا که همچون نمایندهای از یک طبقه با ویژگیها و خصائل و اخلاقیات یکسان ظاهر میشدند.
به اینترتیب، طلوع ادبیات گوتیک همزمان نشان از رویکرد بشر اروپایی به عالم درون، کابوسها و رؤیاهای شخصی، امیال و گرایشهای روحی مبهمِ درونی، عواطف سرکوب و تحریمشده و… دارد. در این دوران اروپاییان با بخشی از وجودشان آشتی میکنند که تا آن زمان با سلطهٔ فرهنگی عقلگرا، اخلاقی و حسابگر نادیده انگاشته شده بود. از اینرو نقش پرقدرت رؤیا و کابوس در ادبیات گوتیک امری اتفاقی نیست. درواقع این نوع از ادبیات دریچهای را بهسوی دهلیزهای تاریک و پیچدرپیچ روح آدمی میگشاید. جای شگفتی نیز نیست که بدانیم نخستین رمان گوتیک زادهٔ یک کابوس بود. والپول نیمهشبی کابوسی میبیند و پس از بیداری نوشتن قصر اوترانتو را آغاز میکند.
همچنین این نکته را نیز یادآور شدیم که ادبیات گوتیک با جنبههایی از تخیل غیرعادی و حتا تحریمشدهٔ خوانندهٔ خود ارتباط میگیرد و گاه عنصر هراس و خشونت همچون آلترناتیوی برای مضمون اروتیسم عمل میکند. درواقع همانگونه که اشاره کردیم، آثار گوتیک ـ و اصولاً رمانتیسم بهسبب پرداختن به رؤیاها، کابوسها، تفکرات درونی، کشف و شهود، رمز و راز و… با روانشناسی نیز رابطه دارند. از دیگر ویژگیهای نویسندگان گوتیک و رمانتیسم آلمانی دلبستگی به امور متضاد بود. آنان عشق و مرگ را توأمان مطرح دارند، احساسات رقیق و پرسوز و گداز، کنار خوی جنگپرستانه و ستیزهجویانه، معجون شگفتی از کار درمیآمد و نیز جنبههای شیطانی با امور عرفانی و الهی درهم میآمیخت. آدام مولر یکی از رمانتیکهای برجستهٔ آلمانی در اینباره تئوری اضداد خود را مطرح ساخته بود و به موجب آن مدعی بود که تنها اضداد، آفرینندهٔ زندگی هستند.
برجستهترینِ این اضداد در زندگی این گروه از رمانتیکها، جدای از همزیستی شعر و خشونت، عشقپرستی و جنگطلبی و…، درآمیختن بیبندوباریهای جنسی و اخلاقی با ایمان به امور الهی و عرفانی بود. همهٔ رمانتیکهای آلمانی به مافوقالطبیعه و مداخلهٔ آن در زندگی ایمان داشتند و جالب آنکه بیشتر آنان به آیین کاتولیسیسم که بسیار جزمیتر از آیین پروتستان است، گرویده بودند؛ البته این علاقه به آیین کاتولیسیسم نه از سر تشرع و دینداری، بلکه بهدلیل شیفتگی به امور مافوق عقلی و رازآمیز بود.
افزون بر این، باید افزود که مقولههایی مانند رابطهٔ پارادوکسیکال ادبیات گوتیک با مذهب، بهویژه مذهب کاتولیسیسم، ادبیات گوتیک و اقبال آن بهمثابه نشانهای پیشگویانه در برآمدنِ جریانهایی همچون جنگ، فاشیسم و محافل سِری یا بهمثابه پیامد این جریانها میتواند موضوع پژوهشهای جامعهشناختی نیز قرار گیرد.
ادبیات گوتیک در حکم جنبش، تا مدتها برای شاعران آرمانگرای رمانتیک گونهای کجروی و مایهٔ سرافکندگی بهشمار میرفت. اما با اوجگیری و پختهتر شدن این ژانر، جبههگیریها نیز اندکی معتدلتر شد.
از زمان پیدایی ادبیات گوتیک تا اوج شکوفایی آن در سال ۱۸۱۵ و سرانجام با افول آن پس از انتشار ملموت سرگردان اثر چارلز ماتورین راهی دراز طی شده است. از عصیان و یاغیگری تا عصر خرد و تا شمردن عقل همچون امری مشتق از وحشت زمانی طولانی گذشته است. اکنون ما میراث این ژانر را در توصیف ضدقهرمانهایی با ویژگیهایی مسحورکننده که جوهرهٔ شر در درون آنان موجب وحشت میشود، بازمیشناسیم. همچنین در جنبههای ملودراماتیکِ رمانسها یا برای نمونه در هر داستانی که مضمون آزار غیرعاشقانهٔ دوشیزهای را دربر دارد، نشانی از میراث گوتیک یافت میشود، هرچند برخی منتقدان متن گوتیک را در بطن بافتی تاریخی به سنجش میگذارند و ارزش تاریخی آن را در واکنشش نسبت به عصر خرد، نظم و سیاستهای سدهٔ هجده اروپا میدانند، کوشیدیم در این مختصر آشکار کنیم ارزشهای پنهان این ژانر را نمیتوان بهآسانی انکار کرد. به جملهٔ آغازین نوشتارمان بازگردیم؛ ادبیات گوتیک بخشی مهم از تاریخ ادبیات جهان است، پلهای که بیگام گذاردن بر آن نمیتوانیم ادعای کشف و درک راستین ادبیات مدرن را داشته باشیم، پلهای که نهتنها ناگزیریم بر آن پای گذاریم، بلکه در سیر و سفرمان در عالم ادبیات، برههای لذتبخش و اعجابآور نیز تواند بود.
سرانجام دو نکته برای پایان سخن؛ نخست اینکه مجلد حاضر درواقع نخستین جلد از مجموعهای سهگانه است که امیدواریم دو جلد دیگر بهزودی بهدست چاپ سپرده شود. یکی از دو مجلد دیگر در قلمرو اندوه نام دارد که به داستانهای تراژیک میپردازد و دیگری در قلمرو خنده خواهد بود که گزیدهای است از داستانهای طنز. به اینترتیب سهگانهٔ ما با خنده ختمِ بهخیر خواهد شد. و اما نکتهٔ پایانی اینکه محور داستانهایی که در پی میآید، بیش از آنکه عنصر هراس و وحشت باشد، مضمون مرگ است میدانیم که داستانهای Macabre (= مرگینگی) درواقع رایجترین و اصلیترین شاخه در ادبیات گوتیک شمرده میشود. و هرچند این از نخستین و مرجحترین مضامین نویسندگان گوتیک است، یکی دو داستان را با تسامح جزء این ژانر قرار دادهایم. گمانمان بر این است: ترجیح مضمون مرگ Macabre بر وحشت نهتنها ما را از مقصود دور نساخته است بلکه فزونتر از احساسات خواننده، تأمل و تعمق او را مخاطب قرار داده و خواستار شده است.
بهیاد داشته باشیم آن کلام معروف پیشرمانتیکهای آلمانی را، که تنها عشق و مرگ است که همهچیز را دگرگون میکند!
در قلمرو مرگ
نویسنده : ادگار آلنپو ، توماس مان ، گاستون لرو
مترجم : پریسا رضایی ، رضا نجفی
ناشر: نشر چشمه
تعداد صفحات : ۲۵۲ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید