کتاب « مسافر »، نوشته میکل آنجلو آنتونیونی ، پیتر وولن ، مارک پپو
درباره این مجموعه
فیلمنامههای تعداد اندکی از هزاران فیلم تاریخ سینمای جهان، توسط ناشران معتبر منتشر شده است؛ فیلمنامههای آثاری که دیر یا زود کلاسیک شدهاند و یا بهدلیلی مورد توجه قرار گرفتهاند. در همهجای دنیا، چاپ شدن فیلمنامه یک فیلم، مایه اعتبار صاحب اثر است؛ بههمین دلیل حتی عدهای فیلمنامههایشان را با سرمایه خودشان منتشر میکنند. برای علاقهمندان جدی سینما، خواندن فیلمنامههای فیلمهای کلاسیک و باارزش تاریخ سینما، وسیلهایست برای نزدیکتر شدن به عمق این آثار. برای خیلیها، خواندن فیلمنامه لذت خواندن قصه و رمان را ندارد (بهخصوص از آنرو که فیلمنامه، خالی از توصیف درونیات است و توصیف، بهشکلی خلاصه، فقط منحصر به ظاهر صحنه است) اما برای تماشاگر جدی سینما، فیلمنامه وسیلهایست برای درک بهتر فیلم. شاید بتوان آن را نوعی «وسیله کمکآموزشی» توصیف کرد؛ هرچند خواندن برخی از فیلمنامهها هم بهاندازه یک رمان خوب، لذتبخش است. قطعاً بههمین دلیل است که در میان انواع و اقسام نشریههای عمومی سینمایی، نشریاتی هم هستند که موضوعهای محدودتری را انتخاب کردهاند؛ و ازجمله ماهنامه معروف فرانسوی L’Avant Scéne du Cinema فقط به چاپ فیلمنامه اختصاص دارد و حدود ۳۷ سال است که هر ماه فیلمنامه دقیق یکی از آثار مهم تاریخ سینمای جهان را منتشر میکند.
برای سینماگران نیز در هر مرتبهای که باشند، خواندن فیلمنامههای آثار کلاسیک، همین خاصیت لذت و آموزش را دارد؛ بهخصوص در سینمای ما که مدام صحبت از «مشکل فیلمنامه» است. پایهگذاری این مجموعه، از میان همین استدلالها شکل گرفت؛ برای افزودن به منابع و مصالحی درخدمت عمیقتر کردن دانش سینماگران و تماشاگران جدی سینما. از میان فیلمنامههای کلاسیک تاریخ سینما، در همه سالهایی که ادبیات سینمایی و ترجمه در ایران پا گرفته، تنها کمتر از شصت فیلمنامه به فارسی ترجمه شده، که رقم ناچیزی است؛ هرچند اولین کتاب سینمایی که در ایران منتشر شد، یک فیلمنامه بود (شاه ایران و بانوی ارمن، ذبیح بهروز، ۱۳۰۶)، اما بهخصوص در سالهای اخیر، انتشار فیلمنامههای ایرانی (فیلمشده و فیلمنشده) رونق چشمگیری پیدا کرده است. این همه اشتیاقی که به فیلم ساختن و فیلم دیدن در این سرزمین وجود دارد، زمینه مناسبیست برای ــ و نیاز مبرمیست به ــ ترجمه فیلمنامههای آثار مهم و باارزش و ماندنی سینمای جهان؛ زیرا که از آنها میشود بسیار آموخت.
بانی خیر این مجموعه، درواقع محسن مخملباف است؛ درحین گپی با او درباره فیلمنامه (که نمیدانم از کجا شروع شد)، صحبت به ضرورت انتشار فیلمنامههای آثار کلاسیک و مهم سینمای دنیا رسید و آرزوی هر دو که «ایکاش، بشود.» و او که همیشه مرد عمل است، مرا تشویق به حرکت در این زمینه کرد. بعد هم قراری گذاشت با مدیر «نشر نی» ــ ناشر آثار خودش ــ و در چند جلسهای که درباره چندوچون ترجمه و انتشار یک مجموعه فیلمنامه بحث شد، با علاقه شرکت کرد و درکنار حسننیت و علاقه ناشر، نقش تعیینکنندهای در بهنتیجه رسیدن سریع بحثها و شکلگیری این مجموعه داشت.
نام مجموعه را گذاشتهایم صد سال سینما، صد فیلمنامه. اما این، البته فقط یک اشاره به صدسالگی سینما، و همان بازی دلپذیر همیشگی با اعداد و کلمات است. امیدمان این است که تعدادی از فیلمنامههای باارزش تاریخ سینما در این مجموعه منتشر شود و حتماً کمتر از صد تا نباشد؛ اما اگر ــ برخلاف سنت مرسوم این دیار ــ به آن رقم جادویی رسیدیم، مطمئن باشید که ادامه کار را رها نمیکنیم. معیارمان در انتخاب فیلمنامهها، بجز آنچه اشاره شد، و همچنین دردسترس بودن آنها، قابلانتشار بودن فیلمنامهها براساس ضوابط و قوانین نشر در اینجاست. برای آنکه از همین آغاز روراست باشیم، باید اعتراف کنیم که در همین فیلمنامههایی هم که منتشر میشود، ناچاریم «اصلاحیههایی» در حد چند کلمه و چند جمله (حذف یا تغییر، طوری که به معنا لطمه نزند و آن را دگرگون نکند) اعمال کنیم. سرسختانه تلاش و آرزو میکنیم که سنت غمانگیز ناکام بودن و متوقف ماندن چنین مجموعههایی را بشکنیم. بنا را بر این گذاشتهایم که بهطور متوسط، هر ماه یک فیلمنامه منتشر شود.
***
مسافر، همچون بسیاری از آثار میکلآنجلو آنتونیونی، از شاخصهای سینمای مدرن است. طرح داستانی فیلم، و حتی فیلمنامه کامل آن، بیشتر شبیه به آثار پلیسی/ جاسوسی/ حادثهای است. فیلمی درباره جابهجایی دو شخصیت، رفتن در قالب شخصی مُرده و کسب هویت او، همراه با تعقیب و گریز، ظاهراً هیچ ربطی به آنتونیونی ندارد. اما در پرداخت، او باز هم این فیلمنامه را تبدیل به اثری درباره همان دغدغههای همیشگیاش – هویت، تنهایی، سرگشتگی، ناتوانی، عدم ارتباطهای انسانی، و… – کرده است. و اینهمه، بیشتر در فضاسازی و شیوه روایت او متجلی است. بااینحال، فیلمنامه مسافر بهدلیل جذابیتهای روایی و خط هیجانانگیز و پرپیچوخم داستانیاش خواندنیست. برای آن مفاهیم آنتونیونیوار هم، خب باید خود فیلم را دید.
هوشنگ گلمکانی
مسافر (حرفه: خبرنگار)
The Passenger / Professione: Reporter
کارگردان: میکلآنجلو آنتونیونی
فیلمنامه: مارک پپلو، پیتر وُلن، آنتونیونی (براساس داستانی از پپلو)
تهیهکننده: کارلو پونتی
مدیر فیلمبرداری: لوچانو تووُلی
تدوین: فرانکو آرکالی، آنتونیونی
طراح صحنه: پییرو پولِتّو
دکوراتور: اُسوالدو دِسیدِری
طراح لباس: لوییز استینسوارد
گریم: فرانکو فرِدا
بازیگران: جک نیکلسن (دیوید لاک)، ماریا اشنایدر (دختر)، جنی روناکر (ریچل لاک)، یان هندری (مارتین نایت)، استیون برکوف (استیون)، آمبروز بیا (آچِبِه)، خوزه ماریا کافارل (مدیر هتل)، جیمز کمپبل (دکتر جادوگر)، مانفرد اسپایز (غریبه آلمانی)، ژان باپتیست تیمِل (قاتل)، انجل دلپوزو (بازرس پلیس)، چاک مالویل (رابرتسن)، نارسیسه پولا (همدست آفریقایی).
محصول ۱۹۷۵ ایتالیا، ۱۲۳ دقیقه، رنگی
۱- صحرا
فقط کوهها، صخرهها، و شن.
۲- دهکدهای کوچک
خانههای رنگپریده و کثیف. اشباحی در آمد و رفت. زنان با بادیههایی بر سر. کودکان، شترها، و غبار. مردان با دشداشههای سفید بلند، تعدادی آبی، تعدادی سیاه. چند سرباز. زندگی روزمره در جریان.
۳- خیابانی کوچک
باد ملایمی میوزد. دانههای شن رقصکنان در هوا تاب میخورند. سهچهار مرد جلوی خانهای نشستهاند. با هم حرف میزنند، گاه آرام و ملایم و گاه هیجانزده و پرغوغا. لندروری کهنه در گوشهای دیده میشود. دیوید لاک، ۳۳ ساله با تهریش، در آن نشسته است. ضبط صوتی روی صندلی کناری است و جعبه دوربین شانزده میلیمتری روی صندلی عقب. به مردانی که جلوی خانه نشستهاند نگاه میکند و مشخصاً به یکی از آنها که عینک زده، خیره میشود. حضور لاک، ولولهای در میان جمع میاندازد. مرد عینکی بلند میشود، میایستد و سلانه سلانه دور میشود. لاک از اتومبیل پیاده میشود. در پی او راه میافتد. در پیچ خیابان به او میرسد. مرد عینکی نگاهی به لاک میاندازد. میایستد، اما هیچ حرفی نمیزند. بعد بهفرانسوی با هم حرف میزنند.
لاک: میشه باهاتون حرف بزنم؟
مرد: راجع به چی؟
لاک: بهم گفتن برای گرفتن یهسری اطلاعات با شما حرف بزنم…
مرد: کی بهتون گفته؟
لاک: از جواب دادن طفره میرود.
لاک: شما مسلمانید. نه؟
مرد: بله.
پس از مدتی سکوت.
لاک: محل زندگیتون اینجاس؟
مرد: بله.
لاک: اینهمه سرباز اینجا چهکار میکنن؟
مرد: همیشه همینجوری بوده.
مرد: راه میافتد که برود.
لاکک من نمیفهمم اینجا چهخبره… چرا هیچکس با من حرف نمیزنه؟
مرد: من فروشنده پوست شترم. اگه میخواین، دربارهش صحبت کنیم.
مرد: دوباره راه میافتد که برود. لاک او را صدا میزند.
لاک: راما فددا رو میشناختم.
مرد: عینکی برمیگردد. لحظهای به لاک مینگرد و به چیزی دوردست در ته خیابان نگاهی میاندازد.
مرد کراما فددا مُرده.
مرد: عینکی راه میافتد. در انبوهی از غبار گم میشود. لاک ناامید و خسته بهنظر میرسد. بهطرف لندرورش میرود. دو آفریقایی را در لباس اروپایی میبیند که میگذرند. بهمحض سوار شدن لاک، هر دو از دیدرس دور میشوند.
۴- دهکده. بیابان
مردی بومی از لاک سیگار میخواهد. لاک به او سیگار میدهد. پسری در لندرور لاک نشسته که نه انگلیسی میداند و نه فرانسوی. راه میافتند. پسرک با اشاره دست راه را به او نشان میدهد. وسط بیابان او را رها میکند. عابری سوار بر شتر میگذرد. به لاک اعتنایی نمیکند. سرانجام مردی بومی راهنمای او میشود.
لاک: چهقدر راه باید بریم تا به اونجا برسیم.
بومی:کموبیش چهارپنج ساعت.
لاک: اونجا چی هس؟
بومی یه اردوگاه نظامی.
لاک: چند نفرن؟
بومی وقتی رسیدیم بهت میگن.
لاک: مسلح هم هستن؟
بومی: وقتی رسیدیم بهت میگن.
سوارانی میآیند. لاک و راهنمای بومی مخفی میشوند. راهنما لاک را ترک میکند. لاک با لندرورش راهی میشود.
۵- جاده
لاک در جادهای شنی که ظاهراً به صحرا منتهی میشود آهسته میراند. اما شهری کوچک در دوردست پیداست. گرما سوزان است. نور خورشید چشم را میزند. باد برمیخیزد. آسمان از وزش شنها تیره میشود. برفپاککن نیز بیتأثیر است. جاده مقابل چشمان لاک گویی به جایی نمیانجامد. سرعت لندرور کم میشود. چرخها در شن میچرخند و از حرکت میایستند. لاک لحظهای تأمل میکند تا تصمیمی بگیرد. بالاخره ضبطصوت و دوربینش را برمیدارد. از اتومبیل بیرون میآید. با مشقت پیاده راه میافتد.
۶- حول و حوش شهری دیگر
لاک: از میان غبار پدیدار میشود. بهشدت خسته بهنظر میرسد. تمام تنش پوشیده از خاک است. در انتهای خیابان، شمایل مردی را میبیند که بسیار شبیه همان مردی است که قبلاً میخواست با او مصاحبه کند. بهدنبال مرد راه میافتد. از خمی میپیچد، اما کسی را نمییابد. ناامید میشود.
۷- هتلی کوچک در آفریقا. خارجی. بعدازظهر
لاک از دور میآید. وارد هتل میشود. بهشدت خسته و بیرمق است.
۸- اتاق هتل. داخلی. بعدازظهر
در یک تصویر بسیار نزدیک، مورچهای روی دیوار سفید دیده میشود. مورچه بهآرامی از روی اشیایی عبور میکند. چند کتاب، پایه یک صندلی، یک لنگهکفش و… درنهایت منظری بهوجود میآید که نشان از بیخبری کامل است. اتاق، سفید و آشکارا نو بهنظر میرسد. اما فضایی دلگیر و گرمایی خفقانآور دارد. کرکره پنجرهها بسته است. پنکه سقفی آرام و یکنواخت میچرخد. لاک وارد اتاق میشود. ضبطصوت و دوربین را روی میز ولو میکند. به حمام میرود. صدای باز شدن دوش آب شنیده میشود. لوله آب میغرد و تلقتلوق میکند. صدای چکچک قطرههای نامنظم آب بهگوش میرسد. کسی در میزند.
صدای لاک :بیاین تو.
خدمتکار که جوانی آفریقایی است با یک سینی که روی آن بطری و لیوان است وارد میشود. او لباس اروپایی کهنهای به تن دارد.
خدمتکار آقا:… سفارشاتون…
صدای لاک: [ بلند] ممنون. بذارش رو میز.
خدمتکار نوشیدنی را روی میز میگذارد.
صدای لاک :اینجا صابون نیس؟
خدمتکار: نه آقا.
خدمتکار خارج میشود.
لاک از حمام بیرون میآید. حولهای در دست اوست. در پسزمینه، از دوش همچنان آب میآید. لاک لبی تر میکند. در کیفدستیاش دنبال چیزی میگردد. اما نمییابد. کیف را روی میز میاندازد. از اتاق خارج میشود. به راهرو میرود.
۹- راهروی هتل. داخلی. بعدازظهر
لاک جلوی در اتاق بغلی میایستد. در میزند. جوابی نمیشنود. دوباره در میزند.
لاک: آقای رابرتسن؟
همچنان جوابی نمیآید. لاک برای بار سوم در میزند. میخواهد برگردد. مکث میکند و دستگیره در را میچرخاند. در باز میشود. صدای چیزی که میافتد و کف اتاق میغلتد شنیده میشود. لاک وارد میشود. میایستد و نگاه میکند. از میان درگاهی، نیمی از اتاق دیده میشود. در آینه مقابل لاک، تصویر مهرههای شطرنج که بر زمین افتاده و پنکهای که بهآرامی میچرخد پیداست.
۱۰- اتاق رابرتسن. داخلی. بعدازظهر
رنگ و مبلمان اتاق درست شبیه اتاق لاک است. مردی دراز بهدراز روی تختی گوشه دیوار افتاده است. لاک به مرد خیره میشود. چهره مرد بهسمتی است که بهخوبی دیده نمیشود. اما همانقدر هم که پیداست، شباهتش با لاک را نشان میدهد. لاک دستش را جلو میبرد. صورت مرد را لمس میکند. سعی میکند سر او را بچرخاند.
لاک: رابرتسن؟
اما رابرتسن حرکتی نمیکند. لاک دستش را از صورت او برمیدارد. مچ دست او را میگیرد. نبضش را امتحان میکند. دست مرد سنگین و بیجان است. آنرا بهحال خود رها میکند. عقب میرود و میایستد. نگاهی ناباورانه دارد. به گوشه و کنار اتاق نگاه میکند. در سکوتی مرگبار و عصبی، فقط پنکه برقی است که آرام و یکنواخت میچرخد. لاک به صفحه شطرنج و مهرههایش که روی زمین ولو شده مینگرد. لاک روی صندلی کنار تخت مینشیند. به تلفن سیاه قدیمی نگاه میکند. دستش را دراز میکند تا گوشی را بردارد. اما مکث میکند. با انگشتش روی گوشی ضرب میگیرد. دوباره به رابرتسن نگاه میکند و به ساعت مچیاش که سه را نشان میدهد. لاک در افکار خود غوطهور است. به مهرههای شطرنج روی زمین خیره میشود.
۱۱- اتاق رابرتسن. داخلی. بعدازظهر
ساعت رابرتسن سهونیم را نشان میدهد. پنکه همچنان میچرخد. لاک برمیخیزد. دوباره به بدن بیجان رابرتسن خیره میشود. عرق صورتش را با آستین پاک میکند. سخت در فکر است. میاندیشد تا تصمیمی بگیرد. صدای گامهایی که نزدیک میآیند و سپس دور میشوند از راهرو بهگوش میرسد. لاک متوجه میشود که کلید اتاق روی میزِ کنار تخت است. آن را برمیدارد. از در خارج میشود.
۱۲- راهروی هتل. داخلی. بعدازظهر
لاک درِ اتاق رابرتسن را میبندد و قفل میکند. کلید را در جیبش میگذارد. به اتاق خودش برمیگردد.
۱۳- اتاق لاک. داخلی. بعدازظهر
دوش آب همچنان باز است، اما لاک توجهی ندارد. کنار میز میایستد. با عطش فراوان لیوان را سر میکشد. روی دیوار مقابل، دوباره مورچه را میبیند. آرام در طول اتاق قدم میزند. روی تخت مینشیند و دستانش را ستون سرش میکند. انگار چیزی را بهخاطر آورده باشد، ناگهان بلند میشود. بهطرف ضبطصوت روی میز میرود. آن را روشن میکند. گوش میدهد. صدای گفتوگو از ضبطصوت شنیده میشود.
صدای مرد : ما اسیر عادتامون هستیم… منظور تو همینه.
صدای لاک :یه چیزی تو همین مایهها.
لاک بلند میشود. سیگاری روشن میکند.
صدای لاک :هرقدر هم که تلاش کنی باز نمیتونی از عادتهات دست بکشی.
لاک ضبطصوت را خاموش میکند. تهسیگارش را در جاسیگاری میاندازد. بهطرف پنجره میرود. به بیرون نگاه میکند. رنگ چشمانداز یکنواخت است. نور آفتاب چشم را میزند. لاک روی صندلی مینشیند. سیگار دیگری روشن میکند. بلافاصله آن را در جاسیگاری له میکند. بلند میشود. کلید اتاق رابرتسن را از جیبش درمیآورد. مصمم از اتاق خارج میشود.
۱۴- اتاق رابرتسن. داخلی. بعدازظهر
لاک لبه تخت، کنار جسد نشسته است. دستش را دراز میکند. گوشی تلفن را برمیدارد.
صدای تلفنچی: اَلو؟
لاک :سلام. میخواستم درباره پرواز هواپیماها اطلاعاتی بگیرم.
صدای تلفنچی :بله، آقا… یه لحظه لطفاً.
لاک پشت خط منتظر میماند. در این فاصله چشمش به دستهکلیدِ کنار تلفن جلب میشود که با تکهچرمی آفریقایی تزیین شده است. لاک با آن بازی میکند که…
صدای تلفنچی :اَلو. آقا؟ هفتهای فقط دو تا پرواز هست. پرواز بعدی سه روز دیگهست.
لاک :هیچ راه سریعتری برای برگشتن نیست؟
صدای تلفنچی: نه، آقا… میدونین که بیشتر از هزار کیلومتره… وضعیت جاده هم که اصلاً خوب نیست. باید مجوز عبور نظامی داشته باشین. درواقع غیرممکنه.
لاک :خیله خب. ممنون
لاک بهآرامی گوشی را سر جایش میگذارد. به اطراف اتاق و به چمدان رابرتسن نگاه میکند. به آنسوی میرود. چمدان را باز میکند. یک دست کت و شلوار، چند پیراهن و یک سلاح کمری با تسمه و غلاف چرمی مییابد که یک مهره آبیرنگ هم روی آن است. لاک سلاح را برمیدارد. آن را ورانداز میکند. به بدن بیجان رابرتسن نگاهی میاندازد. بلند میشود. سلاح را روی میز میگذارد. یک کت آبی روشن، مخصوص مناطق حاره روی پشتی صندلی آویزان است. آن را برمیدارد و میپوشد. اندازهاش مناسب است. فقط کمی گشاد است. مینشیند. در جیبها به کاوش میپردازد. چیز خاصی پیدا نمیکند. اما با دقت به جستوجویش ادامه میدهد. هرچه را که مییابد روی میز میگذارد. یک کیف، چند دلار پول، گواهینامه رانندگی، چند کارت عضویت باشگاههای مختلف و بالاخره یک دفترچه یادداشت کوچک. هیچ عکس یا نامهای در جیبها پیدا نمیکند. دفترچه را ورق میزند. اکثر صفحهها خالی است، جز یادداشتهای پراکندهای برای موارد خاص. چشمش به یکی از صفحات میخورد: «آچبی ـ صندوق شماره ۵۰۴». در صفحه دیگر: «ملینا»، «دیزی» و «هتل گلوریا». لاک به جستوجوی جیبها ادامه میدهد. یک گذرنامه انگلیسی و یک بلیت هواپیما پیدا میکند. گذرنامه را باز میکند. عکس رابرتسن دیده میشود. بلیت را ورق میزند. روی آن نوشته شده: «کوالالامپور، فورت لامی، پاریس، لندن، مونیخ». روی بلیت با دست نوشته شده است: «صندوق شماره ۲۸». لاک به بلیت خیره میشود. لبخند میزند. لبخندی غمگین و از سر خستگی. بهسمت رابرتسن میرود. جیبهای شلوارش را میگردد. فقط چند عدد سکه پیدا میکند. سکهها را نگهمیدارد، بقیه را به جیبهای کت رابرتسن برمیگرداند.
۱۵- اتاق لاک. داخلی. بعدازظهر
دوش همچنان باز است. لاک جلوی گنجه میایستد. چمدانی را بیرون میآورد. محتویاتش را روی تخت خالی میکند. چند ورق کاغذ، یک گذرنامه انگلیسی و تعدادی عکس رنگی بهچشم میخورد. در یکی از عکسها، زن زیبایی در باغی در لندن دیده میشود. لاک گذرنامه را برمیدارد. بهسمت میز برمیگردد. آن را کنار گذرنامه رابرتسن میگذارد. فندک و چاقویی از جیب شلوارش بیرون میآورد. چاقو را کنار گذرنامه میگذارد. لاک به اطراف اتاق نگاه میکند. صدای دوش آب بهوضوح شنیده میشود. لاک به در حمام نگاه میکند. تصمیم میگیرد به آن سوی برود. متوجه ضبطصوت میشود. بهطرف آن میرود. دکمه برگشت نوار را فشار میدهد. چند لحظه دکمه را نگهمیدارد. سپس دکمه شروع را میزند. مدتی صداهای نامفهومی شنیده میشود. سپس لحظهای سکوت برقرار میشود. درنهایت صدای گیتار بهگوش میرسد.
کتاب مسافر
صد سال سینما، صد فیلمنامه
نویسنده : میکل آنجلو آنتونیونی ، پیتر وولن ، مارک پپو
مترجم : بهرام دهقانی ، علیرضا عامری
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۱۳۹ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید