معرفی کتاب « پرونده کولینی »، نوشته فردیناند فن شیراخ
پیشگفتار
در پیشگفتار کتاب «تبهکاری و جرم»، که برگردان بخشی از مجموعه داستان «تبهکاری» و مجموعه داستان «جرم» اثر فردیناند فُن شیراخ است، دربارهٔ آثار و اندیشههای نویسنده سخن گفتهام. برای خوانندگانی که هنوز با آثار او آشنایی ندارند تنها چند سطر از آن پیشگفتار را تکرار میکنم و سپس به رمان پیشِ رو میپردازم.
فردیناند فُن شیراخ زادهٔ ۱۹۶۴ در مونیخ است. پس از اخذ دیپلم به بُن، پایتخت آن روزِ آلمان، رفت و به تحصیل در رشتهٔ حقوق پرداخت، دوران کارورزیاش را در کلن گذراند و سال ۱۹۹۴ در برلین به وکالت در امور کیفری مشغول شد.
در ۲۰۰۹ که نخستین اثرش، مجموعه داستان «تبهکاری» را انتشار داد ۴۵ ساله بود و یکی از نامدارترین وکلای مدافعِ امور کیفری در سراسر آلمان. این مجموعه ۵۴ هفته در لیست پرفروشترین کتابهای هفتهنامهٔ اشپیگل قرار داشت. دومین اثرش «جرم»(۲۰۱۰) بلافاصله پس از انتشار در رأس این لیست قرار گرفت. سپس براساس شماری از داستانهای آن فیلم ساخته شد. در ۲۰۱۱ سومین اثر داستانی و نخستین رماناش «پروندهٔ کولینی» به بازار کتاب آمد. دربارهٔ این رمان جداگانه صحبت خواهیم کرد. ۲۰۱۳ سالِ انتشارِ رمانِ پرفروش دیگری اثر فردیناند فن شیراخ بود به نام «تابو». نمایشنامه «ترور»، اثر این نویسنده در ۲۰۱۵ همزمان در دو تئاتر معتبر آلمان روی صحنه آمد و پس از آن تلهـ فیلمی از روی آن ساختند که میلیونها بینندهٔ تلویزیونی در سرزمینهای آلمانیزبان داشت. این نمایشنامه و تلهـ فیلم بهویژه در چین با اقبال کممانندی روبرو شد. این نمایشنامه با ترجمهٔ رحمان افشاری و ویراستاری دکتر فرامرز بهزاد منتشر شده است.
پروندهٔ کولینی
رمان «پروندهٔ کولینی» بلافاصله پس از انتشار در ۲۰۱۱ در لیست پرفروشترینهای اشپیگل جایگاه دوم را احراز کرد. این اثر تاکنون در قطعهای مختلف حدود ۳۰ بار در آلمان تجدید چاپ شده و در نامدارترین نشریات اروپا و آمریکا مورد ستایش قرار گرفته است. من برای پرهیز از اِطناب مُمِل از ذکر گفتآوردهای این رسانهها چشم میپوشم.
برای خوانندهای که آشنایی چندانی با رویدادهای سیاسی آلمان پس از جنگ ندارد، و بهویژه، برای نگاهی درونشکاف به آنچه در فصل ۱۴ تا پایان این کتاب به میان میآید، روشنگریهایی را ضروری میدانم.
پس از پایان دومین جنگ جهانی و تسلیم آلمان نازی، شوروی پیشنهاد کرد که آلمان و اتریش، دو کشور شکست خورده، در شمار کشورهای بیطرف قرار گیرند: نه وابسته به بلوک غرب باشند نه بلوک شرق.
این پیشنهاد بعدها در مورد اتریش پذیرفته شد؛ اما در آلمان از همان ابتدا با ایستادگی سرسختانهٔ حزب دست راستی دموکرات مسیحی (CDu) روبرو شد. شعار کنراد آدِنائر، رهبر جناح راست CDu، این بود: «چیرگی کامل بر نیمی از آلمان بهتر از تسلطِ نسبی بر تمامی آن است.» او با این گفتهٔ مشهورش نشان داد که حتی به بهای دوپارگی میهناش از بیطرفی اجتناب میکند؛ و با کردار سیاسیاش مقدمات این دوپارگی را فراهم آورد تا آلمان بتواند در شمار کشورهای بلوک غرب قرار گیرد و بیطرف نباشد.
حزب دموکرات مسیحی که از بانفوذترین سیاستمداران آلمانی پس از جنگ تشکیل شده بود بر سرِ یک دوراهی ــ همانگونه که در این رمان خواهیم دید ــ تعیینکنندهٔ مسیر تاریخ قرار گرفته بود: آیا دموکرات مسیحیها میبایست با سوسیال دموکراتها همکاری کنند یا با نازیهای هنوز شناخته نشده و نازیهایی که با ترفندهای این حزب تبرئه شده بودند یا بهزودی دوران نسبتا کوتاه زندانشان به پایان میرسید؟ جناح راست CDu که بیشترین سیاستمداران بانفوذ را با خود داشت، راه دوم را انتخاب کرد. پس این جناح باید با بهکار بردن کلیهٔ امکاناتاش ــ قانونی یا غیرقانونی ــ ابتدا شاخهٔ میانهرو حزب خود را بدنام یا منزوی میکرد و سپس ائتلاف احزاب سوسیال دموکراسی و کمونیست را با دوپاره کردن آلمان ناممکن مینمود. در صورتی که این دو حزب ائتلاف میکردند، به دلیل وجود دموکراسی در غرب جایی برای خودسرانگی حزب کمونیست باقی نمیماند، خودکامگیهایی که در آلمان شرقی کردند و به تبع آن فرو پاشیدند. از سوی دیگر به دلیل وجود آموزههای مارکسیستی در این ائتلاف، در برابر گرایش تدریجی سوسیال دموکراسی به راست سدی به وجود میآمد؛ در برابر آنچه بهویژه در دوران صدراعظمی گرهارد شرودِر شاهد آن بودیم.
این ائتلاف به احتمال بسیار بالا دارای پیشینهٔ آرای مردم میشد و جناح راست دموکرات مسیحی خانهنشین. کنراد آدنائرِ باهوش این را به خوبی میدانست. او پی برده بود که تنها راه ماندن در بلوک غرب و پرهیز از بیطرفی همکاری با نازیهاست: جنایتکاران جنگی؛ تعدادشان هم بیشمار بود.
جناح راست CDu به رهبری کنراد آدِنائر، لودویگ ارهارد (وزیر اقتصاد آدنائر و پس از او صدراعظم آلمان) و افراد بانفوذ دیگر، هر امکانی را بهکار گرفت تا پروندههای کشتار نازیها را حتیالامکان نابود کند؛ یا قوانینی را به تصویب برساند که بنا بر آنها از اهمیت جُرم نازیها کاسته شود و مجازاتشان بهشدت تخفیف یابد یا شماری از آنها تبرئه شوند. نازیهای شناختهشده هم باید مورد عفو واقع و از زندان آزاد شوند و به همکاری بپردازند.
یکی از قوانینی که به تصویب رسید قانون «مشمول مرور زمان شدنِ» جرایم بود: مدت آن کوتاه شد. و اما قتل بنا بر هیچ قانونی مشمول مرور زمان نمیشود. پس باید جرم نازیها تخفیف پیدا میکرد و از «قتل» به یاوری در «قتل» دگردیسه میشد که مجازاتاش بین ۵ تا ۱۵ سال زندان بود. با رفتار مُحبانهٔ قاضیها که بیشترشان، خود، پیشینهٔ نازیگری داشتند، جنایتکاران جنگی غالبا به حداقل مجازات محکوم میشدند مگر در مواردی که دیگر کاری از دست قاضی برنمیآمد یا قاضی نازی نبود.
جرم قتلْ حتی برای کسانی که دستور تیرباران بسیاری از پارتیزانها و تعداد بیشماری غیرنظامی را صادر کرده بودند و در تیربارانها حضور داشتند، به جرم «یاوری در قتل» کاهش یافت. آخر آنها تنها «دستور را اجرا میکردند»، دستور مافوق را. جرم قتل تنها در مورد متهمهایی پذیرفته میشد که بالاترین مقامها را داشتند: آدولف هیتلر، هرمان گورینگ، هاینریش هیملر، راینهارد هایدریش، آدولف آیشمن… بسیاری از این افراد هم یا در جنگ کشته شده بودند (مانند راینهارد هایدریش) یا پس از تسلیم آلمان، هنگام فرار به محلی امن به دست متفقین افتاده و چون اعدام خود را مسلم میدانستند خودکشی کرده بودند (مانند هاینریش هیملر). قوانین جدید بر سرِ «قتل» کلاه شرعی میگذاشت و حتیالامکان جنایتکاران را از اتهام قتل دور نگاه میداشت.
باقی ماجرا را در رمان خواهید خواند.
بد نیست بدانیم که وزیر دادگستری جمهوری فدرال آلمان، خانم زابینه لویتهویسِرـ اشنارنبِرگر، در ۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۲ کمیسیونی را برای واپسین رسیدگیها به جرایم نازیها تعیین کرد و در لیست کتابهای مرجع این کمیسیون «پروندهٔ کولینی» را هم قرار داد. تعیین این کمیسیون و کتابهای مرجع آن علاوه بر اهمیت اثرِ تخیلی «پروندهٔ کولینی» برای روشنگری نقشِ قوهٔ قضائیهٔ پس از جنگِ آلمان، بیانگر این هم هست که چگونه آدِنائر و هماندیشاناش چند دهه بر تمامی ارکان قدرت در آلمان غربی چیرگی داشتند و چه ماهرانه به گونهای تاریخ را تحریف و مسیر آن را تغییر دادند که ۶۷ سال پس از پایان جنگ تازه باید کمیسیونی برای بررسی این گذشتهٔ سیاه تشکیل شود. آدنائر درست به همین دلیل گفته بود: چیرگی کامل بر نیمی از آلمان بهتر از تسلط نسبی بر تمامی آلمان است. دوپاره شدن آلمان هم پیآمدِ سیاست او بود.
فردیناند فن شیراخ طی مقالهای در اشپیگل (شماره ۳۶ سپتامبر ۲۰۱۱) نوشت که رمان «پروندهٔ کولینی» تسویه حساب خانوادگی نیست (۱)؛ بسیار بیش از آن، دربارهٔ قوهٔ قضائیهٔ پس از جنگ آلمان است، دربارهٔ دادگاههای جمهوری فدرال است که احکام ظالمانه صادر میکردند، دربارهٔ قاضیانی است که برای هر قتلِ یک مجرمِ نازی تنها ۵ دقیقه زندان تعیین میکردند.
من پیش از این در تفسیر آثاری که از هاینریش بل ترجمه کردهام، همچنین در کتاب «قرن من» اثر گونترگراس، به شماری از رویدادهای دهههای نخستین پس از جنگ در آلمان اشاره کردهام. آنچه در این پیشگفتار آمد رخدادهایی است که در تفسیرهای پیشگفته کمتر به آن پرداخته بودم.
سخن آخر: خوانندهٔ این رمان جز آن که با جذابیتِ یک داستان پلیسی در بالاترین سطحِ تاکنون ارائهشدهٔ آن روبروست، با رویدادهایی هم در تاریخ معاصر آلمان آشنا میشود که میلیونها جوان آلمانی و غیرآلمانی هم احتمالاً با این کتاب به آنها پی بردند.
همانگونه که هاینریش بل دههها وجدان بیدار ملت آلمان بود، امروز نویسندگان نسل جدید این نقش را به عهده گرفتهاند. فردیناند فن شیراخ یکی از این کمشماران است.
۱
بعدها همه به یادشان میآمد، پیشخدمتهای طبقه، هر دو خانم مُسن در آسانسور، زن و شوهر در راهرو طبقهٔ چهارم؛ گفتند، مردْ غولپیکر بود و همه از بو صحبت میکردند: بوی عرق.
کولینی با آسانسور به طبقهٔ چهارم رفت. دنبال شمارهٔ اتاق گشت، اتاق شمارهٔ ۴۰۰، «سوئیتِ براندِنبورگ (۲)»، در زد.
«بله؟» مردی که میان چهارچوب در ایستاده بود ۸۵ سال داشت، اما بسیار جوانتر از آن مینمود که کولینی انتظارش را داشت. عرق از پشت گردن کولینی سرازیر شد.
«روزبهخیر، من کولینی هستم، از «کوریره دِلا سِرا (۳)». نامفهوم حرف میزد و از خود میپرسید که آیا مرد از او کارت شناسایی میخواهد؟
«بله، از آشنائیتون خوشحالم، بفرمائین تو. اینجا برای مصاحبه از همهجا بهتره.» مرد دستاش را به طرف کولینی دراز کرد. کولینی خود را عقب کشید. نمیخواست او را لمس کند. هنوز نه.
کولینی گفت: «دارم عرق میکنم.» مرد از این حرف اوقاتاش تلخ شد، طنینی عجیب داشت. فکر کرد، هیچکس چنین چیزی نمیگوید.
پیرمرد با مهربانی گفت: «بله، امروز هوا واقعا شرجیه، باید منتظر بارون باشیم.». حقیقت نداشت: اتاقها اینجا خنک بود. صدای دستگاه تهویهٔ مطبوع بهندرت به گوش میرسید. به اتاق رفتند، قالی بژرنگ، چوب تیرهرنگ، پنجرههای بزرگ، همهچیز گران، استوار و بهقاعده. کولینی از پنجره توانست دروازهٔ براندِنبورگ را ببیند، به نظرش دروازه بسیار نزدیک به او بود.
۲۰ دقیقه بعد مَرد مُرده بود. ۴ پرتابه (۴) پشت سر او را سوراخ کرده بود، یکی از آنها وارد مغز و از آن خارج شده بود و نیمی از چهرهاش را از هم دریده بود. قالی بژ خون را به خود جذب میکرد، آن سطح تیرهرنگ از خون کمکم بزرگتر میشد. کولینی تپانچه را روی میز گذاشت. روی زمین کنار مرد ایستاد، به خالها و لکههای حاکی از پیری در پشت دست مرد خیره شد. جنازه را با پایاش چرخاند. ناگهان با پاشنهٔ کفش به صورت مرد کوبید، به او نگاه کرد، دوباره کوبید. نمیتوانست از این کار دست بکشد، بی هیچ درنگی پاشنهاش را به صورت مرد میکوبید. خون و ماده نرم مغز به پاچهٔ شلوارش ترشح کرد، به قالی، به چوبهای دور تختخواب. پزشک قانونی بعدها نتوانست تعداد این ضربات را مشخص کند، استخوانهای گونه، آرواره، بینی و جمجمه، زیرِ سنگینی ضربهها شکسته بود. کولینی تا لحظهای که پاشنهٔ کفشاش شکست از ضربه زدن بازنایستاد. روی تخت نشست، عرق از صورتاش سرازیر شده بود. نبضاش خیلی آهسته به حالت عادی بازمیگشت. منتظر ماند تا تنفساش یکنواخت شود. بلند شد، صلیب کشید، اتاق را ترک کرد و با آسانسور به همکف رفت. میلنگید چون یک پاشنهٔ کفش کم داشت، میخهای آن لنگه کفش بیرون زده بود و زمینِ مرمری را میخراشید. به زنِ جوانِ پشتِ پیشخوانِ لابی گفت، باید به پلیس تلفن کند. زن پرسشهایی داشت، همراه با حرکات دست و سر. کولینی فقط گفت: «اتاق ۴۰۰. مُرده.»، کنار او، روی تابلوی الکترونیکی اعلانات در لابی نوشته شده بود: «۲۶ ماه مه ۲۰۰۱، ساعت ۲۰، سالن اشپرِه: انجمن صنایع ماشینآلات آلمان.»
روی یکی از کاناپههای لابی نشست. به پیشخدمتی که پرسید چیزی میل دارید، پاسخ نداد. به زمین خیره شده بود. رد پاشنهٔ کفشاش را بر مرمر همکف، در آسانسور و تا سوئیت میشد پی گرفت. کولینی در انتظار دستگیر شدن بود. او سراسر عمرش انتظار کشیده بود، حرف هم نمیزد.
کتاب پرونده کولینی
نویسنده : فردیناند فن شیراخ
مترجم : کامران جمالی
ناشر: نشر نیلوفر
تعداد صفحات : ۱۴۴ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید