کتاب « هتل عروس »، نوشته چیستا یثربی

بازی و باز هم بازی

یادداشت محمود دولت‌آبادی بر نمایش «محاله که فکر کنید این‌طوری هم ممکنه بشه»


پایان یک نمایش پیوسته در هفتاد دقیقه، در محل کوچکی چون تئاتر زیرزمینی سایه، و نگه داشتن بیننده در فضایی فشرده و کاملاً غیربهداشتی، هنر گروه تئاتر مروارید بود با دو بازیگر چابک و دل‌سپرده به متنی که نویسنده، بانویی جوان (چیستا یثربی) آن را نوشته است. بازیگران نمایش، سیما تیرانداز و مجید جوزانی ـ دست بر قضا ـ هر کدام یک یا دو واحد ادبیات را با من در گذشته گذرانیده؛ آن دو هر کدام جنم ویژهٔ خود را داشتند. هم از آغاز، حساسیت فوق‌العادهٔ سیما و بازتاب‌های سریع و پرانعطاف او در رفتار آموزشی، چنان بود که گویی جز برای زندگی روی صحنه آفریده نشده است. نیز جست‌وجوگری جوزانی و پرسش‌های پیاپی او در پایان ساعت درسی، خود نشان از این داشت که به طلب یافتن چیزی در خود به دانشکدهٔ هنر وارد شده است. این یک تئاتر از خودمان را [در جشنوارهٔ تئاتر] هم به برکت همین آشنایی آموزشی توانستم ببینم و در پایان نمایش نه فقط از سر عطوفت معلمی، که هم‌چون شخصی که آموزه‌هایی در نظر و تجربهٔ صحنه دارم، در پاگرد تاریک آن جای تنگ، در پاسخ به نخستین سلامی که دریافتم، بی‌اختیار گفتم: «او که مریض می‌شود. این همه فشار روی اعصاب» و همین‌طور که می‌رفتم به سلام و پاسخ به تکان سر، شاید به بانویی روزنامه‌نگار که نمی‌شناختم و جلوم را گرفته بود، گفتم: «بگو، برو بهشان بگو. برو بگو خسته نباشید. اما… بله، منظورم این است که… خوب…» گذشتم و منظورم همه این بود که گفته باشم: «اگر این نمایش مثلاً سه ماه روی صحنه باشد، بازیگر زن ـ سیما تیرانداز ـ قطعاً باید روانهٔ بیمارستان شود.» این را به خودش هم گفتم و اشاره کردم به زمانی که خانم مهین اسکویی نقش زن «خانهٔ عروسک» را بازی کرده بود. و شاید اگر این نمایش و بازی یا دقیق‌تر بگویم زندگی سیما تیرانداز روی صحنه را در نمایش «محاله که فکر کنید…» ندیده بودم، به صرافت نیفتاده بودم تا اندیشه کنم در باب یک ابهام، یک نحوهٔ درک دیگر از شیوهٔ موسوم به رئالیسم در اجرای نمایش. درست است، اجرای نمایش روی صحنه باید در باور بیننده بنشیند. این یک خواستهٔ بدیهی است و از نگاه بینندهٔ تئاتر، الزاماً مبتنی بر دانش صحنه هم نیست، اما همین باور، هم‌چون اصلی‌ترین مایه در رابطهٔ بین بیننده و بازیگر، از نگاه بازیگر و کارگردان، امری است که با روش‌های گوناگون به دست می‌آید و بسته است به درک، خلاقیت، بینش و دانش کارگردان و بازیگران. در نمایش «محاله که فکر کنید…» نوشتهٔ خانم یثربی، چرایی تبدیل بازی به زندگی از آن رو حدت یافته است، که موضوع آن بافته‌ای است از متن زندگی همین زمانی ما و بسی نزدیک‌تر، بافته‌ای از متن زندگی.

جوانان ایرانی در عرصهٔ هنر نمایش ـ نمایش‌نامه‌نویسی ـ بازیگری و… با مایه‌ای از توجه به استعدادهای زن که گاه ارجحیت می‌یابد بر همتای مرد خود، چنان‌چه در همین نمایش، دستمایهٔ نویسنده (چیستا یثربی) و کارگردان (سیما تیرانداز) قرار گرفته است. مایه‌ای که از منیت هر یک آغاز می‌شود و به رقابت می‌رسد، از مرزهای غبن و حسد می‌گذرد تا به مرگ (خودکشی) مرد نمایش بینجامد و در نهایت تأسف، اثر نمایشی در ورطهٔ مهلک ملودرام فرو غلتد.

لازم نمی‌بینم بیاورم که در آن ظرف و فضای تاریک و تنگ دخمه سایهٔ بازیگران قابلیت‌هایی از بازیگری را به نمایش گذاردند که به ارج آن و نویسندهٔ نمایش (چیستا یثربی) هم گلاب آدینه که مژده داد این اجرایی از (گروه تئاتر مروارید) است نوشته شد. این خط، خود نشانهٔ قدرشناسی از هنرمندانی است که به هر سختی فانوس هنر نمایش را روشن نگه می‌دارند، هنری که مردم کشور ما آن را صمیمانه دوست می‌دارند و برایش ارزشی تاریخی قایل‌اند، به‌رغم واکنش ایشان در مقابل سینما که روزمره و گذرنده است.(۱)

هتل عروس

این نمایش در جشنوارهٔ بین‌المللی تئاتر فجر سال ۷۹ به کارگردانی سیما تیرانداز به روی صحنه رفت، سپس به مدت یک ماه در تئاتر شهر اجرای عمومی داشت.

مکان: هتلی متروک

زمان: دو روز و دو شب پیاپی


آدم‌ها:

۱ـ زن ۱

۲ـ زن ۲

۳ـ مرد (رئیس)

۴ـ هتل‌دار

صحنه تاریک است. در باز می‌شود. دو مرد و متعاقب آن‌ها دو زن وارد می‌شوند.

مرد: خواهرا بفرمایین.

زن‌ها چمدان در دست دارند و دور تا دور اتاق را با کنجکاوی از نظر می‌گذرانند.

هتل‌دار: بفرمایین. (زن ۱ چمدانش را زمین می‌گذارد.)

مرد: (به هتل‌دار) دستشوییش کجاست؟

هتل‌دار: (دری را باز می‌کند.) این‌جاست بفرمایین، بفرمایین ببینین.

مرد: (به خانم‌ها) خواهرا بفرمایین.

زن ۲: (به زن ۱) بفرمایین.

زن ۱: (به زن ۲) بفرمایین.

بالاخره اول زن ۲، بعد زن ۱، سپس مرد و در آخر هتل‌دار وارد می‌شوند.

مرد: چراغش کجاست؟

هتل‌دار: همون‌جا پشت در.

مرد: این‌جا؟ (چراغی پیدا نمی‌کند.)

هتل‌دار: نه همون‌جا.

زن ۱: این‌جا؟

زن ۲: نه ـ مثل این‌که این‌جا.

هتل‌دار: اجازه بدین ـ خواهرا برین کنار ـ اجازه بدین ـ خواهر رد شین کنار ـ اون کلیدی که پشت‌تونه رو بزنین.

مرد: اینو؟

هتل‌دار: نه اون یکی رو. اجازه بدین خواهر. خواهر بشینین. (کلید را می‌زند.)

مرد: خب این از دستشویی. اینم دوش. صابون عروسم داره.

هتل‌دار: سیفونشم خوب کار می‌کنه. اجازه بدین. بشینین خواهر. یه کم کنار برین. بفرمایین. اینم سیفون. (سیفون را می‌زند.) سیفون از این قوی‌تر پیدا نمی‌کنین. عینهو آبشار نیاگارا می‌مونه.

مرد: خوبه. دستشوییش مشکلی نداره.

هتل‌دار: اختیار دارین قربان، بقیه‌شم بی‌مشکله. مهم دستشوییه. این اتاق یکی از بهترین اتاق‌های ماست.

مرد: خب بایدم باشه. ما اگه سختی بکشیم مهم نیست. ولی خواهرای همکارمون باید راحت باشن. ما به خونواده‌هاشون قول دادیم که تو این سفر بهشون بد نگذره.

هتل‌دار: توی هتل عروس به هیچ‌کس بد نمی‌گذره. خب حالا نمی‌خواین تشریف ببرین؟

مرد: کجا؟

هتل‌دار: بیرون.

مرد: چرا. چرا… بفرمایین.

هتل‌دار: اول شما بفرمایین.

مرد: شما میزبانین. راهو بلدین.

هتل‌دار: شما مهمونین، مقدمین!

مرد: خواهرا بفرمایین.

زن ۲: بفرمایین.

مرد: بفرمایین.

زن‌ها دست‌شان را پشت کمر هم می‌گذارند و هر کدام می‌خواهد دیگری را به زور بیرون بفرستد. بالاخره زن ۲ موفق می‌شود و زن ۱ را به جلو می‌راند.

زن ۲: این دفعه دیگه شما! (پشت او، زن ۲ و بقیه خارج می‌شوند.)

در اتاق زن‌ها تخت‌ها را وارسی می‌کنند. ملحفه‌ها را کنار می‌زنند و بالش‌ها را پشت و رو می‌کنند.

مرد: این پنجره به کجا باز می‌شه؟

هتل‌دار: به حیاط‌خلوت.

مرد: حیاط رو به کجاست؟

هتل‌دار: خونهٔ همسایه.

مرد به طرف پنجره‌ها می‌رود یکی از پنجره‌ها را باز می‌کند و بیرون را وارسی می‌کند.

هتل‌دار: (به زن‌ها) ملحفه‌هاش تازه عوض شده. خیال‌تون راحت باشه خانوما!

مرد: (به هتل‌دار) یه دقیقه بیاین این‌جا!

زن ۱: ما؟

مرد: (به هتل‌دار) نه شما!

هتل‌دار: (جلو می‌رود.) جانم!

مرد چیزی در گوش او زمزمه می‌کند و چیزی را در بیرون نشان می‌دهد.

هتل‌دار: نه آقا، نه! (می‌خندد، کم‌کم ریسه می‌رود.)

ناگهان مرد فریاد می‌کشد و پنجره را با عصبانیت می‌بندد.

مرد: من شوخی نمی‌کنم!

هتل‌دار: گفتم که خاطرتون جمع باشه. این‌جا از این اتفاقا نمی‌افته.

مرد: چی داری می‌گی مرد حسابی؟ این پنجره امنیت نداره، نه حصاری، نه سیم خارداری… اگه یکی نصف شب بخواد بیاد تو چی می‌شه؟

زن‌ها با وحشت به هم می‌نگرند.

زن ۱: وای مگه ممکنه کسی بیاد؟

هتل‌دار: نه خواهرا. این چه حرفیه؟ تو سی سال عمر این هتل، همچین اتفاقی نیفتاده.

مرد: کار یه دفعه می‌شه آقا!

زن ۲: بله آقا. کار یه دفعه می‌شه. از شانس ما این‌جور بلاهام درست سر ما می‌آد…

زن ۱: وای! شمام چه حرفایی می‌زنین! آدم ترس برش می‌داره. (به طرف پنجره می‌رود.) فکر نمی‌کنم این‌جا خبری باشه.

مرد: اتاق دیگه‌ای ندارین؟

هتل‌دار: چرا ولی این اتاق بهترین اتاق ماست. گوش کنین آقا پشت این دیوار حیاطه. اون طرف هم آدمای آبرومندی زندگی می‌کنن. تازه این پنجره هم که بسته‌س. آخه کی ممکنه بیاد تو؟

مرد: آدم هیچ‌وقت نمی‌تونه از چیزی مطمئن باشه. گفتم که ما حاضریم هر کاری بکنیم تا این دوتا خواهرمون مشکلی نداشته باشن. حالا اگه اتاق دیگه‌ای دارین، لطفاً نشون بدین!

هتل‌دار: گفتم که داریم. ولی شما پشیمون می‌شین. دیگه مثل این اتاق گیرتون نمی‌آد. تازه ببینین تلفن مستقیم هم داره. (گوشی تلفن را برمی‌دارد.) گوش کنین خانوم شما نمی‌خواین به خونه‌تون یه زنگ بزنین؟

مرد: پنجره‌هاش!

هتل‌دار: ببینین تلویزیونم داره! حوصله‌تونم سر نمی‌ره. کانال یکو می‌خواین یا دو رو؟ ما این‌جا ده‌تا کانال داریم… شما فقط بگین کدوم کانالو می‌خواین؟ تازه اگه بخواین می‌تونیم براتون فیلم ویدیو هم پخش کنیم. ماهواره هم…

مرد: پنجره‌هاش!

هتل‌دار: اینم از یخچال ـ نگاه کنین جایخی‌ام داره. هر چی که دل‌تون بخواد از شیر مرغ گرفته تا جون آدمیزاد تو این یخچال پیدا می‌شه. شما فقط یه نگاه به این بندازین! آب‌خنکم هست. هیچ‌جای دیگهٔ این هتل آب به این گوارایی پیدا نمی‌شه.

مرد: پنجره‌هاش…

هتل‌دار: راستی یادم رفت بگم! این‌طرف یه پنجره هست که رو به باغ هتل باز می‌شه. بهترین منظرهٔ دنیاست، هیچ پنجرهٔ دیگه‌ای تو این هتل رو به باغ نداریم. شما فقط بیایین یه نگاه بندازین. بیایین جلو خواهرا، یه نگاهی بکنین!

مرد: پنجره‌های پشتی!

هتل‌دار: بله. پنجره‌های پشتی رو به حیاط خلوت باز می‌شه. خب بشه! اشکالی داره؟ همهٔ پنجره‌های پشتی رو به حیاط خلوت باز می‌شن، عوضش این‌جا هرچی بخواین هست. خط تلفن مستقیمه. می‌تونین با هر جای دنیا ارتباط برقرار کنین. رادیوش همهٔ دنیا رو می‌گیره. تلویزیونش هم فیلم‌های هجده سال به بالا نشون می‌ده. روتختی‌هاش هم مخمله. کمدشم از همهٔ کمدا جادارتره، چندتا آدم توش جا می‌گیرن. پنجره‌های اصلیشم رو به باغ باز می‌شن. حالا دیگه چی می‌خواین؟

مرد: یه اتاق دیگه!

هتل‌دار: (تسلیم و ناامید) این حرف آخرتونه؟

مرد: بله آقا. این‌جا برای دوتا خانوم جای امنی نیست، گفتم که… پنجره‌های پشتی خطرناکه. هرکسی بخواد می‌تونه سرشو بندازه پایین و از دیوار بیاد بالا. هیچ چفت و بستی هم که نیست. این خواهرا دست ما امانتن، به این اتاق نمی‌شه اطمینان کرد!

هتل‌دار: هر چی شما بگین!

مرد: خواهرا چمدوناتونو بردارین. می‌ریم یه اتاق دیگه.

زن‌ها به هم نگاه می‌کنند و در سکوت، چمدان‌هاشان را برمی‌دارند.

زن ۲ می‌خواهد تختی را که نامرتب کرده، مرتب کند.

هتل‌دار: ولش کنین. بعداً درستش می‌کنم. شما بفرمایین.

مرد: بفرمایین.

زن ۲: شما بفرمایین.

مرد: اختیار دارین!

زن ۲ و زن ۱ هر یک می‌خواهند به زور یک‌دیگر را به جلو برانند. و بالاخره زن ۱ موفق می‌شود. پشت او مرد و آخر از همه هتل‌دار خارج می‌شود. هتل‌دار برای آخرین بار نگاه حسرت‌باری به اتاق می‌افکند و بعد چراغ را پشت سرش خاموش می‌کند.

تاریک

روشن

در باز می‌شود.

صدای مرد: بفرمایین خواهرا!

زن‌ها با چمدان وارد می‌شوند. اول زن ۱ و بعد زن ۲ و بعد مرد در آخر هتل‌دار. مرد هتل‌دار، چراغ‌ها را روشن می‌کند. این اتاق نسبت به اتاق قبل، محقرانه‌تر و کم‌نورتر است. زن‌ها متوجه این تغییر شده‌اند و با ناامیدی به سقف و دیوارها نگاه می‌کنند تا چراغ دیگری را پیدا کنند.

مرد: توالتش کجاست؟

هتل‌دار: همین‌جا! بفرمایین!

مرد: (به زن‌ها) بفرمایین.

زن‌ها این بار بدون تعارف وارد می‌شوند. اول زن ۲ وارد می‌شود. از زن ۱ عذر می‌خواهد و بعد زن ۱ وارد می‌شود.

 

هتل‌دار: (چراغ توالت را روشن می‌کند.) ملاحظه بفرمایین. این توالتشه. اینم دوشه. البته صابون نداره. ولی می‌گم بیارن.

مرد: پس سیفونش کو؟

هتل‌دار: متأسفم… سیفونش شکسته، ولی زیاد مهم نیست!

زن‌ها با تعجب به هم نگاه می‌کنند.

مرد: چه‌طور مهم نیست. پس کثافتا چه‌طور پایین برن؟ هُل‌شون بدیم یا ازشون خواهش کنیم تشریف ببرن؟!

زن‌ها از خجالت سرشان را پایین می‌اندازند.

هتل‌دار: اختیار دارین آقا. جلو خواهرا زشته. با این شلنگ یه کم آب بریزین پایین می‌ره. خواهرا لطفاً تشریف ببرین کنار تا بهتون نشون بدم. (آب را با فشار باز می‌کند، آب به زن‌ها شتک می‌زند و زن‌ها جیغ می‌کشند و با ناراحتی کنار می‌روند.)

مرد: خیلی‌خوب، بسه دیگه ببندش! این‌که همه‌ش کثافت‌کاریه.

هتل‌دار: واالله من این‌طور فکر نمی‌کنم. تو خیلی خونه‌های این شهر سیفون نیست. مردم سطل سطل آب می‌ریزن تو خلا ـ همه چیزشونم پایین می‌ره. فشار آب این‌جا قویه ـ آدما رو هم پایین می‌بره. بذارین نشون‌تون بدم.

مرد: (با وحشت) نه لازم نیست. فکر می‌کنم بهتره بریم بیرون.

هتل‌دار: بفرمایین!

مرد: (به زن ۱) بفرمایین!

زن ۱ بیرون می‌رود. پشت او زن ۲ و بعد مرد و در آخر هتل‌دار.

زن ۲: این‌جا نورش همینه؟

هتل‌دار: مگه اشکالی داره؟

زن ۱: ما کارای نوشتنی داریم. این نور برامون کمه.

هتل‌دار: معذرت می‌خوام خانوما… این‌جا چراغ دیگه‌ای نیست، باید با همین چراغ بسازین.

مرد: (دستش را زیر نور می‌گیرد.) اگه سرتونو به کاغذ نزدیک‌تر کنین، بهتر می‌بینین.

زن‌ها با تعجب به هم نگاه می‌کنند. زن ۱ چمدانش را روی تخت می‌گذارد و مشغول بیرون آوردن محتویات آن می‌شود. در بین چیزهایی که بیرون می‌آورد تعدادی کتاب و مجله دیده می‌شود.

زن ۲ روتختی را کنار می‌زند و ملحفه را وارسی می‌کند.

مرد به اطراف می‌نگرد، بعد ناگهان دستش را زیر سقف می‌گیرد. چند متر عقب و جلو می‌رود و باز دست دیگرش را زیر سقف می‌گیرد. بعد پشتش را می‌کند و در جهت عکس مسیر اول حرکت می‌کند. زن‌ها و هتل‌دار با تعجب به او می‌نگرند. مرد ناگهان با فریاد می‌ایستد.

مرد: (با حالت کشفی ناگهانی) از این کولر باد نمی‌آد!

هتل‌دار: چرا قربان! خیلی هم خوب باد می‌آد. (جلو می‌رود و او هم دستش را زیر سقف می‌گیرد.) روشن روشنه.

مرد: باد نداره!

هتل‌دار: چرا باد داره!

مرد: نه. باد نمی‌آد. خواهرا یه تیکه کاغذ به من بدین!

زن ۱ با عجله و با حالتی مطیع دنبال کاغذ سفید می‌گردد.

مرد: کاغذ باطله هم باشه، اشکالی نداره.

زن ۲ یک تکه کاغذ از جیبش درمی‌آورد و به او می‌دهد.

مرد کاغذ را در دستش زیر سقف می‌گیرد.

مرد: (به هتل‌دار) می‌بینی؟ تکون نمی‌خوره!

هتل‌دار: (کاغذ را از او می‌گیرد.) اختیار داری! داره تکون می‌خوره!

مرد: قبول نیست شما خودتون دارین تکونش می‌دین!

هتل‌دار: یعنی می‌گین من تقلب می‌کنم؟ دست شما درد نکنه!

مرد: نه‌خیر، لابد دست‌تون می‌لرزه! به‌هرحال این کولر باد نداره.

هتل‌دار: داره، خوبم داره… دست من یخ زد! (دستش را جلو مرد می‌گیرد.) ببینین! سردِ سرده…

مرد: دستتو بکش کنار، خواهرا، لطفاً بیایین جلو. به نظر شما از این کولر باد می‌آد؟

کاغذ را به زن ۱ می‌دهد. زن ۱ امتحان می‌کند.

زن ۱: باد نداره. (کاغذ را به زن ۲ می‌دهد.)

مرد: دیدین گفتم!

زن ۲: کاغذ تکون خورد… داره باد می‌آد!

هتل‌دار: (با اطمینان) چی بهتون گفتم؟! (کاغذ را از زن ۲ می‌گیرد.)

مرد: آخه مگه می‌شه؟ من خودم این کاره‌م. می‌دونم که این کولر خرابه. اصلاً ازش بادی نمی‌آد. هوای این اتاق دم کرده‌س. (یقه‌اش را باز می‌کند.)

هتل‌دار: هوای اتاق خیلی هم خوبه. هیچ‌کدوم از کولرای ما ایرادی نداره آقا… ایراد از جای دیگه‌س…

مرد: خواهرا ممکنه سه‌تا کاغذ دیگه به من بدین، بزرگ باشه بهتره.

هر دو زن به طرف بساط‌شان می‌روند و با عجله سه کاغذ تهیه می‌کنند. مرد هر سه کاغذ را می‌گیرد، یکی را خودش نگه می‌دارد و دوتای دیگر را به زن‌ها می‌دهد.

مرد: حالا هر چهارتایی‌مون کاغذامونو بلند می‌کنیم. من و این خواهر در جهت کولر پیش می‌ریم، شما دوتا هم در جهت خلاف کولر، ببینیم کاغذ کی تکون می‌خوره؟

هر چهار نفر با حالتی مضحک راه می‌روند. گاهی مرد هتل‌دار جهت را اشتباه می‌کند و به دیگران برخورد می‌کند.

مرد: کاغذ کی تکون خورد؟

هتل‌دار: کاغذ من!

مرد: نمی‌شه که فقط کاغذ تو تکون بخوره مرد حسابی! مگه این‌که یه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌ت باشه. حالا جاها رو عوض می‌کنیم. شما و این خواهرمون به طرف کولر پیش می‌رین. من و این خواهرم در جهت خلاف شما…

دوباره شروع به حرکت می‌کنند. مردها یک‌بار باهم تصادف می‌کنند. و زن‌ها چند بار به هم تنه می‌زنند و از هم معذرت می‌خواهند.

هتل‌دار: (به زن) خواهر مال شما داره تکون می‌خوره.

زن ۱: دستم خسته شده. به خدا باد نمی‌آد!

مرد: بسه دیگه. گفتم این کولر خرابه. نبودن سیفونو می‌شه تحمل کرد. ولی بدون کولر آدم بو می‌گیره. اتاق دیگه‌ای ندارین که کولرش درست باشه؟

کاغذ در دست زن ۲ تکان می‌خورد.

زن ۲: داره تکون می‌خوره! تکون خورد!

کسی به او توجه نمی‌کند.

زن ۱: (آهسته به زن ۲) حالا دیگه خودتو لوس نکن. وقتی رئیس می‌گه خرابه، خرابه دیگه.

هتل‌دار: بهتون گفتم که بعد از اون اتاق که خوش‌تون نیومد، این بهترین اتاق ماست. کولرشم هیچ عیب و ایرادی نداره. حالا اگه خوش‌تون نیومده، رو چشمم، بریم یه اتاق دیگه رو نشون‌تون بدم. ولی یه هوا از این کوچیک‌تره‌ها! گفته باشم!

مرد: اشکال نداره. اتاق کوچیکو می‌شه تحمل کرد، ولی گرما رو نه. خواهرا چمدوناتونو جمع کنین. می‌ریم یه اتاق دیگه.

زن ۲: (کاغذ را پاره می‌کند و وسط اتاق می‌اندازد. با خشم) اینم از این.

هتل‌دار با ناراحتی خرده‌های کاغذ را جمع می‌کند. زن‌ها با حالتی معذب به هم می‌نگرند و زن ۱ تند و تند کتاب‌ها و مجله‌هایش را در چمدان جا می‌دهد، در چمدانش بسته نمی‌شود. زن ۲ به او کمک می‌کند. بالاخره با هم بیرون می‌روند. در آخر هتل‌دار، درحالی‌که دستش پر از خرده کاغذ است، چراغ را خاموش می‌کند.

مرد: خدایا شکرت!

تاریک

روشن

صدای مرد: یااالله!

هتل‌دار: یااالله!

مرد: (وارد می‌شود.) یااالله!

هتل‌دار: بفرمایین تو. کسی نیست.

مرد و متعاقب او هتل‌دار و زن ۱ و ۲ وارد می‌شوند.

اتاق نسبت به اتاق قبلی کوچک‌تر و بسیار محقرتر به نظر می‌رسد. تخت‌ها روتختی ندارند و وسیلهٔ دیگری در اتاق نیست. زن‌ها هاج و واج به اطراف می‌نگرند. چمدان‌های‌شان هنوز در دست‌شان است.

مرد: دستشوییش کجاست؟

هتل‌دار: همین پشت. بفرمایین تا نشون‌تون بدم.

مرد: (به زن‌ها) بفرمایین تو.

زن‌ها با تردید به هم نگاه می‌کنند.

زن ۱: نه متشکرم، این دفعه رو شما بفرمایین، اگه اجازه بدین ما چمدونامونو باز کنیم.

مرد: آخه نمی‌شه که! شما قراره این‌جا زندگی کنین نه من! باید از دستشوییش خوش‌تون بیاد.

زن ۲: شما وکیل ما. اگه اشکالی داشت به ما بگین.

هتل‌دار: بفرمایین آقا. (هتل‌دار و رئیس به طرف دستشویی می‌روند.)

 

زن‌ها با حالتی عصبی به آن‌ها نگاه می‌کنند. زن ۱ مشغول درآوردن محتویات چمدانش می‌شود.

زن ۲ با حالتی مشمئز، ملحفه و روبالشی را وارسی می‌کند.

زن ۲: (ناگهان بالش را پرت می‌کند.) آه یه مو!… به این مو چسبیده!

زن ۱: موی چی هست؟

زن ۲: چه می‌دونم، نه بلنده، نه کوتاه.

زن ۱: نکبتا، ملحفه‌ها رو عوض نکردن!

زن ۲: (روی ملحفه دقیق می‌شود.) اَه این پُرِ لکه‌س. من حتی اگه بمیرم، نمی‌تونم این‌جا بخوابم.

زن ۱: می‌گی چی‌کار کنیم؟ یه هفته که بیش‌تر نیست. باید تحمل کنیم!

زن ۲: یه هفته که هیچی. من حتی یه شبم نمی‌تونم سرمو روی این بالش بذارم، معلوم نیست قبل از ما چه جور آدمی روش خوابیده؟! ممکنه مرضی چیزی داشته!

زن ۱: چارهٔ دیگه‌ای نداریم، باید با همین وضعیت ساخت.

زن ۲: خب اتاقو عوض کنیم!

زن ۱: یه اتاق بدتر بهمون می‌دن. تا این‌جاشم هر حرفی که به خاطر ما زدن، وضع‌مونو بدتر کرده.

زن ۲: اصلاً همون اتاق اولی از همه بهتر بود. من اصلاً از اون پنجره نمی‌ترسیدم. تو چی؟

زن ۱: منم همین‌طور.

زن ۲: دِ! پس چرا هیچی نگفتی؟

زن ۱: خب تو چرا چیزی نگفتی؟

زن ۲: من فکر کردم شاید تو می‌ترسی.

زن ۱: منم همین فکرو کردم، تازه نمی‌خواستم رو حرف رئیس‌مون حرف زده باشم. هرچی باشه اون خیر ما رو می‌خواد. فکر می‌کنم این همه هم که مته به خشخاش می‌ذاره، به خاطر راحتی ماست.

زن ۲: من که چشمم آب نمی‌خوره اون بتونه کاری برای ما بکنه، اگه وضعیت‌مونو از این‌که هست بدتر نکنه، هنر کرده.

زن ۱: انقدر بدبین نباش. اون مرد خوبیه…

زن ۲: ممکنه، ولی هر چی هست، برای خودش خوبه. اون خیر و شر منو از کجا می‌دونه؟ تو رو خدا نگاه کن! فکر می‌کنم یه ماهه که این ملحفه‌ها رو نشستن، مثل ملحفه‌های زندانه.

زن ۱: مگه تو تا حالا زندان رفتی؟

زن ۲: نه. ولی فکر نمی‌کنم فرقی با این‌جا داشته باشه.

زن ۱: تا چشم به‌هم بذاری این مأموریت هم تموم شده. مثل مأموریت‌های دیگه…

زن ۲: بله. همه چیز تموم می‌شه. ولی حرف اینه که چه جوری؟ من که نمی‌تونم این وضعو تحمل کنم.

زن ۱: فعلاً چارهٔ دیگه‌ای نداری. اگه اینو جلو رئیس بگی عصبانی می‌شه. تو رو خدا یه وقت حرفی نزنیا!

زن ۲: (با ناامیدی چمدانش را زمین می‌اندازد و می‌نشیند، ناگهان با وحشت بلند می‌شود و پشتش را می‌تکاند.) ای وای! مثل این‌که یه جونور رفت تو جونم. (به شدت خود را می‌خاراند.)

در همین موقع در توالت با فشار باز می‌شود. مرد هتل‌دار به بیرون پرتاب می‌شود. پشت او رئیس با حالتی عصبی بیرون می‌آید.

هتل‌دار: حالا چرا می‌زنی آقا؟ گفتم که دستشویی راهرو همین بغله.

مرد: زبونتو گاز بگیر مرتیکه! یعنی می‌گی دوتا زن تک و تنها، هی آفتابه رو بگیرن زیر بغل‌شون برن بیرون آب بیارن؟ اگه یه وقت نصف شب بخوان برن مستراح چی؟ دو ساعت شال و کلاه کنن؟ مگه عصر حَجَره؟ نکنه ما رو دست انداختی؟

هتل‌دار: من که بهتون گفتم این اتاق، دستشوییش هیچ ایرادی نداره، دستمال‌کاغذی و صابونم داره، فقط آب نداره. اما عوضش یه آفتابهٔ بزرگ اون‌جاست، دستشویی راهرو هم که همین بغله، آدم اگه واقعاً نیازه بره مستراح، برای آوردن آب تا دم نیل هم می‌ره!

مرد: اگه راست می‌گی خودت برای آوردن آب تا دم نیل برو مرتیکه. یا یه اتاق دیگه برامون جور کن یا این‌که ما همین الان از این‌جا می‌ریم… خلاص!

هتل‌دار: خیلی سخت می‌گیری آقا. یه‌کم راه رفتن که کسی رو نمی‌کشه. تازه هم فاله و هم تماشا. آدم هم ورزش می‌کنه هم وسط راه با یکی دوتا آدم جدید آشنا می‌شه.

مرد: ببند اون دهنو! لااقل جلو این خواهرا شرم کن مرتیکه! این خواهرا اومدن این‌جا مأموریت. نیومدن با کسی آشنا بشن و خوش بگذرونن.

هتل‌دار: حالا مگه آشنایی با دیگران جرمه؟

مرد: زرشک! کور خوندی! این خواهرا از اون خواهراش نیستن آقاجون! نگاه‌شون به زمینه. سرشونم به کار خودشونه. حرف نمی‌زنن، نمی‌خندن. تموم شئوناتم رعایت می‌کنن. این‌جا اومدن که کار کنن. نه چیز دیگه‌ای رو می‌بینن، نه می‌شنون. وظیفهٔ ما هم اینه که شرایط راحتی‌شونو فراهم کنیم. توی مأموریت اداری که نباید به آدم سخت بگذره! اگه مستراح آب نداشته باشه، تموم فکر و ذکر این خواهرا می‌شه مستراح! می‌شه آب! اون‌وقت از کارشون می‌افتن. ضرر اداره رو کی جبران می‌کنه؟ تو یا مستراح در پیتِت؟

هتل‌دار: نه قربونت برم. ضرر کجا بود؟ اصلاً اگه مشکل تو آبه، من خودم قول می‌دم که همیشه این آفتابه رو پر نگه دارم. خوبه؟

مرد: دیگه چی؟ یه دفعه بگو که از صبح تا شب پشت درِ این اتاق می‌پلکی؟ پر کردن آفتابهٔ این خواهرا چه دخلی به تو داره مرتیکه؟

هتل‌دار: پس به شما دخلی داره؟

مرد: نه‌خیر. نه به من دخلی داره نه به شما. ما فقط باید کاری کنیم که خواهرا اذیت نشن. یعنی شما تو کُلِّ این هتل یه اتاق صاحب مرده ندارین که مستراحش آب داشته باشه؟

هتل‌دار: داریم، ولی عوضش کولرش مثل این‌جا خوب کار نمی‌کنه، (دستش را بالا می‌گیرد.) ببینین مثل کوه الونده… دست‌تون یخ می‌زنه، تازه پنجرهٔ این اتاقم رو به دیوار باز می‌شه. نگاه کنین (پرده را کنار می‌کشد.) عینهو قبر!

مرد: اینش خوبه. ولی بدون آب که نمی‌شه کاری کرد. حیف! همیشه یه چیزی کمه! خواهرا چمدوناتونو جمع کنین! می‌ریم یه اتاق دیگه!

زن ۲: ببخشین آقا. من می‌خواستم بگم…

مرد: (بی‌توجه به او) بفرمایین خواهرا. بفرمایین! (جلو جلو می‌رود.)

زن ۲: ولی من یه عرضی داشتم.

مرد: بفرمایین، معطل نکنین خواهرا… هزارتا کار داریم!

زن ۱ با حالتی عصبی بساطش را در چمدانش برمی‌گرداند. هتل‌دار در میان کار او چراغ را خاموش می‌کند.

زن ۱: آقا چراغو روشن کن. دارم چمدونو جمع می‌کنم.

هتل‌دار: شما که این اتاقو نمی‌خواین، پس برقش هم نباید بی‌خود مصرف شه.

مرد: بفرمایین بیرون. بفرمایین خواهرا. عجله کنین دیر شد.

تاریک

روشن

مرد: یااالله!

هتل‌دار: یااالله!

مرد: کسی این‌جا نیست؟

هتل‌دار: نه‌خیر. بفرمایین تو!

مرد: (در می‌زند.) یااالله. (در را باز می‌کند و وارد می‌شود، چراغ را روشن می‌کند.)

این اتاق تقریباً شبیه یک انباری کوچک است. لامپ کوچکی به زحمت آن را روشن می‌کند. دو تخت در اتاق قرار دارند که روی هیچ‌کدام ملحفه و بالش نیست. مقدار زیادی پوست تخمه، پوست خیار و آشغال، کف زمین ریخته است. اتاق هیچ پنجره‌ای ندارد. تعدادی پارچهٔ کهنه و کثیف روی زمین است. زن‌ها متحیر و با حالتی مشمئز به اطراف می‌نگرند.

مرد: عالیه! این شد اتاق. پنجره نداره. دنج و آرومم هست! (مکث) مستراحش کجاست؟

هتل‌دار: بفرمایین جلو!

مرد جلو می‌رود و هتل‌دار هم از عقب او، مرد سرفه می‌کند، و روی زمین تف می‌اندازد.

زن ۱ چمدانش را زمین می‌گذارد ولی دیگر آن را باز نمی‌کند. نگاهی به اطراف می‌اندازد. سردش است.

زن ۱: چه دیوارای بلندی، مثل زندانه! (به طرف پنجره می‌رود.) هیچی دیده نمی‌شه.

زن ۲: (هنوز چمدانش در دستش است.) این‌جا قبلاً انبار بوده!

زن ۱: چرا بالش و ملحفه نداره؟

زن ۲: هیچی نداره، هیچی!

زن ۱: روی تشکاش پر از لکه‌های کثیفه. نگاه کن! مثل لکه‌های خونه. حالم داره به هم می‌خوره. (جلو دهانش را می‌گیرد.)

زن ۲: خون، چرک یا هر چیز دیگه‌ای که فکر کنی، چه کثافتی!

زن ۱: من می‌ترسم.

زن ۲: منم همین‌طور.

زن ۱: یعنی ما واقعاً باید این‌جا بخوابیم؟

زن ۲: من بدون پنجره نمی‌تونم نفس بکشم. احساس خفگی می‌کنم!

زن ۱: (در طول اتاق راه می‌رود و به دیوارها دست می‌کشد.) این‌جا هیچ روزنی نداره. هر دومون خفه می‌شیم.

زن ۲: یه هفته برای مردن زمانی طولانیه.

زن ۱: برای زندگی کردن هم همین‌طور. اول باید زندگی کنیم، بعد بمیریم. (مکث) این‌جا موش داره.

زن ۲: مارمولک، سوسک، هرچی که فکر کنی، شاید مار هم داشته باشه!

زن ۱: (با وحشت) مار؟

زن ۲: معلوم نیست زیر این تشکا چه جونورایی پیدا می‌شه؟

زن ۲: هیچی نیست که روش بشینیم.

زن ۱: من نمی‌تونم این‌جا بمونم. این‌جا منو یاد انبار خونه‌مون میندازه. همون جایی که وقتی بچه بودم پدرم منو توش حبس می‌کرد! من می‌ترسم. (از دستشویی صدای آب شنیده می‌شود.)

زن ۱ جیغ می‌کشد و روی تخت می‌رود.

زن ۲: چی بود؟

زن ۱: چه می‌دونم یه جونور!

زن ۲ خم می‌شود تا جانور را ببیند، ناگهان او هم جیغ می‌کشد و روی تخت خودش می‌پرد.

زن ۱: دیدیش؟ چی بود؟

زن ۲: یه چیزی شبیه هزار پا.

زن ۱ جیغ کوتاهی می‌کشد. در باز می‌شود.

مرد: (خوشحال) عالیه. همه‌چیزش رو براهه.

هتل‌دار: خوشحالم که خوش‌تون اومده قربان.

مرد: (به زن‌ها) خواهرا این دستشویی ایرادی نداره. هم آب داره، هم سیفون. فقط چاهش یه‌کم نشت کرده. باید مراقب باشین موقع چیز یه‌دفعه چاه پایین نره، دست‌تونو بگیرین به دیوار که اگه خدایی نکرده اتفاقی افتاد، دست‌تون به یه جایی بند باشه.

هتل‌دار: وگرنه جاتون ته چاه فاضلابه.

مرد: (ناگهان متوجه زن‌ها می‌شود که روی تخت‌های‌شان ایستاده‌اند.) خواهرا چرا رفتین اون بالا؟ حیا کنین! مرد نامحرم این‌جاست! این اداها چیه؟!

هتل‌دار: حداقل کفشاتونو درمی‌آوردین!

زن ۱: این‌جا جونور داره!

زن ۲: (درحالی‌که پایش را به شدت می‌خاراند.) تو تشکاشم ساس داره، این‌جا نمی‌شه خوابید.

مرد: خب دیگه خواهرا، حالا سعی کنین که یه‌کم خودتونو با شرایط وفق بدین، تو کُلِّ این هتل هیچ اتاقی انقدر امن نیست، نگاه کنین، هیچ پنجره‌ای نداره که کسی مزاحم‌تون بشه، توالتشم درست حسابیه، دیگه چی می‌خواین؟

زن ۱: من نمی‌تونم این‌جا کار کنم.

زن ۲: منم نمی‌تونم این‌جا زندگی کنم.

مرد: دیگه بهونه نیارین. از صبح تا حالا به اندازهٔ کافی برای اتاق شما سگ‌دو زدم. راست گفتن که کار کردن با خانوما مصیبته‌ها! همکارا گفتن که این مأموریت جای خانوما نیست!


کتاب هتل عروس نوشته چیستا یثربی

کتاب هتل عروس
و محاله که فکر کنید این‌طوری هم ممکنه بشه
نویسنده : چیستا یثربی
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۱۴۰ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]