کتاب « وقتنویس »، نوشته میچ آلبوم
ترجمهای برای پدرم و دنیای جادویی کتابهایش
با سپاس از خانم گیتا گرکانی و راهنماییهای ارزشمندشان در بازخوانی متن، همکاران گرامی در نشر مروارید و مدیر محترم آن نشر که این کتاب را برای ترجمه در اختیار من قرار داد.
شیرین معتمدی
آغاز
۲
این داستانی است دربارهٔ مفهوم زمان
و از زمانهای خیلی دور آغاز میشود، از زمان پیدایش تاریخ انسان، با پسرکی پابرهنه در حال دویدن از تپهای. جلوی او دخترکی پابرهنه. پسر سعی میکند دختر را بگیرد. معمولاً دختر و پسرها اینطوریاند.
برای این دو، همیشه همینطور خواهد ماند.
اسم پسر دُر (۴) است. دختر آلی (۵) است.
در این سن، تقریباً همهیکلاند، با صداهای زیر، موهای کوتاه و ضخیم، و شتکهای گل روی صورتشان.
آلی میدود و برمیگردد به دُر نگاه میکند و میخندد. آنچه حس میکند نخستین بارقههای عشق است. سنگ کوچکی از زمین درمیآورد و به طرف پسرک پرتاب میکند.
فریاد میزند: «دُر!»
دُر در حال دویدن، نفسهایش را میشمرد.
اولین انسانِ روی زمین است که سعی دارد چنین کاری کند ـ شمارش، عدد ساختن. از کنار هم گذاشتن انگشتان شروع کرد، به هر جفت، صدا و ارزشی داد. طولی نکشید هر چیزی را که میتوانست، میشمرد.
دُر بچهٔ آرام و حرفشنویی است، اما نسبت به اطرافیانش ذهن عمیقتری دارد. او متفاوت است.
در این نخستین صفحات داستانِ بشر، یک بچهٔ متفاوت میتواند دنیا را تغییر دهد.
به همین دلیل خدا تماشایش میکند.
آلی داد میزند: دُر!
سر بلند میکند و لبخند میزند ـ همیشه به آلی لبخند میزند ـ و سنگ به پایش میخورد. سرش را کج میکند و فکری شکل میگیرد.
«یکی دیگر بینداز!»
آلی سنگ را بلند پرتاب میکند. دُر انگشتانش را میشمارد، صدایی برای یک، صدایی برای دو ـ
«شالاپ!»
بچهٔ سومی از پشت او را میاندازد، نیم (۶)، پسری بزرگتر و قویتر. نیم پایش را بر پشت دُر میگذارد و فریاد میزند.
«من پادشاه هستم!»
هر سه بچه میخندند.
دویدنشان را از سرمیگیرند.
سعی کنید زندگیای را بدون ثبت وقت تصور کنید.
احتمالاً نمیتوانید. شما ماه، سال، روزهای هفته را میشناسید. ساعتی روی دیوار یا داشبرد ماشینتان هست. جدول زمانی، تقویم، ساعتی برای شام یا فیلم دارید.
بااینحال همه در اطراف شما نسبت به ثبتِ وقت بیتوجهاند. پرندهها دیرشان نمیشود. هیچ سگی ساعتش را نگاه نمیکند. گوزنها دلواپسِ فراموشکردن تولدها نیستند.
فقط انسان زمان را اندازه میگیرد.
فقط انسان ساعت را اعلام میکند.
و به همین دلیل، فقط انسان از ترسی فلجکننده رنج میبرد که هیچ موجود دیگری تحمل نمیکند.
ترسِ تمام شدن وقت
۳
سارا لمون نگران گذشت وقت است.
از حمام بیرون میآید و حساب میکند. بیست دقیقه برای خشککردن موها، نیم ساعت برای آرایش، نیم ساعت برای لباس پوشیدن، پانزده دقیقه تا برسد آنجا. هشتونیم، هشتونیم!
در اتاقخواب باز میشود. مادرش، لورین (۷) است.
«عزیزم؟»
«مامان، در بزن!»
«باشه. تقتق.»
لورین چشمش میافتد به تخت. انتخابهایی که روی تخت افتادهاند را میبیند: دو شلوار جین، سه تیشرت، یک ژاکت سفید.
«کجا میروی؟»
«هیچجا.»
«با کسی قرار داری؟»
«نه.»
«سفید بهت میآید…»
«مامان!»
لورین آه میکشد. حولهٔ خیسی را از کف اتاق برمیدارد و میرود. سارا برمیگردد جلوی آینه. به پسر فکر میکند. چربی دور کمرش را نیشگون میگیرد. اَه.
هشتونیم، هشتونیم!
قطعاً سفید نمیپوشید.
ویکتور دلامنت نگران تمامشدن وقت است.
او و گریس از آسانسور به پنتهاوسشان قدم میگذارند. گریس میگوید: «کتت را به من بده.» آویزانش میکند توی کمد.
خانه ساکت است. ویکتور با عصایی از سرسرا رد میشود، از کنار تابلوی نقاشی رنگ و روغن کار استادی فرانسوی میگذرد. شکمش زقزق میکند. باید قرص بخورد. وارد اتاق مطالعهاش میشود، مملو از کتابها و لوحها و میز ماهاگونی بزرگی.
ویکتور به حرف دکتر فکر میکند. کار زیادی از دست ما برنمیآید. به چه معناست؟ چند ماه؟ چند هفته؟ این پایان اوست؟ پایاناش نمیتواند چنین باشد.
صدای قدمهای گریس را روی کفپوشِ کاشی میشنود. میشنود شمارهای را میگیرد. میگوید: «روث، منم.» روث، خواهرش.
گریس صدایش را پایین میآورد. «تازه از پیش دکتر برگشتیم…»
ویکتور تنها در صندلیاش، زندگی روبهزوالش را محاسبه میکند. حس میکند نفسی از سینهاش رها میشود، انگار کسی راه گلویش را بسته بود. صورتش جمع میشود. چشمانش تر میشود.
وقتنویس
نویسنده : میچ آلبوم
مترجم : شیرین معتمدی
ناشر: انتشارات مروارید
تعداد صفحات : ۲۵۲ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید