معرفی کتاب « کافه لیبرتی »، نوشته ژرژ سیمنون
ترجمهای برای
مادر عزیزم
ر. آ
مقدمه
ژرژ جوزف کریستین سیمنون (George Joseph Christian Simenon) در ۱۲ فوریه سال ۱۹۰۳ در شهر لیژ (Liège) بلژیک به دنیا آمد. پدرش دزیره (Désiré) در یک شرکت بیمه حسابدار بود. ژرژ در سالهای ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ در مدرسهٔ سن آندره (Saint-André) به تحصیل پرداخت و با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به کالج سن لوئی (Saint-Louis) رفت که دبیرستانی تحت نظارت ژزوئیتها بود. تا پیش از ۱۹۱۸ به مشاغل مختلفی از جمله شاگردی در کتابفروشی پرداخت، اما، در ژانویهٔ آن سال، در پی بیماری پدرش ترک تحصیل کرد و در نشریهٔ گازت دو لیژ (Gazette de Liege) بهعنوان خبرنگار مشغول کار شد. این شغل باعث شد تا با مردمی که در هتلهای ارزان اقامت داشتند، وقتشان در کافهها سپری میشد و گهگاه گذارشان به ادارهٔ پلیس میافتاد سروکار پیدا کند و با منش و رفتار آنان بهخوبی آشنا شود. این آشنایی بعدها زمانی که نویسندگی حرفهٔ اصلیاش شد بسیار به کارش آمد. کار در گازت که روزنامهای پرتیراژ و عامهپسند بود مهارتهای تندنویسی و ویرایش سریع متون نوشتاری را به او آموخت. عادت تندنویسی تا پایان کار حرفهایاش با او ماند، بهنحوی که میتوانست یک رمان کامل را تنها در سه ساعت بنویسد و آمادهٔ چاپ کند! در دوران کار در گازت، بیش از ۱۵۰ مقاله با نام قلمی G.Sim نوشت و در فاصلهٔ سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۲ بیش از ۸۰۰ قطعهٔ فکاهی با نام مسیو لکوک (Le Coq) به چاپ رساند. نخستین رمان او با نام بر پل آرش (Au Pont des Arches) در ژوئن ۱۹۱۹ نوشته شد و در ۱۹۲۱ با نام مستعار G.Sim به چاپ رسید. در سال ۱۹۳۰ شخصیت محبوب آثارش، کمیسر مگره، نخستین بار در داستان کوتاهی که آن را به درخواست ژوزف کسل (Joseph Kessel) برای چاپ در مجلهٔ کارآگاه (Detective) نوشت ظاهر شد. در فاصلهٔ سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۵ به آفریقا، اروپای شرقی، ترکیه و اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد و مشاهداتش را در قالب مقالاتی خواندنی به چاپ رساند. البته سفر وی به شوروی چندان پربار نبود چون مأموران امنیتی او را زیر نظر داشتند و نمیتوانست به هر کجا که میخواهد سفر کند. در اُدِسا شاهد دستگیری گستردهٔ مخالفان «بهشت کمونیستی» بود و همین مشاهدات را در کتابی با عنوان مردمان متضاد (Les Gens d’en Face) بازگو کرد. این اثر یکی از ضد کمونیستیترین آثار نیمهٔ نخست قرن بیستم است. سیمنون در خلال جنگ جهانی دوم در وانده (Vendee) میزیست و در همین دوران بود که با آندره ژید، نویسندهٔ نامدار فرانسوی، آشنا شد. در ۱۹۴۵ پس از آنکه گشتاپو به یهودی بودن وی شک برد، از فرانسهٔ اشغالشده گریخت و به آمریکا رفت. دوران اقامت در آمریکا از خلاقانهترین ایام زندگانی پربار سیمنون بود. در ۱۹۵۲ در پی سفری کوتاه به زادگاهش، به عضویت آکادمی سلطنتی بلژیک درآمد. گرچه از سال ۱۹۲۲ دیگر در بلژیک اقامت نداشت، تا پایان عمر یک «بلژیکی» باقی ماند. در ۱۹۵۵ بار دیگر به اروپا بازگشت و نخست در فرانسه و سپس در سوئیس اقامت گزید. در ۱۹۷۲ عملاً داستاننویسی را کنار گذاشت و به نگارش زندگینامهٔ خود پرداخت. خودکشی دختر بیستوپنجسالهاش ماری ژو (Marie Jo) در ۱۹۷۸ باعث شد تا سالهای پایانی عمر را در اندوه و تنهایی سپری کند. در ۱۹۸۴ به علت تومور مغزی مورد عمل جراحی قرار گرفت و ظاهراً بهبود یافت، اما طی چند سال بعد وضع جسمانیاش به وخامت گرایید و در شب چهارم سپتامبر ۱۹۸۹ در شهر لوزان (Lausanne) سوئیس در خواب از دنیا رفت.
سیمنون یکی از نویسندگان پُرکار قرن بیستم بود. وی عادت داشت ساعت چهار صبح از خواب بیدار شود و بنویسد. این کار را تا ظهر ادامه میداد و بقیهٔ روز را استراحت میکرد. به این ترتیب میتوانست در هر روز ۶۰ تا ۸۰ صفحه مطلب بنویسد. آثار او مشتمل است بر بیش از ۲۰۰ رمان، ۱۵۰ رمان کوتاه، یک سناریو برای باله، چندین جلد زندگینامه (که نخستین جلد آنها با عنوان خاطرات خودمانی در ۱۹۸۱ منتشر شد)، مقالات بیشمار و تعداد زیادی رمان عامهپسند که آنها را صرفاً برای کسب درآمد و با یک دوجین نام مستعار نوشته است. اما شهرت وی بیشتر بهواسطهٔ ۷۵ رمان و ۲۸ داستان کوتاهی است که کمیسر مگره قهرمان آنهاست. نخستین این رمانها با نام پیوتر لتونیایی (Pietr-le-letton) در ۱۹۳۱ و آخرین آنها مگره و مسیو چارلز (Maigret et M. Charles) در ۱۹۷۲ چاپ شدند. علاوهبراین، وی چندین رمان روانشناسانه هم دارد که معروفترین آنها عبارتند از بیگانگان در خانه (The Strangers in the House)، قاتل (the Killer) و مرگ بل (Belle). در مجموع بیش از ۵۵۰ میلیون نسخه از آثار او در سراسر جهان به فروش رفتهاند و از این نظر شاید آثارش بیش از هر یک از نویسندگان قرن بیستم به چاپ رسیده باشد. رمانهای او آمیزهای از پرداخت استادانه و کالبدشکافی هوشمندانهٔ روان انسانهاست. وی ترسها، عقدههای روانی، گرایشهای ذهنی و وابستگیهایی را توصیف میکند که در زیر نقاب زندگی معمولی و یکنواخت روزمره پنهان هستند و ناگهان با انفجاری غیرمنتظره به خشونت و جنایت منجر میشوند. سیمنون در مصاحبهای گفته است: «هدف همهٔ رمانهای من و ماحصل همهٔ زندگیام چیزی جز جستوجوی انسان به آن صورتی که واقعاً هست نبوده است. آنچه من جستوجوی انسان مینامم، جستوجوی خودم است؛ چون مانند دیگران انسان سادهای بیش نیستم. صراحتاً میگویم که فقط در بند آفرینش شخصیتهایی بودهام تا با کمک آنها انسان را بهتر بشناسم.» فرانسوا موریاک (Mauriac)، که از دوستان نزدیک وی بود، دربارهٔ آثارش گفته است: «گمان نمیکنم جرأت آن را داشته باشم که به اعماق کابوسهایی که سیمنون با مهارت تمامنشدنیاش توصیف میکند فرو بروم».
استقبال بینظیر دوستداران رمان کلاسیک پلیسی از آثار سیمنون برای وی شهرتی بسزا و ثروتی کمنظیر به ارمغان آورد و با روی آوردن کارگردانان سرشناسی چون ژان رنوار (Jean Renoir)، آنری ژرژ کلوزو (Henri-Georges Clouzot)، ژولین دو ویویه (Julien Duvivier)، مارسل کارنه (Marcel Carné)، کلود اوتان لارا (Claude Autant-Lara)، ژان پیر ملویل (Jean-Pierre Melville)، کلود شابرول (Claude Chabrol)، برتران تاورنیه (Bertrand Tavernier) و ژان دلانوا (Jean Delannoy) به آثارش، دوستداران سینما نیز به جمع طرفداران وی پیوستند. پیر رنوار (Pierre Renoir)، چارلز لاتون (Charles Laughton)، هاری بور (Harry Bauer)، و ژان گابن (Jean Gabin) در آثار متعددی که بر مبنای شخصیت مگره پدید آمد در نقش وی ظاهر شدند که به اعتقاد منتقدان ژان گابن در ایفای این نقش موفقتر بود، هرچند خود سیمنون بازی پیر رنوار را ترجیح میداد. البته جان بخشیدن به کمیسر مگره بر پردهٔ سینما کار آسانی نبود. گرچه سیمنون توانسته بود با کوتاهترین کلمات و موجزترین عبارات، شخصیت مگره را بر صفحات کتابهایی کوچک و کمورق جان ببخشد، اما این امتیاز نبوغآمیز تنها به خود وی اختصاص داشت!
از سیمنون بهخاطر ارزش ادبی و محتوای انسانی آثارش بارها تجلیل به عمل آمد و دولت بلژیک در سال ۲۰۰۵ وی را به لقب «بزرگترین بلژیکی» مفتخر کرد.
***
کمیسر ژول مگره فرزند خانوادهای کشاورز است که در جوانی به پاریس میآید تا پزشکی بخواند، اما در عوض به نیروی پلیس میپیوندد. وی مدارج ترقی را بهسرعت طی میکند و به مقام سربازرسی میرسد. همسرش لوئیز زنی مهربان و آشپزی قابل است که در حل بسیاری از پروندهها به کمیسر کمک میکند. آنها در آپارتمانی در بلوار ریشار لنوار زندگی میکنند و فرزندی ندارند. مگره در کهدزورفور (ادارهٔ مرکزی پلیس پاریس) کار میکند و همکاران وفادار و ثابتی دارد که در حل و فصل پروندهها به او کمک میکنند (لوکاس، ژانویه، تورنس و لوپوان).
***
ماجرای «کافه لیبرتی» در آنتیب در جنوب فرانسه روی میدهد. کمیسر مگره برای حل معمای قتل مردی که از پشت چاقو خورده است به ساحل کت دازور میرود. در آنجا درمییابد که مرد مقتول از مشتریان کافهای بهنام کافه لیبرتی بوده و گاه هنگام مسافرت به ریویرا چندین روز آنجا اقامت میکرده است. ملاقات مگره با پسر مرد مقتول او را با زوایای تاریکی از زندگی خصوصی متوفی آشنا میسازد و این سرآغاز کشف توطئهای هولناک است که ریشه در حرص و انتقام دارد.
***
ترجمهٔ آثار سیمنون کار سادهای نیست. جملات آثار وی کوتاهند، اما چنان استادانه در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند که فضای حاکم بر اثر مانند یک تابلوی زیبا پیش چشم خواننده گسترده میشود. این فضاسازی هنرمندانه باعث میشود حتی دور از ذهنترین وقایع، ملموس و باورپذیر بهنظر آیند. در برگردان متن تلاش کردهام تا حد امکان سبک نوشتاری سیمنون در ترجمهٔ فارسی نیز حفظ شود. در خاتمه مترجم وظیفهٔ خود میداند از زحمات و الطاف بیدریغ مدیریت فرهیختهٔ انتشارات مروارید سپاسگزاری کند.
دکتر رامین آذربهرام
اسفندماه ۱۳۸۹
کافه لیبرتی
نویسنده : ژرژ سیمنون
مترجم : رامین آذربهرام
ناشر: انتشارات مروارید
تعداد صفحات : ۱۶۶ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید