معرفی کتاب « آسمان برلین »، نوشته پتر هانتکه ، ویم وندرس
درباره این مجموعه
خیلیها اعتقاد دارند که «فیلمنامه» یک اثر مستقل نیست، بلکه صرفا ماده خامیست برای بهتصویر کشیدهشدن توسط کارگردان. بیشک اغلب فیلمنامهها با چنین تعریفی سازگارند. ولی فیلمنامههایی هم هست که با آثار ادبی ناب برابری میکنند؛ میشود آنها را بارها خواند و از خواندنشان لذت برد. قصد ما در این مجموعه، در کنار اهداف آموزشی، تلاش برای انتشار متنهایی با اصالت و ظرافتِ ادبیست؛ آثاری که بتوانند هویتی مستقل از فیلمها داشته باشند. در هر مجلد، همراه با فیلمنامه، زندگینامه نویسنده و کارگردان فیلم و چند نقد نیز قرار دارد تا مجموعهای خواندنی و خودکفا فراهم شود. درضمن علامت […] نشانه بخشهاییست که به ضرورتهای اخلاقی از متن فارسی حذف شده است. در مواردی که بیش از یک جمله حذف شده حتما در پانویس به تعداد جملهها اشاره کردهایم.
یادداشت مترجم
تاریخ تنهایی
دامیل و کاسیل پرسهزنانِ سینمای وندرس را بهنهایت رساندند. اگر فیلیپ وینتر، در آلیس در شهرها، عکاس جوانی است که حتی به ولگردی بیهدفش با آلیس ِ کوچک اشتیاقی هم دارد، یا ویلهلم مایستر در حرکت غلط از سفر بیمقصدش با چند همسفر بیگانه میخواهد مایهای برای وصال به آرزوی نویسندهشدنش پیدا کند، دو فرشتهٔ آسمان برلین بیکارِ بیکارند. نه هدفی دارند، نه میتوانند در زمان جابهجا شوند، نه در مکان. آنها در ابدیتِ مطلق زندگی میکنند، در تنهایی مطلقِ بیزمانی. یعنی اگر قصهٔ
آثار جادهای وندرس تا پیش از این در مکان جاری میشد، حالا دو «شخصیت» اصلی نه جسمی دارند که به چشم ساکنان زمین بیاید و نه از قدرتی آسمانی بهره بردهاند تا برای درماندگانِ زمینی چارهای بیابند. آنها نه میتوانند جلوی خودکشی جوانی نومید را بگیرند، نه از تصادفی پیشگیری کنند، نه حتی کودکی تنها را تسلایی بدهند. کتابخانهٔ برلین جای محبوب این دو و بقیهٔ فرشتههاست، جایی وسط تاریخ، که تاریخ متون را در خود حفظ میکند، و در زمان شناور است ــ چیزی مثل خود فرشتگان. شاید به همین دلیل است که «واژه» در آسمان برلین چنین کارآمد است، و بیش از آن، پسزمینهٔ همهٔ رخدادهاست. شاید چون «در آغاز کلمه بود» و شاید چون این ابتدای راهی است که سینمای وندرس را به دورانی دیگر انتقال داد. دوران واژه و پیام، به عهده گرفتن گونهای وظیفهٔ پیامبری. و این راه تازه از تا پایان جهان شروع و با یکی دو استثناء تا آخرین فیلمش تا زمان نوشتن این یادداشت، نشانهگیری پالرمو، ادامه پیدا کرد. و این آخری البته (در کنار داستان لیبسون) گونهای تلاش برای بازگشت به همان فیلمهای جادهای با طرحِ رهای داستانی و دنبال گرفتن مایهٔ پرسهزنی است. اگرچه در داستان لیسبون او یکسر اصرارش بر ترویج اخلاق و تبلیغ چیزهایی مثل نفی خشونت یا لزوم دوست داشتن همدیگر را کنار گذاشته بود، در نشانهگیری پالرمو، خاصه در گفتوگوی پایانی میان هنرمند عکاس و «مرگ»، باز هم آن رسالت «اخلاقی» را که برای خود قائل شده بود بر داستانی که عاشقانهای ساده بیش نمینمود چیره کرد.
شاید قیاس میان آسمان برلین و دوردست، چنین نزدیک ــ فیلمی که در ادامهٔ داستان فرشتهها ساخت ــ بهترین راه شناخت مرز میان دو دوران کاری وندرس باشد. پایان فیلم اول با انسان شدن دامیل و فرشته ماندن کاسیل خود به پیچیدگی احساس برآمده از اثر و دور نگاه داشتن داستان از صراحتی که ویژگی دوران دوم سینمای وندرس است میانجامید، اما وقتی که کاسیل در دوردست، چنین نزدیک انسان میشود و میبینیم که چگونه در میان آدمها با سویهٔ زشت زندگی، با خشونت و باندهای قاچاق و در نهایت با تنهایی آشنا میشود، فیلم با وجود فصلهای بسیار تأثیرگذارش، به آشکار کردن چیزی آشکار، به نشان دادن چیزی بینیاز از نشان دادن میرسد. میگوید اسلحه چیز بدی است، و اصلاً بد بودن چیز بدی است و خوب بودن چیزی خوب. اما آسمان برلین فیلم داوری میان نیک و بد نیست. میدانم که میشود فیلمی چنین هم ساخت، فیلمی به غایت پیامرسان و پر از احکام اخلاقی، که درعینحال فیلم بسیار خوبی هم باشد. اما شیوهٔ پیامرسانی وندرس، پس از حکایت نخست فرشتگانش، مایهای فراتر از همین حدود پیدا نکرد.
آسمان برلین فیلم تاریخ است، کلام را و تنهایی آدمی را در دل تاریخ میبیند و نشان میدهد. دامیلِ فرشته به یک انسان عاشق میشود و انسان میشود، اما سراسر این سِیر هیچ به تبلیغ راه و رسم چگونه زیستن نمیرسد. تاریخ انسان را با تمامی شکوه و تمام نکبتش دوره میکند و میگوید که باز همین بودنِ پیچیدهٔ پر از تنهایی پر از زیبایی پر از وحشت، به نبودنِ محض، و در ابدیتِ محض جاری بودن برتری دارد. وندرس در پایان فیلم نوشتهای گذاشت و در آن اثرش را تقدیم کرد «به همهٔ فرشتگان قدیمی» و نوشت که پیش از همه، در میان این فرشتگان، آسمان برلین را به یاسوجیرو ازو، فرانسوا تروفو، و آندری تارکوفسکی اهدا میکند. شاید حتی بدون نام بردن از این سه، میشد نشانی از آنان را در کلیت فیلم احساس کرد. فیلم همچون آثار ازو در گونهای سادگی ژرف ساخته شده است، و مثل سینمای تروفو زیباترین و زشتترین سویههای انسان را نشان میدهد بیآنکه هیچ سویهای را داوری کند، و درست مانند شاهکارهای تارکوفسکی شکوهمند است، و تصاویرش انگار بهراستی از ذهنیتی مقدس برآمدهاند. این حضورِ همزمانِ سادگی و شکوهمندی در آسمان برلین در آثار دیگر وندرس و اصلاً در سینما، چیزی نادر است.
وقتی فیلمسازی امریکایی همین قصه را بازسازی کرد، بسیار یاری رساند به درک این نکتهٔ آشکار که در هنر مضمون و شکل را نمیتوان از هم جدا کرد، و دیده شد که چگونه با تکیهٔ صرف بر خط داستانی اثری چنین متعالی میتوان چیزی چنان نازل ساخت. درهرحال، فیلم با متن و اجرای شاعرانهاش نهتنها یک از اوجهای هنر سینما شد، که نیز خواندن کلام مکتوبش را به کاری سرشار از لذت و لطف تبدیل کرد.
امیدم این است که برگردان فارسی این متن، حالا که پس از سالها دوباره منتشر میشود، بتواند خواننده را در اندکی از این لذت و لطف سهیم کند. برگردان را بازنگری کردم و چیزهایی در این میان تغییر کرد، با این حال، متن حاضر تفاوت چندانی با نخستین نسخهاش ندارد. زبان فرشتگان و نیز آوای ذهنی انسانها را ادبی برگزیدهام و زبان تنها در گفتوگوی میان آدمها شکسته شده است، تلاشی برای حفظ تفاوت آسمان و زمین، که البته در متن اصلی نیز چنین تفاوتی هست. بهترین مثال، در شرح این تفاوت، تغییر زبان گفتاری دامیلِ فرشته با دامیلِ انسان است.
صفی یزدانیان
زمستان ۱۳۸۸
آسمان برلین Der Himmel U«ber Berlin
کارگردان: ویم وندرس Wim Wenders
فیلمنامه: ویم وندرس با همکاری پتر هانتکه Peter Handke
فیلمبردار: هانری آلکان Henri Alekan
تدوین: پتر پرژیگودا Peter Przygodda
موسیقی: یورگن کنیپر Jürgen Knieper
بازیگران-نقشها
برونو گانتس Bruno Ganz-دامیل Damiel
سولوگ دو مارتن Solveig Dommartin-ماریون Marion
اتو ساندر Otto Sander-کاسیل Cassiel
کورت بوا Curt Bois-هومر Homer
پیتر فالک Peter Falk-به نقش خودش Peter Falk
محصول ۱۹۸۷، ۱۳۰ دقیقه، ۳۵ میلیمتری، سیاه و سفیدـ رنگی.
فیلم نامه
۱۰۰۱ ــ نمای درشت
دستی روی کاغذی مینویسد:
بچه که بچه بود
خبر نداشت که بچهست
براش همه چیز جون داشت
تاریکی تدریجی تصویر.
صدای دامیل:
بچه که بچه بود
با دستای آویزون راه میرفت
دلش میخواست که جوی آب یه رودخونه باشه
رودخونه یه نهر
و این گنداب، یه دریا.
بچه که بچه بود
خبر نداشت که بچهست
براش همه چیز جون داشت و
همهٔ جونها یکی بودن.
بچه که بچه بود
نه عقیدهای داشت
نه عادتی
چار زانو مینشست
بیقرار بود
یه فرقِ گرد میون موهاش داشت
و هیچوقت جلو دوربین عکاسی قیافه نمیگرفت.
۱۰۰۲ ــ آغاز عنوانبندی
از آخرین عنوان به:
۱۰۰۳ ــ نمای عمومی
آسمانی ابری
با نمای بعد میآمیزد.
۱۰۰۴ ــ نمای بسته
یک چشم
با نمای بعد میآمیزد.
کتاب آسمان برلین
صد سال سینما، صد فیلمنامه
نویسنده : پتر هانتکه ، ویم وندرس
مترجم : صفی یزدانیان
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۲۵۴ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید