کتاب « اراده به دانستن »، نوشته میشل فوکو

بخش اول: ما ویکتوریاییهایی دیگر
گویا از دیرباز به نظام ویکتوریایی تن دادهایم و حتا امروز نیز از آن تبعیت میکنیم. زاهدنمایی شاهانهای بر تارک سکسوالیتهٔ تودار، صامت و ریاکار ما خودنمایی میکند.
گویا در ابتدای سدهٔ هفدهم هنوز نوعی رکگویی متداول بودهاست. اَعمال جنسی چندان مخفی نمیشدند؛ کلمات بدون توداری افراطی و چیزها بدون پردهپوشی بیش از حد بهکار میرفتند؛ با امر نامشروع نوعی دمخوری سهلگیرانه وجود داشت. در مقایسه با قوانین سدهٔ نوزدهم، قوانین در مورد چیزهای موهن، جلف و رکیک کاملاً گَل و گشاد بود. [در این دوران]، رفتارها صریح بود، گفتارها بیحجبوحیا، تخطیها آشکار، بدنها عریان میشد و به سادگی با هم میآمیخت، کودکانِ بیحیا بیملاحظه و بدون شرم در میان خندههای بزرگترها وول میخوردند: بدنها «جلوهنمایی میکردند».
اما گویی غروبی سریع از پی این روز روشن آمد و سپس شبهای ملالآور بورژوازی ویکتوریایی. پس سکسوالیته بهدقت محبوس شد و به خانهها نقل مکان کرد. خانوادهٔ زناشویی سکسوالیته را تصاحب کرد و بهتمامی در کارکرد مهم تولیدمثل ادغام کرد. در مورد مسائل جنسی سکوت حاکم شد. زوج مشروع و تولیدمثلگر قانون وضع کرد. این زوج خود را بهمنزلهٔ الگو تحمیل کرد، هنجار را ارج نهاد، حقیقت را در اختیار گرفت، حق سخنگفتن را برای خود حفظ کرد و درعینحال اصل رازداری را به خود اختصاص داد. در فضای اجتماعی، همچون بطن هر خانه، اتاق والدین تنها مکان رابطهٔ جنسی پذیرفتهشده اما مفید و بارآور بود. مابقی باید رنگ میباخت؛ نزاکت رفتاری از بدنها پرهیز میکرد و نزاکت کلمات گفتارها را پالوده میکرد. اگر بر ناباروری پافشاری میشد و بیش از حد نمایان میشد، جایگاه امر نابهنجار را مییافت، و در نتیجه، نابهنجاری تلقی میشد و سزاوار مجازات بود.
آنچه برپایهٔ تولیدمثل تجویز نشدهبود یا در تولیدمثل تجلی نمییافت، دیگر نه کاشانهای داشت، نه قانونی و نه سخنی. هم مطرود بود، هم مردود بود و هم به سکوت واداشته میشد. نه تنها وجود نداشت، بلکه حق وجودداشتن هم نداشت، و به محض کوچکترین بروزی (چه به صورت عمل یا گفتار) نابود میشد. برای مثال، بهخوبی میدانیم که کودکان فاقد سکس [رابطهٔ جنسی] اند و این دلیلی است برای ممنوعیت آن برای آنها، قدغنبودن سخنگفتن دربارهٔ آن، بستن چشمها و گوشها هرآنجاییکه سکس حضور دارد و دلیلی است برای سکوتی عمومی و تعمدی. اینها میتوانند ویژگی سرکوب باشند که سرکوب را متمایز میکنند از ممنوعیتهای قانون صرف کیفری: سرکوب درست مثل حکم به ناپدیدشدن بود، و نیز مثل حکم به سکوت، تأیید عدم وجود، و درنتیجه، گواهی بر هرآنچه نباید دربارهاش نه سخن گفت، نه آن را دید، نه از آن آگاه بود. اینچنین است ریاکاری جوامع بورژوایی ما در منطق متزلزل سرکوب. بااینحال، این سرکوب مجبور به دادن امتیازهایی هم شد. اگر بهراستی لازم بود که جایی به روابط نامشروع جنسی دادهشود، باید این روابط در جای دیگری شیطنت کنند: یعنی آن جایی که بتوان این روابط را اگرنه در چرخهٔ تولید، دستکم در چرخهٔ سود جا داد. روسپیخانه و بیمارستان روانی همین مکانهای تسامحاند: روسپی و مشتری و پاانداز، روانپزشک و بیمار هیستریکاش ــ بهقول استفان مارکوس، آن «ویکتوریاییهای دیگر» ــ بهنظر میرسد لذتِ ناگفته را مخفیانه در زمرهٔ چیزهای محاسبهشدنی قرار میدهند؛ کلمات و رفتارها که مخفیانه مجاز شدند، به قیمت مقطوع روز مبادله میشوند. فقط در این جا است که رابطهٔ آزاد جنسی از حقِ داشتن شکلهای واقعی، اما کاملاً جزیرهای و گفتارهای مخفی، مهارشده و رمزگذاریشده برخوردار میشود. در همهٔ جاهای دیگر، پاکدینی مدرنْ حکم سهگانهٔ خود، یعنی حکم ممنوعیت، عدم وجود و سکوت را تحمیل میکند.
آیا از این دو سدهٔ طولانی که باید تاریخ سکسوالیته را پیش از هر چیز، بهمثابه گاهشماری سرکوب فزاینده قرائت کنیم، رها شدهایم؟ به ما پاسخ میدهند خیلی کم، آنهم شاید با فروید. اما با چنان احتیاط، چنان سنجیدهگی پزشکانه، چنان پشتوانهٔ علمی بیضرر و چنان دوراندیشی و احتیاطی که بتوان بدون ترس از «طغیان»، همه چیز را در امنترین و مجزاترین مکان، میان تخت [روانکاوی] و گفتار، حفظ کرد: بازهم زمزمهای سودمند روی تخت. و آیا میشد بهگونهای دیگر باشد؟ به ما توضیح میدهند که اگر از عصر کلاسیک بدینسو، سرکوب وجه بنیادین رابطهٔ میان قدرت، دانش و سکسوالیته بودهاست، نمیتوان از آن رهایی یافت مگر به بهایی گزاف: بهایی نه کمتر از تخطی از قوانین، برداشتن ممنوعیتها، هجوم گفتار، احیای لذت در واقعیت، و اقتصاد کاملاً جدیدی در سازوکارهای قدرت؛ زیرا کوچکترین تلألؤ حقیقتْ مشروط به سیاست است. نمیتوان چنین نتایجی را از عمل صرفا پزشکی یا گفتاری کاملاً نظری انتظار داشت. بنابراین، همنواگرایی فروید، کارکردهای هنجارگذارانهٔ روانکاوی، کمرویی بسیار زیاد رایش در زیر خشم و غضب او و تمام اثرهای ادغامی تضمینشده توسط «علم» سکس یا کاربردهای نه چندان مبهم سکسشناسی، همگی تقبیح میشوند.
این گفتمان دربارهٔ سرکوب مدرنِ سکس کاملاً رایج است، بیشک ازآنرو که بیان آن راحت است و ضمانت تاریخی و سیاسی مهمی از آن حمایت میکند؛ پس از صدها سال فضای باز و بیان آزاد، عصر سرکوب در سدهٔ هفدهم آغاز شد و این گفتمان بر توسعهٔ کاپیتالیسم منطبق و به نظم بورژوایی الحاق شد. گاهشماری کوتاه سکس و محاکمات آن خیلی زود به تاریخ رسمی شیوههای تولید انتقال یافت و بیفایدهگی آن محو شد. اساسا بدینگونه توضیح داده میشود که اگر سکس با سختگیری بسیار سرکوب میشود، ازآنرو است که با کار عمومی و متمرکز مغایرت دارد؛ در دورهای که بهطور نظاممند از نیروی کار بهرهکشی میشود، آیا میشود اجازه داد که نیروی کار در لذتها هرز رود، مگرآنکه در لذتهایی صرف شود که به حداقل کاهش یافتهاند و به نیروی کار امکان بازتولید میدهند؟ شاید سکس و تأثیراتاش بهسادگی قابل رمزگشایی نباشد؛ اما درعوض، سرکوبِ آنها که بدینسان بازسازی میشود، بهراحتی قابلتحلیل است. و علت سکس ــ علت آزادیاش و نیز علت شناخت از آن و حق سخنگفتن از آن ــ با مشروعیت تمام به عزتِ علتی سیاسی پیوند میخورد: سکس نیز در دستورکار آینده قرار میگیرد. شاید ذهنی شکاک بپرسد که آیا اینهمه احتیاط و دوراندیشی برای دادن یک پدر تعمیدی مهم به تاریخ سکس همچنان حاکی از آن زاهدنماییهای قدیمی نیست: گویی برای آنکه این گفتمان قابلبیان یا قابلدریافت باشد، این همبستههای ارزشگذار ضروریاند.
اما شاید دلیل دیگری وجود داشتهباشد که صورتبندی مناسبات سکس و قدرت برحسب سرکوب را برای ما تا بهاین اندازه رضایتبخش میکند: چیزی که میتوان منفعت گوینده نامید. اگر سکس سرکوب میشود، یعنی محکوم به ممنوعیت، عدم وجود و سکوت میشود، صرف سخنگفتن از آن و سخنگفتن از سرکوب آن مثل نوعی تخطی تعمدی است و آن کسی که چنین زبانی را بهکار میگیرد تا حدودی خود را بیرون از قدرت قرار میدهد؛ قانون را سرنگون میکند و آزادی آینده را هرچند اندک جلو میاندازد. ازهمینرو است آن طمطراق و تشریفاتی که امروز دربارهٔ سکس سخن گفته میشود. نخستین جمعیتنگاران و روانپزشکان سدهٔ نوزدهم وقتی میخواستند دربارهٔ سکس سخن بگویند، فکر میکردند که باید از مخاطبانشان عذرخواهی کنند که توجه آنان را به موضوعاتی تا بهاین اندازه مبتذل و بیفایده جلب میکنند. اما از چند دههٔ پیش بدینسو ما با حالت دیگری دربارهٔ سکس سخن میگوییم: آگاهی از مخالفت با نظم مستقر، لحن صدایی که نشان میدهد گوینده خودش را ویرانگر میداند، شور و حرارت در دورکردن زمان حال و توسل به آیندهای که بهنظر میرسد به جلوانداختنِ زمان یاری میرساند. چیزی حاکی از عصیان، آزادی موعود و عصر آینده با قانونی دیگر، همگی بهراحتی در این گفتمان در مورد سرکوب سکس وارد شدند. برخی از کارکردهای سنتی و قدیمی پیشگویی در این گفتمان دوباره فعال شد. فردا سکس مطلوب خواهد بود. ازآنجا که این سرکوب تأیید میشود، هنوز میتوان محتاطانه مفاهیم را کنار هم قرار داد، کاری که ترس از تمسخر یا تلخی تاریخ مانع از آن میشود که اکثریت ما با آن همسو شویم: [همزیستی مفاهیمِ] انقلاب و سعادت؛ یا انقلاب و بدنی دیگر، بدنی تازهتر و زیباتر؛ یا انقلاب و لذت. سخنگفتن علیه قدرتها، گفتن حقیقت و نویددادن لذت؛ پیونددادن روشنگری و رهایی و لذتهای متکثر به یکدیگر؛ بیان گفتمانی که در آن شور و حرارت به دانستن، اراده به تغییر قانون و بهشت لذتهای زمینی به یکدیگر میپیوندند ــ بیشک همینها است که پایهٔ سماجت ما در سخنگفتن از سکس برحسب سرکوب است؛ و همینها است که شاید ارزش تجارییی را توضیح دهد که نهتنها به هرآنچه درمورد سرکوب گفته میشود، بلکه به واقعیت سادهٔ گوشسپردن به کسانی که میخواهند اثرات سرکوب را حذف کنند، نسبت داده میشود. رویهمرفته ما تنها تمدنی هستیم که در آن متصدیان حقوق میگیرند تا به هرآن کس که راز سکساش را بیان میکند گوش فرادهند: گویی نیاز به سخنگفتن درمورد سکس و منفعتی که از آن انتظار میرود، آنقدر از امکانات گوشسپردن فراتر است که حتا برخی گوشهایشان را اجاره میدهند.
اما بهنظرم میرسد که بیشتر از این تأثیر اقتصادی، وجود گفتمانی در دوران ما اهمیت اساسی دارد، گفتمانی که در آن سکس، پردهبرداری از حقیقت، واژگونی قانون جهانی، بشارت روزگاری دیگر و نوید نوعی خوشی و شادمانی به یکدیگر پیوند خوردهاند. امروز سکسْ پایهٔ آن شکل قدیمی وعظ، شکل قدیمی بسیار آشنا و بسیار مهم در غرب است. وعظ عظیم جنسی ــ که متألهان زیرک و آرای مردمی خود را داشت ــ از چندین دههٔ پیش بدینسو جوامع ما را درنوردیدهاست؛ این وعظْ نظم قدیمی را به باد انتقاد گرفته، ریاکاریها را افشاء کرده و حق امر بیواسطه و امر واقع را ستایش کردهاست؛ این وعظ رؤیای شهر دیگری را پروراندهاست. پیروان فرقهٔ فرانسیسی را به یاد آوریم و از خودمان بپرسیم که چگونه این وعظ توانست بهگونهای شکل گیرد که تغزلگرایی و دینداری که از دیرباز با برنامهٔ انقلابی همراه بود، در جوامع صنعتی و غربی دستکم تاحدود زیادی به مسئلهٔ سکس پرداخت.
پس این ایده که سکس سرکوب شدهاست فقط موضوعی نظری نیست. باور به اینکه سکسوالیته هیچگاه به شدت و سختگیری عصر بورژوازی ریاکار و فعال و حسابگر، به انقیاد درنیامده است، همراه شد با طمطراق گفتمانی که باید حقیقت را دربارهٔ سکس بگوید، اقتصاد آن را در واقعیت سروسامان دهد، قانون ادارهکنندهٔ سکس را واژگون کند و آیندهٔ آن را تغییر دهد. بیان سرکوب و شکل وعظ به یکدیگر ارجاع میدهند و متقابلاً یکدیگر را تقویت میکنند. گفتن اینکه سکس سرکوب نشدهاست یا گفتن اینکه رابطهٔ سکس و قدرت رابطهای از نوع سرکوب نیست، این خطر را دارد که فقط نوعی تناقضگویی سترون باشد. این گفته فقط مخالفت با نظری کاملاً پذیرفتهشده نیست، بلکه مخالفت با کل اقتصاد و کل «منافع» گفتمانی شالودهٔ این نظر است.
از همین دیدگاه است که میخواهم مجموعهای از تحلیلهای تاریخی را ارائه دهم که کتاب حاضر هم پیشدرآمدی بر آن و هم بررسی اولیهٔ آن است: تعیین مقاطع تاریخی مهم و ترسیم برخی مسائل نظری. درمجموع، هدف من بررسی جامعهای است که از بیش از یک سدهٔ پیش بدینسو، ریاکاریاش را با جاروجنجال به باد انتقاد میگیرد، با پُرگویی از سکوتاش سخن میگوید، جزئیات ناگفتههایش را با سرسختی بررسی میکند، قدرتهای اِعمالکردهاش را افشاء میکند و وعدهٔ رهایی از قوانینی را میدهد که موجب کارکردش بودهاند. میخواهم نهتنها این گفتمانها، بلکه ارادهٔ حامل آنها و نیت استراتژیک حامی آنها را بررسی کنم. من نمیخواهم بپرسم که چرا ما سرکوب شدهایم، بلکه میخواهم بپرسم چرا با اینهمه شور و حرارت، با اینهمه کینه و غضب علیه گذشتهٔ نزدیکمان، علیه زمان حال و خودمان میگوییم که سرکوب شدهایم؟ از چه راه مارپیچی به این نتیجه رسیدهایم که تأیید کنیم سکس نفی میشود و متظاهرانه نشان دهیم که سکس را پنهان میکنیم و بگوییم که سکس را به سکوت وامیداریم؟ و همهٔ اینها را در قالب کلماتی صریح بیان میکنیم و تلاش میکنیم تا سکس را در عریانترین واقعیتاش نشان دهیم و آن را در ایجابیبودنِ قدرت و تأثیراتاش تأیید کنیم. مسلما موجه است از خودمان بپرسیم که چرا از دیرباز سکس و گناه را به هم ربط دادهایم و همچنین ببینیم که چگونه این ارتباط انجام گرفتهاست و بپرهیزیم از اینکه کلی و شتابزده بگوییم که سکس «محکوم» بود. اما باید همچنین از خودمان بپرسیم که چرا ما امروز از اینکه در گذشته سکس را گناه میشمردیم، با این شدت خود را گناهکار میدانیم؟ چگونه به این نتیجه رسیدهایم که درمورد سکسمان «برخطا» بودهایم؟ و آنقدر تمدن منحصربهفردی هستیم که بگوییم خود این تمدن از دیرباز و حتا امروز نیز با سوءاستفاده از قدرت، در مورد سکس «مرتکب گناه» شدهاست؟ این تغییر چگونه روی دادهاست، تغییری که مدعی رهاکردن ما از ماهیت گناهکارانهٔ سکس است و درعینحال ما را به خطای تاریخی عظیمی متهم میکند که دقیقا عبارت است از باور به همین ماهیت خاطی و کسب نتایجی مصیبتبار از این باور؟
به من میگویند که اگر امروز افراد بسیاری وجود این سرکوب را تأیید میکنند، از آنرو است که این سرکوب از لحاظ تاریخی بدیهی و مسلم است. و اگر مدتها است که اینهمه درمورد آن سخن میگویند، از آنرو است که این سرکوب عمیقا ریشه دواندهاست و ریشهها و دلایلی محکم دارد و با چنان شدتی بر سکس سنگینی میکند که صرف افشاگری بههیچرو نمیتواند ما را از آن رهایی بخشد، بلکه کاری بس بلندمدت را میطلبد، و بیشک هرچه ویژگی قدرت ــ و بهخصوص ویژگی قدرتی همچون آنچه در جامعهٔ ما عمل میکند ــ سرکوبگرانه باشد و با دقتی خاص، نیروهای بیفایده، شدت لذتها و رفتارهای بیقاعده را سرکوب کند، این رهاییبخشی بلندمدتتر است. پس باید انتظار داشت که بروز نتایج رهایی از این قدرت سرکوبگر، کند و آرام باشد؛ اقدام به سخنگفتن آزادانه درمورد سکس و پذیرش واقعیتاش آنقدر با رشتهٔ کل تاریخ که اکنون هزارساله شدهاست مغایر است و بهعلاوه آنقدر با سازوکارهای درونی قدرت متضاد است که چنین اقدامی تا پیش از موفقیت در رسالتاش، تا مدتهای مدید درجا خواهد زد.
اما میتوان درمورد آنچه من «فرضیهٔ سرکوب» مینامم، سه شک جدی را مطرح کرد. نخست اینکه آیا سرکوبِ سکس از لحاظ تاریخی بدیهی است؟ آیا آنچه در همان نگاه اول آشکار میشود ــ و در نتیجه امکان طرح فرضیهای مقدماتی را میدهد ــ، کاملاً تشدید یا حتا استقرار نظام سرکوب سکس از سدهٔ هفدهم بهبعد است؟ این پرسشی دقیقا تاریخی است. دوم اینکه آیا سازوکار قدرت و بهویژه سازوکاری که در جامعهای مانند جامعهٔ ما عمل میکند، اساسا از نوع سرکوب است؟ آیا ممنوعیت، سانسور و انکار همان شکلهاییاند که قدرت بهطور قطع در جامعهٔ ما و شاید بهطور عمومی در همهٔ جوامع، در قالب آنها اِعمال میشود؟ این پرسشی تاریخی ـ نظری است. و سوم اینکه آیا گفتمان منتقدِ سرکوب میخواهد سد راه سازوکار قدرتی شود که تا به امروز بدون مخالفت عمل کرده است، یا این گفتمان بخشی از همان شبکهٔ تاریخی است که با «سرکوب» نامیدن آن، آن را افشاء (و بیشک تحریف) میکند؟ آیا گسستی تاریخی میان سرکوب و تحلیل انتقادی سرکوب وجود دارد؟ این پرسشی تاریخی ـ سیاسی است. منظور من از طرح این سه شک فقط ارائهٔ پاد ـ فرضیههایی قرینه و وارونهٔ فرضیههای اولی نیست؛ من نمیخواهم بگویم که سکسوالیته در جوامع سرمایهداری و بورژوایی ما سرکوب نشده، بلکه از یک نظام آزادی همیشگی بهرهمند بودهاست؛ من نمیخواهم بگویم که قدرت در جوامعی همانند جوامع ما بیشتر تساهلگر است تا سرکوبگر، و نقد سرکوب درعینآنکه میتواند گسست بهنظر رسد، بخشی از فرایندی بسیار قدیمیتر از سرکوب است و مطابق معنایی که به این فرایند نسبت میدهیم، این نقدْ برههای جدید در کاهش ممنوعیتها یا شکل مکارانهتر یا محتاطانهتر قدرت بهنظر میرسد.
هدف از شکهایی که من در تقابل با فرضیهٔ سرکوب طرح کردم، نشاندادن خطابودن این فرضیه نیست، بلکه جادادن این فرضیه در اقتصاد عمومی گفتمانها درمورد سکس در درون جوامع مدرن از سدهٔ هفدهم بدینسو است. چرا از سکسوالیته صحبت شد و چه چیزی گفته شد؟ آنچه گفته شد چه اثرهای قدرتی را تولید کرد؟ چه روابطی میان این گفتمانها، این اثرهای قدرت و لذتهای تحت محاصرهٔ آنها وجود دارد؟ خلاصه اینکه هدف من تعیین عملکرد و علل وجودی نظام قدرت ـ دانش ـ لذت است، نظامی که نزد ما پایهٔ گفتمان دربارهٔ سکسوالیتهٔ انسانی است. از همینرو نکتهٔ اساسی (دستکم در وهله) دانستن این نیست که آیا به سکس پاسخ مثبت داده می شود یا منفی، آیا ممنوعیتها صورتبندی میشوند یا مجوزها، آیا اهمیت سکس تأیید میشود یا اثرات آن نفی میشود، آیا کلماتی که برای نامیدن آن بهکار میروند، تصفیه میشوند یا نه؛ بلکه نکتهٔ اساسی این است که چه چیزی دربارهٔ سکس گفته میشود، چه کسانی در این مورد سخن میگویند، از چه منظر و دیدگاهی درمورد آن صحبت میشود، چه نهادهایی سخنگفتن دربارهٔ سکس را ترغیب میکنند و گفتارها دربارهٔ سکس را انباشت و توزیع میکنند، مختصر آنکه نکتهٔ اساسی درنظرگرفتن «واقعیتِ گفتمانی» فراگیر، یعنی «بهگفتماندرآوردن» سکس است. همچنین ازهمینرو است که نکتهٔ مهم آن است که بدانیم قدرت در قالب چه شکلهایی، از رهگذر چه مجراهایی و از طریق چه گفتمانهایی، به ظریفترین و فردیترین رفتارها دست یافت، اینکه چه راههایی به قدرت امکان داد که به شکلهای نادر یا تقریبا نامحسوس لذت دست یابد، و اینکه قدرت چگونه در لذت روزمره رخنه کرد و آن را به کنترل درآورد ــ و همهٔ اینها بههمراهِ اثرهایی که میتوانند اثرهای رد، انسداد، سلب اعتبار و نیز ترغیب و تشدید، و بهاختصار «تکنیکهای چندریختی قدرت» باشند. سرانجام ازهمینرو است که نکتهٔ مهم تعیین این نیست که آیا این تولیدات گفتمانی و این اثرهای قدرت به صورتبندی حقیقت سکس میانجامد، یا برعکس، به دروغهایی به منظور کتمان حقیقت سکس منجر میشود، بلکه نکتهٔ مهم نشاندادنِ «اراده به دانستن»(۱) است که هم پایه و هم ابزار آنها است.
باید توجه داشت که من ادعا نمیکنم از عصر کلاسیک بدینسو، سکس ممنوع یا مسدود یا پنهان یا نادیده گرفته نشدهاست؛ حتا نمیگویم که از آن زمان بهبعد کمتر از گذشته چنین بودهاست. من نمیگویم که ممنوعیتِ سکس یک نیرنگ است، بلکه میگویم نیرنگی است برای آنکه از ممنوعیت، عنصری بنیادین و سازنده بسازد که برمبنای آن، میتوان تاریخی از آنچه از دوران مدرن بدینسو درمورد سکس گفته شدهاست، نوشت. تمام این عناصر منفی ــ ممنوعیت، رد، سانسور، انکار ــ که فرضیهٔ سرکوب آنها را در یک سازوکار عظیم مرکزی بهمنظور نهگفتن گرد میآورد، بیشک فقط قطعاتیاند با نقشی موضعی و تاکتیکی در بهگفتماندرآوردن و در تکنیک قدرت و اراده به دانستنی که نمیتوان تا حد این عناصر منفی فروکاستشان.
رویهمرفته، میخواهم تحلیلام را از امتیازهایی که معمولاً به اقتصادِ کمیابی و اصول کمیابشدن داده میشود، جدا کنم و درعوض این نهادها را بررسی کنم: نهادهای تولید گفتمان (که بهطور قطع سکوتها را نیز مدیریت میکنند)، نهادهای تولید قدرت (که گاهی منع میکنند)، نهادهای تولید دانش (که اغلب خطاها یا نادیدهگرفتنهای نظاممند را منتشر میکنند)؛ من میخواهم تاریخ این نهادها و تحولاتشان را بنویسم. بررسی اولیه برمبنای این دیدگاه بهنظر نشان میدهد که از پایان سدهٔ شانزدهم بدینسو، «بهگفتماندرآوردن» سکس نه از فرایند محدودیت، بلکه برعکس از سازوکار تحریک فزاینده تبعیت میکند؛ نشان میدهد که تکنیکهای قدرتی که بر سکس اِعمال میشود، نه از اصل انتخاب سختگیرانه، بلکه از اصل انتشار و اشاعهٔ سکسوالیتههای چندریختی تبعیت میکند؛ و نشان میدهد که اراده به دانستن در برابر تابویی رفعناشدنی متوقف نشدهاست، بلکه ــ بیشک از طریق خطاهای بسیار ــ بر ساخت علمی از سکسوالیته اصرار داشتهاست. همین حرکتها است که من میخواهم به شیوهای کلی نمایان کنم، آنهم برمبنای دادههایی تاریخی که راهنمای مناند و بهنوعی کنارگذاشتن فرضیهٔ سرکوب و دادههای ممنوعیت یا طردی که این فرضیه به آنها استناد میکند.
بخش دوم: فرضیهٔ سرکوب
۱. تحریک به گفتمانها
سدهٔ هفدهم سرآغاز عصر سرکوب است، عصری مختص جوامعی که بورژوایی خوانده میشود، و ما شاید هنوز هم از آن عصر رهایی نیافتهایم. از این زمان بهبعد، نامبردن از سکس دشوارتر و پُرهزینهتر شد. گویی برای مهار واقعی سکس، نخست باید آن را در سطح زبان بهانقیاد درآورد، گردش آزادانهٔ آن را در گفتار مهار کرد، آن را از گفتهها بیرون راند و کلماتی را که آشکارا آن را بیان میکنند، خاموش کرد. گویا این ممنوعیتها حتا از نامبردن سکس نیز هراس داشتند. حجبوحیای مدرن بدون آنکه حتا کلمهای از سکس بگوید، موفق شد تا به کمک بازی محض ممنوعیتهایی که به یکدیگر ارجاع میدادند، از آن سخنی به میان نیاید: سکوتهایی که بهضربِ حرفنزدن، سکوت را تحمیل میکنند. سانسور.
بااینحال، با درنظرگرفتن سه سدهٔ اخیر به همراه دگرگونیهای مداومشان، مسائل کاملاً متفاوت بهنظر میرسند و ما شاهد انفجارِ تمامعیارِ گفتمانی حول سکس و در مورد سکس هستیم. اما باید این نکته را بهروشنی فهمید. درحقیقت، شاید نوعی پالایش ــ بسیار سختگیرانهٔ ــ واژگانِ مجاز وجود داشته و بلاغتی تمام و کمال از کنایهها و استعارهها تدوین و رمزگذاری شدهباشد. قواعد نوین نزاکت بیشک کلمهها را از صافی رد میکرد: پلیس گفتهها، و نیز کنترل گفتهها: با سختگیری بسیار بیشتری تعریف شد که کجا و کی، در چه موقعیتی، در میان چه کسانی و در درون چه مناسبات اجتماعییی نمیتوان از سکس سخن گفت؛ بدین ترتیب نواحی اگرنه سکوت مطلق، دستکم سنجیدهگی و ملاحظهکاری تعیین و مستقر شد: برای مثال در میان والدین و فرزندان، یا آموزگاران و دانشآموزان، اربابان و خدمتکاران. تقریبا بهطور قطع، اقتصادی کاملاً محدودکننده در این مورد وجود داشت که در این سیاستِ زبان و گفتار ادغام شد، سیاستی ــ ازیکسو خودانگیخته، ازسویدیگر هماهنگ ــ که با آرایش نوین اجتماعی در عصر کلاسیک همراه بود.
با این حال، در سطح گفتمانها و حوزههایشان، پدیدهای تقریبا معکوس روی داد. در مورد سکس، گفتمانها ــ گفتمانهایی خاص و متفاوت از لحاظ شکل و موضوعشان ــ بیوقفه تکثیر یافتند: نوعی جنبوجوش گفتمانی که از سدهٔ هجدهم بهبعد شتاب گرفت. البته تکثیر احتمالی گفتمانهای «نامشروع» چندان مورد نظرم نیست، گفتمانهای خلافی که با اهانت به یا ریشخند حجبوحیای نوین، بهصراحت از سکس نام میبردند؛ و احتمالاً تراکم قواعد نزاکت منجر شد به نتیجهای عکس، یعنی ارجنهادن و تشدید گفتار بیشرمانه. بلکه نکتهٔ اساسی برای من تکثیر گفتمانهایی درمورد سکس است که در خود حوزهٔ اِعمال قدرت روی داد: تحریک نهادینه به سخنگفتن درمورد سکس و بیشازپیش سخنگفتن درمورد آن؛ اصرار و سماجت نهادهای قدرت در شنیدن گفتارها در مورد سکس و واداشتن خود سکس به سخنگفتن به شیوهای صریح و با جزئیاتی تا بینهایت گردآوریشده.
تحول شبانکارگی کاتولیک (۲) و شعائر کیفر و استغفار را پس از شورای ترنت (۳) در نظر بگیریم. بیپردهگی پرسشهایی که در جزوات اعتراف در قرون وسطا صورتبندی میشد و بسیاری از پرسشهایی که تا سدهٔ هفدهم هنوز رایج بود، بهتدریج پوشیدهشد. از پرداختن به جزئیاتی اجتناب شد که بنابر اعتقاد دیرینِ برخی همچون سانچز یا تامبورینی، برای کاملشدنِ اعتراف ضروری بود: توصیف وضعیت هر یک از طرفین، رفتارها و حالتها، مکانهای لمسشده، نوازشها و لحظهٔ دقیق لذت ــ مسیر کامل و دقیقِ خودِ فعلِ آمیزش جنسی. ملاحظهکاری با اصرار و تأکید هرچه بیشتر تجویز میشد و بیشترین ملاحظهکاری در مورد گناهانی ضرورت داشت که نسبت به عفاف و پاکدامنی انجام میگرفت: «این قضیه شبیه قیری است که در حین دستزدن به آن، سعی میکنیم به گونهای آن را از خود دور کنیم، اما درهرحال ما را آلوده و لکهدار میکند.»(۴) و کمی بعد، آلفونس دو لیگوری (۵) توصیه میکند که با پرسشهایی «غیر مستقیم و کمی مبهم»(۶) کار را شروع کنیم و احتمالاً و بهویژه با کودکان به همین حد اکتفا کنیم.
اما درهمانحالکه پالایش زبان انجام میگرفت، اشاعهٔ اعتراف و اعتراف جسم بیوقفه افزایش یافت، چون جریان ضداصلاح دینی در تمام کشورهای کاتولیک همِّ خود را بر افزایش روند اعتراف سالیانه گذاشت و تلاش کرد قواعد بسیار دقیق خودآزمایی را تحمیل کند. اما بهویژه ازآنرو که این جریان بیشازپیش ــ و شاید بیشتر از برخی گناهان دیگر ــ برای تمام اشارات جسم در استغفار اهمیت قائل بود: تفکرات، امیال، تصورات شهوانی، لذتها و حرکتهای توأمان روح و بدن، همگی از این پس باید با جزئیات تمام وارد بازی اعتراف و هدایت میشد. مطابق شبتانکارگی جدید، دیگر نباید نسنجیده از سکس نامی بردهشود؛ اما جنبهها، همبستهها و اثرات سکس باید تا ظریفترین شاخوبرگشان دنبال شود: شبحی در خیال، تصویری بهآرامی پسراندهشده و همدستی نهچندان مهارشده میان سازوکار بدن و لذت روح، همگی باید گفته شود. تحولی مضاعف گرایش داشت که جسم را به منشأ همهٔ گناهان بدل کند و لحظهٔ اصلی گناه را از خود فعل به غلیانِ بهسختی قابلفهم و قابلبیانِ میل منتقل کند؛ زیرا این شری است که در مخفیانهترین شکلها کل انسان را تسخیر میکند: «پس تمام تواناییها و قابلیتهای روحتان، یعنی حافظه، فهم و اراده را بهدقت بررسی کنید. همچنین تمام احساسهایتان را بهدقت بررسی کنید،… تمام اندیشهها، گفتارها و اعمالتان را نیز بررسی کنید. حتا رؤیاها و خوابهایتان را نیز بررسی کنید تا ببینید بهوقت بیداری، آیا با آنها موافقاید یا نه… سرانجام اینکه فکر نکنید در این موضوع بسیار حساس و خطیر، چیزی کماهمیت و خُرد وجود دارد». (۷) پس گفتمانی واجب و دقیق باید خط پیوند بدن و روح را در تمام پیچوخمهایش دنبال کند: این گفتمانْ تاروپود پیوستهٔ جسم را زیر سطح گناهان آشکار میکند. تحت لوای زبانی که چنان بهدقت پالایش مییابد که در آن دیگر مستقیما از سکس نامی برده نشود، سکس تحت مسئولیت و بهعبارتی تحت تعقیب گفتمانی قرار میگیرد که هدفاش این است که آن را نه در ابهام گذارد، نه لحظهای رها کند.
شاید برای نخستین بار باشد که این حکمِ کاملاً خاصِ غرب مدرن در قالب الزامی عمومی تحمیل شد. منظور من اجبار به اعتراف درمورد تخطی از قوانین سکس، آنگونه که استغفار سنتی طلب میکرد، نیست؛ بلکه منظور من وظیفهٔ تقریبا بیپایانِ همواره گفتن، به خود و به دیگری گفتنِ هر آن چیزی است که به بازی لذتها، احساسها و اندیشههای بیشماری مربوط است که در روح و بدن، نوعی خویشاوندی با سکس دارند. البته این پروژهٔ «بهگفتماندرآوردن» سکس از دیرباز در سنتی زاهدانه و راهبانه شکل گرفتهبود، اما سدهٔ هفدهم آن را به قاعدهای برای همه بدل کرد. گویا درواقع این قاعده فقط شامل حال جمعیت کوچکی از برگزیدگان میشد و دستورات بسیار دشوار شامل حال جمعیت مؤمنانی نمیشد که در سال بهندرت برای اعتراف میرفتند. اما بیشک نکتهٔ مهم این است که این تکلیف دستکم بهمنزلهٔ یک آرمان برای هر مسیحی راستین وضع شدهبود. پس این وظیفه تعیین شد که نهتنها باید به اَعمال خلاف قانون اعتراف کرد، بلکه باید میل خود، هر میل خود را به گفتمان درآورد و تا حد ممکن هیچ چیز نباید از این سخن بگریزد، حتا اگر کلماتی که در آن بهکار میرود، باید بهدقت خنثا شدهباشند. شبانکارگی مسیحی این وظیفه را بهمنزلهٔ تکلیفی بنیادین تجویز کرد که هر آنچه به سکس مربوط است وارد پُرگویی بیپایان شود. (۸) ممنوعیت برخی کلمات، نزاکت عبارتها و کل سانسورِ واژهها فقط ابزارهایی فرعی نسبت به این سوژهـ منقادسازی (۹) عظیماند: شیوههایی برای آنکه این سوژهـ منقادسازی عظیم را از لحاظ اخلاقی پذیرفتنی و از لحاظ تکنیکی مفید کنند.
میتوان خطی را ترسیم کرد که مستقیما از شبانکارگی سدهٔ هفدهم آغاز میشود و تا تصویر آن در ادبیات و در ادبیات «رسوا» امتداد مییابد. پیشوایان مدام تکرار میکردند همه چیز را بگویید: «نهتنها اَعمال کامیافته، بلکه تماسهای شهوانی، همهٔ نگاههای ناپاک، همهٔ گفتههای رکیک و مبتذل…، و همهٔ اندیشههای روا». (۱۰) ساد همین دستور را در قالب کلماتی طرح میکند که بهنظر میرسد از رسالات هدایت معنوی رونویسی شدهاند: «روایتهایتان باید بیشترین و دقیقترین جزئیات را بگویند؛ ما نمیتوانیم قضاوت کنیم که آیا هوسی را که شما حکایت میکنید با خلقوخو و منش انسانی ارتباط دارد یا نه، مگر آنکه شما هیچ جزئیاتی را کتمان نکنید؛ بهعلاوه کوچکترین جزئیات بینهایت برای آنچه ما از روایتهای شما انتظار داریم بهدرد میخورد». (۱۱) و در پایان سدهٔ نوزدهم، مؤلف گمنام زندگی خصوصی من نیز از همین دستور پیروی میکند؛ بیشک او، دستکم در ظاهر، بهنوعی یک بیبندوبار سنتی است؛ اما میخواهد آن زندگییی را که تقریبا یکسره وقف عمل جنسی کردهبود، با دقیقترین روایت از هر یک از اپیزودهایش دوچندان کند. او که یازده جلد کتاب در مورد کوچکترین ماجراها و لذتها و احساسهای سکسیاش را فقط در چند نسخه به دست چاپ سپردهبود، گهگاه از اینکه بر آموزش جوانان تأکید دارد، عذر میخواهد؛ بهتر است سخنان او را باور کنیم، وقتی که این ندای دستور ناب را در متناش جاری میکند: «من رویدادها را آنطور که اتفاق افتادند و تا آنجا که بهیاد دارم، حکایت میکنم؛ این همهٔ آن چیزی است که من میتوانم انجام دهم»؛ «زندگی خصوصی نباید هیچ چیزی را از قلم بیندازد؛ هیچ چیزی وجود ندارد که از آن شرمنده باشیم…، هرگز نمیتوان کاملاً سرشت انسانی را شناخت.»(۱۲) مؤلف خلوتنشینِ زندگی خصوصی من برای توجیه اَعمالی که توصیف میکند، میگوید که قطعا هزاران مرد روی کرهٔ خاک در عجیبترین اَعمال او سهیماند. اما عجیبترین این اَعمال، یعنی حکایتکردن تمام رویدادها با ذکر جزئیات هر روزه، اصلی است که از دو سدهٔ پیش بدینسو در قلب انسان مدرن نهاده شدهبود. من به جای آنکه این آدم منحصربهفرد را فراری جسوری از «آیین ویکتوریایی» بدانم که او را ملزم به سکوت میکرد، گرایش دارم که او را صریحترین و بهنوعی سادهلوحترین نمایندهٔ حکم چندصدسالهٔ سخنگفتن در مورد سکس در دورهای بدانم که احکامی بهشدت پُرگویانه در مورد ملاحظهکاری و شرموحیا حاکم بود. این رویداد تاریخی بیشتر حاکی از توداریها و شرموحیاهای «پاکدینی ویکتوریایی» است؛ و درهرحال این توداریها تحولی ناگهانی و پالایش و تغییر رویهای تاکتیکی در فرایند عظیمِ بهگفتماندرآوردنِ سکساند.
این انگلیسی گمنام بهتر از ملکهاش میتواند چهرهای محوری در تاریخ سکسوالیتهٔ مدرنی باشد که پیشاپیش تاحدود زیادی با شبانکارگی مسیحی شکل گرفتهبود. بیشک برخلاف شبانکارگی مسیحی، هدف او از این کار افزایش احساسها و شور و هوسهایی بود که او با ذکر جزئیات تجربه میکرد؛ او همانند ساد، «برای لذت محضاش» در معنای دقیق کلمه مینوشت؛ او نگارش و بازخوانی متناش را بهدقت با صحنههای اروتیکی میآمیخت که این نگارش و بازخوانی هم تکرار این صحنهها بودند، هم تداوم آنها و هم محرک آنها. اما رویهمرفته، شبانکارگی مسیحی نیز بهصِرف بهگفتماندرآوردنِ کامل و دقیق میل، بهدنبال تولید اثرهایی خاص درمورد میل بود: بیشک اثرهای تسلط [بر میل] و بیعلاقگی [نسبت به آن]، اما همچنین دگرگونی معنوی و روگردانی به سمت خدا و اثر جسمانی رنجِ رستگاریبخش ِ ناشی از احساس ِ بدنی درد و آلام حاصل از وسوسه و عشقی که در برابر این وسوسه مقاومت میکند. مسئلهٔ اساسی این است که انسان غربی از سه سدهٔ پیش بدینسو، دلبستهٔ این وظیفهٔ گفتن همه چیز در مورد سکساش شد؛ و اینکه از عصر کلاسیک بدینسو نوعی افزایش مداوم و ارجنهادن همواره فزایندهٔ گفتمان درمورد سکس وجود داشت؛ و اینکه از این گفتمانِ بهدقت تحلیلی، اثرهای چندگانهٔ جابهجایی، تشدید، سمتدهی جدید و اصلاح خودِ میل انتظار میرفت. نهتنها عرصهٔ آنچه میشد در مورد سکس گفت، گسترش یافت و مردم ملزم شدند که این عرصه را پیوسته گسترش دهند؛ بلکه بهویژه این گفتمان مطابقبا سامانهای (۱۳) پیچیده و دارای اثرهایی متنوع، به سکس پیوند خورد، گفتمانی که نمیتوان آن را صرفا در رابطهٔ محض با قانون ممنوعیت توضیح داد. به جای سانسور درمورد سکس، سازوکاری برای تولید گفتمانهای فزایندهتری درمورد سکس استقرار یافت، گفتمانهایی قادر به عملکردن و اثرگذاشتن در خودِ اقتصاد سکس.
شاید این تکنیک همچنان با سرنوشت معنویت مسیحی یا با اقتصاد لذتهای فردی در پیوند باشد، اگر بر پایهٔ سازوکارهای دیگری، و پیش از همه بر پایهٔ «منفعت عمومی» استوار نبوده و تقویت نشده باشد. گفتمان در مورد سکس نه برای نوعی کنجکاوی یا حساسیت عمومی، نه برای نوعی ذهنیت جدید، بلکه برای عملکرد سازوکارهای قدرت اهمیت یافت ــ آنهم بنابه دلایلی که بعدا به آن میپردازم. در حدود سدهٔ هجدهم، نوعی تحریک به سخنگفتن از سکس ظهور کرد که تحریکی سیاسی، اقتصادی و تکنیکی بود؛ البته نه آنقدرها در قالب نظریهای عمومی در مورد سکسوالیته، بلکه در شکل تحلیل، محاسبه، طبقهبندی و تعیین، در قالب تحقیقات کمّی یا علّی. «بهحساب» آوردنِ سکس و ارائهٔ گفتمانی درمورد اینکه نه صرفا گفتمانی اخلاقی، بلکه عقلانی نیز باشد، ضرورتی آنقدر جدید بود که در آغاز برای خودش نیز جای تعجب داشت و در جستوجوی عذر و بهانههایی برای خود بود. گفتمانی عقلانی چگونه میتواند از آن سخن بگوید؟ «فیلسوفان بهندرت نگاهی قطعی بر آن موضوعاتی میاندازند که میان نفرت و ریشخند جا گرفتهاند، [یعنی] آن جاکه باید هم از ریاکاری و هم از رسوایی پرهیز کرد.»(۱۴) و نزدیک به یک سده بعد، پزشکی که از آن انتظار میرفت درمورد آنچه قرار بود صورتبندی کند، کمتر مایهٔ تعجب باشد، همچنان در لحظهٔ سخنگفتن از آن دچار دستپاچگی میشد: «سایهای که این واقعیتها را میپوشاند و شرم و نفرتی که این واقعیتها برمیانگیزند، همیشه نگاه مشاهدهگران را از آنها پس زدهاست… من تا مدتها تردید داشتم که این تصویر نفرتانگیز را در این مطالعه وارد کنم…»(۱۵) نکتهٔ مهم نه تمام این دلنگرانیها و اخلاقگرایی که این دلنگرانیها نشان میدهند یا ریاکاری که در این دلنگرانیها به آن ظّن میبریم، بلکه این ضرورت پذیرفتهشده است که باید بر این دلنگرانیها فائق آمد. باید از سکس سخن گفت، باید بهطور علنی و بهگونهای سخن گفت که در قالب تقسیمبندی مشروع یا نامشروع نباشد، حتا اگر گوینده چنین تمایزی را نزد خود قائل باشد (این همان چیزی است که این اظهارات رسمی مقدماتی میخواهند آن را نشان دهند)؛ باید از سکس همچون چیزی سخن گفت که صرفا نباید آن را محکوم کرد یا تاب آورد، بلکه باید آن را مدیریت کرد، در نظامهای فایدهمندی گنجاند، آن را برای بیشترین منافع همگانی سامان داد، و به بهترین وجه به عمل واداشت. سکس فقط مورد قضاوت قرار نمیگیرد، بلکه اداره میشود. سکس به توان عمومی مربوط است؛ سکس روشهای مدیریت را ایجاب میکند؛ و گفتمانهای تحلیلی باید مسئولیت سکس را برعهده گیرند. در سدهٔ هجدهم، سکس به مسئلهای «پلیسی» بدل شد، اما در معنای دقیق و کاملی که در آن زمان به این کلمه [پلیس] میدادند ــ نهتنها سرکوب بینظمی، بلکه افزایش بهقاعدهٔ نیروهای جمعی و فردی: «تحکیم و افزایش قدرت داخلی کشور بهیمن حکمت قواعدش، چون این قدرت فقط در جمهوری بهطور اعم و تکتک آحاد آن نیست، بلکه همچنین در تواناییها و استعدادهای تمام کسانی است که به آن تعلق دارند، پس نتیجه میگیریم که پلیس باید به تمام این روشها بپردازد و آنها را درخدمت سعادت عمومی بهکار گیرد. اما پلیس نمیتواند به این هدف دستیابد، مگر بهیمن شناختی که از این مزیتهای متفاوت دارد.»(۱۶) پلیس ِ سکس به معنای سختگیری در ممنوعیت نیست، بلکه بهمعنای ضرورت ساماندهی سکس بهکمک گفتمانهایی مفید و همگانی است.
ذکر چند نمونه کافی است. یکی از نوآوریهای مهم در تکنیکهای قدرت در سدهٔ هجدهم، ظهور «جمعیت» بهمنزلهٔ مسئلهای اقتصادی و سیاسی بود: جمعیت ـ ثروت [جمعیت بهمنزلهٔ ثروت]، جمعیت ـ نیروی کار [جمعیت بهمنزلهٔ نیروی کار] یا قابلیت کار، و جمعیت در موازنهٔ میان رشد جمعیت و منابعی که در اختیار دارد. حکومتها دریافتند که فقط با افراد یا حتا یک «ملت» سروکار ندارند، بلکه با «جمعیت» به همراه پدیدهها و متغیرهای خاصاش سروکار دارند: نرخ زادوولد و مرگومیر، طول عمر، باروری، وضعیت سلامت، دفعات بیماریها، و الگوی تغذیه و سکونت. همهٔ این متغیرها در نقطهٔ تلاقی حرکتهای خاص زندگی و تأثیرات خاص نهادها قرار دارند: «جمعیتمندی کشورها بههیچرو بر پایهٔ تصاعد طبیعی تولیدمثل نیست، بلکه به دلیل صنایع، تولیدات و نهادهای متفاوتشان…است. انسانها همچون محصولات زمین و بهنسبت امتیازها و منابعی که از کارشان کسب میکنند، ازدیاد مییابند.»(۱۷) سکس در مرکز این مسئلهٔ اقتصادی و سیاسی جمعیت جا دارد: باید نرخ تولد، سن ازدواج، تولدهای مشروع و نامشروع، زودهنگامی و دفعات رابطهٔ جنسی، شیوهٔ بارور یا نابارورکردن آنها، تأثیر تجرد یا ممنوعیتها، تأثیر روشهای ضدبارداری تحلیل شود ــ یعنی همهٔ آن «رازهای شوم» و معروفی که جمعیتنگاران در آستانهٔ انقلاب [۱۷۸۹ فرانسه] میدانستند که روستائیان پیشاپیش با آنها آشنایند. البته از دیرباز این نکته مورد تأیید بود که اگر کشوری میخواهد ثروتمند و قوی باشد، باید جمعیتمند شود. اما برای نخستین بار بود که دستکم بهشیوهای پیوسته، جامعهای تأیید میکرد که آینده و رفاهاش نه تنها وابسته است به شمار و درستکاری شهرونداناش و نیز قواعد ازدواج شهروندان و سازمان خانواده، بلکه به شیوهای که هر یک از شهروندان از سکس خود استفاده میکند. از تأسف آیینی بر عیاشی بیثمر ثروتمندان، مجردان و لاابالیها گذاری صورت گرفت به گفتمانی که در آن رفتار جنسی جمعیت موضوع تحلیل و آماج دخالت شد؛ از رهنمودهای بهشدت هوادار ازدیاد جمعیت در دورهٔ مرکانتیلیسم گذاری صورت گرفت به اقداماتی ظریفتر و سنجیدهتر برای ساماندهی که بین اهداف و ضرورتهای زمانی برای ازدیاد یا کاهش جمعیت در نوسان بود. ازرهگذر اقتصاد سیاسی جمعیت، شبکهٔ کاملی از مشاهدات در مورد سکس شکل گرفت. تحلیل رفتارهای جنسی و تعینها و تأثیراتشان در محدودهٔ زیستشناسی و اقتصاد ظهور کرد. همچنین فعالیتهای نظاممندی سربرآورد که فراسوی روشهای سنتی ــ تشویقهای اخلاقی و مذهبی، تدابیر مالی ــ، تلاش میکردند تا رفتار جنسی زوجها را به رفتار هماهنگ و منظم اقتصادی و سیاسی بدل کنند. نژادپرستیهای سدهٔ نوزدهم و بیستم برخی از نقاط اتکاءشان را در همین روشهای جدید مییابند. پس دولت باید بداند که سکس شهرونداناش چگونه است و شهروندان چگونه از سکسشان استفاده میکنند و نیز هر شهروند بتواند استفاده از سکساش را کنترل کند. بین دولت و فرد، سکس به مسئله و مسئلهای عمومی بدل شد؛ شبکهٔ تمامعیاری از گفتمانها، دانشها، تحلیلها و احکامْ سکس را محاصره کردند.
همین قضیه در مورد سکس کودکان صادق است. اغلب میگویند که عصرکلاسیک به سکس کودکان اختفایی را تحمیل کرد که تا پیش از سه رساله یا اضطرابهای سودمند هانس کوچولو، چندان از آن رهایی نیافت. درحقیقت، «آزادی» دیرینِ زبانی میان کودکان و بزرگسالان یا دانشآموزان و معلمان ناپدید شد. هیچ آموزگار سدهٔ هفدهمییی مثل اراسموس در گفتوگوهایش، علنا به دانشآموزش توصیه نمیکرد که روسپی خوبی را انتخاب کند. و خندههای پرسروصدایی که از دیرباز و (بهنظر میرسد) در تمام طبقات اجتماعی، با رابطهٔ جنسی زودهنگام کودکان همراه بود بهتدریج محو شد. اما بااینحال، این روندْ بهسکوتکشاندنِ ناب و محض نبود، بلکه نظام جدیدی از گفتمانها بود. در این مورد کمتر سخن گفته نمیشد، بلکه به شیوهٔ دیگری سخن گفته میشد؛ کسان دیگری، از دیدگاه دیگری و برای رسیدن به نتایج متفاوتی در اینمورد سخن میگفتند. خودِ سکوت و چیزهایی که گفتن یا نامبردنشان ممنوع بود و ضرورت ملاحظهکاری در بین برخی گویندگان، همگی نه محدودهٔ مطلق گفتمان، یعنی کرانهٔ دیگری که این سکوت با مرزی سفتوسخت از آن جدا شود، بلکه بیشتر عناصریاند که در کنار گفتهها و به همراه آنها و در نسبت با آنها، در استراتژیهای کلی عمل میکنند. نباید میان آنچه گفته میشود و آنچه گفته نمیشود، تقسیمبندی دوتایی قائل شد؛ بلکه باید شیوههای متفاوتِ نگفتن این چیزها را معین کرد، چگونگی تقسیمبندی کسانی را که میتوانند و کسانی که نمیتوانند در مورد آنها سخن بگویند معین کرد، و مشخص کرد چه نوع گفتمانی مجاز است یا چه نوع ملاحظهکارییی برای هر یک از این گروهها ضروری است. یک نوع سکوت وجود ندارد، بلکه انواع سکوتها وجود دارد که جزء سازندهٔ استراتژیهایی است که شالودهٔ گفتمانهایند و در گفتمانها رسوخ میکنند.
کالجهای سدهٔ هجدهم را درنظر بگیریم. رویهمرفته، میتوان گفت که در این کالجها عملاً از سکس سخن گفته نمیشد. اما نگاهی بر سازههای معماری، قواعد انضباطی و کل سازمان درونی آنها کافی است تا دریابیم در آنجا همواره سکس مسئله بودهاست. معماران آشکارا سکس را درنظر داشتند. گردانندگان همیشه آن را لحاظ میکردند. هر کسی که در آن جا اقتداری داشت در وضعیت هوشیاری دائمی بهسر میبرد و نظموترتیبها، دوراندیشیهای اتخاذشده و بازی تنبیهها و مسئولیتها همواره جاری بود. فضای کلاسها، شکل میزها، آمایش حیاط مدرسه، آرایش خوابگاهها (با دیواره یا بدون دیواره، با پرده یا بدون پرده)، و مقررات پیشبینیشده برای نظارت بر خوابیدن، همگی با پُرگویی هر چه تمامتر به سکسوالیتهٔ کودکان اشاره داشت. (۱۸) آنچه میتوان گفتمان درونی این نهاد نامید ــ گفتمانی که این نهاد بر آن متکی بود و در میان ادارهکنندگان این نهاد جریان داشت ــ اساسا با این فرض پیوند خوردهبود که این سکسوالیته وجود دارد و زودهنگام، فعال و همیشگی است. اما این همهٔ قضیه نیست: در طول سدهٔ هجدهم، سکس دانشآموزان ــ بهگونهای خاصتر از سکس نوجوانان بهطور اعم ــ به مسئلهای عمومی بدل شد. پزشکانْ مدیرانِ مؤسسهها و معلمان را خطاب قرار دادند و عقایدشان را در اختیار خانوادهها گذاشتند؛ مربیان طرحهایشان را به مقامات مسئول ارائه دادند؛ معلمان دانشآموزان را خطاب قرار دادند، به آنان پند و اندرز دادند و برایشان کتابهایی مفید سرشار از سرمشقهای اخلاقی یا پزشکی تحریر کردند. حول دانشآموز و سکس او، ادبیات تمامعیاری از دستورات، عقاید، تذکرات، توصیههای پزشکی، موارد درمانگاهی، طرحهای اصلاحی و طرحهایی برای نهادهای مطلوب تکثیر یافت. این بهگفتماندرآوردن سکس نوجوانان با باسهدو (۱۹) و جنبش آلمانی «انساندوستانه» وسعتی قابلملاحظه یافت. حتا زالتسمان (۲۰) مدرسهای تجربی تأسیس کرد که ویژگی خاص آن کنترل و آموزش جنسی چنان سنجیدهای بود که گناه عمومی جوانی هرگز نباید در آن جا روی میداد. و در تمام این تدابیر اتخاذشده، کودک فقط ابژهٔ ساکت و ناآگاهِ مراقبتهایی نبود که صرفا از سوی بزرگسالان تنظیم شدهباشد؛ بلکه گفتمانی عقلانی، محدود، شرعی و حقیقی در مورد سکس به او تحمیل میشد ــ نوعی ارتوپدی گفتمانی. جشن بزرگی که در ماه مه ۱۷۷۶ در فیلانتروپینوم (۲۱) برگزار شد، میتواند مثال خوبی باشد. این جشن که آمیزهای بود از امتحان، اهدای گلهای طلایی یا نقرهای به فارغالتحصیلان، توزیع هدایا و شورای بازبینی، درواقع نخستین همایش رسمی سکس نوجوانان و گفتمان عقلانی بود. باسهدو برای نشاندادن موفقیت آموزش جنسی ارائهشده به دانشآموزان، از تمام شخصیتهای برجستهٔ آلمانی دعوت کردهبود (گوته از نادر کسانی بود که این دعوت را نپذیرفت). در برابر جمعیت حضار، یکی از معلمان به نام وُلکه از دانشآموزان پرسشهایی گزینشی دربارهٔ اسرار سکس، تولد و تولیدمثل میکرد: او از این دانشآموزان میخواست تا تصاویری از یک زن باردار، یک زوج و یک گهواره را تفسیر کنند. پاسخها روشن و بدون شرم و خجالت ادا میشد. هیچ خندهٔ نابجایی این پاسخها را مختل نمیکرد ــ بهجز از سوی حضار بزرگسالی که از این کودکان، کودکتر بودند و وُلکه هم آنها را شماتت میکرد. در پایان، این پسران چاق و تُپلی که دربرابر بزرگسالان، ماهرانه حلقهگلهای گفتمان و سکس را میبافتند، مورد تشویق قرار گرفتند. (۲۲)
درست و دقیق نیست که بگوییم نهاد تربیتی سکوت فراگیری را به سکس کودکان و نوجوانان تحمیل کرد. بلکه برعکس از سدهٔ هجدهم بهبعد، این نهاد شکلهای گفتمانی را در این مورد تکثیر داد، نقاط متفاوتی را برای اشاعهٔ گفتمان در مورد سکس ایجاد کرد، محتواها را تعیین کرد و مربیان را تربیت کرد. سخنگفتن از سکس کودکان، ترغیب مربیان، پزشکان، مدیران و والدین به سخنگفتن از سکس کودکان یا سخنگفتن از سکس کودکان برای آنها، ترغیب خود کودکان به سخنگفتن، و قراردادن کودکان در چارچوب گفتمانهایی که گاهی آنان را خطاب قرار میدادند، گاهی از آنان سخن میگفتند، گاهی پارههایی از شریعت را بر آنان تحمیل میکردند و گاهی برمبنای آنان دانشی را شکل میدادند که از فهم آنان خارج بود ــ همگی به ما امکان میدهند که میان تشدید قدرتها و تکثیر گفتمان پیوند برقرار کنیم. سکس کودکان و نوجوانان از سدهٔ هجدهم بهبعد به مسئلهای مهم بدل شد که سازوکارهای نهادینهٔ بیشمار و استراتژیهای گفتمانی بیشمار حول آن سامان یافتند. درست است که بزرگسالان و خودِ کودکان از شیوهای از سخنگفتن در این باره منع شدند؛ و این شیوه بهمنزلهٔ شیوهای مستقیم و ناپخته و وقیحانه مردود شد. اما این شیوه فقط بدل و شاید شرطی بود برای آنکه گفتمانهای دیگری عمل کنند، گفتمانهایی متکثر، درهمتافته، بهدقت پایگانبندیشده، و همگی بهشدت مفصلبندیشده حول مجموعهای از روابط قدرت.
میتوان کانونهای بسیار دیگری را برشمرد که از سدهٔ هجدهم یا سدهٔ نوزدهم بدینسو، برای تولید گفتمانهایی در مورد سکس فعال شدند. پیش از همه پزشکی، آنهم از طریق «بیماریهای عصبی»؛ سپس روانپزشکی، آنهم وقتی که شروع به جستوجوی علت بیماریهای روانی نخست در «افراط»، سپس استمناء، و بعد ناکامی و آنگاه «شیادیها در مورد تولیدمثل» کرد، اما بهویژه هنگامی که مجموعهای از انحرافهای جنسی را بهمنزلهٔ حوزهٔ خاص خودش، به خود اختصاص داد؛ و نیز عدالت کیفری که از دیرباز بهویژه در قالب جرایم «فجیع» و جرایمی علیه طبیعت، با سکسوالیته سروکار داشت، اما در حدود میانهٔ سدهٔ نوزدهم به قضاوت در مورد توهینهای جزئی، هتکحرمتهای خُرد و انحرافهای بیاهمیت پرداخت. و سرانجام تمام آن کنترلهای اجتماعی که در پایان سدهٔ نوزدهم، بسط و توسعه یافتند و سکسوالیتهٔ زوجها، والدین و کودکان، نوجوانان خطرناک و در معرض خطر را کنترل میکردند ــ این کنترلها حمایت میکردند، جدا میکردند، پیشگیری میکردند، خطرها را در همه جا اعلام میکردند، توجه را برمیانگیختند، تشخیصها را ایجاب میکردند، گزارشها را جمعآوری میکردند و درمانها را سازمان میدادند؛ این کنترلها حول سکس، گفتمانها را انتشار میدادند و آگاهی از خطری دائمی را ارتقاء میدادند، خطری که بهنوبهٔ خود موجب تحریک به سخنگفتن در این مورد میشد.
یک کارگر مزرعه، کمی کندذهن و سادهلوح، از روستای لاپکور که بهطور فصلی نزد این و آن کار میکرد و از راه صدقه یا انجام پستترین کارها امرار معاش میکرد و در کاهدانیها و طویلهها میخوابید، در یکی از روزهای سال ۱۸۶۷ تحویل مقامات دادهشد: او در حاشیهٔ مزرعهای مورد ناز و نوازش دختربچهای قرار گرفتهبود، کاری که خود قبلاً کرده و دیدهبود که بچههای شیطان دهکده نیز این کار را انجام میدهند؛ این بچهها در حاشیهٔ جنگل یا در گودال نزدیک جادهای که به سنت نیکلاس ختم میشد همین بازی را انجام میدادند و ناماش را «شیر ترشیده» گذاشته بودند. والدینِ دختربچه کارگر را به کدخدای روستا معرفی کردند، کدخدا هم او را تحویل ژاندارمها داد و ژاندارمها نیز او را به دست قاضی سپردند، قاضی نیز برای او کیفرخواست صادر کرد و نخست او را به دست یک پزشک و سپس دو کارشناس دیگر سپرد که در مورد او گزارشی تهیه کردند و انتشار دادند. (۲۳) اهمیت این داستان چیست؟ اهمیت آن در ویژگی خُرد و ناچیزش است؛ در این است که این رویدادِ هرروزهٔ سکسوالیتهٔ روستایی، این خُردهلذتهای شیطنتبار از یک زمان بهبعد نهتنها بدل شد به موضوع عدمتسامح جمعی، بلکه به موضوع کنش قضایی، دخالت پزشکی، معاینهٔ دقیق درمانگاهی و پردازش تمامعیار نظری. اهمیت آن در این است که درمورد این شخصیت که تا به آن روز بخشی از زندگی روستایی بود، اندازهگیری جمجمه، مطالعهٔ استخوانبندی صورت، بررسی آناتومی برای آشکارکردن نشانههای ممکن انحطاط (۲۴) انجام گرفت؛ اهمیت آن در این است که او را وادار به سخنگفتن کردند؛ از او در مورد تفکرات، تمایلات، عادات، احساسها، باورها و داوریهایش پرسش کردند. و اهمیت آن در این است که سرانجام تصمیم گرفتند که او را از هر جرمی تبرئه کنند و به ابژهٔ ناب پزشکی و دانش بدل کنند ــ ابژهای که تا پایان عمر در اختیار بیمارستان مارهویل قرار گرفت و نیز ابژهای که به کمک تحلیلی دقیق و مفصل، به جهان علم شناسانده شد. میتوان گفت که در همان دوران، معلم مدرسهٔ روستای لاپکور به بچههای روستا یاد میداد که مواظب دهانشان باشند و دیگر با صدای بلند درمورد این مسائل صحبت نکنند. اما این بیشک یکی از شرطهای لازم برای آن بود که نهادهای دانش و قدرت بتوانند این خُردهنمایش ِ هرروزه را با گفتمان رسمیشان بپوشانند. و این جا است که جامعهٔ ما ــ که از این لحاظ بیشک نخستین جامعه در تاریخ است ــ دستگاه تمامعیاری از گفتمان، تحلیل و شناخت را روی این رفتارهای همیشگی و این خُردهلذتهای نهچندان پنهان میان بزرگسالان سادهلوح و کودکان هشیار سامان داد.
بیشک رابطهای عمیق وجود دارد میان آن انگلیسی بیبندوبار که ویژگیهای زندگی خصوصیاش را برای خودش مینوشت و معاصرش یعنی آن هالوی روستایی که چند پاپاسی به دختربچهها میداد تا محبتهایی را که زنان از او دریغ میداشتند به او ارزانی کنند: از یک سرحد تا سرحد دیگر، درهرحال سکس به چیزی برای گفتن بدل شد، برای گفتن همه چیز بر مبنای سازوکارهایی گفتمانی که متنوعاند، اما همگی به شیوهٔ خود الزامآورند. سکس، چه ظریف یا روستایی، چه در قالب رازدلگفتنِ دقیق یا استنطاقی آمرانه، باید گفته شود. حکمی بزرگ و چندشکلی هم آن انگلیسی بینام را به اطاعت وامیدارد، هم آن روستایی فقیر اهل لورن را که به خواست تاریخ، ژویی (۲۵) نام داشت.
از سدهٔ هجدهم بهبعد، سکس بیوقفه نوعی تحریک گفتمانی تعمیمیافته را دامن زد و این گفتمانهای درمورد سکس بیرون از قدرت یا علیه قدرت تکثیر نیافتند، بلکه همان جایی تکثیر یافتند که قدرت اِعمال میشد و بهمنزلهٔ ابزار اِعمال قدرت عمل میکردند؛ تحریک به سخنگفتن، سازوکارهای شنیدن و ثبت، و روشهایی برای مشاهده، استنطاق و صورتبندی در همه جا سامان یافتند. سکس از مخفیگاهاش بیرون کشیدهشد و ملزم شد که وجودی گفتمانی داشتهباشد. از آن ضرورت منحصربهفرد که هر فرد را وامیداشت تا سکسوالیتهاش را به گفتمانی دائمی بدل کند تا سازوکارهای چندگانهای که در حوزهٔ اقتصاد، تربیت، پزشکی و عدالت، گفتمان دربارهٔ سکس را تحریک میکردند، استخراج میکردند، سامان میدادند و نهادینه میکردند، آنچه تمدن ما طلب کرده و سازمان دادهاست، نوعی پُرگویی عظیم است. شاید هیچ نوع جامعهٔ دیگری هرگز چنین کمیتی از گفتمان در مورد سکس را در چنین دورهٔ نسبتا کوتاهی جمعآوری نکردهباشد. شاید ما در مورد سکس بیش از هر چیز دیگری سخن میگوییم؛ با سرسختی این وظیفه را دنبال میکنیم؛ با دلنگرانی و وسواسی غریب خودمان را قانع میکنیم که هرگز به اندازهٔ کافی درمورد سکس نمیگوییم، که بیش از حد بزدل و ترسوایم، که به دلیل رخوت و تسلیم، بداهتی خیرهکننده را پنهان میکنیم و نکتهٔ اساسی همواره از ما میگریزد و ازهمینرو باید آن را جستوجو کنیم. شاید جامعهٔ ما پُرگوترین و ناشکیباترین جامعه در مورد سکس باشد.
اما این بررسی اولیه نشان میدهد که نه با یک گفتمان دربارهٔ سکس، بلکه بیشتر با تنوعی از گفتمانها مواجهایم که محصول مجموعهٔ تمامعیاری از ابزارهاییاند که در نهادهای متفاوت عمل میکنند. قرون وسطا حول درونمایهٔ جسم و استغفار، گفتمانی کاملاً واحد و یکپارچه را سامان داد. در سدههای اخیر این یکپارچگی نسبی تجزیه و پراکنده شد و به انفجاری از گفتمانهای متمایز بدل شد که در جمعیتشناسی، زیستشناسی، پزشکی، روانپزشکی، روانشناسی، اخلاق، تربیت، و نقد سیاسی شکل گرفتند. به عبارت بهتر، رابطهٔ مستحکمی که الهیات اخلاقی نفس اماره را به تکلیف اعتراف پیوند میداد (گفتمان نظری دربارهٔ سکس و بیان آن به صورت اول شخص)، اگرنه گسسته، دستکم سست و متنوع شد: از سدهٔ هجدهم بهبعد، میان ابژهشدن سکس در گفتمانهایی عقلانی و حرکتی که در آن هر کس موظف به بازگوکردن سکس خود شد، مجموعهٔ کاملی از تنشها، درگیریها، تلاشها برای سازگاری و انطباق، و اقداماتی برای بازنویسی بهوجود آمد. بنابراین، این افزایش گفتمانی را نباید فقط در قالب گسترشی پیوسته دید، بلکه باید انتشار و پراکندگی کانونهایی را در آن دید که از آنها این گفتمانها ساطع میشوند، شکلهایشان تنوع مییابند و شبکهای پیچیده استقرار مییابد که این گفتمانها را به هم مرتبط میکند. آنچه سه سدهٔ اخیر را مشخص میکند، نه دغدغهای واحد برای پنهانکردن سکس، نه زاهدمآبی عمومی کلامی، بلکه تنوع و پراکندگی گستردهٔ ابزارهایی است که ابداع شدهاند تا از سکس سخن بگویند، وادارکنند که از سکس سخن گفته شود، سکس را وادارند که از خودش سخن بگوید، و آنچه در مورد سکس گفته میشود گوش کنند، ثبت کنند، بنویسند و از نو انتشار دهند. شبکهای از بهگفتماندرآوردنهای متنوع، خاص و اجباری حول سکس وجود دارد: به جای سانسور گسترده بر پایهٔ نزاکت و حجب و حیای زبانی تحمیلی از سوی عصر کلاسیک، با نوعی تحریک به گفتمانها مواجهایم که تحریکی بهقاعده و چندریختی است.
بیشک این ایراد گرفته میشود که اگر برای سخنگفتن از سکس، این همه تحریکها و اینهمه سازوکارهای الزامآور ضروری بوده، از آن رو است که ممنوعیتی بنیادین و معین بهطور فراگیر حاکم بودهاست؛ و صرفا ضرورتهایی مشخص ــ ضرورتهای اقتصادی و اقتضاءهای سیاسی ــ توانستند این ممنوعیت را برطرف کنند و گفتمان در مورد سکس را، البته همواره بهگونهای محدود و بهدقت قانونمند، امکانپذیر کنند؛ آیا اینهمه سخنگفتن از سکس، ساماندهی اینهمه سازوکارهای مؤکد برای واداشتن به سخنگفتن از سکس (البته تحت شرایطی دقیق و سفتوسخت) ثابت نمیکند که سکس مخفی و رازآمیز است و بهویژه باید آن را همچنان در همین وضعیت حفظ کرد؟ اما دقیقا همین درونمایهٔ بسیار مکرر را باید بررسی کرد که میگوید سکس بیرون از گفتمان است و صرفا برداشتن یک مانع و شکستن یک راز میتواند راهی به سوی آن باز کند. آیا این درونمایه بخشی از آن حکمی نیست که با آن، گفتمان بهوجود میآید؟ آیا برای تحریک به سخنگفتن از سکس و همواره از نو سخنگفتن از سکس نیست که سکس را در مرز بیرونی هر گفتمان واقعی، همچون رازی جلوه میدهند که باید از مخفیگاه بیرون آوردهشود ــ چیزی که به سکوتی نابهجا واداشته شدهاست ــ و رازی که بیان آن هم دشوار است هم ضروری، هم خطرناک است هم ارزشمند؟ نباید فراموش کرد که شبانکارگی مسیحی با بدلکردن سکس به آنچه بهطور تمام و کمال باید اعتراف شود، همواره سکس را بهمنزلهٔ معمایی نگرانکننده معرفی میکند: نه آن چیزی که خودش را مصرانه نشان میدهد، بلکه آن چیزی که همواره خود را پنهان میکند، حضوری مکارانه که این خطر را دارد که چون آنقدر با صدایی خفیف و اغلب مبدل سخن میگوید، چیزی شنیده نشود. راز سکس بیشک واقعیتی بنیادین است که تمام تحریکها به سخنگفتن از آن با این واقعیت مرتبطاند ــ چه این تحریکها بکوشند که این راز را بشکنند، چه بهشیوهای مبهم و با همان روشی که دربارهٔ آن سخن میگویند، این راز را تحکیم بخشند. این بیشتر درونمایهای است که بخشی از سازوکار این تحریکها است: شیوهای از شکلدادن به ضرورت سخنگفتن از سکس، افسانهای ضروری برای اقتصاد همواره تکثیردهندهٔ گفتمان دربارهٔ سکس. آنچه مختص جوامع مدرن است، این نیست که این جوامع سکس را محکوم به درسایهماندن کردهاند، بلکه این است که این جوامع با بهرهبرداری از سکس همچون یک راز، خودشان را موظف به سخنگفتن همیشگی دربارهٔ آن کردهاند.
کتاب اراده به دانستن
نویسنده : میشل فوکو
مترجم : افشین جهاندیده ، نیکو سرخوش
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۱۸۳ صفحه