کتاب « افسونگری؛ هنر نفوذ در ذهنها، قلبها و رفتارها »، نوشته گای کاوازاکی
کتاب افسـونگری ترجمهای است از:
Enchantment
Guy Kawasaki
سخن ناشر
چگونه قلبِ مخاطبانتان را افسون کنید؟
اگر نیاز دارید مردم را افسون کنید، حتماً در حال انجام دادن کار مهمی هستید و اگر در حال انجام دادن کار مهمی هستید، حتماً به افسونگری نیاز خواهید داشت.
هر اندازه اهداف شما بزرگتر باشند، بیشتر به تغییر دادن قلب، ذهن و اقدامات مردم نیازمند خواهید بود.
در این راه باید متوجه باشید که افسونگری یک فرآیند است، نه یک اتفاق.
افسونگری کاوازاکی- یکی از مدیران ارشد اپل- روشهایی را به شما میآموزد تا بتوانید افراد یا محیط اطراف خود را تحت تأثیر قرار دهید.
افسونگری برای کسانی است که زندگی را به شکلی میبینند که میتواند باشد، نه به شکلی که نمیتواند. این افراد چیزی را به بازار عرضه میکنند؛ یک محصول، خدمت، سازمان یا ایدهای که میتواند دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کند. آنان باور دارند که در دنیای رسانههای انبوه، رسانههای اجتماعی و رسانههای تبلیغاتی به چیزی فراتر از یک رابطهٔ آنی، سطحی و موقتی نیاز است تا هر کاری به خوبی انجام پذیرد. آنان میدانند که باید قلبِ مخاطبانشان را افسون کنند و میدانند چرا به افسونگری نیاز دارند.
با مطالعهٔ این کتاب شما هم خواهید آموخت تا به کمک افسونگری محصول، خدمت، سازمان یا ایدهٔ خود را به موفقیت برسانید.
برای شروع باید بدانید که چرا مردم افسون میشوند، چه نیازهایی دارند، چگونه به آنها توجه میکنند و این که چگونه میتوانید دوستداشتنی باشید.
ولی دوست داشتن به تنهایی کافی نیست، پس باید بدانید که چگونه مورد اعتماد مردم قرار بگیرید و چگونه چیزهایی را خلق کنید که قابلیت افسونگری داشته باشند و….
کتابی که پیش رو دارید، بسیار خواندنی، کاربردی و لذتبخش است. بخوانید و لذت ببرید.
با آرزوی موفقیت
شاهین ترکمن
زمستان ۱۳۹۱
مقدمه
دشواری در یافتن ایدههای جدید نیست، بلکه در فرار از ایدههای قدیمی است؛ ایدههایی که در ذهن اغلب ما ریشه دوانده و به تمامی نقاط آن رسوخ کردهاند.
– جان مینارد کینز (۱)-
داستان من
تابستان سال ۱۹۸۳ بود که من برای اولین بار یک کامپیوتر مکینتاش (۲) را دیدم؛ یعنی درست شش ماه قبل از این که بقیهٔ مردم دنیا آن را ببینند. مایک بویچ (۳) آن کامپیوتر را پشت یک ساختمان اداری یک طبقه در کالیفرنیا به من نشان داد. بویچ در آن زمان یک تبلیغکنندهٔ نرمافزار در بخش مکینتاش شرکت اپل (۴) بود و من یک جواهرساز ساده بودم که در کارخانهٔ جواهرسازی کوچکی در خارج از لس آنجلس کار میکردم. کامپیوتر مکینتاش فقط یک شایعه بود و تنها دلیلی که باعث شد من خیلی زود آن را ببینم، این بود که بویچ، هم اتاقی من در دانشگاه بود.
در آن زمان، «کامپیوتر شخصی» یک واژهٔ ترکیبی متناقض به حساب میآمد. چون اکثر کامپیوترها به ۵۰۰ شرکت برتر مجلهٔ فورچون (۵)، دانشگاهها و دولتها تعلق داشتند. اگر خوش شانس بودید، فقط میتوانستید یک کامپیوتر شخصی IBM یا اپل مدل IIe داشته باشید. این مدلها حروف بزرگ و کوچک را نمایش میدادند و شما میتوانستید به وسیلهٔ کلیدهای مکاننما در صفحهٔ نمایش حرکت کنید. اکثر مردم دنیا از ماشین تحریر سلکتریک IBM استفاده میکردند و فقط عدهای از افراد خوش اقبال، به مدلی دسترسی داشتند که دارای نوار تصحیح بود.
اولین باری که مکینتاش را دیدم، دومین لحظهٔ افسونگرانهٔ مهم در زندگی من بود (مهمترین لحظهٔ افسونگرانه زمانی بود که همسرم را ملاقات کردم). ملاقات من با مکینتاش، غبار را از چشمانم پاک کرد و ابرها را پراکنده ساخت و باعث شد تا صدای آواز فرشتگان را بشنوم.
بیایید به زمانی برگردیم که دو ویژگی خاص، مکینتاش را به یک سیستم فوقالعاده تبدیل کرده بودند. اولین ویژگی، توانایی نمایش اشکال متحرک بود. اندی هرتزفلد (۶) جادوگر بخش نرم افزاری مکینتاش، برنامهای خلق کرده بود که به وسیلهٔ جهش درپوش نوشابههای پپسی، این قابلیت را به تصویر میکشید. استیو جابز (۷) از برنامهٔ اندی استفاده کرد تا جان اسکالی (۸)، مدیرعامل پپسی را متقاعد سازد که از فروش «آب شیرین شده» دست بردارد و به شرکت اپل ملحق شود. شاید این برنامه در زمان کنونی، خیلی ساده به نظر برسد اما در آن زمان، پرش تصاویر در پنجرهها یک جادو به حساب میآمد.
برنامهٔ جهش تصاویر طراحی شده توسط اندی هرتزفلد
لوح چوبی طراحی شده توسط سوزان کار- تصویر یک زن ژاپنی
کتاب افسونگری
هنر نفوذ در ذهنها، قلبها و رفتارها
نویسنده : گای کاوازاکی
مترجم : امیرحسین قادری عابد
انتشارات سیته
تعداد صفحات: ۲۷۰ صفحه شابک
این نوشتهها را هم بخوانید