معرفی کتاب « ایوان مخوف و رزمناو پوتمکین »، نوشته سرگئی آیزنشتین

فیلمنامه و دیالوگ: سرگئی میخائیلوویچ آیزنشتین
کارگردان: سرگئی میخائیلوویچ آیزنشتین
نقشآفرینان:
ایوان مخوف: نیکولای چرکاسف N.Tcherkassov
تزارین آناستازیا: لودمیلا تزهلیکوفسکائیا L.Tzelikovskaia
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
اوفروزینیا استاریتزکایا: سرافینا بیرمان Birman
ولادیمیر آندریف استاریتزکی، پسر اوفروزینیا: پیوتر (پاول) کادوچنیکوف Kadotchnikov
شاهزاده آندرهئی کوربسکی: میخائیل نازوانوف Nazvanov
شاهزاده فدور کولیچف (فیلیپ، مطران مسکو): آندرهئی آبریکوسوف Abrikossov
پیمن، اسقف نووگورود: آلکساندر مگبروف Mguebrov
مالیوتا اسکوراتوف: میخائیل ژاروف Jarov
آلکسی باسمانوف: آمبرواز بوچما Boutchma
فدور، پسر آ. باسمانوف: میخائیل کوسنتزوف Kousnetzov
پییر (پیوتر) وولینتز: ولادیمیر بالاشوف Balachov
نایب اسقف: م. میخائیلوف Mikhailov
سفیر فرقه لیوونی: س. تیموشنکو Timochenko
یک بیگانه: آ. رومنف Roumenev
افراد افزوده شده در قسمت دوم:
ایوان جوان: اریک پیریف Pyriev
سیگیسموند، شاه لهستان: پاول ماسالسکی Massalsky
نیکولای متعصب: وسهولد پودوفکین Poudovkine
گروه فنی:
موسیقی: سرگئی پروکفیف Prokofieff
آواز: ولادیمیر لوگوفسکی Lugovsky
رهبر ارکستر: آ. استازهویچ Stasevitch
سرپرستان اوپراتورها: ادوارد تیسه Tisse (صحنههای خارجی)،
آندرهئی موسکوین Moskvine (صحنههای داخلی)
دستیاران کارگردان: بوریس سهوشنیکوف Svechenikov
ل. ایندنبوم Indenbom
ای. بیر Bir
بونئیف Bouneiv
متصدی دوربین: و. دومبروفسکی Dombrovsky
کمک اوپراتور: ف. سولوئیانوف Solouianov
مهندسان صدا: و. بوگدانکهویچ Bogdankevitch
ب. فولسکی Volsky
مونتاژ: س.م. آیزنشتین
دستیاران: ا. توباک Tobak
ل. ایندنبوم Indenbom
دکور: ایزاک شپینل Chepinel (از روی طرحهای س.م. آیزنشتین)
لباس: لئونید نومووا Noumova (از روی طرحهای س.م. آیزنشتین)
دستیار: ن. بوزینا Bouzina
تهیهکنندگان لباسها: ای. رائیزمان Raizman
م. سافونووا Safonova
گریم: و. گورییونوف V. Goryunov
دستیار: ا. شاکون Chakon
وسایل: و. لوموف Lomov
مشاور مذهبی و تاریخی: ب. تزوتکوف Tzvetkov کشیش
مدیران تولید: ا. ایدوس Eidous
ای. سولوئیانوف Solouianov
ای. واکار Vakar
استاد باله (در قسمت دوم): ر. زاخاروف Zakharov
قسمت اول:
تولید: استودیو آلماآتا، ۱۹۴۴ ـ سانترا سینما استودیو
آغاز فیلمبرداری: اول فوریه ۱۹۴۳
طول: ۲۷۴۵ متر
نخستین نمایش همگانی: بولشوی تآتر، ۳۰ دسامبر ۱۹۴۴، (مسکو)
قسمت دوم:
تولید: استودیو مُسفیلم، ۱۹۴۵
طول: ۲۳۷۳ /۷ متر
فیلمبرداری: سپتامبر ـ دسامبر ۱۹۴۵
شیوه: سیاه و سفید، و آگفا کولور
نخستین پخش در فرانسه: اوت ۱۹۵۸، لاپاگود (پاریس)
ازتاریخ تا فیلم (۱)
روستیسلاف یورهنف (۲)
آیزنشتین در سال ۱۹۴۰ به فکر افتاد که فیلمی از زندگی ایوان چهارم تهیه کند. کار در زمینه تهیه فیلم تاریخی (که در مورد آلکساندر نوسکی با چنان موفقیت درخشانی مواجه شده بود) آیزنشتین را به شور آورده بود. با این کار میتوانست هوس خود را از لحاظ تحقیق، بررسی مدارک و نفوذ در رویدادها ارضاء کند. میتوانست دانش عظیم و ذوق لطیف و ابداع پایانناپذیر خود را بنمایاند. قسمت اصلی فیلمنامه در بهار ۱۹۴۱ به پایان رسید. در آوریل «ایزوستیا» و «چرنیائیا» و روزنامه «مُسفیلم» مقالههایی از آیزنشتین که در آنها از رئوس اصلی فیلم آتی سخن گفته میشد چاپ کردند. آیزنشتین در مقالههایش در برابر سنت هنری نوعی تصویر ایوان مخوف، چه در پیکرتراشی، چه در نقاشی و چه در ادبیات، قد برمیافراشت: «حافظه ما، خاطره هفت زن ایوان و نامهای عجیب آنها: ناگائیا، سوباکینا (۳)… و نیز یاوههای فراموش نشدنی مربوط به بیرحمی شدید این تزار را که در دوران کودکی، گربهها را از فراز پلکان کرملین به زیر میافکنده، حفظ کرده است. دیگران از یاد بردهاند که این تزار، صرفنظر از دوران کودکی و پیری، دوران شکوفایی کامل نیروها را شناخته است؛ از یاد بردهاند که او در هفده سالگی و به اراده خود، به مثابه تزار مطلقالعنان تاج به سر میگذاشت؛ در بیست و دو سالگی غازان را میگرفت و برای ابد حد و حصری برای یوغ تاتارها تعیین میکرد. شرح رویدادها، نوشتههای تاریخی، ترانهها و حماسههای عامیانه را که از ایوان مخوف یاد میکردند با نهایت دقت خواندم. مسألهای که در برابرم قد علم میکند این است که ویژگیهای این «شاعر اندیشه دولتگرایی» متعلق به قرن شانزدهم را در فیلم چهگونه از نو بیافرینم…» (ایزوستیا، ۳۰ آوریل ۱۹۴۱).
آیزنشتین در قبال این مسأله کلی که خیلی روشن و واضح عنوان میکرد باید با مسایل پیچیدهتر و ظریفتری مواجه میشد: در اثری هنری، به قهرمان و دوران او باید عینیت داده میشد. کارگردان، آگاهانه در صدد بود که قدم دیگری بردارد و نسبت به فیلم آلکساندر نوسکی به درجه بالاتری برسد… فیلمنامه زبانی برخوردار از سبک روسی قدیم، به نثری آهنگین و نزدیک به شعر آزاد نوشته شده بود و به خودی خود اثری قابل ملاحظه بهشمار میرفت، اثری که هنوز هم به اندازه کافی مورد بررسی قرار نگرفته است و بهحق ارزشیابی نشده است. زبان که گاهی پرمدعا میشود، از برخی لحاظ کاملاً در خور سرزنش است؛ همچنین ترکیب اثر را که خیلی پربار و سرشار از رویدادها است (و بالاخره هم نتیجهای بدفرجام بهبار میآورد) میتوان نکوهش کرد. ولی امتیازهای قابل ملاحظه فیلمنامه در رعایت جنبه واقعی و عینی شخصیتها، در دراماتیسم تنشآلود گفتوگوها که هر جمله فشردهشان، فکر، وضع روحی، اندیشه و ویژگی را بیان میکند، آشکار میشود؛ همچنین تداوم عاری از ضعف و فتوری که شخصیت اصلی ایوان را در پیوند با تصویر همگانی مردم مشتاق وحدت و قدرت کشور نشان میدهد از امتیازهای فیلمنامه حکایت میکند…
با این سبک تراژدیهای والای اختصاص یافته به مبارزهای تاریخی که ایوان چهارم بدون اندیشیدن به قربانیها، در برابر بویارها (۴) و چندپارگی سرزمین به آن اقدام میورزید، آیزنشتین به خلق سرودی بسیار شخصی از فکر کشور، قدرتی بزرگ، متمرکز، تضمینکننده استقلال ملی و پیشرفت برای ملت، همت گماشت…
آیزنشتین (همچون بسیاری از دانشمندان و نویسندگان شوروی) قانع شده بود که اقدام قهرمانش چه وجه مترقیانهای دارد، تضادهای تاریخی را ملایم کرد، وضع فاجعهوار دهقانان و جنگهای ناموفق ایوان را به سکوت برگزار کرد و کوشید که به توجیه بیاعتمادی، انتقامجویی و بیرحمی او بپردازد. ولی در مقام فرد خلاق و دارای نبوغ، کاملاً درمییافت که جنبه واقعی دادن به این شخصیت پیچیده امکانپذیر نیست، مگر این که تضاد درونی و ستیز ضمیر او را نیز نشان دهد. و ضمن سرودن سرود «اندیشه دولتگرایی»، تراژدی قدرت را نیز بنمایاند. مبارزه غمانگیز بین ایوان و افروسینیا (۵) استاریتزکایا، در فیلم گسترش مییابد. فقط این موضوع که ایوان در راه وحدت روسیه میجنگد و افروسینیا از چندپارگی فئودالی دفاع میکند، مطرح نیست. نه، آنچه بهحساب میآید این است که برای استاریتزکایا، قدرت عبارت از هدف فیالنفسه و تحقق تمام اشتیاقها و سودای مرگبار است؛ حال آنکه برای ایوان مخوف، وسیلهای بیش نیست. ایوان هدف والاتری دارد: هدفش، «کشور بزرگ و نیرومند» است و قدرت هم «باری سنگین» است. ایوان درک میکند که فقط قدرت آن هم پایدار و نامحدود ـ او را به پیروزی رهنمون میشود. اما این را نیز در مییابد که وقتی شمشیر سنگین قدرت را بالا ببرد، ناگزیر خواهد شد آن را فرود هم بیاورد… و این شمشیر وقتی فرود بیاید، دوستی، نزدیکان، عزیزان و سعادت فردیاش را نابود خواهد کرد. ماجرای غمانگیز ایوان مخوف، همین است. و چون هر تراژدی دیگر، تزکیه و پاکسازی با خود میآورد، این تزکیه برای ایوان با تحقق اقدامی تاریخی صورت میگیرد: ایجادکشوری نیرومند و رساندن روسیه به دریای لیوونی.
رئوس اصلی فکر تراژدی ایوان مخوف، همان اندیشهای که آیزنشتین در طول فیلمنامهاش به نحوی روشن و مداوم دنبال کرده، چنین است؛ ولی این برداشت اولیه، در خلال فیلمبرداری، متحمل تغییرهای مهمی شد…
قسمت اول ایوان مخوف در اوایل ۱۹۴۵ نمایش داده شد… امتیازهای هنری قابل تحسین فیلم را ارج نهادند… در ۲۷ ژانویه ۱۹۴۶ جایزه درجه یک استالین (بزرگترین جایزه) که به آیزنشتین، چرکاسف، بیرمان، موسکوین، تیسه و پروکفیف تعلق گرفت، موفقیت کارگردان را به اوج رساند.
در آن هنگام، آیزنشتین قسمت دوم را که در نیمه فوریه ۱۹۴۵ شروع به تهیه آن کرده بود، به پایان رسانده بود. شورای هنری وزارت سینمایی که این فیلم در اختیارش گذاشته شده بود، بر آن مهر تأیید نهاد…
تصمیم کمیته مرکزی حزب درباره یک زندگی بزرگ که در چهارم سپتامبر (۶) ۱۹۴۶ انتشار یافته بود، بر اصول رآلیسم سوسیالیستی و بر مسایل بزرگ آموزشی که به هنر سینمایی مربوط میشد تأکید میورزید و از ضعفهای عمیق سیاسی شوروی انتقاد میکرد. اما در همان حال، برخی ارزیابیهای خاص و ملموس در مورد فیلمها و کارگردانهایشان که در تصمیم کمیته مرکزی حزب گنجانده شده بود، طرز تفکر خاص دوران کیش شخصیت را منعکس میکرد.
مثلاً عبارت زیر: «س. آیزنشتین کارگردان در قسمت دوم فیلم ایوان مخوف، وقتی ارتش مترقی اوپریجنیکهای ایوان را بهصورت دستهای منحط چون کو ـ کلوکس کلان امریکایی نشان میدهد جهل خود از رویدادهای تاریخی را آشکار میکند؛ همچنین است وقتی ایوان مخوف، مرد قوی و بااراده و ویژگی پایدار را چون موجودی ضعیف و بیحال، چیزی شبیه هاملت نشان میدهد».
در واقع، در برداشت تاریخی آیزنشتین برخی نکتههای درخور بحث وجود دارد؛ فیلم او از دوران ایوان چهارم، تصویر درست و کاملی ارائه نمیکند؛ در درجه اول، دیدگاه آیزنشتین هنرمند را در مورد این دوران نشان میدهد. ولی گرایش به ملاحظه شخصیت مخوف عاری از هرگونه تضاد و به دور از شک، ارزیابی مثبت و بدون قید و شرط از فعالیت ایوان و بهخصوص ارزیابی مثبت از فعالیت اوپریچنیکها، میتوانست به نوسازی شخصیت، به گزینش جانبدارانه رویدادها منجر شود.
آیزنشتین در مقاله خود راجع فیلم ایوان مخوف (نامه به هیأت تحریریه روزنامه Coultura I Jizn) نوشت:
«میدانیم که ایوان مخوف مردی با اراده قوی و ویژگی پایدار بود. آیا این امر وجود برخی شکها در موارد خاص را نفی میکند؟ به زحمت میتوان پذیرفت این مرد که به کارهای ناشنیده و بیسابقه تا آن زمان دست میزد، درباره گزینش وسایلش نیندیشد و در باب نحوه عملش در فلان و بهمان مورد هرگز دچار تردید نشود… آیا اصل این شخصیت قوی قرن شانزدهم در این تردیدها وشکها جای گرفته یا در تداوم شدید فعالیتش؟» (۱۰ اکتبر ۱۹۴۶).
فیلمنامه و قسمت دوم ایوان مخوف ثابت میکند که آیزنشتین هرگز قصد نداشته از موضوع شکها و تردیدهای ایوان، موضوع اصلی فیلم را بسازد. او با «شکسپیری کردن» قهرمانش، با گذراندن او از بوته رنجها و دوگانگی روانشناختی، قصد داشته باز هم بر قدرت و انعطافناپذیری او تأکید ورزد. اگر ایوان را در حالی نشان میداد که سرنوشت بویارها، خویشاوندان و دوستانش را بدون کمترین تردید رقم میزند، کاری نادرست، که از لحاظ هنری هم خیلی قانعکننده نبود، انجام داده بود. آیزنشتین کاملاً بهحق، عظمت ویژگی ایوان را نه در فقدان تردیدها، بلکه در قدرتش بر غلبه بر آنها میدید…
آیزنشتین با نهایت صداقت، با شور و شوق فراوان میکوشید که عمق تضادهای فیلمش را بشکافد و بیش از پیش در ضرورت به پایانرساندن کارش فرو رود. ولی تصحیح، ترتیب و از سر گرفتن فیلم، ابداً کار آسانی نبود. آیزنشتین، با سرسختی به دنبال ترکیبی میگشت که به او اجازه دهد توطئه بویارها وارتباط آنها با شاهزاده کوربسکی مهاجر مرتجع و سیگیسموند، شاه لهستان، را بنمایاند؛ بعد هم شکست دشمنان داخلی و پیروزی بر دشمن خارجی را نشان دهد: راهیابی به دریای لیوونی.
این ترکیب که با بینشهای تاریخی امروزی همآهنگ و قابل تطبیق بود، به قیمت برخی فداکاریها میتوانست تحقق یابد. مثلاً با طرد صحنههای کودکی و کوتاهکردن آشکار یک سلسله صحنههای تهیه شده هنگام مونتاژ و بالاخره کنار گذاشتن صحنههایی که برای قسمت سوم پیشبینی شده بود و هنوز هم بهصورت فیلم در نیامده بود: مثلاً مانند جرگه نووگورود و ماجرای قصر ویندسور.
آیزنشتین از صحنههای کودکی و بخشهای نووگورود که بهسبب برداشتشان جالب بودند و تنش و شور تراژدی واقعی را داشتند، خیلی خوشش میآمد. با این همه، آماده بود که در راه کل قضیه، محض خاطر زندگی یک فیلم، اینها را کنار بگذارد. اما یک چیز را نمیتوانست فدا کند: آن هم میل به خلق شخصیت ایوان مخوف از طریق تراژدی والا و نشاندادن تضادهای فردی و عمومی، خشونت و وظیفه، شقاوت و انسانیت، در این شخصیت بود.
آیزنشتین باز هم و باز هم در شرح رویدادها غوطهور میشد. بهسوی مورخان، اهل ادب و هنر و فولکلور باز میگشت. با نهایت دقت، به گفتههای تمام کسانیکه توصیهای میکردند گوش میسپرد…
آیزنشتین در شب ۱۱ فوریه ۱۹۴۸ درگذشت. دوستان و شاگردانش آماده میشدند که پنجاهمین سالگرد تولدش را جشن بگیرند. اما بهجای جشن ناگزیر شدند در مراسم تدفینش شرکت کنند. و از میان آنها، از میان کسانیکه در کنار تابوت آیزنشتین بودند، چه کسی بود که به وظیفه بزرگ زندگان درقبال مرده بیندیشد؟ به وظیفه سینماگران شوروی در مورد تکمیل فیلم او و نشاندادن آن به مردم فکر کند؟
ولی انجام کاری که خود صاحب اثر نتوانسته بود به پایان رساند، از توان دوستانش خارج بود. در ۱۹۵۸ دولت شوروی این تصمیم عاقلانه را گرفت که فیلم را بهصورتی کهآیزنشتین ساخته بود، با همان تضادها و کشفهای عالیاش نمایش دهد. این تصمیم نه تنها در هنر سینمای شوروی، بلکه در هنر سینمای جهانی سهمی عظیم یافت.
شخصیت پیچیده و متضاد ایوان مخوف، هنوز هم بارها موضوع بررسی، تحقیق تاریخی و بحثهای هنری قرار خواهد گرفت. تعبیری را که آیزنشتین از آن بهعمل آورد میتوان قابل بحث و ناقص یافت. این سرزنش که او چرا وجه مترقی کار ایوان را بهاندازه کافی نشان نداده، میتواند جایش را بهایرادی معکوس بدهد: ازچه رو او درصدد برآمده که سیمای ایوان را بیش از حد مدرن و زیبا کند؟ در این مورد مورخان میتوانند بحث باروری را آغاز کنند. ولی ارزش عظیم هنری اثر آیزنشتین و استادی بیهمانند او، برای همه، بی آنکه نظر مخالفی ابراز شود، مسلم خواهد بود…
از جمله بسیاری نکتههای قابل ملاحظه قسمت دوم ایوان مخوف، این یک را میتوان ذکر کرد: این قسمت از فیلم، صحنهای بینظیر در کار آیزنشتین را دربر میگیرد: صحنه جشن که بهطور رنگی تهیه شده.
بدون شک این صحنه نیز بررسیها و تفسیرهایی باید برمیانگیخت. آیزنشتین هنگام نگارش آخرین مقالهاش موسوم به «سینمای رنگی»، قصد داشت به تفصیل و با مجال کافی بر سر این موضوع درنگ کند. دستنوشتهاش، نشان هولناک بیماری را حفظ کرده است: گرفتگی قلب، یک سطر را ناتمام گذاشته. آیزنشتین وقتی بهخود آمد دور این قسمت را خط کشید و به نوشتن ادامه داد. ولی هرگز آن را به پایان نرساند. آخرین عبارت نوشته شده چنین است: «به این دلیل، اکنون در مورد روندی که بنا بر آن قسمت رنگی ایوان مخوف ساخته شده، توضیح میدهم…» این کلمهها، روز دهم فوریه ۱۹۴۸ بر صفحه کاغذ نقش میبستند. ولی به آنچه آیزنشتینِ نظریهپرداز مجال نیافت دربارهاش توضیح بدهد، آیزنشتینِ خلاق تحقق بخشید…
ایوان مخوف آیزنشتین (بهخصوص در قسمت دوم)، با فاصله خیلی زیاد از سبک مستقیم و بسیار خارجی بازی هنرپیشگان در آلکساندر نوسکی فراتر میرود. چرکاسف از اجرای نقش ایوان ناراضی است، از آن با تردید سخن میگوید، حتی در آنچه نوشته مقداری خشم احساس میشود. ولی به نظر من او در این فیلم درخشان است… بهطور کلی، در قسمت دوم فیلم، هنرنمایی بازیگران بسیار اوج میگیرد. فردیت هر بازیگر بهنحوی کاملاً تازه، با قدرت بیان خارقالعاده آشکار میشود…
باز هم تکرار میکنم: برداشت تاریخی آیزنشتین ناموافق است: میتواند، و باید، بحث و واکنشهای انتقادی برانگیزد. ولی استعداد والای این استاد کلاسیک سینمای شوروی در این فیلم با چنان شدتی، با چنان درخششی آشکار شده که تأثیرش مقاومتناپذیر و مفید خواهد بود.
مخوفها: ایوان و استالین
دو متن، دو توصیف، از شاهدان عینی: میخائیل روم (۷) (کارگردان نه روز از یک سال) عضو همان شورای هنری بود که درباره قسمت دوم فیلمی که نیکولای چرکاسف (۸) هنرپیشه اصلیاش بهشمار میرفت، داوری کرد. رویدادهایی که این دو نقل میکنند دقیقاً مشابهند: فقط نوری که به آنها تابانده شده متفاوت است… در جاییکه یکی شاهکاری میبیند، دیگری چیزی جز «کوهی از اشتباه» نمییابد. شاید اختلاف سلیقه باشد، ولی در درجه اول، اختلاف زمان است. مقاله روم در ۱۹۵۷ به چاپ رسید؛ متن چرکاسف از کتابش موسوم به یادداشتهای یک هنرپیشه شوروی (زندگی من هنرپیشه) که در ۱۹۵۳ و اندکی پس از مرگ استالین انتشار یافته استخراج شده است. در کنار هم قرار دادن این دو نوشته، قدرت «تشویشی» را که کسی جرأت نمیکرد نامش را ببرد و میخائیل روم از آن سخن میگوید، بهتر از هر تفسیری نشان میدهد:
قله دوم
میخائیل روم
آیزنشتین را دیدم. این فیلم را چند بار دیدهام. سالها پیش، س.میخائیلوویچ سکانسهای صحنه درخشان گذر ایوان و اوپریچنیکها از کلیسای جامع را نشانم داد. دستهای بیپایان بود. س. میخائیلوویچ، صحنه را مطابق مونتاژ تهیه کرده بود: رژه از دهها زاویه متفاوت و در دهها نمای متفاوت فیلمبرداری شده بود. نمایش تقریباً یک ساعت طول کشید. تقریباً یک ساعت اشباح تیره از میان ستونها میگذشتند، آدمکش میدوید، ستون به ستون، خود را مخفی میکرد، کادوچینیکوف نگاه آمیخته به نگرانیاش را به هر سو میافکند و باز اشباح تیره رژه میرفتند، اضطراب جنایتی که تدارک دیده میشد شدت مییافت. سپس فیلم را پیش از مونتاژ دیدم. بعد هم فیلم کامل را در شورای هنری مشاهده کردم.
فیلم ممنوع اعلام شد.
سه سال پیش آن را از نو دیدم. تقریباً بلافاصله بعد از مرگ استالین بود و فقط این بار بود که دریافتم قسمت دوم ایوان مخوف، دومین قله کار استادمان س. م. آیزنشتین است.
قله اول را همه میشناسند: رزمناو پوتمکین است…
مغضوبیتها را چشیده بود، احساس میکرد که ایوان هوسباز، هیستریک، بیرحم، غیر منطقی و به نحوی بیمارگونه دستخوش سوءظن، او را به شدت مجذوب خود میکند. ویژگی فرد مستبد، گویی او را هیپنوتیسم کرده بود. میدانیم که کارگردانی فیلم با دقتی باورنکردنی تدارک دیده شده بود… همه چیز به دقیقترین نحو از پیش بررسی، ترکیب و محاسبه شده بود. با این همه، قسمت اول فقط آزمون پر و بال است برای جهش بهسوی قسمت دوم…
آنچه قسمت اول را از قسمت دوم متمایز میکند نه کمال اُرکستر وار امکانات کارگردان است، نه فرجام قابل تحسین ماجرا، نه گویایی منقلب کننده آکسیون، نه مونتاژ، نه ریتم پر حدت، نه تقابل تصویر ـ صدا، هر چند که تمام اینها در قسمت دوم، کمال بیشتری یافتهاند. این فیلمها، از لحاظ تم داخلی با هم تفاوت دارند. در قسمت دوم، در خردکنندهترین دوران شکوفایی کیش شخصیت استالین، آیزنشتین به خود اجازه داده که دست روی این کیش بلند کند. قسمت دوم ایوان مخوف، فیلمی راجع به تراژدی خودکامگی است. قرینهسازیهای ناهنجار تاریخی در آن دیده نمیشود، ولی کل ساخت فیلم، اینها را القاء میکند، تقریباً مجموعه تمام صحنهها، از آنها تشکیل شده است. فضای گویا و بهشدت محسوس قتلها، اعدامها، بینظمیها، اضطراب، شقاوت، سوءظنها، حیله، خیانتها، در نخستین تماشاگران فیلم تشویشی شبیه به انقلاب خاطر به وجود میآورد. ناراحتی که جرأت نمیکردند معنایش را با کلمهها بیان کنند.
هنگامیکه فیلم تقریباً تمام شده بود، گروهی از کارگردانان به وزارتخانه فرا خوانده شدند. به ما گفتند: «فیلم آیزنشتین را ببینید. وضع، ناجور میشود. به ما کمک کنید که بتوانیم روشن ببینیم».
دیدیم. و در قبال اشارههای بسیار هولناک، همان اضطراب مبهم را احساس کردیم. ولی آیزنشتین به رفتار شاد گستاخانهای تظاهر میکرد. از ما پرسید:
«خوب، چه شد؟ چه عیبی دارد؟ چه فکر میکنید؟ صریحاً بگویید».
ولی هیچکس جرأت نکرد آشکارا بگوید که ایوان، اشاره مستقیمی به استالین، مالیوتا اسکوراتوف اشاره به بریا و اوپریچنیکها اشاره به خادمان آنها است. بهعلاوه خیلی چیزهای دیگر هم بود که ما احساس کرده بودیم ولی جرأت نمیکردیم بگوییم.
گستاخی آیزنشتین، برق چشمانش، لبخند شکاک و سرشار از مبارزه طلبیاش، به ما نشان میداد که در نهایت آگاهی از ماجرا عمل میکند و تصمیم گرفته که آشکارا پیش برود.
هولناک بود.
فیلم در اختیار شورای بزرگ گذاشته شد. بعضی ساکت بودند، بعضی با کلمههای آمیخته به احتیاط و در حالیکه نمیخواستند چیزی بگویند مخالفتشان را ابراز میداشتند. سپس یکی از اعضای شورا که کارگردان بود رشته کلام را بهدست گرفت. با لبخند جذاب کودکانهای گفت: «از قسمت اول هم انتقاد کردیم، ولی حالا جایزه استالین گرفته. سرگئی میخائیلوویچ خوب میداند که چه میکند. داوری درباره او ربطی به ما ندارد. پیشنهاد میکنم که فیلم پذیرفته شود.
فیلم پذیرفته شد.
چهار روز بعد در خانه سینما، بهمناسبت اعطای جایزههای سال قبل، از جمله به قسمت اول ایوان مخوف، جشنی ترتیب یافت. طی شبنشینی به آیزنشتین خبر دادند که قسمت دوم فیلمش به کرملین فرستاده شده. نیم ساعت بعد، او که دچار انفاکتوس شده بود به بیمارستان انتقال یافت. در بیمارستان بود که اطلاع یافت فیلمش ممنوع شده است. با آرامشی غیر منتظره از خبر استقبال کرد؛ پیشاپیش احساس میکرد، میدانست که غیر از این نمیتواند باشد.
قلب آیزنشتین این ضربه سوم و آخر را تحمل نکرد. سرگئی آیزنشتین چند روز پیش از پنجاهمین سالگرد تولدش درگذشت. دو روز پیش از آن (در آن هنگام به خانهاش برگشته بود) درباره ترتیب جشن پیشبینی شده بهمناسبت پنجاهمین سال تولدش به او تلفن کردند. جواب داد: «باید صبرکرد، چون تأثیر بدی دارد که قهرمان جشن بگذارد و برود».
خودش میدانست که میمیرد و اندکی پیش از مرگش با ادوارد تیسه بحث کرد: «چه کسی میتواند قسمت سوم فیلم را از روی طرحها و یادداشتهای او کارگردانی کند؟» ولی هیچکس جرأت نکرد به این کار همت گمارد.
اکنون قسمت دوم روی پرده آمده است. در آن قله دوم کار آیزنشتین را میبینم… امروزه که کیش شخصیت دور میشود و به تاریخ میپیوندد، فیلم همان موجهای پیشین تداعیهایی را که در گذشته بر میانگیخت پدید نمیآورد. آن را با حالت طبیعیتری تماشا میکنند. ولی فیلم، همچنان عظیم میماند.
بهاین ترتیب، آیزنشتین در پایان زندگیاش، برای بار دوم، اساس تاریخ بعد از مرگش را ریخت. در گذشته دوست داشت بگوید: «حس شامه خوبی نداشتهام، بهموقع نمردهام. اگر بلافاصله بعد از رزمناو پوتمکین مرده بودم، چه بنای یادبودی برایم بهپا کرده بودید. خودم شرح حالم را خراب کردهام…».
دیدار با استالین
نیکولای چرکاسف
این بار س. م. آیزنشتین وظیفههای فیلمنامهنویس، کارگردان و تا حدودی وظیفه صحنهآرا را نیز بهعهده گرفت… غرق مسایل کارگردانی و صحنهآرایی بود و کارش به جایی کشید که همانطور که میدانیم گسترش موضوع را فدا کرد؛ در مقام نویسنده فیلمنامه، نشان داد در حد توقعهایی که در برابرش قد علم میکردند، نیست.
ما در جمع خودمان، متوجه نقصهای فیلم (قسمت اول) بودیم… س.م. آیزنشتین وقتی بر سر قسمت دوم کار میکرد باز هم پشت سر هم مرتکب اشتباه شد… اشتباههایی بسیار فاحش از لحاظ تاریخی در مورد سپاه مترقی اوپریچنیکها و دیگرگونه جلوه دادن شخصیت خود ایوان چهارم… تمام نقصهای قسمت دوم در تصمیم تاریخی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شوروی که در جهش بعدی سینمای شوروی سهم عمدهای داشت، بهحق مورد انتقاد قرار گرفت (۹).
وقتی در پاییز ۱۹۴۶ این تصمیم کمیته مرکزی انتشار یافت و انتقاد جدی حزب که کار ما را در قسمت دوم ایوان مخوف نکوهش میکرد آشکار شد، من با آنکه به هیچوجه سیمای متهم را نداشتم، در مقام هنرپیشه، بهاندازه کارگردان، مسؤولیت آن را قبول کردم. س. م. آیزنشتین و من نامهای راجع به اشتباههای فیلم به حزب نوشتیم و تقاضا کردیم برای تصحیح آنها به ما کمک کند.
رفیق استالین فکر کرد که امکان دارد ما را بپذیرد. آنوقت تمام امکانهای لازم برای از سرگرفتن ایوان مخوف، بی آنکه از نظر وقت یا پول، محدودیتی داشته باشیم فراهم شد… س. م. آیزنشتین که قطعاً شور و شوق فراوان داشت مدام به آن میاندیشید… مرگ نا بههنگامش مانع از آن شد که به این کار بپردازد.
ولی ما میل داشتیم بهیاری کارگردان شایسته و توانایی، این کار را تمام کنیم تا میلیونها نفر را از پایان موضوعی که قسمت اولش آن قدر خوب شروع میشد بیخبر نگذاریم. مدتی بعد ـ در واقع سه سال بعد از تهیه قسمت دوم به اتفاق ولادیمیر پتروف فیلم را در سالن وزارت سینما دیدم و امیدوار بودم که او وظیفه اتمام فیلم را به عهده بگیرد.
وقتی وارد سالن نمایش شدم، بهرغم همه چیز، فکر میکردم ماده تهیه شده از طرف ما، در من هیجان برخواهد انگیخت، بر من تأثیر خواهد نهاد، میل به از سرگرفتن کار را در من ایجاد خواهد کرد، ولی ابداً چنین چیزی احساس نکردم. در مقام ناقد و داور، به پرده نگاه کردم و اشتباههای فیلم بیش از پیش برایم مسلّم شد. وقتی روشنایی برگشت نگاههای من و پتروف با هم تلاقی کردند و از همان نگاه اول درک کردیم: دنبال کردن این ماده غیر ممکن بود. تمام قسمت دوم باید از سر فیلمبرداری میشد.
(صحنه دیدار با استالین که در فصل دیگری جای داده شده چنین است:)
دیدار دوم من با ای. و. استالین در ۲۴ فوریه ۱۹۴۷ و هنگامی صورت گرفت که ایوسیف. ویساریونوویچ استالین، س.م. آیزنشتین و مرا دعوت کرد تا درباره قسمت دوم ایوان مخوف صحبت کنیم. قرار بود ساعت یازده (شب) در کرملین باشیم، ولی ما از یک ساعت پیش از آن در سالن انتظار بودیم… در اتاق کار، رفیق ای.و. استالین و رفقا و.م.مولوتوف و آ.آ.ژدانوف بودند… ایوسیف. ویساریونوویچ استالین از ما دعوت کرد که پشت میز درازی بنشینیم. و.م. مولوتوف. و آ.آ. ژدانوف سمت راستش قرار گرفتند؛ من و س.م. آیزنشتین سمت چپش.
ای. و. استالین با لحنی کاملاً رسمی شروع به صحبت کرد: «نامهتان را در ماه نوامبر دریافت کردم، ولی بهعلت کمبود وقت ناگزیر شدم دیدارتان را به تأخیر بیندازم. درست است که امکان داشت از طریق نامه جواب دهم، ولی فکر کردم گفتوگوی حضوری بهتر است. خوب، درباره فیلم چه فکر میکنید؟»
پاسخ دادیم اشتباه اساسی ما این بوده که قسمت دوم را خیلی طولانی کردهایم و بعد هم آن را بهطور مصنوعی به دو قسمت مشخص (قسمتهای سوم و چهارم) تقسیم کردهایم. به این ترتیب، جنگ لیوونی، عقبنشینی شوالیههای لیوونی، راهیابی پیروزمندانه بهسوی دریا، یعنی رویدادهایی که اصولاً فیلم محض خاطر آنها تهیه شده، در قسمت سوم جای گرفتهاند… در نتیجه، ماجراهایی که میبایست در درجه دوم اهمیت قرار گیرند، برجستگی یافتهاند. و اضافه کردیم که به نظرمان میتوان فیلم را اصلاح کرد، ولی برای این کار باید ماده موجود را ناگهان قطع کرد و تمام صحنههای مربوط به جنگ لیوونی را ساخت.
رفیق ای.و. استالین در پاسخ به سؤالهای ما یک سلسله اظهارنظرهای بهشدت جالب و باارزش مربوط به دوران ایوان مخوف و اصول تجسم بخشیدن هنری به شخصیتهای تاریخی کرد و تأکید ورزید: «این شخصیتها باید بهطور حقیقی و با قدرت اصل این است و با حفظ سبک دوران تاریخی، نشان داده شوند». طی صحبت به بسیاری مسایل مربوط به سینمای ما پرداخته شد و این امر یک بار دیگر به ما اجازه داد که قانع شویم ایوسیف ویساریونوویچ استالین با چه دقت مراقبتآلودی مسایل هنر سینمایی را ملاحظه میکند.
به موضوع مهلتهای لازم برای تهیه فیلممان نزدیک شدیم. ای.و. استالین گفت که در این مورد هرگونه شتاب مفرط بیفایده است و اصل عبارت از تهیه فیلم در سبک دوران و مطابق با حقیقت تاریخی است. فقط فیلم بینقص باید به روی پرده بیاید. تماشاگران ما بزرگ شدهاند، پرتوقعتر شدهاند، و ما باید فقط آثار هنری با کیفیت بالا نمایش بدهیم.
در پایان صحبت، ای. و. استالین پرسید که فکر میکنیم فیلم را چهطور تمام کنیم. من جواب دادم بهطوریکه فیلمنامه پیشبینی میکند فیلم باید با جنگ لیوونی و رسیدن پیروزمندانه ایوان به دریا پایان یابد: «در ساحل دریاها پایداری میکنیم و میمانیم!» رفیق استالین لبخندی زد و شادمانه گفت: «بسیار خوب!… همینطور شده و حتی بهتر از این!». در پایان صحبت، برای ما موفقیت کامل آرزو کرد.
وقتی از کرملین بیرون آمدیم مدت درازی در میدان سرخ قدم زدیم و درباره احساسهایمان از این دیدار فراموشنشدنی تبادل نظرکردیم.
دو روز بعد، حکم پرزیدیوم (۱۰) شورایعالی را که مرا هنرمند خلق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مینامید در روزنامهها خواندم. دریافتم که این اقدام دولت، تظاهر آشکار توجه نیکخواهانه ای. و. استالین نسبت به کار ناچیز من در قلمرو هنر شوروی است. قلم بهدست گرفتم و مدت درازی اندیشیدم که نامهام به رفیق استالین را چهطور شروع کنم… سپس به اختصار نوشتم: «رفیق استالین عزیز، بابت همه چیز متشکرم!»
قسمت اول: ایوان گروزنی (۱۱)
[تیتراژ روی زمینهای از ابرهای سیاه که بهسبب توفانی آتی، آشفته میشوند میگذرد و در همان حال همسرایان میخوانند.]
همسرایان:
«ابری سیاه میگذرد
سپیدهای خونین سر میزند،
تار و پود خیانت مکرآمیز بویارها است
که بر ضد قدرت تزار تنیده میشود
و به جنگ میانجامد…»
[به دنبال تیتراژ، متن زیر از پرده میگذرد:
«این فیلم داستان مردی را بازگو میکند که در قرن پانزدهم، نخستین تنی بود که به سرزمین ما یگانگی بخشید: گراندوک مسکویی که از قلمرو شاهزادگان پراکنده، مخالف و سرشار از حرص سود، کشور واحد توانایی ساخت… یک رهبر نظامی که در شرق، همچنان که در غرب، افتخار سپاهیان روس را بلند آوازه کرد… سلطانی که برای حل این مسایل دشوار، نخستین تنی بود که تاج تزاری سرتاسر روسیه را بر سر نهاد».]
کلیسای «مرگ مریم»، داخل (۱۲)
[نمای نزدیک با حرکت رو به پایین دوربین از تاج مونوماخ، در حالیکه تمام ناقوسهای کلیسا بهشدت طنین میاندازند. این سر و صدای خارج از تصویر در قسمت درازی از این صحنه ادامه مییابد. نمای متوسط از هر یک از علائم مشخصه تزار: تاج «نماهای مختلف»، عصای شاهی، کره، نمای کلی از کلیسا: مراسم تاجگذاری است. از در مقدس باشکوه، پیمن، اسقف نووگورود که مانند افراد موکبش لباس باشکوهی به تن دارد وارد میشود. ضمن آنکه بهسوی همسرایان میرود، دستهایش را بالا میبرد تا حضار را تقدیس کند، سپس بیحرکت میماند.]
پیمن: بهنام… [دوربین پیمن را ترک میکند و مردمی که در کلیسا حضور دارند، در میان میگیرد. مردم ادای احترام میکنند و در همان حال پیمن خارج از تصویر ادامه میدهد.] پدر، پسر و روحالقدس… [نمای مجدد از مردم که ایستادهاند و از لای ستونهای کلیسا دیده میشوند.].. تزار مسکو [بازگشت به پیمن] دوک بزرگ و سلطان ایوان واسیلیوویچ تاجگذاری کرده است.
[در یک گوشه کلیسا، گروهی مرکب از سه سفیر بیگانه، مراسم را با توجهی یکسان دنبال میکند. نمای متوسط با حرکت رو به پایین دوربین که یقههای باشکوه آنها را بهطور برجسته نمایان میکند. فلاش (۱۳) از کشیشی که از پشت شیشههای چهارگوش عینکش مراقب او است.]
پیمن: [خارج از تصویر]… به خداوند اختصاص یافته [نمای کلی از از مردمی که گوش میکنند، با حرکت رو به پایین و خفیف دوربین] تزار مسکو [بازگشت بهپیمن] سلطانِ مطلق تمام سرزمینهای روسیه.
[پایان طنین بانگ ناقوسها. بازگشت در نمای متوسط به سه سفیر بیگانه. آنها گرم بحث هستند و در این حال آوای موسیقی و سرود مذهبی طنین میاندازد.]
یک بیگانه: با حیرت، از جا در رفته] گراندوک مسکو حق استفاده از عنوان تزار را ندارد!…
[گروهی دیگر از بیگانگان در نمای نزدیک]
یک مرد بیگانه: [نجواکنان به مرد مجاورش] اروپا او را بهعنوان تزار بهرسمیت نخواهد شناخت.
[نمای نزدیک از سفیر لیوونی و منشی جوان او. باز هم آوازهای مذهبی از خارج تصویر.]
سفیر لیوونی: اگر توانا باشد… اروپا او را به رسمیت خواهد شناخت.
یک مرد بیگانه: [خارج از تصویر] از طرفی [نمایی از گروه دیگری از سفیران بیگانه] برخی از رعایای خود او هم از این تاجگذاری راضی نیستند.
یک بیگانه دیگر: نارضایی این بزرگان قابل درک است…
[مرد بیگانه ضمن گفتن این حرف با اشاره چشم، گوشهای از کلیسا را نشان میدهد و خارج از تصویر صحبت میکند. در این حال، دوربین در نمای متوسط با حرکتهای صعودی و خفیف دوربین، اوفروزین استاریتزکایا (۱۴) عمه تزار و پسر او ولادیمیر استاریتزکی (۱۵) را احاطه میکند. ولادیمیر، صورت کسی را که در بیست سالگی مانده باشد نشان میدهد. مادر نگاهی جدی دارد. بویارهای تنومند، دور تا دورش را گرفتهاند.]
مرد بیگانه: [خارج از تصویر] این ولادیمیر استاریتزکی، پسر عمه گراندوک است [نمای درشت از اوفروزین که نگاهی تهدیدآمیز دارد.] با مادرش. تاجگذاری ایوان [نمای درشت از ولادیمیر که ابلهانه میخندد.] راه رسیدن آنها به تاج و تخت را سد کرده است.
[نمای متوسط از دو بویار که ریش انبوهی دارند. حرکت رو به بالا و خفیف دوربین. این دو، زاخارینی (۱۶) و گلینسکی (۱۷) هستند.]
یک بیگانه دیگر: [خارج از تصویر] اما بهنظر میرسد که طرفداران ایوان هم [نمای نزدیک از یکی از دو بویار] هستند. [نمای نزدیک از دایه پیری که مراقب دو دختر جوان و بسیار زیبا است. مرد بیگانه، پس از کمی مکث، خارج از تصویر، ادامه میدهد.] اینها بستگان نامزد گراندوک هستند (۱۸) [نمای متوسط از آناستازیا نامزد ایوان، که دختران جوان موکبش، او را در میان گرفتهاند. نمای نزدیک از او که لبخندی بهلب دارد.]
سفیر لیوونی: [خارج از تصویر] دیگر گراندوکی در کار نیست… بلکه تزار وجود دارد. چون او اکنون تزار است!
[نمای کلی با حرکت رو به پایین و خفیف دوربین از زاویه محراب: از طریق رواق مرکزی، گروه کشیشان و در رأس آنها پیمن، میآیند. مجدداً صدای سرودهای مذهبی. گروه کشیشها در نزدیکی سه پله مرکزی که به کر ختم میشود توقف میکنند. پیمن که او را با حرکت رو به پایین دوربین دنبال میکنیم، از پلهها بالا میرود و بیحرکت میایستد. در برابر او، پشت به دوربین، ایوانِ جوان که کوربسکی و کولیچف به او کمک میکنند، نزدیک میشود.
این دو میایستند، به پیمن ادای احترام میکنند و دور میشوند. نمای متوسط، ایوان و پیمن را در میان میگیرد. تاج مونوماخ را که روی سینی گذاشته شده، با تشریفات تمام و با تأنی، پیش پیمن میآورند. پیمن، تاج را تقدیس میکند و بعد خیلی با احتیاط بالا میبرد. او را با حرکت دوربین، دنبال میکنیم. نمای نزدیک از پیمن که تاج را میبوسد و سپس در نمای متوسط آن را آرام بر سر ایوان که بیحرکت مانده است، میگذارد. فلاش بهصورت نمای نزدیک از اوفروزین که بهزحمت بر خود مسلط است و فلاش از ولادیمیر که ابلهانه لبخند میزند. بازگشت به ایوان، از پشت سر، که تاج بر سر دارد. فلاش از آناستازیا که چشمانی روشن دارد. نمای نزدیک با حرکت رو به پایین و خفیف دوربین از تاج مونوماخ بر سر ایوان جای گرفته. نمای متوسط: در برابر پیمن، دو کشیش، عصای شاهی را که در یک سینی گذاشته شده، عرضه میکنند. پیمن آن را بر میدارد و بهسوی ایوان پیش میبرد.]
پیمن: ای… تزار، برگزیده خداوندگار، این عصا را از خداوند دریافت کن. [نمای نزدیک از دست ایوان که به هر انگشتش یک انگشتر است. دست، عصا را میگیرد و در آن حال، پیمن، خارج از تصویر، ادامه میدهد.]… بگیر پسرم…
[نمای متوسط مجدد: پیمن کرهای را که دو کشیش عرضه کردهاند از روی سینی برداشته است و بهسوی ایوان پیش میبرد.]
پیمن: این کره را در این روز و در تمامی ابدیت از خداوند دریافت کن..
[دست ایوان وارد تصویر میشود تا کره را بگیرد.]
خادم کلیسا: [نمای متوسط] به تزار، برگزیده خداوند، ایوان واسیلوویچ…
[نمای نزدیک: ایوان برای نخستین بار به ما رو میکند خیلی جوان، رنگپریده و در خود فرورفته است، اما چشمانی دارد که گویی تیر از آنها به بیرون میجهد (۱۹).]
خادم کلیسا: [خارج از تصویر]… سلطان تمام سرزمینهای روسیه. [نمای متوسط از ایوان که در میان پیرایههای درخشان خود بیحرکت است. پشت سرش، پیمن و موکب او قرار دارند.] باشد که صلح… سلامت… رستگاری [نمای کلی: ایوان، بالاتر از دیگران، در میان پیرایههای خود، عصای شاهی بهدستی و کره بهدست دیگر، و تاج بر سر.]
خادم کلیسا: [خارج از تصویر]… موفقیت… [نمای کلی با حرکت رو به پایین دوربین از حاضران که ادای احترام میکنند.] برای همیشه… نصیب تو باد!
[مقارن با کلمههای اخیر، نمای کلی از رواق و کر. کوربسکی و کولیچف بهسوی بویارها میروند و اینها به آنها جامهای پر از سکه میدهند. کوربسکی و کولیچف به ایوان نزدیک میشوند و جامها را روی سرش خالی میکنند. طنین محکم صدای ریختن سکهها با آوازها در میآمیزد. بلافاصله همسرایان شروع به خواندن میکنند و حاضران نیز به خواندن میپردازند.]
همسرایان: [سپس مردم] «زندگی دراز!… زندگی دراز!… زندگی دراز (۲۰)…»
[نمای نزدیک و فلاش از ایوان که بیحرکت است و باران سکهها را میپذیرد، و نمای متوسط از کوربسکی و کولیچف که به خالی کردن جامهای پر سکه ادامه میدهند.]
همسرایان: «زندگی دراز!… زندگی دراز!…»
[فلاش با حرکت رو به پایین دوربین از سکههایی که نزدیک پای ایوان به زمین میافتند. همسرایان، خارج از تصویر، به خواندن ادامه میدهند. بازگشت به کولیچف که سکهها را پرتاب میکند، سپس نما از کوربسکی که همان کار را میکند و همان نگاه آمیخته به تحسین و حسرت را دارد. طنین صدای سکهها افزایش مییابد و در همان حال، دوربین با حرکت رو به پایین، سر ایوان را که تاج بر آن قرار دارد و سکهها بر آن میریزند، در میان میگیرد. فلاش بهصورت نمای نزدیک از دختر جوانی که جزو اطرافیان آناستازیا است و میخندد.]
خادم کلیسا: [خارج از تصویر] زندگیییی… دراز… دراز…
[فلاش از پاهای ایوان که سکهها در نزدیکی آنها میریزند و انباشته میشوند. و نمای کلی از کوربسکی و کولیچف که آخرین سکهها را میریزند و دور میشوند. آن وقت، ایوان برمیخیزد، بهسوی ما پیش میآید. نمای نزدیک با حرکت رو به پایین دوربین روی او. ایوان بیحرکت میماند و در این هنگام، همسرایان با حرارت بیشتری میخوانند.]
همسرایان: [خارج از تصویر] زندگی دراز!… زندگی دراز!… ز… ز…!
[طنین باشکوه ناقوسها. ایوان بر همه مسلط است و بهسوی جمعیت که هماندم خاموش میشود، نگاهی میاندازد (۲۱). سکوت. نمای متوسط – از ایوان که خطابهاش را آغاز میکند: مطمئن از خود به نظر میرسد، چشمانش از فرط خشونت و تحقیر روشن شدهاند. در آخرین زمینه صدادار، آهنگ ناقوسها بلند است.]
ایوان: امروز برای نخستینبار، گراندوک مسکویی تاج تزار تمام سرزمینهای روسیه را بر سر میگذارد. بهاین ترتیب، او به قدرتهای نفرتانگیز اربادبان پایان میدهد. [مکث، سپس محکمتر از پیش] از این پس، سرزمینهای روسیه [نما از اوفروزین گیج و خشمگین و در کنار او از پسرش ولادیمیر که لبخند به لب، چرت میزند.] فقط یک کشور پدید میآورند.
اوفروزین: [با خشم زیر لب] چهطور؟… به خود جرأت میدهد در برابر قدرت بویارها قد برافرازد؟
[نمای نزدیک از کولیچف نمیاتو (۲۲) [پدر] معروف به «رام نشدنی» که بر اثر خشمی نهانی، نگاهش تیره میشود.]
ایوان: [خارج از تصویر] اما برای آنکه سرزمینهای روسیه [فلاش از کولیچف پسر] بهنحوی پایدار در یک دست بمانند [بازگشت به ایوان] باید قوی بود. از این رو است که از امروز سپاهی دایمی ایجاد میکنم.
[نمای نزدیک با حرکت رو به بالا دوربین از تورونتای پرونسکی (۲۳) بویار که گره به ابروان میافکند، سپس فلاش از چند تن از اشراف ناراضی دیگر.]
ایوان: [خارج از تصویر] اما کسیکه در این سپاه دایمی بجنگد [بازگشت به ایوان] در هزینههای جنگ سهیم خواهد بود.
اوفروزین: [آهسته، از جا در رفته، خارج از تصویر] پول بدهد برای اینکه…
[نمای متوسط اوفروزین و ولادیمیر]
اوفروزین: [ادامه میدهد.]… خانهخراب شود!
ایوان: [خارج از تصویر. نمای متوسط از فدور کولیچف] همچنین، مردان مقدس صومعهها [نما از کوربسکی که بهنشان رضایت لبخند میزند.] با درآمدهای سرشارشان [نما از پیمن که گوش تیز میکند و بهسوی ایوان میرود؛ بازگشت به ایوان.] در هزینههای نظامی شرکت خواهند کرد، زیرا درآمد آنان همواره افزایش مییابد، بی آنکه سرزمین روسیه از آن سودی ببرد.
[نما از پیمن که قدمی عقب مینشیند و بر اثر چیزیکه شنیده، دچار غیظ میشود.]
ایوان: [خارج از تصویر] کشوری نیرومند و متحد لازم است تا کسانی را که مخالف یگانگی سرزمین روسیه هستند [فلاش از اوفروزین که به غیظ آمده است و عصای خود را به نشان خشم و تهدید بالا میبرد. ایوان، خارج از تصویر، ادامه میدهد.] ناگزیر به فرمانبری کند.
[نمای نزدیک با حرکت رو به بالای دوربین از دو بویار که نگاهی حاکی از همدستی انتقامجویانه به هم میاندازند. بازگشت به اوفروزین که میکوشد بهخود مسلط شود: سربه زیر میاندازد و صورتش را با دستمال میپوشاند. ولادیمیر، در کنارش، به او نگاه میکند؛ چشمهایش بهتزده و بیمناک به نظر میرسند. نما از دو سفیر که وقتی نگاههایشان به هم میافتد لبخند تمسخرآمیزی میزنند.]
ایوان: [خارج از تصویر]… میهن ما پیکری است که اندامش بریده شدهاند. سرچشمههای رودها و نهرهای ما، ولگا، دوینا (۲۴)، بولخوفو (۲۵)… به ما تعلق دارند، حال آنکه مصبهای آنها در اختیار بیگانگان هستند. سرزمینهای [فلاش از آناستازیا که با شوق گوش میکند و اشک در چشمهایش جمع شده؛ بازگشت به ایوان.] آباء و اجدادیمان از چنگ ما بیرون کشیده شدهاند. از این رواست که ما، از این روز تاجگذاری، بار دیگر به سرزمینهای روسیه که در اختیار بیگانگان است، دست خواهیم یافت. [فلاش از بیگانگان که لبخند از لبانشان محو میشود.] دو روم سقوط کردهاند. مسکو، روم سوم است. روم چهارمی وجود نخواهد داشت، زیرا مالک مطلق این روم چهارم یعنی کشور مسکویی، من هستم.
یک مرد بیگانه: در نمای نزدیک، از جا در رفته] پاپ، این را نخواهد پذیرفت.
یک بیگانه دیگر: [نمای درشت] امپراطور در این باره اغماض نخواهد کرد!
بیگانه سوم: [نمای خیلی درشت] امپراطور او را بهرسمیت نخواهد شناخت…
[نمای متوسط، سپس نمای نزدیک از سفیر لیونی که به منشیاش رو میکند.] اگر نیرومند باشد، همه سر تسلیم فرود میآورند… [مکث. نما از ایوان. سفیر، خارج از تصویر، زمزمهکنان میگوید.] نباید که نیرومند شود! [نمای متوسط از پیمن که با مقداری ترس، ایوان را برانداز میکند.]
اوفروزین: [خارج از تصویر] روز عروسی برای عید سیمون قدیس تعیین شده. [نما از او هنگامیکه آوازهای مذهبی اوج میگیرد.] عروسی خوبی برای این… «خودکامه» تدارک خواهیم دید! [وقیحانه شکلک در میآورد.]
بیرون. شب
قصر، حیاط کوچک
[نمای کلی از یک حیاط کوچک خالی. سرود کلیسایی از بیرون. قراولی که به نیزه تکیه کرده، به خواب رفته است.]
سفیر لیوونی: [خارج از تصویر] چرا چنین…
راهروی قصر
[نمای کلی: کوربسکی و سفیر.]
سفیر: [ادامه میدهد.]… امتیازهایی به ایوان داده شود؟… [نمای متوسط از سفیر که مخاطب خود را برانداز میکند.] چرا شاهزاده کوربسکی رعیت او است؟ [نمای نزدیک از هر دو] آیا اصالت خانوادگی کوربسکی با اصالت ایوان مسکویی برابری نمیکند؟ [مکث. کوربسکی در نمای نخستین متفکر باقی میماند. نما از سفیر که مکارانه رو به او خم میشود.] چرا صاحب اختیار روسیه، ایوان در مسکو باشد نه شاهزاده آندره کوربسکی در یاروسلاو؟ [کوربسکی متوجه چهره پُر تزویر سفیر لیوونی میشود، او را برانداز میکند، و سفیر نگاه او را بهزحمت تحمل میکند…]
[نمای کلی: کوربسکی بهسوی پلکان انتهای راهرو میرود. سفیر، او را با نگاه دنبال میکند و سپس از تصویر خارج میشود. بازگشت به او در نمای متوسط: سر برمیگرداند تا کوربسکی را که از نظر محو میشود ببیند. از دوردست صداهایی که از مجلس جشن برمیخیزد. نمای کلی: کوربسکی از بالای پلکان، نگاهی به پشت سر میاندازد و در پس دیواری از نظر محو میشود. بار دیگر، او را از پشت میبینیم که به تالار ضیافت نزدیک میشود.]
تالار ضیافت
[حرکت رو به پایین و کلی دوربین: زیر طاقی بزرگ، تالار بزرگ ضیافت دیده میشود. سر و صدا و آغاز ترانه. مهمانان بسیاری دور میزهایی که در کنار دیوارها چیده شدهاند، نشستهاند. در قسمت عقب نما، سر میزی که در صدر قرار دارد و اندکی از میزهای دیگر جدا شده، تزار ایوان و آناستازیا نشستهاند. مجلس جشن عروسی است (۲۶).کوربسکی از پلکان بزرگ تالار طلایی پایین میآید. دوربین از سقف که دارای نقشهای برجسته است بهسوی میزی پوشیده از ظرفهای گرانبها پایین میآید، حرکت میکند تا… در نمای نزدیک، روی ایوان و آناستازیا توقف کند. بوسهای طولانی، این دورا بیحرکت نگهداشته است. همراه با حرکت کند دوربین، همسرایان شروع به خواندن میکنند.]
همسرایان: [خارج از تصویر] «آی، آی!… بلوطها، بلوطها!… روی بلوطها، قمریها…»
[ایوان از آناستازیا جدا میشود و هر دو لبخندزنان به مهمانها سلام میکنند.]
همسرایان: [خارج از تصویر] «آرام گرفتهاند!
لولی… لولی… لولی…»
[هنگامیکه برگردانهای همسرایان بهگوش میرسند، فلاش از میز بزرگان مذهبی که سلام میکنند و بازگشت به ایوان و آناستازیا که به آنها جواب میدهند. نمای متوسط از مهمانها که ردیف شدهاند: جامهایشان را بالا میبرند و فریاد میزنند.]
مهمانها: هم را ببوسید!… بوسید!…
[هیاهو و بانگ ناقوسها، و در این حال، صدای فریادهای مصرانه از خارج، و نمای متوسط از ایوان و آناستازیا.]
ایوان: چرا ناقوسهای مسکو این قدر صدا میکنند.
همسرایان: [خارج از تصویر] «لولی، لولی، لولی… آنها نطق میکنند…»
[ایوان جامش را به طرف آناستازیا میبرد و این یک لبخند میزند. نمای متوسط از اوفروزین که ریاکارانه خشم خود را پنهان میکند (۲۷).]
همسرایان: [خارج از تصویر] «لولی، لولی، لولی!…»
اوفروزین: شادی مردم در شهر پخش شده است!…
[هنگامیکه همسرایان به خواندن ادامه میدهند، اوفروزین به پیمن نگاه میکند. نمای نزدیک، فلاش از پیمن که این نگاه را با توجه میپذیرد. ناقوسها بیش از پیش طنین میاندازند. بازگشت به اوفروزین که چشمکی حواله پیمن میکند و لبخندی شرارتبار به لب میآورد. نمای متوسط، بازگشت به ایوان که جام را بهلبهای آناستازیا نزدیک میکند.]
همسرایان: [خارج از تصویر] «… نطقهای خوبی میکنند…»
[فلاش از اوفروزین که بیحرکت است.]
مهمانها: [خارج از تصویر] هم را ببوسید!
[نمای متوسط از ولادیمیر آرام که فریاد میکشد و دست روی میز میکوبد.]
ولادیمیر: هم را ببوسید!
[صدای ناقوسها. فلاش از مهمانها که همه با هم برمیخیزند، جامهایشان بالا میبرند و فریاد میکشند.]
مهمانها: [خارج از تصویر] هم را ببوسید!
[فلاش از همسرایان که میخوانند. صدای ناقوسها باز هم شدت میگیرد، بازگشت در نمای نزدیک به ایوان و آناستازیا که یکدیگر را میبوسند.]
فریادها: [خارج ازتصویر] هم را ببوسید!
[نمای متوسط از میز پیمن که تصمیم میگیرد جام خود را بالاببرد. همسرایان آواز میخوانند. ناقوسها طنین میاندازند. کسانیکه در اطراف پیمن هستند از او تقلید میکنند و جامهایشان را به هم میزنند. فلاش، نمای نزدیک از جامها که با سر و صدا به هم میخورند. بازگشت به میز اوفروزین. این یک هم بهنوبه خود جامش را بالا میبرد. کسانیکه در اطرافش هستند از او تقلید میکنند. همان حرکت.
نمای نزدیک از ایوان که لب از لب آناستازیا برمیدارد تا به اطرافش نگاه کند. حرکت دوربین بهسوی اوفروزین که جامش را زمین میگذارد و مکارانه به ایوان نگاه میکند، سپس بار دیگر جامش را برمیدارد. بلند میشود و بدون اعتقاد قلبی فریاد میزند.]
اوفروزین: هم را ببوسید!
[نمای کلی: مهمانها بهسلامتی تزار و تزارین مینوشند، و در این هنگام اوفروزین برمیخیزد، از برابر میز تزار میگذرد، به ایوان و آناستازیا ادای احترام میکند و دورمیشود. پشت سر او، خدمتکاران با جامهای بزرگ. همسرایان به خواندن ادامه میدهند. بازگشت به اوفروزین [بازهم در نمای کلی] که از بین میزها میگذرد و به در کوچکی نزدیک میشود. خدمتکاری، لباس پوستی سنگینی روی دوشش او میاندازد. اوفروزین پس از آنکه نگاه دیگری به تزار میافکند، آهسته از در کوچک میگذرد.]
کتاب ایوان مخوف و رزمناو پوتمکین
نویسنده : سرگئی آیزنشتین
مترجم : قاسم صنعوی
ناشر: انتشارات روزنه
تعداد صفحات: ۲۹۴ صفحه