معرفی کتاب « بانی و کلاید »، نوشته دیوید نیومن ، رابرت بنتون

درباره این مجموعه

فیلمنامه‌های تعداد اندکی از هزاران فیلم تاریخ سینمای جهان، توسط ناشران معتبر منتشر شده است؛ فیلمنامه‌های آثاری که دیر یا زود کلاسیک شده‌اند و یا به‌دلیلی مورد توجه قرار گرفته‌اند. در همه‌جای دنیا، چاپ شدن فیلمنامه یک فیلم، مایه اعتبار صاحب اثر است؛ برای علاقه‌مندان جدی سینما هم خواندن فیلمنامه‌های فیلم‌های کلاسیک و باارزش تاریخ سینما، وسیله‌ای‌ست برای نزدیک‌تر شدن به عمق این آثار. برای خیلی‌ها، خواندن فیلمنامه لذت خواندن قصه و رمان را ندارد، اما برای تماشاگر جدی سینما، فیلمنامه وسیله‌ای‌ست برای درک بهتر فیلم. شاید بتوان آن را نوعی «وسیله کمک‌آموزشی» توصیف کرد؛ هرچند خواندن برخی از فیلمنامه‌ها هم به‌اندازه یک رمان خوب، لذت‌بخش است.

برای سینماگران نیز در هر مرتبه‌ای که باشند، خواندن فیلمنامه‌های آثار کلاسیک، همین خاصیت لذت و آموزش را دارد؛ به‌خصوص در سینمای ما که مدام صحبت از «مشکل فیلمنامه» است. پایه‌گذاری این مجموعه، از میان همین استدلال‌ها شکل گرفت؛ برای افزودن به منابع و مصالحی درخدمت عمیق‌تر کردن دانش سینماگران و تماشاگران جدی سینما. از میان فیلمنامه‌های کلاسیک تاریخ سینما، در همه سال‌هایی که ادبیات سینمایی و ترجمه در ایران پا گرفته، تنها کم‌تر از هفتاد فیلمنامه به فارسی ترجمه شده، که رقم ناچیزی است؛ اما به‌خصوص در سال‌های اخیر، انتشار فیلمنامه‌های ایرانی (فیلم‌شده و فیلم‌نشده) رونق چشمگیری پیدا کرده است. این همه اشتیاقی که به فیلم ساختن و فیلم دیدن در این سرزمین وجود دارد، زمینه مناسبی‌ست برای ــ و نیاز مبرمی‌ست به ــ ترجمه فیلمنامه‌های آثار مهم و باارزش و ماندنی سینمای جهان.

بانی خیر این مجموعه، درواقع محسن مخملباف است؛ درحین گپی با او درباره فیلمنامه (که نمی‌دانم از کجا شروع شد)، صحبت به ضرورت انتشار فیلمنامه‌های آثار کلاسیک و مهم سینمای دنیا رسید و او که همیشه مرد عمل است، مرا تشویق به حرکت در این زمینه کرد و در چند جلسه‌ای که با ناشر درباره چندوچون ترجمه و انتشار یک مجموعه فیلمنامه بحث شد، با علاقه شرکت کرد و درکنار حسن‌نیت و علاقه ناشر، نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری این مجموعه داشت.

نام مجموعه را گذاشته‌ایم «صد سال سینما، صد فیلمنامه». اما این، البته فقط یک اشاره به صدسالگی سینما، و همان بازی دلپذیر همیشگی با اعداد و کلمات است. اما اگر ــ برخلاف سنت مرسوم این دیار ــ به آن رقم جادویی رسیدیم، مطمئن باشید که ادامه کار را رها نمی‌کنیم. معیارمان در انتخاب فیلمنامه‌ها، بجز آن‌چه اشاره شد، و همچنین دردسترس بودن آن‌ها، قابل‌انتشار بودن فیلمنامه‌ها براساس ضوابط و قوانین نشر در این‌جاست. برای آن‌که از همین آغاز روراست باشیم، باید اعتراف کنیم که در همین فیلمنامه‌هایی هم که منتشر می‌شود، ناچاریم «اصلاحیه‌هایی» در حد چند کلمه و چند جمله (حذف یا تغییر، طوری که به معنا لطمه نزند و آن را دگرگون نکند) اعمال کنیم. تلاش و آرزو می‌کنیم که سنت غم‌انگیز ناکام بودن و متوقف ماندن چنین مجموعه‌هایی را بشکنیم. ضمن آن‌که بنا را بر این گذاشته‌ایم که هر فیلمنامه با مطالبی روشنگر درباره آن، و همچنین نویسنده (نویسندگان) و کارگردانش باشد.


* بانی و کلاید بر مبنای زندگی دو شخصیت واقعی در دوران رکود اقتصادی آمریکا (دهه ۱۹۳۰)، و نمونه‌ای مثال‌زدنی از ضدقهرمان‌های محبوب سینما، سرفصلی در سینمای گنگستری گشود که بر فیلم‌های گنگستری پس از خود تأثیر فراوان گذاشت. بانی و کلاید همچنین نمونه‌ای از بارقه‌های نگاه اجتماعی در سینمای دهه ۱۹۶۰ آمریکا، و گرایش اجتماعی در سینمای گنگستری است که خشونتی بی‌واسطه را وارد این ژانر کرد. فیلم در زمان خود، چندان که انتظار می‌رفت مورد توجه قرار نگرفت و حتی با واکنش‌های منفی منتقدان روبه‌رو شد، اما به‌سرعت و باتوجه به نفوذ و تأثیرش، منتقدان در دیدگاهشان نسبت به این فیلم بازنگری کردند. فیلم آرتور پن سومین اثری بود که براساس ماجراهای بانی پارکر و کلاید بارو ساخته شد؛ آن‌ها فراموش شدند اما بانی و کلاید تبدیل به یک «فیلم‌کالت» شد، نامزد دریافت ده اسکار بود (که دو جایزه را گرفت) و نام سازنده‌اش را به‌عنوان کارگردانی پولساز تثبیت کرد.

هوشنگ گلمکانی


بانی و کلاید

Bonnie and Clyde

* کارگردان: آرتور پن

* فیلمنامه: دیوید نیومن، رابرت بنتن

* مدیر فیلمبرداری: برنت گافی

* موسیقی: چارلز استراوز

* تدوین: دیدی آلن

* طراح صحنه: ریموند پاول

* طراح لباس: تیودورا ون‌رانکل

* تهیه‌کننده: وارن بیتی برای کمپانی برادران وارنر

* محصول ۱۹۶۷ آمریکا، رنگی، ۱۱۱ دقیقه

* بازیگران: وارن بیتی (کلاید بارو)، فی داناوی (بانی پارکر)، جین هاکمن (باک بارو)، استل پارسنز (بلانش)، مایکل ج. پولارد (سی. دبلیو. ماس)، دنور پایل (فرانک هامر)، داب تیلر (ایوان ماس)، و…


فیلم با تصویر کوچکی که معرف شخصیت‌های اصلی است، آغاز می‌شود. تصاویر، شخصیت‌هایی را نشان می‌دهد که مستقیم به دوربین نگاه می‌کنند. فضای روشن و سفید عکس‌ها، در تقابل با پس‌زمینه تیره و سیاه قاب است. کلماتی در زیر قاب ظاهر می‌شود.

تصویر ۱:

بانی پارکر: متولد رووِنا، تگزاس، ۱۹۱۰. به‌همراه خانواده پرجمعیتش به وست‌دالاس عزیمت کرد. در ۱۹۳۱ به‌عنوان پیشخدمت در کافه‌ای مشغول به کار شد و پس از آشنایی با کلاید بارو، کارش را رها کرد.

تصویر ۲:

کلاید بارو: متولد تِلکو، تگزاس، ۱۹۰۹. در جوانی به‌جرم سرقت از پمپ‌بنزین، زندانی شد. دو سال در زندان بود و سرانجام، در ۱۹۳۱، آزاد شد.

عنوان‌بندی: بانی و کلاید.

نوشته‌های عنوان‌بندی در سکوت و به‌سادگی ظاهر می‌شود. در هیچ قسمتی از فیلم، به‌استثنای صحنه‌هایی که در فیلمنامه قید شده، از موسیقی استفاده نشود.

 

فیداین

داخلی. اتاق خواب

نمای درشت از بانی پارکر موطلایی و جوان که با دقت تمام، مشغول آرایش است. وقتی دوربین به‌آرامی از نمای درشت او عقب می‌کشد، متوجه می‌شویم که به آینه نگاه می‌کرده‌ایم. او در برابر آینه‌ای تمام‌قد ایستاده و خودش را برانداز می‌کند. مطابق مد آن سال‌ها آرایش کرده است.

دوربین به‌آرامی عقب می‌کشد. در همه حرکات بانی، نوعی خودشیفتگی به‌چشم می‌خورد.

اتاق خواب که متعلق به خانه‌ای فقیرانه در وست‌دالاس است، به‌هم‌ریخته به‌نظر می‌رسد و اشیا و لباس‌ها در سرتاسر اتاق پخش‌وپلاست. بانی طول اتاق را می‌پیماید، به پنجره بدون پرده‌ای می‌رسد و از پنجره بیرون را نگاه می‌کند.

خارجی

از نمای نقطه‌نظر بانی، اتومبیلی قدیمی را می‌بینیم که کنار خیابان پارک شده و مردی دوروبر آن می‌پلکد. مرد لباس مشکی پوشیده و کلاهی سفید به سر دارد. او کلاید بارو است و درواقع قصد دارد اتومبیل را بدزدد. نگاهی به پیرامونش می‌اندازد تا مطمئن شود که هیچ‌کس آن اطراف نیست. داخل اتومبیل را نگاه می‌کند تا بفهمد آیا کلید رویش هست. داشبورد را نیز می‌بیند. بانی که همچنان از بالا نظاره‌گر اوست، سرانجام فریاد می‌زند.

بانی: هی پسر! با ماشین مامانم چه‌کار داری؟

خارجی

کلاید جا می‌خورد و به‌دنبال منبع صدا می‌گردد. هراسان و دستپاچه به بالا نگاه می‌کند و با دیدن چیزی، درجا خشکش می‌زند.

خارجی. پنجره

از نمای نقطه‌نظر کلاید، اندام بانی در چارچوب پنجره پیداست. بانی به پایین نگاه می‌کند و لبخندی شیطنت‌آمیز می‌زند. ظاهراً قصد ندارد خودش را بپوشاند.

خارجی

نمای درشت از کلاید که تعجب و دستپاچگی در چهره‌اش، جای خود را به لبخندی معنی‌دار می‌دهد و فوراً می‌فهمد که دختر قصد ندارد پلیس را خبر کند.

نمای درشت از بانی که همچنان می‌خندد و بالاخره می‌گوید:

بانی: وایسا اومدم.

داخلی. اتاق خواب

بانی به‌سوی کمد می‌دود، لباس و کفش‌هایش را برمی‌دارد و درحالی‌که باشتاب از پله‌ها پایین می‌آید، آن‌ها را می‌پوشد. به پایین نرسیده لباسش را پوشیده است.

خارجی

بانی از در بیرون می‌پرد و به‌طرف کلاید می‌رود. روبه‌روی هم می‌ایستند و یکدیگر را نگاه می‌کنند. چند ثانیه‌ای هیچ‌کدام حرفی نمی‌زنند. سپس…

بانی: [به‌مسخره] خجالت نمی‌کشی؟ می‌خوای ماشین یه خانم پیر رو بدزدی؟

کلاید: [او هم به‌مسخره] می‌خواستم بخرمش.

بانی: چرند نگو! تو پول شام امشبتو هم نداری، چه برسه به این‌که بخوای ماشین بخری.

کلاید: اون‌قدر پول دارم که بتونم چندتا کوکا بخرم. ولی مثل این‌که نمی‌خوای منو به خونه‌ات دعوت کنی.

بانی: آخه میز ناهارخوری‌رو می‌دزدی!

کلاید: چه‌طوره باهم بریم شهر؟

بانی: [راه می‌افتد] به‌هرحال من باید برم سر کار.

خارجی. خیابان

دوربین حرکت می‌کند. بعدازظهری آفتابی‌ست. رفتار بانی و کلاید نشان می‌دهد که هر دو آدم‌های بی‌ملاحظه‌ای هستند.

کلاید: سرِ کار، ها؟ کارت چیه؟

بانی: به تو ربطی نداره.

کلاید: [تظاهر به جدی بودن می‌کند] شرط می‌بندم… بازیگر سینمایی. [فکر می‌کند] نه… مکانیک؟… نه، خدمتکار؟

بانی: [آزرده از حرف‌های او] حدس می‌زنی چی‌کاره‌ام؟

کلاید: پیشخدمت.

بانی: [که از دقت او کمی جا خورده] خودت چی‌کاره‌ای؟ منظورم وقتی که مشغول ماشین‌دزدی نیستی.

کلاید: [مرموز] بهت می‌گم. دارم دنبال یه کار نون‌وآب‌دار می‌گردم.

بانی: قبلاً چی‌کار می‌کردی؟

کلاید: [خیلی خونسرد] توی زندان ایالتی بودم.

بانی: [شگفت‌زده] زندان ایالتی؟

کلاید: بعله.

بانی: حدس می‌زدم.

کلاید: به‌خاطر سرقت مسلحانه.

به آخر خیابان می‌رسند و می‌پیچند.

خارجی. خیابان اصلی شهری کوچک. روز

آرایشگاه، مغازه‌ها و کافه‌ها دیده می‌شوند. آن‌دو همچنان در خیابان خالی قدم می‌زنند و کلاید مغازه‌ها را نگاه می‌کند.

کلاید: هی! ببینم، این دوروبرها چه‌طوری خوش می‌گذرونی؟ به این مزخرفات گوش می‌دی؟

بانی: به‌گمانم توی زندان ایالتی بیش‌تر بهت خوش می‌گذشته، ها؟

کلاید می‌خندد. از حاضرجوابی بانی خوشش آمده است. همچنان قدم می‌زنند که کلاید ناگهان می‌ایستد.

کلاید: [با ژستی خاص، اما بسیار جدی] این پارو می‌بینی؟ [به پاهایش اشاره می‌کند] دو تا از انگشت‌هاش‌رو قطع کردم، با تبر.

بانی: [جا می‌خورد] چی؟ چرا؟

کلاید: برای این‌که از اون بیگاری لعنتی خلاص شم. می‌خوای ببینی؟

بانی: [قیافه خانم‌های متشخص را می‌گیرد] نه، قصد ندارم وسط خیابون اصلی شهر وایسم و پای کثیف تورو ببینم.

قدم زدن در خیابان خالی و آرام را ادامه می‌دهند.

بانی: پسر، تو واقعاً این کار رو کردی؟

کلاید: آره.

بانی: دیوونه‌ای.

دیزالو

خارجی. روز. پمپ‌بنزین

بانی و کلاید درحال نوشیدن کوکاکولا هستند. کلاید کلاهش را برمی‌دارد و بطری خنک نوشابه را به پیشانی‌اش می‌چسباند. بانی او را تماشا می‌کند.

بانی: چه‌جوریاست؟

کلاید: زندون؟

بانی: نه، سرقت مسلحانه.

کلاید: چی بگم… شبیه چیز به‌خصوصی نیست.

بانی: چاخان! مطمئنم تا حالا از هیچ جا دزدی نکردی.

کلاید: آها. باشه.

نمای درشت از سلاحی که کلاید از توی کتش درمی‌آورد؛ یک هفت‌تیر.

خارجی. خیابان. روز

دوربین عقب می‌کشد تا نگاه تحسین‌آمیز بانی به هفت‌تیر را نشان دهد. سلاح تأثیر عجیبی بر او گذاشته است. با شور و علاقه، دستی به آن می‌کشد.

بانی: آره، حدس می‌زدم داشته باشی… ولی جیگرشو نداری ازش استفاده کنی.

کلاید: پس همین‌جا وایسا و تماشا کن.

خارجی. یک خیابان خلوت

بانی تنها و مضطرب به خواربارفروشی کوچکی در آن سوی خیابان که کلاید واردش می‌شود، نگاه می‌کند. ما به‌همراه بانی در خیابان خلوت منتظر می‌مانیم. چند لحظه بدون هیچ اتفاقی می‌گذرد و سپس کلاید بیرون می‌آید، درحالی‌که در یک دست اسلحه و در دست دیگرش مقداری پول دارد. به‌طرف بانی می‌آید و به او لبخند می‌زند. بانی هم به او لبخند می‌زند. صاحب مغازه خارج می‌شود ولی کلاید با سلاحش، بی‌آن‌که حرفی بزند، او را تهدید می‌کند. سپس تیری شلیک می‌کند و به‌همراه بانی به‌سوی اتومبیلی می‌دود. بانی سوار می‌شود و کلاید هندل می‌زند.

بانی: هی! اسمت چیه؟

کلاید: کلاید بارو.

کلاید به‌سرعت سوار می‌شود و پشت فرمان می‌نشیند.

بانی: سلام. من هم بانی پارکر هستم. از آشنایی با تو خوشحالم.

خارجی. روز

اتومبیل به‌سرعت در خیابان‌های شهر پیش می‌رود و موسیقی کانتری تندی نیز نواخته می‌شود.

خارجی. روز. اتومبیل

بانی خودش را روی کلاید درحال رانندگی می‌اندازد. اتومبیل از کنترل کلاید خارج می‌شود و در جاده، به‌شکلی مضحک به این‌طرف و آن‌طرف می‌رود.

بانی: حاضری؟

کلاید: [کلافه] هی صبر کن.

بانی: [همچنان با شور و اشتیاق] زودباش عزیزم… بجنب دیگه… بجنب.

کلاید: هی… صبر کن… آروم باش… [خشمگین] چی‌کار می‌کنی؟… بس کن.

اتومبیل متوقف می‌شود. کلاید او را با عصبانیت از خودش دور می‌کند و از اتومبیل پیاده می‌شود. نمای دور از آن‌دو در میان درختان و چمنزار. بانی همچنان در اتومبیل می‌ماند. کلاید که به بانی پشت کرده، برمی‌گردد و از چارچوب پنجره اتومبیل به او نگاه می‌کند.

کلاید: ببین، من این‌کاره نیستم. هیچ سررشته‌ای از این کارها ندارم. البته منظورم این نیست که عیب و ایرادی دارم. نه، می‌خوام بگم که این کار هیچ فایده‌ای نداره. منظورم اینه که آدم منحرفی نیستم. از اون‌جور پسرها بدم میاد.

بانی: پسر، پسر، پسر…

کلاید: پسر، چی؟

بانی: خیلی خوب واسه خودت تبلیغ می‌کنی. ولی مطمئن باش هیچ‌کس فکرش‌رو هم نمی‌کنه که چیزی توی وجودت باشه. بهتره همین حالا منو برگردونی خونه.

کلاید: [سعی می‌کند سوار اتومبیل شود] تند نرو.

بانی: به من دست نزن.

بانی از اتومبیل پیاده می‌شود.

کلاید: [با صدای بلند] اگه می‌خوای همیشه پیشخدمت بمونی، پس برگرد وست‌دالاس و تمام عمرت‌رو اون‌جا بگذرون.

بانی می‌ایستد.

کلاید: تو بیش‌تر از این‌ها می‌ارزی، خیلی بیش‌تر. واسه همین هم با من اومدی. همه‌جا می‌تونی از اون پسرهای عاشق‌پیشه پیدا کنی. برای اون‌ها هیچ فرقی نمی‌کنه که تو چی‌کاره‌ای. اما واسه من فرق می‌کنه.

بانی: [برمی‌گردد] چرا؟

کلاید: چرا؟ آخه تو فرق می‌کنی. تو هم مثل منی، می‌خوای با همه فرق داشته باشی.

بانی شوکه شده است.

کلاید: [ادامه می‌دهد] اگه با من بیای، می‌تونیم توی این ایالت کولاک کنیم. همین‌طور توی کانزاس، میسوری، اوکلاهما… جیب‌هامون‌رو پر پول می‌کنیم. می‌تونیم برای خودمون کسی بشیم. من نشونت می‌دم که می‌تونیم… وقتی بریم هتل آدولفوس ِ سن‌آنتوان، تو لباس ابریشم تنته. همه بهمون احترام می‌ذارن. همه می‌خوان اسم تورو بدونن.

بانی: کی این چیزهارو توی مغزت بافتی؟

کلاید: از همون لحظه اولی که دیدمت.

بانی: واسه چی؟

کلاید: [با صداقت و احترام] واسه این‌که تو تنها دختر حسابی تگزاسی.

نمای درشت از بانی.

بانی: تو دیگه کی هستی!

داخلی. کافه. روز

بانی و کلاید روبه‌روی هم نشسته‌اند.

کلاید: می‌خوای جیک‌وپیک زندگیت‌رو بهت بگم؟


 معرفی کتاب بانی و کلاید نوشته دیوید نیومن رابرت بنتون

کتاب بانی و کلاید
صد سال سینما، صد فیلمنامه
نویسنده : دیوید نیومن ، رابرت بنتون
مترجم : مازیار اسلامی
ناشر: نشر نیتعداد صفحات : ۱۳۳ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]