معرفی کتاب « به دنبال بنیانگذاران رم »، نوشته فیلیپ کاستژون

این کتاب ترجمهای است از:
…Sur les traces des
Fondateurs De Rome
raconté par Philippe Castejon
illustré par Vincent Desplanche
Éditions Gallimard-Jeunesse, Paris, 2001 ©
فرار از تروا
نزدیک ده سال است که سپاه ترسآور *آخاییها شهر تروا را در محاصره دارد. خیمههای آخاییها پشت دروازههای شهر برپاست. در طول سالهای دراز این جنگهای بیرحمانه، هر یک از دو طرف فکر میکردند که به زودی برنده خواهند شد و به این شکل قهرمانان تروا و آخایی با هم جنگیدند و بیثمر مردند. حالا آخاییها امیدوارند که شهر را با نیرنگ بگیرند؛ شهری که گفته میشد دیوارهایش را *نپتونوس، حامی همه آبها، ساخته و شکستناپذیر است.
*اولیس مکار دستور میدهد اسب چوبی غولپیکری بسازند که چرخ داشته باشد. همزمان آخاییها عقب میکشند. اولیس پسر عمویش را احضار میکند و نقشهاش را نزد او فاش میکند.
«مردان جنگی توی اسب چوبی مخفی میشوند، اگر اهالی تروا اسب را به شهر ببرند، هنگام شب جنگجویان ما از اسب بیرون میآیند و دروازههای شهر را باز میکنند. حالا برای عملی شدن این نقشه باید مردم تروا را وسوسه کرد تا این اسب چوبی را به شهرشان ببرند. کاری کن که به دست دشمن اسیر شوی و بعد کاری کن که فکر کنند داری به ما خیانت میکنی. بگو راهِ رفتن ما این است که این اسب را به شهرشان ببرند.»
***
*آخاییها، Achéens: مردم ناحیهای از یونان که مدتها بر یونان قدیم فرمان میراندند.
*نپتونوس، Neptune: در دین روم، خدای قدیم جنگ که بعدها حامی همه دریاها شمرده میشد.
*اولیس، Ulysse: قهرمان یونانی در جنگ تروا. در شعر بلندی از هومر به نام اودیسه بازگشت او از تروا که ده سال به طول انجامید شرح داده شده است.
***
آن شب اِنه شهروند تروایی، در خواب هکتور، دوست مرحومش را، اندیشناک میبیند و از او میپرسد:
«هکتور از کجا میآیی؟ از سرزمین مردگان فرار کردهای؟ چرا اشک میریزی؟»
«تروا شهر نیاکان ما در آستانه نابودی است. سربازان آخایی وارد شهر شدهاند. تو باید مراقب چیزهایی باشی که میشود نجاتشان داد. فرار کن اِنه، با آنچه میتوانی فرار کن!»
با شنیدن این حرف، انه از بستر به بیرون میپرد، سلاحهایش را برمیدارد و یارانش را گرد میآورد. آنها با یکدیگر به طرف برج و باروها میشتابند. شهر باستانی در شعلهها میسوزد. سربازان دشمن همه خیابانها را گرفتهاند، اما کاخ شاهی هنوز در برابر یورش مقاومت میکند. در راه با آخاییها روبرو میشوند. یکی از آخاییها به خیال آن که با خودی سر و کار دارد میگوید:
«زود باشید تنبلها، بقیه خیلی جلو رفتهاند.»
فورا، انه و یارانش شمشیرهایشان را از غلاف بیرون میکشند و به آنها حمله میکنند. آخاییها که غافلگیر شدهاند، در برابر چنین یورشی نمیتوانند مقاومت کنند. یاران انه به سرعت دشمنانشان را از پا در میآورند و برای آن که بتوانند بدون مشکل به کاخ شاهی برسند، اسلحه آخاییها را برمیدارند و زرههای آنها را میپوشند.
تقریبا همه سربازان آخایی در پای دیوار قصر جمع شدهاند. درِ سنگین کاخ شاهی، در برابر تنه تنومند درختی که مرتب به آن کوبیده میشود با دشواری مقاومت میکند. پیروس پسر آشیل، قهرمان آخایی، در برابر این در سماجت به خرج میدهد، این آخرین مانعی است که او را از پریاموس، شاه تروا و قاتل پدرش جدا میکند. مدافعان کاخ قطعات سنگ را از بالای دیوارها بر سر جنگجویان آخایی میریزند.
در طول این مدت، انه و یارانش از یک راه مخفی وارد کاخ میشوند، این راهی است که خانواده شاه از آن استفاده میکردند. وقتی به درون کاخ میرسند؛ دیگر خیلی دیر شده: شاه پریاموس مرده. او در پای نثوپتولموس افتاده که او را مسخره میکند و میخندد. به نظر میآید که مردم تروا همه چیز را باختهاند. وحشت وجود انه را پر میکند. چه بر سر کسان او میآید؟ آنکیز، پدر پیرش به سرنوشت پریاموس بیچاره دچار میشود؟ آسکاین کوچولو، پسرش، و کرئوس همسرش، به وسیله آخاییها به بردگی کشیده میشوند؟
انه، به سرعت از آنجا که بوی مرگ میدهد دور میشود تا نزد عزیزانش بشتابد. ناگهان فکر میکند مقابلش کسی قرار دارد که مسئول این بدبختیهاست، کسی که عامل جنگ ترواست: *هلن زیبا.
***
*هلن، Helene: دختر زئوس و لدا. هلن زیباترین زن در میان انسانها بوده است. او با منلاس شاه اسپارت عروسی کرد. دزدیده شدن هلن به وسیله مردم تروا، باعث جنگ تروا میشود، جنگی که هومر در ایلیاد توصیفش میکند.
***
انه دیوانه از خشم، شمشیر به دست به طرف این سایه سفید میرود. اما صدای مهربانی به او میگوید:
«پسرم، فکر میکنی چه کسی را تنبیه میکنی؟ این مردم آخایی نیستند که تروا را نابود میکنند، آنها تنها عروسکانی در دست خدایانند: *ژونون سوگند خورده است که تروا نابود شود. تا به حال من از خانواده تو در برابر جنگجویان دشمن که در شهر میگردند محافظت کردهام. نزدشان برو و این شهر را که دیگر خرابهای شده ترک کن.»
***
*ژونون، Junon: همسر ژوپیتر.
***
ایزدبانو ونوس با گفتن این کلام در مه ناپدید میشود. سپس مه غلیظی انه را در خود میگیرد و او را نامرئی میکند. به این ترتیب انه با حمایت مادرش راه طولانی خانه پدریاش را در پیش میگیرد و بیهیچ مشکلی به آنجا میرسد. پدر پیرش در آستانه در منتظر است؛ او در انتظار بازگشت انه است.
انه فریاد میکشد: «پدر، ما باید فرار کنیم، آخاییها همه جا هستند، آنها خانههای ما را غارت میکنند و شهر ما را به آتش میکشند. باید به طرف کوهستان فرار بکنیم، در آنجا یک کشتی تازه میسازیم و از کشوری که در آن این همه بدبختی است میرویم.»
انه با گفتن این حرفها، پسرش را در آغوش میگیرد و کرئوس دست آنکیز کهنسال را میگیرد.
اما آنکیز میگوید: «من نمیتوانم بروم. من سالها در این خانه زندگی کردهام. زندگی من به زودی به آخر میرسد. شما جوان هستید، فرار کنید. من فقط پیرمردی هستم که میخواهد در خانهاش بمیرد و نه در تبعید.»
«فکر میکنی که ما بتوانیم تو را رها کنیم؟ حتی خود خدایان هم علیه تروا هستند. اگر از این شهر فرار نکنیم، همه ما یا برده آخاییها میشویم یا از بین میرویم.»
ناگهان، موهای آسکاین کوچولو در برابر چشمهای مبهوت خانوادهاش با هزاران شعله درخشان شروع به سوختن میکند. انه با ریختن آبی پاک و زلال بر سر کودک، به این *نشانه الهی پایان میدهد. در همین لحظه صدای تندری برمیخیزد و ستارهای دنبالهدار جهت راه گریز را نشان میدهد. آنکیز به خواسته *ژوپیتر که از سرنوشت درخشان نوهاش خبر میدهد تسلیم میشود و به راه میافتد. انه پدرش را بر دوش میگیرد، چون پیرمرد به سختی راه میرود، در همان حال آسکاین کوچک دست راستش را به او میدهد. کرئوس به دنبال آنها میآید. وحشتزده، به آرامی در تاریکی شب حرکت میکنند. هر آن ممکن است سربازان آخایی برسند و دستگیرشان کنند. هر صدایی آنها را میپراند. آنها موفق میشوند تا از شهر عبور کنند و به طرف درخت سرو مقدس در خارج از شهر و در محدوده پرستشگاه *سرس بروند. در آنجا باید به مردم دیگر تروایی که مانند آنها از شهر فرار کردهاند ملحق شوند. حال از دروازه شهر گذشتهاند و فکر میکنند که از خطر دور شدهاند. ناگهان آنکیز برمیگردد و فریاد میزند: «سپرهای سربازان آخایی مثل هزاران نقطه آتش میدرخشند. پسرم، از اینجا فرار کنیم. آنها ما را میگیرند.»
***
*نشانه الهی، Prodige: پدیده خارقالعادهای که به خدایان نسبت داده میشد.
*ژوپیتر: در باور رمیها، شاه ایزدان بوده و ارباب تندر و آذرخش.
*سرس، Cérés: در باور رومیها ایزدبانوی برداشت خرمن.
***
انه با شنیدن این حرف با تمام توانش شروع به دویدن میکند. از جاده بیرون میزند و از میان خارستان رو به جلو میگریزد. بالاخره بعد از مدت درازی درخت مقدس را میبیند. آنکیز و آسکاین با او هستند. کمکم همه یارانش به او میرسند. اما انه بیهوده منتظر همسرش کرئوس است، هیچ کس او را ندیده. انه بعد از چند ساعت انتظار تصمیم میگیرد به جستجوی او برود. پس به دنبال نشانی از همسرش برمیگردد و همه جا را میگردد.
انه ساعتها در تروایی که آتش نابودش کرده است و سربازان آخایی غارتش کردهاند سرگردان میشود. ناگهان پیکرهای غیرمادی در برابرش ظاهر میشود. این شبح کرئوس است که با او سخن میگوید:
«ایزدان تصمیم گرفتهاند که مرا در سرزمین مردگان ببینند. من نمیتوانم در این سفر دور و دراز به دنبالت بیایم. دریا مقصد توست. مراقب پسرمان باش. بدرود!»
انه سعی میکند او را بگیرد اما شبح ناپدید میشود. انه با درد و اندوه در شهر سوخته سرگردان میشود و سرانجام خسته و از پا درآمده، همراهانش را نزدیک سرو کهنسال پیدا میکند. در این مدت تعداد آنها زیادتر شده است. در رأس آنها انه تصمیم میگیرد که به کوه ایدا در همان نزدیکی بروند. همراهانش در جنگل کوه مقدس در امان خواهند بود و چوب کافی برای ساختن کشتی خواهند داشت. پس همگی با گامهایی آهسته از کوه بالا میروند. پشت سرشان، آتش تروا شب را نورانی میکند.
کتاب به دنبال بنیانگذاران رم
نویسنده : فیلیپ کاستژون
مترجم : شورا منزوی
ناشر: گروه انتشاراتی ققنوس
تعداد صفحات: ۱۲۵ صفحه