معرفی کتاب « بیشعوران؛ آینه ای برای خویشتن و دیگران »، نوشته محمود فرجامی

همه نام‌های ذکرشده در این کتاب خیالی‌اند و هرگونه شباهت میان نام اشخاص و نهادهای ذکرشده در این کتاب با اشخاص و نهادهای واقعی، اتفاقی است.


دیباچه

سال ۸۶ بود که یکی از آشناهای ساکن خارج کشور پیغام داد برای دیدن خانواده‌اش چند هفته‌ای به تهران می‌آید، اگر چیزی لازم داریم بگوییم که بیاورد. من هم کتاب سفارش دادم و چون اطلاعات دقیق و زیادی از کتاب‌های روز دنیا در زمینه تخصصی‌ام داشتم برایش نوشتم «چند تا کتاب طنزآمیز جالب به صلاحدید خودتان!».

صلاحدید آن جناب چیزی بود که بر زندگی من و بعدها شاید خیلی‌های دیگر اثر گذاشت: در میان کتاب‌ها، کتابی بود درباره Assholism که در یکی از صفحات نخستین آن تقدیم‌نامه‌ای چاپ شده بود: «تقدیم به شما با آرزوی بهبودی. دوستار…». کمی برخورنده بود اما به نظرم جالب رسید، و همین که چند صفحه‌ای از آن را خواندم به دو نتیجه رسیدم؛ اول اینکه این کتاب بسیار بیشتر از کمی برخورنده است! و دیگر آنکه حتماً باید به فارسی ترجمه شود.

نویسنده، با نام مستعار خاویر کرمنت (۱)، ایده درخشانی را به کتابی طنزآمیز تبدیل کرده بود: اینکه Assholism (که من آن را به بیشعوری ترجمه کردم) نه یک‌سری اخلاق و صفات ناپسندِ قابل چشم‌پوشی، که یک بیماری خطرناک انسانی است که حتماً باید معالجه شود وگرنه فرد بیمار (بیشعور) را به سوی نابودی و عذاب دادن خود و به خصوص اطرافیانش می‌کشاند. البته کتاب، کتابی بود طنزآمیز و قرار بود جدی گرفته نشود، خاصه آنکه نویسنده در ابتدا و چند جای کتاب اشاره کرده بود که تمامی اسامی و وقایع خیالی هستند و این کتاب را نباید جدی گرفت. من هم به عنوان یک طنزنویس قرار بود که بیش از همه حواسم باشد که متن‌های طنزآمیز و شوخ‌طبعانه را که درظاهر به طور جدی نوشته می‌شوند را با متن‌های جدی اشتباه نگیرم و به قولی سرِ کار نروم؛ اما اتفاقی عجیبی داشت می‌افتاد: با هر صفحه از کتاب احساس می‌کردم چیزی در خودم کشف می‌کنم و هر بار که جلوی آینه می‌رفتم ناخودآگاه چیزی زیر لب می‌گفتم؛ چیزی که نامفهوم بود و من هم دوست نداشتم بفهمم چیست اما هر روز بلندتر و واضح‌تر می‌شد تا جایی که دیگر نمی‌شد نشنیدش:

«تو هم بیشعوری!»

سابقه حرف‌زدن با آینه را از بچگی داشتم و از قربان‌صدقه رفتن تا درددل و استدلال و حتی فحش و کتک‌کاری را با انواع آینه‌ها (به‌ویژه آینه‌های دستشویی که علاقه خاصی به آنها دارم) تجربه کرده بودم، اما هیچ‌وقت نشده بود که چشم در چشم طرف بدوزم و با حالتی آمیخته از ترحم، انزجار و شهود به یارو بگویم: «بیشعوری!».

ـ چی گفتی؟

ـ گفتم بیشعوری!

ـ خودت بیشعوری.

ـ من هم دقیقاً منظورم همین بود!

ـ اصلاً این بیشعوری که این روزها شده ورد کلامت یعنی چه؟

بیشعوری یعنی تجاوز آگاهانه به حقوق دیگران. مخلوط غریبی از حماقت و زرنگ‌بازی و بی‌شرمی. دیگران را احمق فرض‌کردن و خود را به خریت زدن برای رسیدن به چیزی که شایسته‌اش نیستی. به قول قدیمی‌ها: خرمردِرندی. سوءاستفاده از موقعیت شغلی، اجتماعی، خانوادگی و عاطفی. تبدیل‌کردن موقعیت، رابطه و تخصص به ابزاری برای دوشیدن دیگران یا تحقیرشان یا تجاوز به حقشان، در حالی که می‌دانی کارت اشتباه است.

ـ ریشت را بزن. کف‌ها خشک شدند. دنیا پر است از آدم‌های احمق؛ که چی؟

بیشعورها اتفاقاً احمق نیستند. آدم احمق نمی‌فهمد و رفتار ناخوشایندش ناشی از کمبودِ آگاهی، تخصص و سواد است. آدم بیشعور معمولاً اینها را به اندازه کافی، و گاهی بیش از اندازه دارد، اما کمبود شعور دارد. نمی‌توان گفت پزشک متخصصی که در مطب خصوصی‌اش بیماران را سه‌تا سه‌تا ویزیت می‌کند و معمولاً به حرف هیچ‌کدام هم درست گوش نمی‌کند، نمی‌فهمد، بی‌سواد است و از حقوق حداقلی بیماران و وظایف خودش آگاهی ندارد. همین‌طور در نظر بگیر سیاستمدارها را، فیلسوف‌ها را، اساتید دانشگاه را، روزنامه‌نگاران را، مهندسان را، وکلا را، نظامیان را وغیره را.

ـ هوی هوی… دیوار موش دارد، و موش هم ای‌بسا که چشم و گوشِ از ما بهتران باشد. مریضی برای خودت و من می‌خواهی دردسر درست کنی؟ اوهوم… بنده همین‌جا عزیزانی که احتمالاً مشغول گوش‌دادن به مکالمات ما باشند، ضمن عرض سلام و خسته نباشید و تشکر فراوان عرض کنم که اینجانب، آینه مستراح ـ که به‌غلط دستشویی هم نامیده می‌شود ـ صاف و بی‌غش می‌بوده باشم، کاملاً از یاوه‌های این عنصر معلوم‌الحال تبری می‌جویم….

***

مشکل بزرگ بیشعوری آن است که همه افراد از هر سن و جنس و طبقه، به‌راحتی به آن مبتلا می‌شوند. بیشعوری با بخش‌هایی از مغز که با قدرت و زرنگی مرتبط است می‌آمیزد، و ازآنجاکه هر فردی در هر موقعیتی به‌هرحال از قدرت و زرنگی بی‌بهره نیست، همه در خطر ابتلا به آن هستند. هرچه قدرت بیشتر، خطر ابتلا به بیشعوری هم بیشتر. اما این به معنای آن نیست که صرفاً کسانی که با داشتن پول و اسلحه و تریبون و تیغ جراحی و قلم و تسبیح قدرت ظاهری زیادی دارند بیشعور می‌شوند؛ آنها البته در خط مقدم‌اند، اما قسمت تراژیک‌تر داستان آنجاست که قدرت فقط در اینها نیست. دوست داشته شدن، بزرگ‌تر بودن، بچه بودن، ترحم‌انگیز بودن و مواردی از این دست هم قدرت فراوانی در اختیار شخص قرار می‌دهد که به‌آسانی می‌تواند از آنها سوءاستفاده کند و روزگار دیگران را سیاه کند. ما به‌راحتی می‌توانیم قدرتمندان را که فاصله‌ای دور از ما دارند به بیشعوری متهم کنیم و کارهای بیشعورانه‌شان را رصد کنیم، اما بسیار برایمان دشوار است که بپذیریم دوستمان، برادرمان، دخترمان، شوهرمان و مادرمان بیشعور است؛ و از آن سخت‌تر آن است که بپذیریم خودمان هم بیشعور هستیم یا دست‌کم نشانه‌هایی از آن را داریم. وقتی هم که حاضر به قبول نقص یا بیماری‌ای نباشیم، هرگز در پی درمانش نخواهیم رفت. متأسفانه یا خوشبختانه، این تنها بیماری‌ای است که تحریم و کمیابی دارو، تأثیری بر درمان آن ندارد.

 

کتاب اصلی در امریکا نوشته و برای بار نخست در سال ۱۹۹۰ چاپ شده بود. ازاین‌رو بسیاری از وقایعی که به عنوان شاهد و مثال (و معمولاً به صورت تغییریافته، احتمالاً برای پرهیز از دعواهای حقوقی) به آنها اشاره شده بود برای خواننده فارسی‌زبانی که بیش از بیست سال بعد آنها را می‌خواند ناآشنا بود. بااین‌حال سعی کردم با ارائه ترجمه‌ای روان، و دادن توضیحات لازم در پانویس‌ها، آن را برای خواننده فارسی‌زبان امروزی خواندنی کنم. استقبال گسترده‌ای که از آن کتاب شد، چه پس از انتشار رسمی آن در بهار ۱۳۹۳ در تهران، و چه پیش از آن وقتی که فایل کتاب از سوی خودم برای دسترسی علاقه‌مندان بر روی اینترنت قرار گرفت، امیدوارم کرد که آن زحمت، بیهوده نبوده است. (۲) بااین‌حال نمی‌باید از نظر دور داشت که آن کتاب توسط نویسنده‌ای امریکایی، و با ارجاعات زیاد به جامعه روز امریکا در هنگام نگارش آن (اواخر دهه ۸۰ میلادی) نوشته شده است. به این ترتیب، هرچند بسیاری از مفاهیم مرتبط با بیشعوری حد و مرز جغرافیایی نمی‌شناسد، و باز هرچند در ترجمه کتاب سعی کردم تا جای ممکن با روان کردن و آشنازایی متن فارسی، آن را برای خواننده فارسی‌زبان ایرانی (و سپس افغانستانی) ملموس کنم؛ اما به دلیل وفاداری به متن اصلی، درنهایت کتاب «بیشعوری» یک کتاب امریکایی بود که در اختیار خواننده فارسی‌زبان قرار می‌گرفت. اگرچه خودخواهی و زورگویی و اجحاف وغیره (درمجموع بیشعوری!) خصیصه‌هایی انسانی است که همه جا یافت می‌شود، اما هر جامعه‌ای همچنین معضلات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خاص خود را دارد، و تازه همین جامعه نیز در برهه‌های تاریخی گوناگون، معضلات گوناگون و بعضاً متضادی دارد. چه‌بسا بی‌خیالی و خوش‌باشی و بی‌اعتنایی به اخبار و رویدادهای سیاسی و اجتماعی در یک دوره معضل جدی یک جامعه باشد، اما همان جامعه چند دهه بعد، از آن سوی بام بیفتد و تبدیل‌شدن بیشتر شهروندان به کارشناس سیاسی و فعال اجتماعی به یک معضل جدید تبدیل شود!

با چنین ایده‌ای، از همان آغازِ ترجمه بیشعوری، به فکر نوشتن کتاب مشابهی با خاستگاه و نگاه بومی بودم. علاوه بر این، مشاهده مصادیق وطنی، ارتباط مداوم با خوانندگان کتاب و بعضاً آگاهی از تجربه‌های شخصی آنها و همچنین یافته‌ها و ابتکارات شخصی خودم در شناسایی بیشعوران و درمان بیشعوری و درنهایت انتشار چند دَه یادداشت از من در رسانه‌های آنلاین (که مورد استقبال قرار گرفت) بر آنم داشت کتاب «بیشعوران» را به عنوان اثری مستقل و تألیفی به خوانندگان فارسی‌زبان تقدیم کنم. (۳)

ساختار «بیشعوران»

این کتاب در چهار فصل تنظیم شده است. در فصل نخست به ماهیت بیشعوری، تعریف آن به عنوان نوعی اعتیاد و بیماری، ویژگی‌های عمومی بیشعوران، گروه‌های در معرض خطر، درجات بیشعوری و نیز به این پرسش بزرگ که «آیا من هم بیشعورم؟» می‌پردازیم. این بخش چکیده‌ای از کتاب «بیشعوری» را نیز در بر دارد. به این ترتیب، اگر کسی کتاب نخست را نخوانده باشد می‌تواند با خواندن فصل نخست این کتاب در جریان قرار بگیرد که ماجرا از چه قرار است و با تقریب خوبی بیشعوران را از روی رفتارشان شناسایی کند (۴). بااین‌حال من سعی کرده‌ام در کل این کتاب از تکرار مطالب کتاب بیشعوری بپرهیزم (آن کتاب خودش به اندازه کافی خود را تکرار کرده!). این قاعده شامل فصل نخست نیز می‌شود و اگر در آنجا نکاتی از کتاب بیشعوری یادآوری شده، همگی با لحن و تِمِ «بومی» این کتاب سازگار شده است. بسیاری از مطالب، مثل معرفی «بیشعور بی‌مایه» هم از ابداعات و اکتشافات نگارنده است.

در فصل دوم به جنبه‌های زیستی بیشعوران می‌پردازیم: اینکه رفتار آنها در مهم‌ترین جنبه‌های زندگی بشر امروزی چگونه بروز می‌یابد. در این فصل است که با نگاهی کاملاً بومی بعضی از مهم‌ترین مسائل عقلی و عاطفی و اخلاقی و اجتماعی، نظیر منطق و دوستی و دشمنی و قول‌وقرار و مسئولیت‌پذیری و رنجش و انتقاد و عذرخواهی و اعتمادبه‌نفس، در ارتباط با بیشعوران بررسی می‌شود. سه رابطه هم، نظر به حاد شدن آنها در سال‌های اخیر به طور ویژه بررسی شده‌اند: بیشعوران و شوخ‌طبعی، بیشعوران و محیط‌زیست، و بیشعوران و رانندگی. به این ترتیب، خواننده که در فصل پیش با تعریف و ماهیت و دیگر کلیات بیشعوری آشنا شده است، با خواندن این فصل، هم می‌تواند به ماهیت بیشعوری عمیق‌تر پی ببرد و هم از طریق شناخت رفتار بیشعوران در مهم‌ترین حوزه‌های فردی و اجتماعی، در شناسایی بیشعورها خبره شود. از همه اینها مهم‌تر، بدون اینکه زیاد به غرورش بربخورد، در پوشش حساس شدن روی دیگران، روی رفتار و افکار خود حساس می‌شود و احتمالاً درمی‌یابد که به‌رغم انکارش در هنگام خواندن فصل نخست (و تقلب در خودآزمایی‌ها و تمرین‌ها!) رگه‌هایی از بیشعوری دارد.

فصل سوم به گونه‌های خاص بیشعوران می‌پردازد. گونه‌های خاصی که اغلب برای نخستین‌بار در این کتاب و با توجه به معضلات امروزی ما مورد بررسی قرار می‌گیرند. از این جمله‌اند بیشعوران دانشگاهی، بیشعوران همه‌چیزدان، بیشعوران نژادپرست، بیشعوران دنیای مجازی و بیشعوران بیشعوریاب؛ که البته ممکن است ربطی بین آنها مشاهده نشود، ولی باید دانست که بی‌ربطی هم از خصوصیات بیشعوران است! مطلقاً بعید نیست که خواننده این فصل در کنار آگاه شدن به بیشعوری بسیاری از اطرافیان، متوجه شود خودش هم در یکی از این دسته‌بندی‌ها جا می‌گیرد و باید برای رهایی خود از بلای خان‌ومان‌سوز بیشعوری کاری کند. این دقیقاً همان هدفی است که این کتاب دنبال می‌کند.

فصل چهارم این کتاب به نهادهای بیشعورپرور اختصاص یافته است. در این فصل می‌بینیم که چطور خانواده، مدرسه، رسانه و دیگران می‌توانند در بیشعور شدن آدم‌ها سهم داشته باشند. همچنین نشان داده می‌شود که چگونه حتی افراد باشعور و نجیب نیز به دلیل نداشتن آگاهی کافی در مورد عارضه بیشعوری و چگونگی برخوردِ درست با بیشعوران، می‌توانند به بیشعوری دیگران دامن بزنند.

این کتاب تقریباً همان ساختار کتاب «بیشعوری» را دارد، اما کاری است نو، و کاملاً برای مخاطب امروز ایرانی. ازاین‌رو، هرچند کتابی است که می‌تواند به طور مستقل خوانده و درک شود، همچنین می‌تواند مکملی بر بیشعوری دانسته شود. باورم این است که با شناخت درست و عمیق بیشعوران و خصوصیات آنها، دیگر به ارائه راه‌حل درمانی خاصی نیازی نیست. لقمان‌وار می‌توان شعور را از بیشعوران آموخت!(۵)

ذکر این نکته ضروری است که در تنظیم این کتاب، علاوه بر تجربیات و مطالعات شخصی، از نظرها و تجربه‌های بسیاری از خوانندگان کتاب بیشعوری که پس از مطالعه آن با من تماس گرفتند بهره برده‌ام و بسیاری از مثال‌ها بر پایه مشاهدات یا تجربه‌های آنان است. (۶) بااین‌حال، جز برخی اشارات صریح و خاص به اشخاص و رویدادهای واقعی، هر گونه شباهت بین دیگر مثال‌ها و نام‌های ذکرشده در این کتاب با اشخاص واقعی اتفاقی است. درواقع، نمونه‌های بسیاری که واقعی بوده‌اند را با تغییر نام‌ها و اشارات به صورت تخیلی و غیرواقعی درآورده‌ام، با این امید که خودم، ناشر و کسانی که تجربه‌هایشان را با من به اشتراک گذاشته‌اند، را از شر آنها که این کتاب به نامشان است حفظ کنم. (۷) بدیهی است اشاره به بعضی اصناف و گروه‌ها در این کتاب نیز به‌منزله قضاوت در مورد تمام اعضا و وابستگان آنها نیست. (۸)

از همه کسانی که با یاری کردن، یا با مداخله نکردن، از راه‌های دور و نزدیک به چاپ این کتاب یاری رساندند سپاسگزارم.


فصل یکم: شناخت بیشعوران

نشانه‌های عمومی بیشعوران

تکان‌دهنده‌ترین چیزی که بعد از انتشار آنلاین کتاب «بیشعوری» گرفتم، نامه‌های خوانندگان بود. این تکان‌دهندگی هم‌زمان خوب و بد بود. خوب از این نظر که کتاب مورد استقبال مردم قرار گرفته بود و صدها نفر آن‌قدر آن را پسندیده بودند و با آن ارتباط برقرار کرده بودند که به من نامه بنویسند و از بیشعوری و بیشعوران بنالند. جنبه بد ماجرا هم با جنبه خوبش مرتبط بود: شیوع فاجعه‌بار بیشعوری در بین ما!

با خواندن این کتاب بسیاری متوجه شده بودند که دوستشان، همکارشان، همسایه‌شان، هم‌مسلکشان، مرادشان، مریدشان، اعضای خانواده‌شان وغیره، و از همه مهم‌تر «خود» شان، بیشعورند. یعنی از قدرتی که دارند آگاهانه و خودخواهانه در جهت بهره‌کشی از دیگران استفاده می‌کنند و معمولاً در این مسیر آن را با حماقت و پلشتی و رذالت مخلوط می‌کنند. کشف بیشعوری یک معتاد که انگل خانواده‌اش شده یا رئیس یک اداره که همیشه به زیردستانش توهین می‌کند چیز غریبی نیست که برای آن نیاز به خواندن یک کتاب باشد (هرچند برای درمان یا مقابله با آن حتماً نیاز است)، کشف بیشعوری همسایه دلسوز، دوست چرب‌زبان و حتی مادر عزیزتر از جان است که دشوار است و نیاز به مهارت دارد. و این تازه قسمت آسان ماجراست، مرحله «پذیرفتن» که پس از «کشف» بیماری خود یا عزیزان قرار دارد، گاهی آدم را نابود می‌کند. چه کسی حاضر است بپذیرد مادرش بیشعور است؟ آن هم مادری مهربان که روزی ده بار چایی دم می‌کند، چهار بار میوه پوست می‌کند و همیشه نگران و گریان سلامت فرزند عزیزتر از جانش است. فرزند عزیزتر از جانی که ـ برایم نوشته بود ـ سی و نه سال سن دارد و جرئت اینکه یک روز مادرش را ترک کند ندارد. مادر بیچاره‌ای که هر بار فقط با گردن کج و لبان لرزان و چشم نمناک، حس گناه را به فرزندش تزریق می‌کند، اما با همین تکنیک، خودخواهانه او را به موجودی افلیج و وابسته به خود تبدیل، و هر خوشی‌ای را بر او حرام می‌کند. بله، حتی عاطفه ستایش‌برانگیز مادری هم می‌تواند به قدرتی تبدیل شود که یک بیشعور ماهرانه از آن سوءاستفاده کند، چه رسد به قدرت سیاسی، علمی، مالی، بدنی و از همه مهم‌تر قدرتی که بی‌شرمی و خودخواهی به‌خودی‌خود برای آدم‌ها مهیا می‌کند. در این کتاب به‌تفصیل انواع بیشعوران، نشانه‌های هرکدام و روش‌های اختصاصی مقابله و برخورد با هریک را توضیح خواهم داد.

همچون هر بیماری روانی و رفتاری دیگری، تشخیص بیماری نخستین گام برای درمان یا مقابله ـ یا درواقع به سر ریختن یک خاکی در رابطه ـ با این بیماری است. علائم عمومی بیماری بیشعوری عبارت است از:

۱. معیار دوگانه

درواقع داشتن «معیار دوگانه» عصاره بیشعوری است. با این اصطلاح بارها و بارها در طول این کتاب برخورد خواهید کرد، به‌قدری که ممکن است حوصله‌تان سربرود و ناسزایی حواله نویسنده کتاب کنید. (۹) اما واقعیت این است که داشتن معیار یا استاندارد دوگانه (یا درواقع چندگانه)، مادر خصایل بیشعورانه است و با دقت در رفتار و افکار هر بیشعوری، می‌توان دید که چگونه هر زمان که منافعش ایجاب می‌کند، معیارش را تغییر می‌دهد و به‌راحتی آنچه را بر خود می‌پسندد برای دیگران نمی‌پسندد یا آنچه را بر دیگران روا نمی‌دارد بر خود روا نمی‌بیند. مثلاً اگر روزنامه‌نگار و فعال سیاسی است، نه‌فقط انتقاد، بلکه تهمت‌زنی و فحاشی علیه هر کس که در دولت است و یا با حکومت همکاری دارد را حق خود می‌داند، اما به محض اینکه به مقام و منصبی رسید کوچک‌ترین انتقادی را تاب نمی‌آورد؛ سهل است که خود نظریه‌پرداز و مشوِقِ سرکوب معترضان و منتقدان هم می‌شود. یک مرد جوان بیشعور وقتی قرار است ـ به تعبیر خودش ـ «مخ‌زنی» کند از فروید و راسل هم در باب آزادی‌های جنسی جلو می‌زند، اما وقتی نوبت به آزادی‌های مشروع و عادی خواهر خودش می‌رسد واکنشی نشان می‌دهد که اگر به گوش ملا محمدعمر برسد توصیه می‌کند: «حالا این‌قدر هم سخت نگیر اخوی!». ماجرا البته همیشه به این سادگی قابل تشخیص نیست و بیشعوران چنان با استانداردهای متفاوت و بعضاً متضاد خو گرفته‌اند و گاه آنها را به طور هم‌زمان به کار می‌برند که شناسایی آنها نیاز به مطالعه یک کتاب دارد. دقیقاً همین کتاب!

۲. تجاوز به حقوق دیگران

بیشعوران درواقع حقی برای دیگران قائل نیستند تا بابت تجاوز به حقوق دیگران دچار عذاب وجدان شوند (اصلاً اگر وجدانی برایشان مانده باشد). اما این به آن معنا نیست که آنها نمی‌دانند دیگران هم حق و حقوقی دارند. اتفاقاً اغلب خیلی هم خوب «می‌دانند». می‌دانند که بیمارشان حق دارد در ازای حق ویزیتی که می‌پردازد دست‌کم پنج دقیقه حرف بزند، می‌دانند که کسانی که به آنها رأی داده‌اند حق دارند از آنها بپرسند چه کاری برایشان کرده‌اند، می‌دانند ارباب رجوع حق دارد بداند کارش چرا انجام نمی‌شود، می‌دانند خیابان ورود ممنوع را نباید با سرعت در جهت خلاف رد شد وغیره؛ اتفاقاً فرق بیشعوران با احمق‌ها همین‌جاست. بیشعوران «می‌دانند» که دیگران هم حقی دارند، اما درواقع هیچ حقی برای دیگران «قائل نیستند»(۱۰).

۳. قدرت‌طلبی و سلطه‌جویی

در بحث بیشعوری، قدرت عبارت از هر چیزی است که به یک نفر امکاناتی را برای خاص بودن و حق مخصوص داشتن می‌دهد. از جنبه مفهومی، این تعریف به‌قدری پیچیده است که نگارنده هم در آن مانده است. از جنبه مصداقی هم به‌حدی گل و گشاد است که همه آدم‌ها را شامل می‌شود، از سیاستمداری قدرقدرت که مطلقاً خیر و صلاح ملتش را می‌داند تا پدربزرگی مهربان که فقط خیر و صلاح جوان‌ترها را می‌خواهد؛ و البته هر دو هم اگر پایش برسد این خیر و صلاح را حاضرند به دیگران اماله کنند ـ هر کس به روش و ابزار خودش. همچنین، اغلب بیشعوران عاشق سلطه‌جویی هستند و فرقی نمی‌کند که این سلطه‌جویی را در عالم سیاست به دست آوردند یا در رابطه زناشویی؛ فاعل باشند یا مفعول. آنها به‌هرحال باید از قدرتی که دارند برای سلطه بر دیگران و به زانو درآوردن آنها استفاده کنند، حتی اگر این سلطه هیچ نفعی به حال آنها نداشته باشد یا به ضررشان باشد.

۴. خودبرتربینی شخصی و گروهی

بیشتر بیشعوران خود را بالاتر از همنوعان و هم‌صنفان خود می‌دانند. اگر وکیل‌اند گمان می‌کنند تمام همکارانشان یا نادان هستند یا کلاهبردار. اگر دین‌دار هستند فقط خودشان را رستگار، و باقی را گمراه و دوزخی می‌بینند. اگر اهل سیاست هستند همه را دزد و خائن و وطن‌فروش و نوکر اجنبی و غرب‌زده و شرق‌زده می‌خوانند و خودشان و اطرافیانشان را پاک‌ترین و خدمتگزارترین‌ها در طول تاریخ. البته وقتی اقتضا کند این خودبرتربینی را به طور صنفی هم اعمال می‌کنند، یعنی در مواجهه با دیگر گروه‌ها، قومیت یا ملیت یا صنف خود را برتر می‌بینند. خصیصه‌ای که به‌راحتی به نژادپرستی و توهین قومیتی یا دینی ختم می‌شود. همچنین‌اند اعضای یک صنف که با وجود مشکلات درونی بسیار زیادشان، وقتی پای انتقاد از آنها به میان می‌آید، در مواجهه با دیگرانی که به عقیده آنها «از بیرون» هستند، مثل قبایل بدوی رفتار می‌کنند. مثلاً پزشکانی که با وجود اینکه از فساد گسترده در میان بعضی همکاران خود خبر دارند، اما وقتی پای انتقاد از آنها به میان می‌آید، به دفاع و خودبرترشماری کل صنف پزشکان برمی‌خیزند، حتی اگر آن انتقاد یک سریال کمدی معمولی باشد که صرفاً چند کاراکتر در حاشیه یا متن آن، پزشک هستند.

۵. احساس مظلومیت توأم با طلبکاری

بیشعوران، چه رئیس دولت و چه کارمند جزء، چه پزشک و چه کمک‌بهیار، چه سردار باشند و چه سرباز، چه دانشمند و چه سوادآموز اکابر، در احساس مظلومیت و اینکه قدر آنها شناخته نشده و مورد ظلم و جور و جفای چرخ گردون و مردم زبون قرار گرفته‌اند اشتراک دارند. آزمایش‌های پزشکی هنوز نتوانسته است ثابت کند این موجودات واقعاً و قلباً چنین اعتقادی دارند و یا آن را صرفاً از روی ریا و برای استثمار بیشتر دیگران ابراز می‌کنند. اما واقعیت هرچه باشد نتیجه آن است که بیشعوران با این احساس مظلومیت و قَدرنادیدگی‌شان، به نوعی «طلبکاری» از دیگران می‌رسند. به‌ویژه هرچه بیشعوری‌شان سنگین‌تر و خطرناک‌تر باشد، این حس را بیشتر نمایش می‌دهند. مثلاً اگر دزدی‌شان میلیاردی باشد، هم‌زمان که به دیگران چپ و راست تهمت دزدی و اختلاس می‌زنند مدعی‌اند که کسی قدر آنها، به‌ویژه پاکی و درستکاری‌شان را نمی‌داند، و افسوس می‌خورند که در زمانه‌ای که فرق بین دوغ و دوشاب و خادم و مخدوم را نمی‌فهمند زندگی می‌کنند.

۶. خودخواهی شدید

تمام خصایل، یا درواقع رذایل یادشده، به خودخواهی شدید بیشعوران ختم می‌شود که در این کتاب به طور مفصل به آنها پرداخته خواهد شد. بااین‌حال باید توجه داشت که طبق آخرین یافته‌های بیشعورشناسان (۱۱)، هر بیشعوری خودخواه است اما ممکن است هر خودخواهی بیشعور نباشد.

***

اینها علائم عمومی بیشعوری هستند. بعید است کسی پیدا شود که از تمام آنها پاک باشد اما هر کس که بیش از سه علامت را داشته باشد بیشعور است و کسی که تمام آنها را داشته باشد بیشعورِ «تمام‌عیار» است. البته هر دسته از بیشعوران علائم مخصوص به خود هم دارند که در ادامه، به‌همراه ویژگی‌هایی که بیشتر بیشعوران به آنها مبتلا هستند، به آنها خواهیم پرداخت. فعلاً تا همین‌جا نگاه شما به آدم‌های دور و برتان تاحدودی تغییر کرده است و توانایی اولیه در تشخیص بیشعوران را به دست آورده‌اید. (۱۲)

***


تمرین‌ها

۱. ده جمله‌ای که امروز صبح بعد از بیدارشدن از خواب خطاب به اطرافیان‌تان گفتید را مرور کنید. کدام‌یک از آنها فاقد استاندارد دوگانه، خودخواهی، سلطه‌طلبی و تجاوز به حقوق دیگران بود؟

۲. از یکی از همکاران خود بخواهید کار و فعالیت صنف شما را توصیف کند. آن‌گاه حرف‌های او را مرور کنید و حساب کنید چند درصد از آنها حاوی خودبرتربینی و در عین حال خودمظلوم‌پنداری صنفی بود.

 

***

بیشعوری، عادت یا اعتیاد؟

بیشعوری پدیده تازه‌ای نیست و یافته‌های باستان‌شناسی، علم ژنتیک و چه‌بسا اوضاع کواکب و ستارگان نشان می‌دهد که بیشعوری از روزگاران بسیار دور وجود داشته است. حتی می‌توان گفت بیشعوری ریشه در غرایز طبیعی و حیوانی ما دارد و اگر همچون اجدادِ بسیار اولیه‌مان همچنان بر روی درخت‌ها نارگیل به کله همدیگر می‌کوفتیم و یا در بیشه‌زارها مشت به سینه‌مان می‌کوبیدیم و نعره می‌زدیم، خودخواهی ـ که بیشعوری مستقیماً ریشه در آن دارد ـ یک ویژگی طبیعی برای ما بود. اما خوشبختانه یا متأسفانه ما انسان هستیم و به حکم انسان بودن، عقل داشتن، و زندگی اجتماعی، مجبوریم بسیاری از رفتارهای غریزی‌مان را کنترل کنیم. دنیای «طبیعی» فقط در قصه‌ها، فیلم‌های مستند و یا برای چند ساعت از دوربین‌های شکاری زیباست، اما در واقع و از نزدیک، بسیار مخوف و بی‌رحم است. حیوانات همدیگر را می‌خورند و حتی به همنوعان خود هم رحم نمی‌کنند. نرها معمولاً به ماده‌ها ستم می‌کنند، قوی‌ترها غذای ضعیف‌ترها را می‌خورند و آنهایی که نقصی دارند محکوم به نابودی‌اند؛ حتی شیرهای نر، این مثلاً سلاطین جنگل، به محض آنکه چشم ماده‌ها را دور می‌بینند توله‌های خود را می‌خورند (۱۳)… این قانون جنگل است.

اما زندگی اجتماعی آدم‌ها لازم می‌سازد که این غرایز طبیعی به‌سختی کنترل شوند، به این دلیل ساده که تن دادن به غرایز طبیعی برای جامعه فاجعه‌بار است. دکتر ای. جی. راتکینز (۱۴) که در کالج سَنت دِویل (۱۵) استرالیا پژوهشگر غرایز انسان‌های اولیه و تاحدودی ثانویه است، در این زمینه می‌گوید: «تاریخ تکامل بشر با میزان کنترل غرایزش ارتباط مستقیم دارد. ما نه‌فقط توله‌خوری نمی‌کنیم بلکه حتی اقساط بانکی‌مان را هم می‌پردازیم. این در حالی است که میمون‌ها، یعنی نزدیک‌ترین حیوانات به ما، همچنان با آزادی حسرت‌برانگیزی در هنگام پریدن از روی این درخت به آن یکی جفت‌گیری می‌کنند. آآه‌ه‌ه‌ه!».

بیشعوری در حیوانات معنا ندارد، چون خودخواهی برای آنان چیزی بیش از غریزه‌ای برای بقای نفس نیست. حیوانی که ناغافل روی حیوان دیگر می‌پرد، کاری طبیعی، غریزی و لازم انجام می‌دهد، اما انسانی که چنین کاری می‌کند را تجاوزکار می‌نامند و مجازات می‌کنند. به همین ترتیب خودخواهی بیشعوران هم از جنبه انسانی غیرقابل تحمل است. اینها چیزهایی واضح و تاحدودی بدیهی است و به نظر می‌رسد نیازی به توضیح ندارد، اما درعمل آدم‌ها چنان با استفاده از ابزارهای مختلف کارهای خود را توجیه می‌کنند که لازم می‌آید هر روز و هر ساعت یک عده به بقیه یادآوری کنند که این کارها غیرانسانی و گاهی حتی غیرحیوانی است (فراموش نکنید که بیشعوری مسری هم هست). مثلاً مردی که با پنجاه ـ شصت سال سن، با دخترکی خردسال رابطه جنسی برقرار می‌کند (طبعاً به زور، حالا با هر اسمی) عملاً تجاوزی انجام می‌دهد که حتی حیوانات هم از آن دوری می‌کنند ـ آنها دست‌کم می‌فهمند که یک ماده باید به بلوغ برسد و برای جفت‌گیری آماده باشد ـ اما آدم‌هایی همین کار را انجام می‌دهند و عده‌ای هم مأمور دفاع از کار آنان و توجیه نظری جنایات آنان می‌شوند؛ ابتدا با توجیه اختلاف فرهنگی و احترام به معتقدات آدم‌ها و درنهایت فرافکنی و مقصر دانستن دیگران. (۱۶) همچنین است نمونه‌های بی‌شماری از جنایاتی که آدم‌ها انجام می‌دهند اما با عوض‌کردن نام آنها، صورتی معمولی، انسانی و حتی متعالی به آنها می‌بخشند.

این چکیده فرایند تاریخی بیشعوری است و متأسفانه بخش بزرگی از تاریخ بشریت، تاریخ بیشعوران است.

***

به نظرم راهگشاترین ایده درباره بیشعوری و بیشعوران که می‌تواند سرآغاز یک حرکت اصلاحی مهم باشد آن است که بپذیریم «بیشعوری، بیماری است و فردِ بیشعور بیمار است».

چرا این ایده این‌قدر مهم و بلکه تاریخ‌ساز است؟ چون تا وقتی که بیشعوری به عنوان یک عادت، یک خصیصه، یک نقص شخصیتی مطرح باشد، نه فرد و نه جامعه به دنبال درمان و برخورد جدی با آن نمی‌روند.

خساست (بخیل بودن)، یا حسادت، نقایصی شخصیتی و اخلاقی هستند؛ به همین دلیل به‌ندرت کسی برای برطرف‌کردن بخل یا حسدش نزد پزشک می‌رود، چه رسد که در مراکز ترک اعتیاد یا کلینیک روانپزشکی بستری شود. اما سادیسم (دیگرآزاری) یک بیماری روحی روانی است که چه خود شخص بیمار و چه جامعه باید به دنبال درمان آن باشند، وگرنه احتمالاً به فجایع بزرگی منجر می‌شود که کار را به سیستم قضایی و دادگستری می‌کشاند (با فرض وجود همچو چیزهایی).

بیشعوری به بیماریِ سادیسم بسیار شبیه‌تر است تا مثلاً به بداخلاقیِ خساست. حتی می‌توان گفت بیشعوری از سادیسم هم خطرناک‌تر است. درواقع بیشعوری، چون به «اختیار» فرد وابسته است، به‌خودی‌خود نوعی تخلف و قابل مجازات است؛ اما ازآنجاکه نمی‌شود همه بیشعوران را جمع کرد و به مجازات رساند، بهترین کار این است که دست‌کم به عنوان بیمار معرفی شوند. این همان کاری است که در برخی جوامع متمدن‌تر برای مقابله با اعتیاد انجام می‌دهند و فرد معتاد را بیمار معرفی می‌کنند تا بدون ترس از قانون و دستگیری، بتواند به مراکز درمانی مراجعه و برای نجات خودش کاری کند. یعنی در همان حال که فرد معتاد به دلیل خرید، حمل و مصرف مواد مخدر طبعاً جرمی مرتکب شده و مجرم است، ولی جامعه این‌طور تشخیص داده که بهترین راه مقابله با اعتیاد آن است که این فرد بیمار معرفی شود.

شاید به همین دلیل است که خاویر کرمنت، نویسنده بیشعوری که او هم خود از بیشعوری رنج برده است، از «اعتیاد به بیشعوری» نام می‌برد. این در حالی است که فرد معتاد به مواد مخدر یا الکل، معمولاً اول خودش را آزار می‌دهد و در درجه بعد دیگران را، آن هم غالباً از سرناچاری و بدبختی، اما فرد معتاد به بیشعوری در وهله نخست دیگران را می‌آزارد و آن هم نه از روی ناچاری و بدبختی، بلکه به‌عمد و با طرح و نقشه؛ هرچند معمولاً این مردم‌آزاری درنهایت دامن خودش را هم می‌گیرد.

***

تمرین

۱. برای درک بهتر عمق فجیع بودن بیشعوری، میزانِ آزارندگی و آسیب‌رسانیِ خراب‌ترین معتادی را که می‌شناسید با آزارندگی و آسیب‌رسانیِ آخرین بیشعوری که حرف‌های سراسر امر و نهی و تهدید و تهمت و دروغش را شنیدید، مقایسه کنید.

۲. ده‌تا از خطرناک‌ترین بیماری‌هایی که می‌شناسید را بنویسید. آن‌گاه خصوصیات افرادی که مبتلا به آن بیماری‌ها شده‌اند را فهرست کنید. همین فهرست را با خصوصیات ده نفر که به بیشعوری مبتلا شده‌اند مقایسه کنید (سعی کنید که از پنجره به بیرون نپرید!).

***


کتاب بیشعوران نوشته محمود فرجامی

کتاب بیشعوران؛ آینه ای برای خویشتن و دیگران
نویسنده : محمود فرجامی
ناشر: انتشارات تیسا
تعداد صفحات : ۱۸۴ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]