معرفی کتاب « «ترور» علیه تروریسم »، نوشته سوفی وانیچ
به پاس یاری و دوستیاش
تقدیم به
شهرام بهرامی
هیچگاه نمیخواهم از یاد ببرم که چگونه مجبور شده بودم برای زمانی نامعلوم به هیولای متعصب و کوتهفکرِ عدالت و عدم تساهل بدل شوم؛ شخصیتی سرد که به هر آنکس که با وی در کشتن سگهای جهنم همراه نبود علاقهای نداشت.
رنه شار (۱)
پیشگفتار مترجم
ادای سهمی در پیکار بر سر نجات گذشتهٔ مظلوم
عطیهٔ دمیدن بر بارقهٔ امید فقط از آنِ همان مورخی خواهد بود که کاملاً اطمینان دارد در صورت پیروزی دشمن، حتی مردگان نیز ایمن نخواهند بود. و این دشمن تا به امروز هماره فاتح بوده است.
والتر بنیامین، «تزهایی دربارهٔ مفهوم تاریخ»، تز ششم (۲)
در روزگاری که شاهد ظهور و رشد انواع و اقسام خشونتهای رعبانگیز، بدیع و گستردهای هستیم که بخش اعظمی از توش و توان تفکر انتقادی بشریت را در سراسر گیتی به خود مشغول داشته است؛ روزگاری که رژیم بعث و انفال (۳) و بمبارانهای شیمیاییاش جای خود را به انفجار خشونتهای بیپایان مذهبی و قومی داده است؛ دورانی که کشتار و سلاخی دائمی و وقیحانهٔ فلسطینیها ردای «حق دفاع مشروع» بر تن میکند؛ عصری که تولد و تکثیر روزافزون موجوداتی چون طالبان، القاعده، جبههًالنصره، الشباب، بوکو حرام و… جایگاه هر نوع کنش و سازماندهی رهاییبخشی را اشغال کرده است؛ زمانهٔ تولد و رشد پدیدهای چون داعش که هستهٔ مرکزی پروژهٔ خویش را بر «ترور» و نمایش هراس بنا نهاده است؛ در دورانی چنین ظلمانی و رعبانگیز، بهراستی چگونه میتوان کتابی در دفاع از حاکمیت و دورهٔ ترور نوشت؟(۴) کتابی که بهجای «شرحی بر»، «تأملاتی در باب»، «بازنگری»، «بازخوانی»، «واکاوی»، «نقدی بر» و… آشکارا و گستاخانه رسالت و عنوان خویش را دفاع از حکومت ترور نامیده است؟
آشکار است به دلیل اهمیت تاریخی و دورانساز انقلاب فرانسه ــ و در قلب آن دورهٔ ترور ــ کتابهای بسیار زیادی در اینباره نگاشته شدهاند. اگرچه بیشتر این آثار رویکردی کرونولوژیک داشته و صرفاً ذکر حوادث را مطمح نظر خویش قرار دادهاند، اما حتی در بطن و ساختار این تلانبارکردنِ مستند واقعیتها نیز ردپای تفاسیر و قرائتهای خاص از حکومت ترور را میتوان بهسهولت ردیابی نمود. اگر برای کوتاهکردن سخن دست به دامان نگاهی سریع، اما دقیق، به مسئله شویم، در غالب این آثار برخوردی سرتاسر منفی با حکومت ترور را میتوان به صورتی واضح و مشخص مشاهده کرد. برای فهم اهمیت و جایگاه چنین برخوردی با انقلاب فرانسه، و بهخصوص دورهٔ مناقشهبرانگیز «حکومت ترور»، بد نیست به ادبیات نظریـ تاریخی منتشرشده در اینباره نگاهی اجمالی بیندازیم. در ادامه با توجه به کتب ترجمهشده به زبان فارسی سعی میکنیم از خلال این برخوردها، تصویری را که از دورهٔ ترور ارائه میشود ترسیم کنیم تا بتوان در بستر آن نقش و اهمیت کتاب حاضر را ــ بهویژه در زبان فارسی ــ روشن کرد.
در یکی از کتابهای قدیمی به نام تاریخ قرن هیجدهم: انقلاب کبیر فرانسه و امپراطوری ناپلئون ــ از آلبر ماله ــ با این تصویر سیاه و ظلمانی از انقلاب و دورهٔ ترور مواجه میشویم:
محکمه فوجفوج مظنونین را به سیاستگاه میفرستاد، بدون آنکه در هویت آنها تحقیق کند. مثلاً اگر اشخاصی را هم اشتباهاً به محکمه میآوردند، قضات بدون تفتیش حال و پرسیدن اسم، امر به اعدام میدادند؛ گاهی طفلی ۱۷ ساله را بهجای پدر به قتلگاه روانه میکردند و زمانی پیرمردی ۶۰ ساله را در عوضِ جوانی ۲۲ ساله به سیاست میفرستادند. (۵)
در چند سال اخیر نیز کتابهای بسیاری برای نوجوانان بهمنظور آشنایی با تاریخ جهان منتشر شده که یکی از پرفروشترین آنها آثار نویسندهٔ انگلیسی، تری دیری (۶)، است؛ کسی که آثارش به ۴۰ زبان مختلف دنیا ترجمه شده و تیراژ کتابهایش از ۲۵ میلیون نسخه فزونی گرفته است. دیری در یکی از کتابهایش به نام انقلابهای فرانسه ــ که ترجمهٔ فارسی آن از مرز چاپ هفتم نیز گذشته است ــ اینگونه عصر ترور را به تصویر میکشد:
در پاییز ۱۷۹۲ از نظم و قانون خبری نبود. هریک از دارودستههای مستقل برای خودشان دادگاه تشکیل میدادند، مردم را محاکمه و سپس سلاخی میکردند. این کشتارها و خونریزیهای «قانونی» به «ترور» یا «عصر وحشت» شهرت یافتند. (۷)
شاید آثار دیری را نتوان آثار جدی و پراهمیتی دانست، اما میزان فروش جهانی این کارها و جامعهٔ مخاطبین آثار وی ــ کودکان و نوجوانان ــ مانع از آن میشود تا بهسادگی ــ و به بهانهٔ لحن کُمیک و هزلآمیز وی ــ از کنار اهمیت آثاری اینچنین عبور کنیم؛ آن هم در زمانهای که هزل و مضحکه از یک سو مخاطبین و خریداران بس افزونتری نسبت به آثار جدی و محققانهٔ تاریخی دارد، و از سوی دیگر، دقیقاً خود این رویکرد، انطباق و هماهنگی بیشتری با روح پستمدرنیستی گریزان از ژرفا و جدیت معاصر دارد، که بالطبع سنبهٔ اثربخشی چنین آثاری را دوچندان پرزورتر نیز میکند.
اما اگر کماکان خواهان ردیابی مسئله در آثاری جدیتر باشیم، بیشک انقلاب اثر هانا آرنت یکی از بهترین نمونهها در این زمینه به شمار میآید. آرنت در این اثر همهٔ توان خویش را به نقد و بررسی چرایی وقوع انقلابها و بهویژه مقایسهٔ دو انقلاب فرانسه و آمریکا اختصاص داده است. وی در سراسر اثر خویش به ستایش و گرامیداشت انقلاب آمریکا میپردازد و درعوض، چنان در مقابل انقلاب فرانسه شمشیر را از رو میبندد که کار از مخالفت با «دورهٔ ترور» فراتر میرود و حتی علاوه بر خود انقلاب فرانسه، تمامی انقلابهای پس از آن را ــ به سبب تأثیرپذیری از انقلاب فرانسه ــ مورد عتاب و شماتت قرار میدهد. بر این اساس، آرنت هستهٔ مرکزی انقلاب یعنی دخالت تودههای مردم در سرنوشت خویش و ازهمگسیختن بندهای نظم موجود و اخلال در ادارهٔ امور بهدست پادشاهان و آریستوکراسی را عامل اصلی تمامی مشکلات جهان میداند:
از هنگامی که انقلاب فرانسه دروازههای سیاست را به روی تهیدستان گشود، این قلمرو کیفیت «اجتماعی» پیدا کرد و به تسخیر دلواپسیها و نگرانیهایی درآمد که بهراستی میبایست به چهاردیواری خانه محدود گردد. بهفرض هم که جایز بود چنین دغدغههایی وارد قلمرو همگانی شود، رفع آنها با وسایل سیاسی مقدور نبود. موضوع بیشتر به ادارهٔ امور مربوط بود و میبایست به کارشناسان محول شود، نه آنکه به صورت معضلی درآید که فقط با استدلال و مباحثه و کوشش برای اقناع دیگران قابل حل باشد… با ازبینرفتن اقتدار سیاسی و قانونی و برخاستن انقلاب، بهجای مسائل کلی اقتصادی و مالی، مسئلهٔ مردم مطرح شد. اینجا دیگر صحبت نفوذکردن نبود؛ مردم با نیازهای خشنی که ربطی به سیاست نداشت به اقلیم سیاسی هجوم آوردند و این فکر پدید آمد که تنها از راه خشونتگری میتوان بهنحو سریع و مؤثر به ایشان یاری رساند. (۸)
هانا آرنت بر آن است که فقر در زمرهٔ «ضروریات اولیه» است و مشکل انقلاب را بهچالشکشیدن این ضرورت از طریق ابزارهای اجتماعی و سیاسییی میداند که منجر به هجوم تهیدستانی شد که به علت «فروریختن قدرت مراجع»، با تکیه بر «خشمی دیوانهوار» پای را از چهاردیواری خانه و حوزهٔ خصوصی خویش فراتر نهادند و «برای بیرونآمدن از ظلمتِ بیچارگی و تیرهبختی به کوی و برزن ریختند». (۹)
بدینسان میتوان در میان برخی از این دست آثار در باب انقلاب فرانسه و دورهٔ ترور ــ اعم از جدّی و کممایه ــ خطی مشترک را دنبال کرد. خطی که تصویری از انقلاب فرانسه ترسیم میکند که در آن، دورهٔ ترور چیزی نیست جز پروژهای متکی بر قسمی خشونت کور، فاقد منطق، بیبرنامه، نامنظم، غیرقانونی و وحشیانه جهت برهمزدن بنیانِ اقتدارِ پیشین که در آن مخالفان بیامان به قتل میرسند و «نگرانیها و دلواپسیهای» متعلق به «ضروریات اولیه» سعی در تحمیل خود به ادارهٔ کارآمد امور از سوی کارشناسان دارد. تصویر مذکور البته همراه میشود با پارهای مضامین مربوط به قدرتطلبی سیریناپذیرِ روبسپیر و ژاکوبنها که در روندی سریع و برقآسا در پی حذف و امحای رقبا و دشمنان سیاسی و ایجاد دیکتاتوری خاص خویش بودند. آرنت با تقبیح مطلق میداندادن به خشم و خشونت در انقلاب فرانسه و دورهٔ ترور، معتقد است: «این غیظ و خشم نهتنها نتوانست آنگونه که روبسپیر معتقد بود ‘فقط در ظرف چند سال، کار چندین قرن را انجام دهد’، بلکه همچنین حاصل زحمت صدها سال را بر باد داد.»(۱۰)
با این اوصاف و در کل، روشن است که آرنت مشکل انقلاب فرانسه را ورود تهیدستان به عرصهٔ سیاست و بیرونآوردن مسائل خویش از چهاردیواری خانههایشان میداند؛ چیزی که ادارهٔ امور از سوی آریستوکراسی و کارشناسان پیشکار آن را دچار اختلال کرده و درعوض، حتی برای مدتکوتاهی، بهواسطهٔ انفجار پرثمر انبوهی از نشریات، تجمعات، کلوبها، انجمنها، احزاب و… قسمی دموکراسی اجتماعی آفرید که از رهگذر آن، بهجای رواج و سلطهٔ مدیریت و مهندسی اجتماعی عوامالناس بهدست کارشناسان، رویش سیاست و دخالت مردمی در تعیین سرنوشت خویش جان گرفت. از دید آرنت «نیازهای خشن» مردم نهفقط ربطی به صحنهٔ سیاست ندارد، بلکه ورود مردم به قلب امر سیاسی چیزی جز «هجوم» ملخوار انبوه کسانی نیست که عامل و بانی بربادرفتن «زحمتهای صدها سال» رژیمهای پیشین شدند.
در این منظر، میتوان آلودگی به قسمی ذاتگرایی را در رابطه با دلایل وقوع خشونت از سوی مردم تشخیص داد که بیآنکه زحمت ریشهیابی خشونت در اعماق این صدها ــ و بلکه هزاران ــ سال «زحمت» خودکامگان و اربابان را به خود بدهد، بر آن است که دخالت و تعیینکنندگی مردمْ حامل قسمی خطر بالقوه برای بهخشونتکشیدن حوزهٔ سیاست است و بدینروی بهتر آن است که مردم همان به کنج خانهٔ خویش بازگردند و از نو روال جاری امور و ادارهٔ کارشناسانهٔ جماعات بر جای انقلاب و حاکمیت مردم بنشیند. از این زاویه برای مردم علیرغم هزاران سال ستم، رنج، فرودستی و فقر هیچگاه کمترین حقی برای انتقام و اجرای عدالت در کار نیست؛ آن هم در شرایطی که حتی برخی از این نویسندگان، خود به میزان اسفناکِ فقر و ستم رایج در رژیم قدیم اذعان دارند. در فرانسه پیش از هجوم مردم به کوی و برزن و خارجکردن کنترل امور از دست کارشناسان، از سویی لوئی، درباریان، بزرگان کلیسا و اشراف در اوج تنعم و لذات افسانهای به سر میبردند و از سوی دیگر اکثریت قریببهاتفاق مردم در فقر، گرسنگی و بیقدرتی محض زندگی میکردند. حتی آلبر ماله نیز دراینباره اذعان میکند: «در مملکت فرانسه ۱۰۰ هزار گدا بود که در شهرها و دهات میگشتند و گاهی به راهزنی و دزدی هم متشبث میشدند. در پاریس از ۶۵۰ هزار نفر اهالی ۱۲۰ هزار نفر از جملهٔ فقرا شمرده میشدند و همه برای شورش حاضر بودند.»(۱۱) جدا از چندین هزار نفر اشراف و مقاماتی که در دربار و کاخ ورسای به عیش و نوش و تاراج داراییهای فرانسه سرگرم بودند، تنها کافی است در ذهن داشته باشیم که «اصطبل شاهی حاوی ۱۹۰۰ اسب و ۲۰۰ کالسکهٔ مختلف بود و هرسال مبلغ ۷ میلیون و ۷۰۰ هزار لیره به مصرف اصطبل میرسید و این بیش از آن چیزی است که برای موکب لشکری و قراولان خاصهٔ شاهی خرج میشد». (۱۲)
این تنها مختصری از ادارهٔ امور و «زحمتهای صدهاساله» است که انقلاب از اساس در پی ازمیانبرداشتن آن به اتکای انفجار «دلواپسیها و دلنگرانیهایی» بود که دیگر نمیتوانست در «چهاردیواری خانهها» به بند کشیده شود؛ انقلابی علیه «ضروریات اولیهٔ» زندگی زیر یوغ استبداد و «هجومی» پرخشم علیه «قدرت مراجعِ» عامل این وضعیت. مسئله پیش از هر چیز، پذیرش برحقبودن یا نبودن خشم و خشونت مردمی علیه صدها سال فقر، نابرابری، جنایت و کشتار حکامی چون لوئی نیست، بلکه دستکم در گام نخست درک و ریشهیابی حس تاوانخواهی و عدالتطلبی مردم است که البته مُهر شورش علیه «ضروریات اولیه» خورده است. در این نوع رویکرد به مسئلهٔ انقلاب و بروز خشونتهای مردمی علیه عمّال و مقامات حکومت پیشین، بهروشنی قسمی اولویت و اهمیت خشونت مقطعی، کمدامنه، عریان و سوبژکتیو را در مقابل قدرت و اهمیت خشونت دائمی، گسترده، ناپیدا و اُبژکتیو ساختاری میتوان تشخیص داد. چنین برخوردی بند ناف این خشونت را از بافت و بستری که آفرینندهٔ آن است یکسره میبرد و درنمییابد که این تنها، پاسخ و واکنشی است به سلطهٔ همیشگی قسمی خشونت ساختاری. اگر پابلو پیکاسو ــ طبق آن داستان معروف ــ در جواب یک افسر آلمان نازی که از وی دربارهٔ گرنیکا پرسید «آیا این اثر شماست»، گفته بود «نخیر اثر شماست»، پاسخ آرنت اما به این پرسش که «خشونت موجود در جوامع ‘ اثر’ کیست؟»، خط بطلانی است بر هرگونه فهم و بینش دیالکتیکی در باب آفرینش و بازتولید خشونت در بستر نزاعهای تاریخی و سیاسی و مرتبطساختن آن با نظم مسلطی که همواره و به صورت مستمر زایندهٔ انواع و اقسام خشونت است.
حمله به انقلاب فرانسه و دورهٔ ترور پس از ترمیدور همواره از سوی جریانهای ضدانقلاب رواج داشته است. حتی وقتی ۲۰۰ سال پس از انقلاب با پشتیبانی فرانسوا میتران، قرائت لیبرال و تجدیدنظرطلبانه از انقلاب سعی برآن داشت تا با تقلیل انقلاب به خیزشی برای اقامهٔ حقوق بشر در مقابلِ حملات دشمنان آن سدی ایجاد کند، موجی از مخالفتها در فرانسه به راه افتاد: «یادبود ۲۰۰ سالگی انقلاب درواقع، سیلی از انتشار مطالب ناسزاگونهای را به دنبال داشت که اغلب یک یا چند جنبه از انقلاب و میراثش را تقبیح میکردند. در فرانسه صدای مدافعان شورش وَندِه بیش از دیگران به گوش میرسید؛ کسانی که مقاومترین دشمنان معاصر و مدرن انقلاب و درنتیجه، قربانیان وحشیانهترین سرکوبها بودند. داستان پارتیزانهای روستایی پارسا که مدتها بهعنوان متعصبان خرافاتی مورد تمسخر بودند، اکنون با شور و حرارت در مقام قهرمانانی بزرگ ساخته و پرداخته و منتشر میشد. روحانیون کاتولیک، زمانی را به پیروانشان یادآوری میکردند که بیایمانی مدرن آغاز شد» (دویل، ۱۳۹۰: ۱۵۳). (۱۳) اما تمامی این توفان مخالفتها و حملات ــ حتی نقدهای رویزیونیستی مورخ فرانسوی فرانسوا فوره، بزرگترین دشمن معاصر انقلاب و دورهٔ ترور ــ در مقابلِ تلاشی که ادموند بورک در هنگامهٔ انقلاب (۱۷۹۰) با نوشتن تأملاتی درباب انقلاب فرانسه برای تخطئهٔ بنیانها و روندهای انقلاب انجام داد، نوازش نسیمی ملایم بیش نیست. این کتاب که اخیراً به فارسی ترجمه شده است (۱۴)، یکی از مهمترین و شاخصترین حملات به انقلاب فرانسه ــ و حتی خودِ امر انقلاب ــ را به جامعهٔ خوانندگان فارسی معرفی میکند. مروری بر بخشی از مهمترین ادعاها و انتقادات بورک علیه انقلاب بیش از هر متن دیگری میتواند دیدگاه مخالفان و دشمنان انقلاب و روند رادیکالیزهشدن آن ــ تا مرزهای دورهٔ ترور ــ را به ما نشان دهد. بنابراین لازم است تا جایی که امکان دارد به صورت گزیده و مختصر با نقاط محوری این داعیهنامهٔ ضدـ انقلابی آشنا شویم.
ادموند بورک همزمان با وقوع انقلاب در فرانسه بود و نامهای بلندبالا در حمله به انقلاب نوشت؛ چیزی که ستایش جورج سوم، کاترین کبیر و استانیسلاو آخرین پادشاه لهستان را نیز در پی داشت. در تأملاتی درباب انقلاب فرانسه، بورک تمامقد به دفاع از سلطنت، اطاعت از نهادها و مقامات حاکم، روحانیت کلیسا، مالکیت و اشراف میپردازد و اطاعت از این امور را «احساسی طبیعی» مینامد: «ما قلبی از خون و گوشت داریم که در سینههامان میتپد. از خدا میترسیم؛ با احترام و جذبه به پادشاهان خود مینگریم؛ با عاطفه به پارلمانها، با وظیفهشناسی به قضات، با حرمت به کشیشان، و با احترام به اشراف. چرا؟ چون وقتی چنان ایدههایی در اذهان ما حضور مییابند، طبیعی است که ما را متأثر سازند، چراکه همهٔ دیگر احساساتْ کاذب، جعلی و مستعد فاسدکردن اذهان ما هستند» (بورک، ۱۳۹۳: ۱۰۴).
ادموند بورک در این اثر به بسیاری از اصول بنیادین انقلاب فرانسه اشاره میکند و ضمن مقایسهٔ آن با نمونهٔ بریتانیاییاش، بهزعم خود کژرویها و خطاهای انقلابیون فرانسوی را نشان میدهد. ازجمله، وی ترکیببندی مجلس قانون اساسی را نامناسب میداند و آنها را افرادی گمنام و فاقد مهارت برای این کار دانسته و معتقد است چه کسی میتواند قبول کند که این افراد «دونپایه، ناآموخته و زمخت… برکشیدهشده از حقیرترین جایگاه اطاعت در سلسلهمراتب، با این شکوه و جلال غیرمنتظره و غافلگیرکننده مست و مدهوش نشوند؟» (همان: ۵۷ و ۵۸) در حالی که مجلس عوام در بریتانیا «سرشار از عناصر برجستهای از منزلت، تبار، توارث، و ثروت کسبشده، استعدادهای پرورشیافته، قابلیتهای مدنی، نظامی، دریایی و سیاسی است که کشور میتواند از آن منتفع شود» (همان: ۶۰).
ادموند بورک معتقد است برای حکومتکردن قسمی شایستگی، صلاحیت و حق طبیعی لازم است که در صورت بیتوجهی بدان و سپردن کارها به «دونپایگان حقیر» ی که دارای جایگاههای طبیعی پستی هستند، روال امور به هم ریخته و «نظم طبیعی» چیزها از بین میرود (۱۵): «آنها که همه را همسطح میکنند، هرگز مساوات ایجاد نمیکنند، در همهٔ جوامع، متشکل از سنخهای متفاوت شهروندان، برخی سنخها لاجرم فرادست هستند. بنابراین همسطحگرایان (۱۶)، تنها نظم طبیعی امور را دگرگون میکنند. اینان بنای عظیم جامعه را بر هوا بنیان میگذارند؛ چیزی که باید بر زمینِ سفت باشد. صدراعظم فرانسه، در آغاز کار دولت، با لحنی بلیغ و پرآبوتاب گفت که همهٔ مشاغل محترم هستند. اگر منظورش این بود که هیچ پیشهٔ درستکارانهای مستحق بیاحترامی نیست، از دایرهٔ حقیقت خارج نشده بود. لیکن این گفته که همه چیز محترم است، مستلزم قسمی تفکیک است. شغل پیرایشگری یا شمعسازی نمیتواند باعث افتخار کسی باشد، دیگر از بیشمار مشاغل دیگر چیزی نمیگویم. این دسته از صاحبان مشاغل نباید مورد آزار و اجحاف حکومت قرار گیرند، لیکن حکومت مورد ظلم واقع خواهد شد اگر اینها، منفرداً یا متفقاً، اجازهٔ حکمرانی پیدا کنند. در این حالت شما گمان میبرید در حال مبارزه با تبعیض هستید، اما بهواقع با طبیعت میجنگید… بدا به حال کشوری نیز که به افراط و تفریط بگراید، و انسانهایی را با کمترین آموزش، با سستترین و بیپایهترین دیدگاهها و از مشاغل پست و مزدورانه برای حکومت ترجیح دهد» (بورک، ۱۳۹۳: ۶۴ و ۶۵).
بورک با دفاع از حق مالکیت اشراف در مقابلِ تمامی آن دسته از قوانین و تلاشهای انقلابیون موضع میگیرد که در پی مصادرهٔ اموال اشراف ضدانقلاب و فراریهایی بودند که به تشویق و تطمیع حکام و پادشاهان دیگر کشورهای اروپا برای حمله به فرانسهٔ انقلابی در دربار پایتختهای اروپایی مشغول بودند. وی برخلاف انقلابیون نهتنها داراییهای اشراف مذکور را نامشروع نمیدانست، بلکه برآن بود که مالکیت موروثی اشراف عامل تعادل و ثبات امور است و امری است طبیعی و بهحق: «قدرت تداومبخشی به دارایی در خاندان خود، یکی از ارزشمندترین و جالبترین شروط وابسته به آن است و یکی از کاراترین اسباب برای تداوم خود جامعه. این اصل، ضعف ما را تابع فضیلت میگرداند و حتی بر تن حرص و آز، جامهٔ حسننیت میپوشاند. مالکان ثروت خانوادگی و امتیازات حاصل از مالکیت وراثتی، خود نگاهبانان طبیعی این انتقال در طول نسلها هستند… این مالکان بزرگ هر آنچه باشند ــ و این شانس هست که از بهترینها هم باشند ــ در بدترین حالتِ خویش هم، وزنهٔ تعادل کشتی ملت هستند… پارهای برتریهای معقولانه و قاعدهمند، برخی ترجیحات (و نه البته ویژهداشت) موروثی، نه غیرطبیعی، نه ناعادلانه و نه ناسنجیده است… در حال حاضر، شما در همهٔ امور از صراط مستقیم طبیعت به دور افتادهاید. داراییهای فرانسه بر آن حکومت نمیکند. مالکیت برافتاده و آزادی عقلانی وجود ندارد» (همان: ۶۶ و ۶۷). در کنار دخالت «تودههای نالایق و زمخت» در سیاست و دستدرازی به مالکیت، بورک همچنین به دفاع از عقاید قرونوسطایی اطاعت از اشراف و کلیسا دست مییازد و آن باورها و نهادهای اجتماعی پشتیبان آنها را قطبنمای هدایت میخواند: «وقتی عقاید و قواعد کهن حیات دور انداخته شوند، خسران آن قابل محاسبه نیست. از آن لحظه دیگر قطبنمایی نداریم که هدایتمان کند؛ و نمیدانیم به کدام بندرگاه باید پارو بزنیم… یادگیری بههمراه همهٔ حافظان و نگاهبانان طبیعی خود در منجلاب غرقه و زیر سمهای عوام پستفطرت لگدمال خواهد شد» (همان: ۹۴ و ۹۵).
ادموند بورک که در ابتدای رسالهٔ خویش انقلاب فرانسه را «آشوب غریبی از لودگی و وحشیگری» که در آن «همه نوع جنایتی در کنار همه نوع حماقتی در جریان است» (بورک، ۱۳۹۳: ۲۴) تعریف میکند، پس از بحثهای طولانی و بسیار در باب مزایای فرهنگ، سیاست و اقتصاد آزادمنشانه در بریتانیا و آنچه در فرانسهٔ انقلابی و «وحشی» در حال پایهریزی است، در سطور پایانی به این نتیجهٔ مهم و تعیینکننده میرسد: «ولی آزادی بدون خرد و بدون فضیلت چیست؟ بزرگترین شرّ محتمل است، چراکه آزادی بدون تعلیم و قیدوبند مساوی حماقت، شرارت و جنون است» (همان: ۲۶۷). اگرچه رسالهٔ بورک پیش از طرح و آغاز ترور نگاشته شده است اما ادعاها و گزارههای مذکور بهخوبی دیدگاه دشمنان و مخالفان انقلاب و ترور را نشان میدهد که چگونه از همان ابتدا ورود عامهٔ مردم به عرصهٔ تصمیمگیری و آغاز سیاست انقلابی و رهاییبخش ــ بیآنکه تروری در کار باشد ــ خود مورد کینه، هجمه و تخطئهٔ جباران و ایدئولوگهای ایشان قرار گرفته بود.
بیشک انقلاب فرانسه و حکومت ترور، بیش از هر چیز و برخلاف تمامی حملات امثال بورک، آرنت و… پروژهای سیاسی و تاریخی برای برش از خودکامگی، اطاعت از اربابان، تندادن به نظم طبیعی هستی و جایگزینی آن با قسمی حکومت آزاد و مردمی بود. آرزوها و اهداف آن که در «اعلامیهٔ حقوق بشر و شهروند» و مقالات و خطابههای انقلابیون آن زمان منعکس شده است ــ و توسط وانیچ جابهجا در کتاب حاضر شاهد آورده میشود ــ بیپرده نشان میدهد که مبارزات، جدالها و حتی خشونتهای انقلاب و ترور بسی بهدور از هرگونه خشونت کور و دارای نقشهای شناختی بوده است. اما شاید امروزه در زمانهٔ ما که با تورم انواع و اقسام نسخههای ابزورد از خشونت دستبهگریبان است، به طریق اولی نمیتوان از وظیفهٔ درک پیوندهای این خشونتهای برجسته، پرنور و کورکننده با آن خشونت تاریک، پنهان و گریزانِ ساختاری تن زد. علاوه بر این، با گسست از دو سوی سکهٔ جعلی خشونتگریزی کاذب ایدئولوژی لیبرال حاکم و همچنین کوبیدن بر طبل قسمی خشونت عقیم و ابزورد تروریستی، امروزه بیش از هر چیز این مهم است که مؤلفههای خشونت مردمی در انقلاب فرانسه ــ همچون یک نمونهٔ عالی در این رابطه ــ را به دست کاوشی انتقادی بسپاریم: با بهچالشکشیدن تقبیح ایدئولوژیک خشونت که خود چون مکملی برای پنهانسازی میزان و شدت خشونت ساختاری در نظم مسلط کنونی عمل میکند، میتوان از رویکرد ریاکارانهٔ اخلاقی رایج فاصله گرفت که در حالی که برای عاقبتبهخیری «تمدن بزرگ غربی» دعا میکند، زاهدانه حکمی کلی، ازلی و ابدی در باب مکروهبودن خشونت صادر میکند. (۱۷)
با رفع هراس از نگریستن در چشمان تاریک خشونت تروریستی زمانهٔ حاضر، همچنین میتوان دریافت تا چه میزان این خشونتْ انفعالی، ناتوان و عاجز از برساختن هرگونه بنیاد سیاسی نوین و بدیل است. خشونتی که اگرچه نیازمند درک و فهم انتقادی و پیوندزدن با خشونت ساختاری «سرمایهداری فاجعه» است اما بیشک بیش از هر چیز قسمی نیهیلیسم پنهان را نمایندگی میکند که فرجامی جز پذیرش و بازتولید خشونت ویرانگر حاکم را در پی نخواهد داشت. آنگاه شاید دریابیم که اتفاقاً خود وجود و بازتولید انواع نسخههای این تروریسمِ بربروارِ لجامگسیخته چگونه در خدمت مشروعیتدهی به آن چیزی عمل میکند که بهظاهر در پی نابودیاش است. بیآنکه سادهلوحانه در دام نظریههای مبتنی بر توهم توطئه و وجود قسمی دیگری بزرگِ مطلق بیفتیم که در پس ظاهر نظم موجود بر همهٔ امور و اعمال جهان ناظر و شاهد است، لازم است دیالکتیک سیاه و روبهپس فراشدِ تولید و بازتولید خشونت ساختاری دولتی و خشونت سوبژکتیو سازمانهایی چون داعش را ردیابی کنیم؛ فراشدی که در نهایت به تطهیر و تقدیس وضعیت موجود و نظم مستقر امور ختم میشود. گی دوبور در جامعهٔ نمایش به بهترین شکلی این دیالکتیک و نتایج آن را نشان میدهد: «این دموکراسی بسیار کامل، دشمن بعید و باورنکردنیاش، تروریسم، را هم خودش میسازد، چراکه میخواهد بیشتر از طرف دشمنانش مورد قضاوت قرار گیرد تا از روی نتایج کارهایش. تاریخ تروریسم را دولت نوشته است؛ لذا تاریخی آموزشی است. البته مردم تماشاگر نمیتوانند همه چیزِ تروریسم را بدانند اما به هر حال همیشه میتوانند آنقدری بدانند که متقاعد شوند نسبت به این تروریسم، دیگر هرچه که هست به نظرشان پذیرفتنیتر یا به هر حال عقلانیتر و دموکراتیکتر است.»(۱۸)
سوفی وانیچ در کتاب حاضر، برخلاف تصورات ایدئولوژیک کنونی در باب انقلاب فرانسه و دورهٔ ترور، سعی بر آن داشته تا تصویر مسلط از این دوره را به چالش بکشد. تصویری که زمانی ــ بهدرستی ــ به نام «قرائت ترمیدوری» از انقلاب و ترور شناخته میشد، اما امروزه در لباس مبدلِ حقیقتِ بیچون و چرای تاریخی در گیشهٔ سینماها، کیوسکهای مطبوعاتی و کتابفروشیها به افکار عمومی قالب میشود. کتاب وانیچ آشکارا بخشی است از پیکار سیاسی و تاریخی «طبقهٔ سوم» علیه خودکامگان و فاتحان تاریخ. مبارزهای بیامان و مستمر که از سپیدهدم انقلاب فرانسه تاکنون، افتان و خیزان سنت ستمدیدگان را شکل داده و استمرار بخشیده است. میلان کوندرای رماننویس مبارزه علیه قدرت حاکم را «نبرد خاطره علیه فراموشی» میداند، اما مبارزهٔ مورخ مردمی بیشک قسمی پیکار بر سر خود معنا و دلالتهای خاطرات و رستگارساختن آن از چنگال قدرت است. اتفاقاً نظم حاکم برای طبیعی و مستندساختن انگارهٔ ترمیدوری از انقلاب و ترور بیش از آنکه آن رخداد را به فراموشی سپرده باشد خروارها تصویر، متن و خطابه بر بدن مصلوب آن تلنبار کرده است. بنابراین کتاب حاضر، سوای تمامی بحثهای آن، پیش از هر چیز تلاشی است خلاف جریان ــ آنگونه که بنیامین میگفت ــ برای نجات «گذشتهٔ مظلوم» از دام توفان بیامان فاجعهٔ سلطهٔ ترمیدور. نیک روشن است که نجات گذشته و خاطرهٔ دخالت مردم در کار سیاست، در مبارزات امروزین نه برای اسطورهسازی و تقدیس گذشتگان، بلکه در راستای تأملی انتقادی و برانگیختن توان تفکرـ کنشِ رهاییبخش است.
ترور علیه تروریسم، برای نجات معنای راستین خاطرهٔ انقلاب و دورهٔ ترور از دست ترمیدورِ پیروز، با تکیه بر مطالعهٔ متمرکز بر این دوره و بهویژه کانونهای مهم و بحثانگیز آن، یعنی کشتارهای سپتامبر، قانون مظنونین و دادگاه انقلابی، خواست ترور را در فرانسهٔ آن زمان مورد بررسی قرار میدهد و رویکردی را دربارهٔ خشونت ترور اتخاذ میکند که سعی در پررنگساختن رابطهٔ خطوط پنهان این خشونت با بافت مولد آن دارد. وانیچ در این اثر نشان میدهد که خشم مردمی تا چه میزان برآمده از عقیمماندن انقلاب ۱۷۸۹ و محققنشدن وعدههای آن بوده است و چگونه ناکامماندن انقلاب اول، پایداری ساختار سلطه و نابرابری و تهدیدات ضدانقلاب قسمی هراس عمومی را بر مردم مستولی ساخته بود که جهت مقابله با آن سیاستِ ترور علیه ضد انقلاب پای به عرصهٔ وجود مینهد؛ چیزی همچون تلاشی نافرجام برای انقلاب دوم و مداوم. وانیچ بهخوبی نشان میدهد که با وجود تمامی ژستها و شعارها، چگونه ایماژ ترمیدوری از انقلاب حتی در میان متفکران و جریانات چپگرا نیز به حقیقتی مسلّم بدل شده است و در این رابطه بحثهای جورجو آگامبن فیلسوف ایتالیایی را ــ که تلویحاً و تصریحاً انقلاب فرانسه را همردیف دولتهای توتالیتر قرار میدهد ــ به نقد میکشد. اگرچه وانیچ در بخشهایی از کتاب فاصلهٔ انتقادی خویش با ژاکوبنها و حکومت ترور را نیز حفظ میکند، اما شاید بهعنوان نقدی بر کار وی باید از غیاب بحث در باب جایگاه تاریخی این دوره و دلایل ژرف ناکامی آن سخن گفت. حتی میتوان آنجا که وی از کامی دمولن در مقابلِ روبسپیر به صورت تلویحی دفاع میکند، نشان داد که مسئله بیش از آنکه گرفتاری ژاکوبنها در چرخهٔ پایانناپذیر انتقام و ترور باشد، دیالکتیک رهایی تودهها از استبداد قرون و انفجار خواستهای دموکراتیک و برابریطلبانه و نابهنگامی تاریخی و امتناع ساختاری نظم جدید در مقابلِ این خواستهای انقلابی مردم در آن دوران است که ترور را متولد و از سوی دیگر ساقط میکند. همچنین وی بهمثابه یک مورخ ژاکوبن، آشکارا در میان جریانات انقلابی از این گروه جانبداری میکند و ما در این متن صدای گروههای دیگر، اعم از ژاکوبنهای محذوف و سانکولوتهای پاریسی را چندان نمیشنویم و این خود نیاز به مطالعهٔ آثار دیگر را مؤکد میسازد.
با وجود نقش انکارناپذیر متفکران روشنگری، و بهویژه ژان ژاک روسو، در مفصلبندی افکار انقلابیون و ژاکوبنها، فقدان یک استراتژی مشخص انقلابی و دلسپردن به روند جاری اتفاقات، مبهمبودن اصول دورهٔ ترور و از همه مبهمتر اصل «فضیلت»، بیاعتمادی همیشگی بورژوازی رادیکال به تودهٔ مردم و انحلال سازمانها و انجمنهای مردمی، حذف تدریجی سانکولوتها در روند انقلاب و جایگزینی عمل رادیکال و بنیانبرکن آنها با نمایش بوروکراتیک و نخبهگرایانهٔ فرود گیوتین، انفصال تدریجی ژاکوبنها از پایگاهِ مردمی انقلاب و جمهوری، عدم بلوغ تودهها و رهبران و سازمانهای آن همچون «خشمگینها»، ماهیت تراژیک و ناممکن مبارزهٔ سیاسی ترور با بنیانهای ساختاری و اقتصادی دولت نوین بورژوایی، گسترش پیروزیهای ارتش انقلاب در مرزها و ناموجهشدن تداوم ترور، ائتلاف تمامی دشمنان ژاکوبنها ــ از جمهوریخواهان هوادار اِبِر و دانتون تا سلطنتطلبان رنگ عوض کرده ــ و غیاب آشکار و منطقی مردم در هنگامهٔ خیزش ترمیدور، بخشی از مسائلی است که لاجرم از دایرهٔ بحث کتاب حاضر خارج میماند.
اما فراسوی این مباحث، بیشک کتاب وانیچ میتواند همچون ضربهای به یقینِ ایدئولوژیک در باب دورهٔ ترور و رد مطلق آن عمل کند. وانیچ در این اثر کمک میکند تا مجالی بیابیم برای گریز از تصویر سیاه مسلط از این دوره و یافتن شهامتی برای درک، فهم و ریشهیابی آن. به کمک روشنساختن دلایل، انگیزهها، اهداف و محدودههای ترور است که وی در پایان موفق میشود نقاط افتراق بنیادین حکومت انقلابی ژاکوبنها را ــ که ترمیدوریها داغ ننگ «ترور» بر آن نهادند ــ از تروریسم معاصر نشان دهد. تروریسم معاصر و سویهٔ فاسد دیگر آن ــ یعنی جنگ علیه ترور ــ روزبهروز نشاندهندهٔ پسروی آرمانها و افقهای پیشِ روی بشریت به قهقرای تاریخ است، اما دورهٔ ترور، دستکم، تلاشی بود تراژیک و نافرجام برای فراروی از زمانهٔ خویش و محققساختن وعدهها و ارزشهای انقلاب فرانسه و جمهوری مردم. لذا کتاب وانیچ تلاشی است برای مقابله با دشمنی که همواره پیروز و ظفرمند بوده است، چراکه ترمیدور و کارگزارانش با قدرتی به بزرگی تمامی تاریخ سلطه، انقلاب فرانسه را تحریف کرده و معنای آن را به یغما بردهاند و در این میان برای نیروهای مبارز آن نصیبی جز بدنامی و اهانت بر جای نگذاشتهاند. اما سروکارداشتن با کتاب حاضر به هر روی کمترین سهمی است که در رفع این بدنامی و استقرار عدالت برای نام مبارزان انقلاب و از آن مهمتر «پیکار برای نجات گذشتهٔ مظلوم» میتوان ادا کرد. این کمترین کاری است که برای اثبات زندهبودن خاطرهٔ انقلاب و اعلام معنای راستین آن میتوان انجام داد.
همانگونه که میشل لووی میگوید با مطالعه و واکاوی نزاعها، بحثها، اتفاقات و سرگذشتِ انقلاب فرانسه در نهایت بدین نقطه خواهیم رسید: «نتیجهگیری و درس اخلاقی داستان (و تاریخ): انقلاب ۱۷۸۹-۱۷۹۴ فرانسه فقط یک آغاز بود. مبارزه ادامه دارد….»(۱۹)
***
علاوه بر متن اصلی کتابِ ترور علیه تروریسم، برخی ضمایم به کتاب حاضر اضافه شدهاند: بخشهای اصلی و عمدهٔ دو نطق لوئی آنتوان سن ژوست دربارهٔ مشروعیت محاکمهٔ لوئی شانزدهم و چرایی لزوم اعدام وی در کنوانسیون ملی؛ مقالهٔ ژان پل مارا پس از اعدام لوئی و سرانجام نطق معروف ماکسیمیلین روبسپیر در کنوانسیون ملی در باب اصول اخلاقیات سیاسی. هدف از انتخاب این متون، از یک سو، آشنایی با آرا و نظرات سه تن از برجستهترین متفکران و رهبران ژاکوبن است که نقش عمدهای در فراشد انقلاب و دورهٔ ترور بازی کردهاند، و از سوی دیگر، مواجهه با درک و تحلیل آنها از رخدادهای تأثیرگذاری چون محاکمه و اعدام لوئی شانزدهم و تعیین اصول سیاسی دورهٔ ترور است. از آنجا که فعلاً هیچ اثر شاخصی به فارسی از سن ژوست، مارا و روبسپیر در دست نیست، شاید این ضمایم بتواند تا حدی استدلال و نوع برخورد آنان را نسبت به موضوعی که کتاب حاضر نیز سعی در بررسی آن دارد روشنتر سازد.
فروردین ۱۳۹۵
کتاب «ترور» علیه تروریسم
آزادی یا مرگ در انقلاب فرانسه
نویسنده : سوفی وانیچ
مترجم : فؤاد حبیبی
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۲۳۷ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید