معرفی کتاب « توهم بزرگ »، نوشته ژان رنوار ، شارل اسپارک
درباره این مجموعه
فیلمنامههای تعداد اندکی از هزاران فیلم تاریخ سینمای جهان، توسط ناشران معتبر منتشر شده است؛ فیلمنامههای آثاری که دیر یا زود کلاسیک شدهاند و یا بهدلیلی مورد توجه قرار گرفتهاند. در همهجای دنیا، چاپ شدن فیلمنامه یک فیلم، مایه اعتبار صاحب اثر است؛ برای علاقهمندان جدی سینما هم خواندن فیلمنامههای فیلمهای کلاسیک و باارزش تاریخ سینما، وسیلهایست برای نزدیکتر شدن به عمق این آثار. برای خیلیها، خواندن فیلمنامه لذت خواندن قصه و رمان را ندارد، اما برای تماشاگر جدی سینما، فیلمنامه وسیلهایست برای درک بهتر فیلم. شاید بتوان آن را نوعی «وسیله کمکآموزشی» توصیف کرد؛ هرچند خواندن برخی از فیلمنامهها هم بهاندازه یک رمان خوب، لذتبخش است.
برای سینماگران نیز در هر مرتبهای که باشند، خواندن فیلمنامههای آثار کلاسیک، همین خاصیت لذت و آموزش را دارد؛ بهخصوص در سینمای ما که مدام صحبت از «مشکل فیلمنامه» است. پایهگذاری این مجموعه، از میان همین استدلالها شکل گرفت؛ برای افزودن به منابع و مصالحی درخدمت عمیقتر کردن دانش سینماگران و تماشاگران جدی سینما. از میان فیلمنامههای کلاسیک تاریخ سینما، در همه سالهایی که ادبیات سینمایی و ترجمه در ایران پا گرفته، تنها کمتر از هفتاد فیلمنامه به فارسی ترجمه شده، که رقم ناچیزی است؛ اما بهخصوص در سالهای اخیر، انتشار فیلمنامههای ایرانی (فیلمشده و فیلمنشده) رونق چشمگیری پیدا کرده است. این همه اشتیاقی که به فیلم ساختن و فیلم دیدن در این سرزمین وجود دارد، زمینه مناسبیست برای ــ و نیاز مبرمیست به ــ ترجمه فیلمنامههای آثار مهم و باارزش و ماندنی سینمای جهان.
بانی خیر این مجموعه، درواقع محسن مخملباف است؛ درحین گپی با او درباره فیلمنامه (که نمیدانم از کجا شروع شد)، صحبت به ضرورت انتشار فیلمنامههای آثار کلاسیک و مهم سینمای دنیا رسید و او که همیشه مرد عمل است، مرا تشویق به حرکت در این زمینه کرد و در چند جلسهای که با ناشر درباره چندوچون ترجمه و انتشار یک مجموعه فیلمنامه بحث شد، با علاقه شرکت کرد و درکنار حسننیت و علاقه ناشر، نقش تعیینکنندهای در شکلگیری این مجموعه داشت.
نام مجموعه را گذاشتهایم «صد سال سینما، صد فیلمنامه». اما این، البته فقط یک اشاره به صدسالگی سینما، و همان بازی دلپذیر همیشگی با اعداد و کلمات است. اما اگر ــ برخلاف سنت مرسوم این دیار ــ به آن رقم جادویی رسیدیم، مطمئن باشید که ادامه کار را رها نمیکنیم. معیارمان در انتخاب فیلمنامهها، بجز آنچه اشاره شد، و همچنین دردسترس بودن آنها، قابلانتشار بودن فیلمنامهها براساس ضوابط و قوانین نشر در اینجاست. برای آنکه از همین آغاز روراست باشیم، باید اعتراف کنیم که در همین فیلمنامههایی هم که منتشر میشود، ناچاریم «اصلاحیههایی» در حد چند کلمه و چند جمله (حذف یا تغییر، طوری که به معنا لطمه نزند و آن را دگرگون نکند) اعمال کنیم. تلاش و آرزو میکنیم که سنت غمانگیز ناکام بودن و متوقف ماندن چنین مجموعههایی را بشکنیم. ضمن آنکه بنا را بر این گذاشتهایم که هر فیلمنامه با مطالبی روشنگر درباره آن، و همچنین نویسنده (نویسندگان) و کارگردانش باشد.
***
توهم بزرگ اثر یکی از تحسینشدهترین فیلمسازان فرانسوی و از طلایهداران مکتب رئالیسم شاعرانه در سینمای فرانسه، در کنار قاعده بازی (۱۹۳۹) از شاهکارهای ژان رنوار و سینمای جهان محسوب میشود. طرح داستانی ساده و آشنای آن شبیه بسیاری از فیلمهای ژانر موسوم به «فرار از زندان» است، اما رنوار ــ که آن را ماجرایی «کاملاً واقعی» براساس تجربههای دوستانش در جریان جنگ جهانی اول خوانده ــ توهم بزرگ را تبدیل به یک بیانه ضدجنگ کرده است؛ هرچند رنوار، جنگ جهانی اول را «جنگ مردم بافرهنگ و جنگ جنتلمنها» توصیف میکند. البته توهم بزرگ فقط یک بیانیه ضدجنگ بر بستر یک ماجرای «فرار از زندان» نیست، بلکه یک بررسی انسانشناسانه و تحلیلی از روابط طبقات اجتماعی بر بستر روابط زندانیان است؛ همان جنبهای که بیشترین سهم را در تبدیل شدن توهم بزرگ به یک شاهکار داشته است.
هوشنگ گلمکانی
توهم بزرگ
La grand illusion / Grand Illusion
کارگردان: ژان رنوار
فیلمنامه، اقتباس و گفتوگوها: شارل اسپاک و ژان رنوار
تهیهکننده: فرانک رولمر، آلبرت پینکوویچ و الکساندر
موسیقی: ژوزف کوزما
اشعار ترانهها: ونسان تلی، ا. والسین
دستیار کارگردان: ژاک بکر
فیلمبردار اول: کریستیان مارتاس
فیلمبردار دوم: کلود رنوار
طراح صحنه: لوری
صدا: دوبرتان
تدوین: مارگریت مارت ـ هوگو
محصول ۱۹۳۷ فرانسه، سیاهوسفید، ۹۴ دقیقه
بازیگران: اریک فون اشتروهایم (فون رافنشتاین)، ژان گابن (مارشال)، پییر فرهنه (دو بولدیو)، دالیو (رزنتال)، ژولیین کارت (هنرپیشه)، گاستون مودو (مهندس)، ژان داست (معلم)، ژرژ پکله (سرباز فرانسوی)، ژاک بکر (افسر انگلیسی)، سیلوان ایتکین (دمولده)، دیتا پارلو (الزا)، و. فلوریان، ک. سنوال و… (دیگران)
یادداشت ژان رنوار
داستان توهم بزرگ کاملاً واقعی است و چند تن از رفقایم که در جبهههای جنگ بودهاند، آن را برایم نقل کردهاند… البته منظورم جبهه جنگ ۱۹۱۴ است. در ۱۹۱۴ هنوز هیتلری وجود نداشت. نازیها ــ که تقریباً موفق شده بودند کاری کنند که مردم یادشان برود آلمانیها هم انسان هستند ــ نیز نبودند. در ۱۹۱۴ روح انسانها هنوز توسط ایدئولوژیهای توتالیتر و تبعیضنژادی گمراه نشده بود. درعینحال، این جنگ جهانی از برخی جهات، جنگ مردمان مفخم و بافرهنگ بود ــ بهجرأت میگویم که جنگ جنتلمنها بود. اما این واقعیت، آن را توجیه نمیکند. ادب و نزاکت، وحتی جوانمردی، کشتار جمعی را توجیه نمیکند.
عنوانبندی و شروع داستان: حوادث این فیلم در فاصله جنگ ۱۸-۱۹۱۴ اتفاق افتادهاند.
در سالن غذاخوری افسران یک اسکادران هوایی در جبهه فرانسه، دوربین حرکت میکند. نمای درشتی از یک گرامافون و بلندگوی شیپوری آن که ترانه «فرو ـ فرو، فرو ـ فرو…» را پخش میکند. صدای زمزمه مردی که آن را همراهی میکند نیز شنیده میشود. دوربین سپس بهطرف ستوان مارشال پن میکند، که روی گرامافون خم شده و گویی چرخش صفحه آن، او را هیپنوتیزم کرده است. بهنظر میرسد که غرق در خاطرات گذشته است، و آواز کر صفحه را همراهی میکند.
مارشال: [در نمای درشت] فرو ـ فرو… فرو ـ فرو… ترا لالالا… لا… لا… فرو ـ فرو…
مارشال مکانیکی است که جبر زمانه او را به جرگه افسران وارد کرده است. او یونیفرمی پوشیده، نقاب کلاهش اندکی بالا رفته، دکمههای کت نظامیاش باز است، و دستمال گردن دور گردنش، شل و ول گره خورده است. زمستان است، یکی از سختترین زمستانهای آن جنگ، و این غذاخوری افسران که پشت جبهههای فرانسویها قرار دارد، چندان گرم نیست. پشت مارشال، در پسزمینهای تار و مبهم، چند افسر دیده میشوند که سر میزهایی نزدیک نوشگاه نشستهاند و با هم صحبت میکنند. مارشال یکباره از خلسهای که در آن فرورفته، بیرون میآید و سرش را بلند میکند. دوربین او را تا نوشگاه همراهی میکند. مارشال با سربازی بهنام هالفن حرف میزند.
مارشال: هی! ببینم داری میری اپرنی؟
هالفن: آره، البته.
مارشال: کی؟
هالفن: نیمساعت دیگه.
مارشال: [حالا به او نزدیکتر شده] با کامیون میری؟ [هالفن سر تکان میدهد] خب، پس یه کاری میکنی؟… صبر کن منم بیام.
هالفن: ژوزفین.
مارشال: [گویی برای همه مشخص است] خب، آره… ژوزفین.
هالفن: [لبخند میزند] تو تنها نیستی.
مارشال: [شانه بالا میاندازد] مهم نیس!
پن بهطرف در. افسران دیگر پشت میزها درحال صحبت کردن و نوشیدن هستند؛ صفحه گرامافون هنوز همان ترانه را پخش میکند. یکباره سروکله سروان رینژیس پیدا میشود. دوربین همراه با او به عقب حرکت میکند؛ و سروان بهطرف مارشال میرود تا با او صحبت کند.
رینژیس: هی، مارشال… یه نفر از ستاد کل اومده… باید این دور و اطراف رو بهش نشون بدی.
مارشال: [مأیوس و دمغ] یه نفر از ستاد کل؟… اَه… بدموقع اومده که.
رینژیس: [با طعنه] ژوزفین؟ [تردید دارد] حالا میخوای چیکار کنی؟
مارشال او را تا جلوی در دنبال میکند.
مارشال: خیلی خب. اون [ژوزفین] منتظر منه. در خدمتم جناب سروان!
هر دو با هم بیرون میروند. دوربین لحظهای روی در میماند. از سالن صدایی شنیده میشود و صفحه «فرو ـ فرو» به آخر میرسد. پن به نوشگاه، که پرچمهای اسکادران را جلوی آن زدهاند. دوربین میایستد و به تابلوی بزرگ نوشگاه، که سه طرح روی آن کشیده شده، نزدیک میشود: یک شکارچی، یک تمساح و یک استخوان جمجمه، که زیر آن متنی بهاین شرح بهچشم میخورد: «اسکادران MF 902 ــ الکل باعث مرگ میشود ــ الکل انسان را دیوانه میکند ــ فرمانده اسکادران آن را مینوشد.»
سروان رینژیس همراه با مارشال از درِ باز دفتر کارش وارد میشود. دوربین عقب میرود و بهسمت «یک نفر از ستاد کل» پن میکند. او عینکی یکچشمی دارد و بسیار متکبر بهنظر میرسد. منتظر مارشال و سروان ایستاده و دارد یک عکس هوایی را ورانداز میکند. عینکش را روی چشم جابهجا میکند تا بهتر ببیند… رینژیس و مارشال وارد قاب تصویر میشوند. مارشال سلام نظامی میدهد.
رینژیس: [به مارشال] سروان دوبولدیو از ستاد لشکر.
مارشال: [سلام میدهد] مارشال.
بولدیو: [با سردی عکس را تکان میدهد] موسیو مارشال، این عکسرو میشناسید؟
عکس را به مارشال نشان میدهد و او به عکس نگاه میکند.
مارشال: بله جناب سروان… ریکورد اونو گرفت، وقتی با هم بودیم.
بولدیو: این موسیو ریکورد حالا کجاست؟
مارشال: رفته مرخصی.
بولدیو: بله، البته!
بولدیو بهطرف مارشال میرود و به عکس اشاره میکند. پشتسر آنها، سروان رینژیس سر پنجه بلند میشود تا به عکس نگاه کند.
بولدیو: این لکه خاکستری نگرانم کرده… اینجا، پایین جاده…
رینژیس: [حرف او را قطع میکند] اون که جاده نیس، کاناله.
مارشال: راست میگی؟ من فکر میکردم خط آهنه.
بولدیو: [با طعنه] چه اتفاق نظری!… همین چیزهای کوچیک دلیل خوبیه که وسایل عکسبرداری ما باید کامل بشن.
مارشال: [شانه بالا میاندازد] میدونین… اون روز هوا ابری بود.
بولدیو: میخوام این معمارو حل کنم.
رینژیس: هر جور دوست دارین… میگم یه هواپیمای شکاری بفرستن. [همانطور که صحبت میکند، برمیگردد و گوشی تلفن را برمیدارد.] الو! الو! گردان هواپیماهای شکاریرو بدین.
مارشال دوباره به عکس نگاه میکند، بعد آن را به بولدیو میدهد، و آماده رفتن میشود.
مارشال: میرم وسایلمو بردارم جناب سروان.
بیرون میرود. دوربین روی رینژیس و بولدیو میماند.
رینژیس: شما چی میپوشین؟ لباس پرواز یا پوست بز؟
بولدیو: [هنوز مشغول وارسی عکس است] فرقی نمیکنه… لباس پرواز بو میده و از پوست بز هم مو میریزه.
رینژیس: [دوباره با تلفن حرف میزند] بله لطفاً گردان هواپیماهای شکاریرو بدین.
کتاب توهم بزرگ
صد سال سینما، صد فیلمنامه
نویسنده : ژان رنوار ، شارل اسپارک
مترجم : سعید الیاسی بروجنی
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۱۴۸ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید