معرفی کتاب « خودآموز ترک سیگار »، نوشته ماتیو آلدریچ

سرگذشت نویسنده

اولین تجربهٔ سیگارکشیدن من در زمین ورزش فچام در سوری صورت گرفت. دقیقاً یادم نمی‌آید که هفت یا هشت ساله بودم ولی خیلی از پسر بچه‌هایی که در آن حوالی پرسه می‌زدند سیگار به دست داشتند. گرچه دقیقاً یادم نیست چند ساله بودم ولی یادم می‌آید که سرفه می‌کردم و آنها به من می‌گفتند چند تا پک که می‌زنم صورتم به رنگ مضحکی در می‌آید. این نقطه ضعف کوچک نمی‌توانست مانع از آن شود که با پسرهای بزرگ‌تر دمخور شوم. در چنین جمعی باید فوتبال بازی می‌کردی، داستان‌های زشت می‌شنیدی و اگر شیطون و بازیگوش بودی و هر از چند گاهی سر و گوشت می‌جنبید، کسی کاری باهات نداشت. قبلاً آبنبات‌های دخانیاتی زیادی می‌خوردم و حالا وقتش رسیده بود بروم سراغ خود سیگار.

من عزم خود را جزم کرده بودم. پیش بچه‌ها کم نیاورم. چیزی نگذشت که افتخارم شده بود اینکه یک نخ سیگار را تا آخر بکشم. متوجه شدم که همهٔ دود را به داخل ریه‌ها نمی‌فرستم و بیشتر آن را در دهانم نگه می‌دارم. در ذهن خود حس می‌کردم مثل کلینت ایست‌وود در یکی از فیلم‌های خشن وسترنش شده‌ام که خیلی خونسرد به نظر می‌رسد. او همیشه قبل از اینکه دشمن خود را بکشد سیگار می‌کشید. نمی‌دانم او چطور این کار را می‌کرد ولی می‌توانست کبریت خود را روی صورت نتراشیدهٔ دیگران روشن کند. چندی گذشت که به مقام بلند مرتبهٔ ”سیگار جور کن“ دست یافتم. داداش بزرگم (که ۹ سال از من بزرگ‌تر بود) پاکت سیگار ۲۰ تایی خود را در اتاق جا می‌گذاشت و من از این فرصت استفاده می‌کردم. کم‌کم حس کردم که هر بار دو نخ برایم کافی است. دو نخ را برمی‌داشتم و او هم بو نمی‌برد. احساس گناه نمی‌کردم چون او وضعش خوب بود ـ یک شغل نیمه وقت در یک مغازهٔ شرط‌بندی داشت. آن وقت‌ها قیمت یک پاکت ۲۰ تایی سیگار، ۶۰ پنی بود. یک مادربزرگ خیلی دست و دل باز هم داشتم که ۱۰ برابر نرخ تورم به من پول توجیبی می‌داد.

اولین پاکت سیگاری را که خریدم هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. در یکی از زمین‌های ورزش در نوربوری بود. یکی از برادرانم در مسابقه‌های صبح تا عصر هاکی بازی می‌کرد و من رفته بودم تماشا. با دوستانم به زمین بازی رفتم. سیگار کشیدم، با دوچرخه‌ام تک چرخ زدم و یک عالمه نوشابهٔ گازدار خوردم. رک و پوست‌کنده به شما می‌گویم که وقتی به سن ۹ سالگی می‌رسیدیم کمتر کاری بود که بلد نباشیم. بعد از اینکه نصفه روزی در زمین‌های هاکی پرسه زدیم وقت نهار شد. ناهارمان را در کافه‌ای واقع در طبقهٔ اول باشگاه ورزشی خوردیم. وقتی توی اتاق بودم متوجه یک ماشین سکه‌ای سیگار در آن طرف پنجره شدم. قیمت یک پاکت ۲۰ تایی سیگار، ۷۰ پنی بود. پولش را داشتم ولی مشکل این بود که خیلی‌ها داخل اتاق بودند. تصمیم گرفتم تا بعد از نهار صبر کنم. بازی‌ها بعد از ناهار شروع شد. به مادرم گفتم می‌روم بیرون چرخی بزنم و یک ساعته برمی‌گردم. ۷۰ پنی را گذاشتم توی جیبم و دوباره به کافه برگشتم. آشنایی در آنجا نبود و اگر کسی سر راهم سبز می‌شد می‌گفتم سیگار را برای پدرم می‌خواهم. پول را داخل دستگاه انداختم. اهرمی چرخید و یک پاکت قرمز و طلایی سیگارِ دان‌هیل بیرون آمد. موفق شدم! این اولین پاکت سیگار خودم بود. لااقل به مدت یک سال بعد از این رویداد، دان‌هیل، سیگار محبوب و دلخواه من بود.

حالا وقتی به کوچک‌ترین خواهرزاده یا برادرزاده‌ام که هشت ساله است نگاه می‌کنم و تصور می‌کنم که او در این سن سیگار بکشد وحشت برم می‌دارد. من با زنی صحبت کرده‌ام که می‌گفت یادش می‌آید از شش سالگی سیگار می‌کشیده است. یادم می‌آید وقتی در بچگی سیگار می‌کشیدم بچه‌هایی از من کوچک‌تر هم بودند که سیگار می‌کشیدند. وقتی بچه بودم تبلیغاتی در تلویزیون پخش می‌شد که به بچه‌ها هشدار می‌داد به شخصیت شروری به نام آقای نیکوتین نزدیک نشوند. آقای نیکوتین پشت سر بچه‌ها می‌گفت: «یک سیگار بکشند، می‌شوند مال من»؛ و بعد به آنها سیگار تعارف می‌کرد. شاید چون ما بچه‌های آن دوره بیشتر توی کوچه و خیابان بودیم تا جلوی تلویزیون، متوجه اهمیت تبلیغات ضددخانیاتی دولت نمی‌شدیم. در منطقه‌ای که ما زندگی می‌کردیم ـ که مطمئنم مثل همهٔ جاهای دیگر بود ـ تقریباً همهٔ جوانان سیگار می‌کشیدند. اگر کسی سیگار نمی‌کشید یک استثنا بود.

من و دوستانم که جوان بودیم سیگار پیدا کردن برایمان زیاد سخت نبود. از مغازه‌دارهای محلی می‌خریدیم. آنها فکر می‌کردند برای یکی از اعضای مسن‌تر خانواده است. پس از مدتی (بعد از اینکه چند بار ناخواسته پیش آنها سرفه کردیم) بو بردند و مجبور شدیم برای گیر آوردن این جنس قاچاق به جاهای دورتری برویم. وقتی مستأصل می‌شدیم با بهانه‌های عجیب و غریب، مغازه‌دار را به ته مغازه می‌کشاندیم. در این حین، یکی از بچه‌ها می‌رفت تو، و قبل از اینکه مغازه‌دار برگردد یک پاکت سیگار از روی پیشخوان کش می‌رفت. یک بار وقتی دوست خوبم، دارِن و من داشتیم برای سیگار له‌له می‌زدیم به یک ماشین تحریر متوسل شدیم. می‌دانستیم که اگر نامه‌ای به خط خودمان بنویسیم لو می‌رویم؛ در نتیجه، تایپش کردیم. نامه چیزی توی مایه‌های زیر بود:

مدیر محترم فروشگاه باجنز

متاسفانه چون حال من خوب نیست و نمی‌توانم خودم بیایم دو تا از نوه‌هایم را می‌فرستم دو بسته سیگار JPS برایم بخرند. اگر می‌خواهید اطمینان پیدا کنید به من زنگ بزنید.

شماره‌ای که ما به او داده بودیم شماره تلفن یک باجه عمومی بود تا اگر مدیر فروشگاه زنگ زد پاسخی دریافت نکند و ما بگوییم پدربزرگ باید خوابیده باشد. این شگرد خیلی مفیدی بود.

وقتی به سن ۱۲ سالگی رسیدم و دبستان را تمام کردم اکثر مواقع هنگام ناهار سیگار می‌کشیدم. در مدرسه‌ای که من درس می‌خواندم بچه‌ها اجازه داشتند وارد پارک پشت مدرسه شوند. خیلی از ما آنجا می‌رفتیم. اگر تمرین دو صحرایی یا بسکتبال داشتیم می‌شد از محوطه پارکینگ دوچرخه‌ها یا توالت‌ها استفاده کرد ولی باید خیلی دقت می‌کردیم که گیر نیافتیم. در محله‌ای که حالا زندگی می‌کنم چند مدرسهٔ بزرگ وجود دارد و می‌بینیم که بعضی از بچه‌ها از کوچه‌های باریک و کوچک اطراف خانهٔ ما برای سیگار کشیدن استفاده می‌کنند. چه خاطرات شیرینی داشتیم! منظورم سیگار نیست بلکه دوستانی است که زمانی با آنها رفیق بودیم.

در سن ۱۴ سالگی تصمیم گرفتم سیگار را کلاً کنار بگذارم (البته این تصمیم فقط ۱۷ سال دوام آورد). دلیل ترک من، مسائل مربوط به سلامتی و مال نبود. به این خاطر ترک کردم که نامزدم در آن زمان سیگار نمی‌کشید و می‌گفت که دوست دارد وقتی با من است بوی سیگار ندهم. تین برای من خیلی مهم بود. اگر او به دیگران می‌گفت که من آدم درست و حسابی نیستم برایم گران تمام می‌شد. حیثیتم را از دست می‌دادم! من هم تصمیم به ترک سیگار گرقتم. دیگر به پارک نمی‌رفتم. سعی می‌کردم در صندلی‌های جلوی اتوبوس بنشینم تا وسوسه نشوم، به دوستان سیگاری‌ام می‌گفتم سیگار برای سلامتی‌شان ضرر دارد اما بعد از مدتی برعلیه خودم موضع‌گیری کردم و به نامزدم گفتم که او سعی می‌کند مرا کنترل کند و رابطه‌ام را با او قطع کردم و نامزد دیگری پیدا کردم. این اولین باری بود که به خاطر سیگار کسی را از دست می‌دادم. چه کسی می‌داند، شاید او می‌توانست عشق زندگی من باشد ولی من او را از دست دادم.

بین سنین ۱۴ تا ۲۰ سالگی به طور متوسط هر دو هفته یکبار سیگار را ترک کردم به این شکل که سه یا چهار ساعتی تحمل می‌کردم ولی در نهایت طاقتم تمام می‌شد و یا به سراغ سطل آشغال‌ها می‌رفتم تا ته سیگاری پیدا کنم یا یک نخ سیگار از کسی گدایی می‌کردم و قول می‌دادم که این آخرین باری است که سیگار می‌خواهم. وقتی شب می‌شد یک پاکت ده‌تایی سیگار برای خودم می‌خریدم و می‌گفتم حالا وقت خوبی برای ترک کردن نیست. همیشه فکر می‌کردم پاکت‌های ۱۰ تایی سیگار برای کسانی است که می‌خواهند ترک کنند حالا می‌بینم این پاکت‌ها برای بچه‌هایی است که پول ندارند پاکت ۲۰ تایی بخرند. حتی بدتر از آن، مغازه‌داران نزدیک مدرسهٔ من که سیگار را به صورت نخی ۱۵ پنی می‌فروختند. یک بار رفتم یک نخ سیگار بخرم که متوجه شدم سیگار نخی فروخته نمی‌شود چون نیمسال تحصیلی تمام شده است. از قرار معلوم برای مغازه‌دار صرف نمی‌کرده سیگار را از این به بعد به صورت نخی بفروشد!

بین سنین ۲۰ تا ۳۰ سالگی، من احتمالاً بدترین ترک کننده سیگار در جهان بوده‌ام. در اوج اعتیادی که به ترک کردن پیدا کرده بودم گاهی روزی سه بار ترک می‌کردم. به این شکل که با احساس خوبی که ناشی از استعمال سیگار دیشبی بود صبح از خواب بیدار می‌شدم. وقتی به سمت ایستگاه حرکت می‌کردم از کنار سیگاری‌ها عبور می‌کردم و احساس می‌کردم سوراخ‌های بینی‌ام گشاد شده‌اند تا مقداری از دود مسموم سیگار را بو کنند. وقتی به ایستگاه می‌رسیدم خودم را متقاعد می‌کردم که اگر فقط یک نخ سیگار بکشم حالم توپ توپ خواهد شد. در نتیجه، به نزدیک‌ترین کسی که سیگار می‌کشید نزدیک می‌شدم؛‌ جوک بی‌مزه‌ای در مورد ترک سیگار می‌گفتم و بعد تقاضای یک نخ سیگار می‌کردم. سیگار را می‌کشیدم؛ بعد می‌رفتم کنار غیرسیگاری‌ها در واگن غیرسیگاری‌ها می‌نشستم. باید به یاد داشته باشید که تا همین چند وقت پیش می‌شد در قطار اتوبوس، سینما یا اتاق محل کار سیگار کشید.

من چند سالی در یک بانک کار کرده‌ام. وقتی وارد بانک می‌شدم با دیواری از نیکوتین روبرو می‌شدم. افراد مجاز بودند تا ساعت ۹: ۳۰ سیگار بکشند. در این ساعت، کار بانک آغاز می‌شد و ارباب رجوع وارد می‌شدند. آن‌وقت سیگارکشیدن به توالت‌ها و اتاق کارکنان محدود می‌شد. برای آدم غیرسیگاری که می‌خواست در اتاق کارکنان که ۲۰ تا ۳۰ نفر سیگار می‌کشیدند غذا بخورد وضعیت وحشتناکی بود، و اگر می‌توانستم تا ساعت ۹: ۳۰ سیگار نکشم به یک موفقیت رسیده بودم ـ البته بدون احتساب سیگاری که در ایستگاه می‌کشیدم. اگر از دندهٔ چپ از خواب بلند نشده بودم می‌توانستم تا ساعت ۱۲ ظهر تحمل کنم. البته در این مدت، کسی را که قبلاً از او سیگار تلکه نکرده‌ام نشان می‌کردم تا اگر حالم خیلی بد شد او مرا بسازد. روی این نکته تمرکز می‌کردم که یک محیط بدون سیگار را پیدا کنم، جایی که در کنار یک رودخانه باشد. از هر ده بار پیاده‌روی، نه بار آن همراه با سیگار کشیدن بود. از کنار مغازه‌ای رد می‌شدم، یک پاکت ده تایی سیگار می‌خریدم، یکی آتش می‌کردم و عزم خود را جزم می‌کردم که هر طور شده از این پس سیگار نکشم. در چنین روزهایی که سعی می‌کردم ترک کنم می‌شد شب‌ها مرا به همراه یک پاکت سیگار مارلبرو در یک کافه پیدا کرد. جواب من به کسی که بپرسد: «آیا داشتم سیگار را ترک می‌کردم؟» این است که «اگر می‌خواهید سیگار بکشید باید از آن لذت ببرید». در واقع، مجبور شدم روزهای ترکم را از سه روز در هفته بیشتر نکنم چون در غیر این‌صورت ممکن بود الکلی هم بشوم.

من خودم را آدمی که اراده‌اش کاملاً ضعیف باشد نمی‌دانم چون هر کاری در زندگی خواسته‌ام کرده‌ام مثلاً جهان را کاملاً گشته‌ام. بخشی از زندگی من این است که هنرهای رزمی و فلسفه تدریس می‌کنم و با استفاده از تمرین‌های توانبخشی در کلینیک‌های فیزیوتراپی در منطقهٔ کنت کار می‌کنم تا افراد را فعال و متحرک کنم.

به مدت دو سال در مسابقات موتورسواری شرکت کردم (خیلی وقت‌ها برنده شدم و خیلی وقت‌ها تصادف کردم). بخشی از کار من این است که جلوی گروه‌های بزرگی از افراد بایستم، مهارت‌های مختلف زندگی را به آنان آموزش دهم و در مورد این مهارت‌ها سخنرانی کنم. همیشه خودم را یک آدم فعال و ورزشکار توصیف کرده‌ام. ولی وقتی نوبت به سیگار می‌رسد احساس می‌کنم یک برده هستم ـ یک احمق ضعیف ترحم‌برانگیز که هر از چند گاهی از سیگارکشیدن متنفر می‌شود ولی نمی‌تواند ترک کند. خودم را متقاعد می‌کنم که بعضی افراد سیگاری هستند، بعضی‌ها هم نیستند و کسانی که سیگاری نیستند نمی‌دانند چه چیزی را از دست می‌دهند. چه اشتباهی می‌کردم! هر کسی که از دام نیکوتین آگاه نباشد و وادار شود که آن را به مدتی طولانی امتحان کند می‌تواند سیگاری شود.

وقتی به این درک برسید که همهٔ نکات مثبت سیگار کشیدن و دلایل انجام آن صرفاً بهانه و غیرواقعی است در این صورت، باورتان نمی‌شود که چرا از همان ابتدا به این درک نرسیدید. اگر قبل از اینکه اولین سیگار را بکشید این اطلاعات به شما داده می‌شد عمراً سیگار کشیدن را شروع نمی‌کردید.

هدف این کتاب، روشن است ـ شما را متقاعد به ترک سیگار کند. شیوهٔ کارکرد آن، این است که نشان دهد همهٔ دلایل سیگار کشیدن دروغ هستند و نشان دهد کسانی که سیگار نمی‌کشند از چه منافع و مزایایی بهره‌مندند.

نام این کتاب خودآموز ترک سیگار است چون شما کسی هستید که فرآیند ترک سیگار را شروع، کنترل و تکمیل می‌کنید.

در ابتدای این کتاب، نکات کلیدی برجسته می‌شوند. ممکن است بعضی از آنها بیشتر در مورد شما صدق کند اما این نکته، مهم است که همهٔ آنها را کاملاً درک کنید. ممکن است پس از خواندن چند صفحه از این کتاب متقاعد شوید که سیگار را ترک کنید ولی لطفاً تا آخر مطالعه کنید تا از همهٔ ابعاد موضوع آگاه شوید و واقعاً برای همیشه سیگار را ترک کنید! نگران نباشید. این کتاب قرار نیست جادو و جنبل کند. این کتاب بر اساس واقعیت‌ها و حقایق بنیادی در مورد علت سیگار کشیدن است و به این سوال که چرا و چگونه می‌توانیم ترک کنیم پاسخ‌هایی جامع و کامل می‌دهد.


کتاب خودآموز ترک سیگار نوشته ماتیو آلدریچ

کتاب خودآموز ترک سیگار
راهنمای کامل عملی
نویسنده : ماتیو آلدریچ
مترجم : ابوذر کرمی
ناشر: انتشارات آوین
تعداد صفحات: ۲۰۸ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]