معرفی کتاب « درس »، نوشته رولان بارت
مقدمه مترجم
امیل بنونیست در تحلیل زبان به دو قطب متوسل میشود: قطب نشانهشناختی و قطب معنیشناختی. با توجه به اولی میتوان گفت که ترجمه غیرممکن است و با توجه به دومی ممکن. مسأله در واقع این است که قطب نشانهشناختی زبان، که طبیعتا تمرکزش بر نشانه زبانیست به دو شکل عدم تطابق نشانهها در زبانهای مختلف را نشان میدهد: از یک طرف حد متصور بر مدلول دالهای بهاصطلاح مترادف در دو زبان یکی نیست، یعنی دامنه معنای یک نشانه در دو زبان مختلف متفاوت است. از طرف دیگر (و این مسأله را پیچیدهتر میکند) تداعیها و تداعیهای ضمنی یک کلمه با توجه به سنت، فرهنگ، تاریخ، جغرافیا و همه عوامل دیگری که میتوانند در این تداعیها مؤثر باشند از زبانی به زبان دیگر تفاوت دارد. مثالی بسیار ساده بزنیم: گرچه کلمه باران در فارسی و pluie در فرانسه به یک پدیده طبیعی اشاره میکنند، باران در ذهن فارسیزبان تداعیکننده طراوت، رویش و باروری است در حالی که مترادف این کلمه برای فرانسویزبان تداعیکننده ملال و دلمردگیست.
وقتی مسأله به ترجمه اثری در حیطه تفکر مربوط میشود دشواری دیگری بر این پیچیدگی تداعیها افزوده میشود و آن معنایی است که کلمه در یک سنت فکری خاص پیدا کرده. این مسأله در ترجمه فلسفه یا نظریه ادبی از هر زبانی به زبان دیگر بروز میکند، کلمات در سنن فلسفی متفاوت، معانی و تداعیهای متفاوتی پیدا میکنند. به همین دلیل است که برای مثال خوانش فلسفه فرانسوی (یا به شکل عامتر آنچه آمریکاییها نظریه فرانسوی مینامند) در محیطهای انگلیسیزبان هیچ شباهتی به خوانش آنها در خود فرانسه ندارد. حتی در دل سنتهای فلسفی نزدیکتر هم چنین اتفاقی به هر حال میافتد. برای نمونه خوانش فلاسفه فرانسوی از هگل و نیچه کاملاً با خوانش آلمانیها از این دو فیلسوف فرق میکند.
در اینجا میتوانیم سراغ قطب دومی که بنونیست نشان میدهد برویم، اینکه ترجمه ممکن است به این خاطر است که گزاره زبانی بهعنوان یک کل فرای دلالتهای نشانههایش معنایی دارد که میتوان تصور کرد قابل انتقال به زبانی دیگر است. اما با انتقال معنای گزاره بهعنوان کلی فراتر از اجزاء تشکیلدهندهاش مشکل اول، یعنی عدمانطباق دلالتهای نشانهها به جای خود باقی میماند. فرض من این است که در ترجمه متون نظری سنت فکری زبان مقصد این خلاء را پر میکند. اگر دلوز یا فوکو در زبان انگلیسی به شکل دیگری فهمیده میشوند به این دلیل است که گرچه معنای کلی گزارههای تشکیلدهنده متونشان به درستی به زبان دیگر منتقل شده، اما خلاء تطابق دلالتهای فلسفیشان را سنت فکری آنگلوساکسون پر کرده است.
این اتفاق میتواند گاه نتایج بسیار جذابی هم داشته باشد، خوانش جودیت باتلر از فوکو، یا خوانش فوکو و دلوز از نیچه منتج به خلق متون فلسفی بسیار غنیای شدهاند. آنچه در ایران به دشواری کار میافزاید این است که سنت فکری ما صدها سال است که متوقف شده در نتیجه زبان فارسی نمیتواند هیچ کمکی به مخاطب برای پُرکردن این خلاء ناشی از عدمتطابق نشانهها بکند. مدتهاست که یکی از مهمترین دغدغههای کسانی که در حوزه علوم انسانی در ایران کار میکنند اختراع واژگان جدید و گسترش توان زبان فارسی برای انتقال مفاهیم نوست. اما سؤالی که میتوان مطرح کرد این است که آیا ما راه را برعکس نمیرویم؟ آیا بدون وجودِ یک سنت فکری زایا هیچ زبانی قادر است در حوزه تفکر، واژگان جدید خلق کند؟ سادهتر بگوییم آیا یک زبان میتواند فقط زبان مقصد باشد و در عین حال زیر فشار مفاهیم نو از پای درنیاید؟
ما گاهی فراموش میکنیم که تمام متونی که از زبانهای اروپایی ترجمه میشوند در دل فرهنگی دیگر، با توجه به دغدغهها و پسزمینههای تاریخیای متفاوت با آنچه ما داشتهایم خلق شدهاند و نتیجتا گاهی موضوع بحثشان کلاً برای ما بیگانه است. در تاریخ ما نه چیزی مشابه حرکت اروپا به سمت خردگرایی در قرن هیجدهم وجود دارد، نه بورژوازی غالب قرن نوزدهم که میخواهد با توسل به ادبیات خودش سوژه جدید دولتـ ملتهای اروپایی را تحمیل کند، تجربه ما از جنگ جهانی دوم هیچ ارتباطی با تجربه اروپاییها از این جنگ ندارد، و نتیجتا وقتی بارت برای مثال میگوید که ادبیات به معنای بورژوای کلمه دیگر رها شده، ما نباید فراموش کنیم که ادبیات به معنای بورژوا برای ما هرگز وجود نداشته که الان رها شده باشد.
نتیجتا ما به بسیاری از این مفاهیم اصلاً نمیتوانیم به شکل جدی فکر کنیم. معنی آنچه من میگویم این نیست که یکی از این فرهنگها بر دیگری برتری دارد، یا اینکه ما قادر به فکرکردن نیستیم، برعکس میخواهم بگویم که آنچه در این لحظه اولویت دارد، تلاش برای معادلسازی برای تمام این مفاهیم نیست، بلکه فکرکردن به فرهنگ ایران از درون فرهنگ ایران است. عاریتگرفتن واژگان فنی از زبانهای دیگر هیچوقت برای هیچ زبانی مشکلی ایجاد نکرده و خود ما در عصر طلایی ترجمه آثار فلسفی یونان کلماتی مثل بوطیقا را از یونانی وام گرفتهایم. مهمتر از آن این است که فراموش نکنیم، که ما از بارت، دلوز، فوکو و امثالهم بیش از هر چیز میتوانیم روش و نگاهشان را بیاموزیم، اما در نهایت وسواس معادلگزاریمان شاید وسواس بیموردیست.
باز باید تأکید کنم که من مطلقا با تلاش برای یافتن معادلهای گویاتر و دقیقتر برای واژگان تخصصی مخالف نیستم، اما حقیقت این است که تنها نهادی که میتواند به شکل منظم و سیستماتیک این کار را انجام دهد و بر تشتت کلمات و گمگشتگی مخاطب در دریای بیپایان معادلگذاریهای سلیقهای پایان دهد دانشگاه است، اما دانشگاه، لااقل الان، نه توان این کار را دارد نه میلش را. در نتیجه تمام این تلاشهای فردی برای حلکردن این بحران فقط لایهای به پیچیدگی شرایط میافزاید. زیرا از طرفی بخش عمدهای از متونی که پایهها و ارجاعات اصلی متنی چون کتاب حاضر در آنهاست اصلاً ترجمه نشدهاند. از طرف دیگر تعدد معادلهای پیشنهادی برای بسیاری از این واژگان باعث میشود که مخاطب نتواند متوجه ارجاعات و اشارات ظریف متن به متون دیگر و بحثهای نظریای که از خلال این ارجاعات شکل میگیرد شود. من سعی کردهام برای فهم درست تا حد ممکن پاورقیهایی به متن بیافزایم، اما در حقیقت تعداد ارجاعات پنهان متن بارت به متون دیگر آنقدر زیاد است که من برای اینکه کتاب تبدیل به حاشیهای بر پاورقیها نشود، مجبور شدم فقط به مواردی که به نظرم مهمتر آمدند بسنده کنم.
به هرحال چون هر مترجم دیگری که دست به ترجمه چنین متونی میزند من هم ناچار شدهام گاهی معادلهایی پیشنهاد کنم. برای این منظور تا حد ممکن سعی کردهام به برخورد مؤلف با زبان خودش وفادار باشم، به این شکل که اگر کلمهای در زبان فرانسه رایج وجود دارد، اما بارت معنایی خاص به آن میدهد سعی کنم آن را به کلمهای رایج در زبان فارسی ترجمه کنم. به همین دلیل مثلاً از بین دو معادل رایج برای کلمه Discours، سخن را به گفتمان ترجیح دادم، زیرا این کلمه سوای کاربرد خاصی که در آثار بارت، فوکو و دیگران یافته، معنای عام و متداولی هم در زبان فرانسه دارد و بعضا تمایز قایلشدن بین دو کاربرد کلمه آنقدر هم ساده نیست. در مورد کلماتی مثل «سوژه» که به همین شکل در فارسی هم رایجاند ضرورتی ندیدم به دنبال معادل بگردم. دسته دیگری از کلمات هم هست که من به همان شکل اصلی نگهداشتهام، یا به این دلیل که در خود متن هم کلمات به زبان دیگری هستند (غالبا یونانی و بعضا انگلیسی)، یا به این خاطر که پیداکردن کلمهای که تمام بار مورد نظر را منتقل کند به نظرم ممکن نیامده. اما غیر از واژگان تخصصی نشانهشناسی، واژگانی هم هست که بارت از رشتههای دیگر علوم انسانی وام میگیرد. در مورد بارت دوره دوم، که در اینجا میبینیم، نباید فراموش کرد که بخش عمدهای از واژگان او از روانکاوی و بهویژه از لکان به عاریت گرفته شده. در این میان چند کلمه هست که بهخاطر اهمیتشان بهتر است در همین مقدمه توضیح داده شوند.
کلمه Désir را معمولاً به «میل» ترجمه میکنند، مشکل اینجاست که این دو واقعا یک چیز نیستند. تمام اشتیاق و نیرویی که در Désir هست در میل غایب است. به همین دلیل و برای اینکه دقیقا این بخش اشتیاق و نیرو بیشتر منتقل شود من ترجیح دادم کلمه را به «هوا» ترجمه کنم. اشتیاق و نیروی حاصل از این حالت درونی در کلمه «هوا» بهخوبی منتقل میشود. تنها مشکل این است که «هوا» در فارسی امروز دیگر رایج نیست (جز در ترکیبهایی مثل هوا و هوس یا هوای نفس)، اما به هرحال هر فارسیزبانی همچنان معنی این کلمه را متوجه میشود، پس رایجنبودنش مشکلی ایجاد نمیکند. اگر لحظهای به مصراعهایی چون: در هوایت بیقرارم روز و شب، یا ما در درون سینه هوایی نهفتهایم، یا گرت هواست که با خضر همنشین باشی، دقت کنیم متوجه تفاوت این نیرویی که من از آن صحبت میکنم میشویم. «در میلت بیقرارم روز و شب» بیشتر از آنکه اشتیاق سوژه را نشان دهد خندهدار است.
کلمه مهم دیگر در حوزه روانکاوی perversion است. این کلمه را هم معمولاً به «انحراف جنسی» ترجمه میکنند که جدا از این بالذات ترجمه بدی است، در متن بارت بههیچوجه معنی نمیدهد. بارت کلمه را در معنایی بسیار عامتر بهکار میبرد و پیش از هر چیز حضور صفت «جنسی» در این ترکیب استفاده از آن را در اینجا غیرممکن میکند زیرا جملهای مثل: «ادبیات منحرف جنسی است» هیچ معنایی ندارد. در نتیجه من ترجیح دادم این کلمه را به «هرزگی» ترجمه کنم بهویژه به این دلیل که آنچه برای بارت در perversion مهم است جنبه بیحاصلیاش است.
کلمه jouissance را معمولاً ترجمه نمیکنند. آنچه jouissance را از plaisir (لذت) متمایز میکند از طرفی شدت بیشترش است و از طرف دیگر بار جنسیای که در کلمه نهفته است. برای لکان jouissance حدی خیالی از لذت است که در واقعیت سوژه توان تحملش را ندارد. من این کلمه را به «حظ» ترجمه کردم و افزودن جنبه لکانیاش را به تخیل مخاطب واگذاشتم.
کلمات دیگری هم هست که این بار به حیطه خود نشانهشناسی مربوط میشود. مهمترینشان شاید کلمه langage باشد. زبان فارسی در حقیقت بین این کلمه و langue فرق نمیگذارد و هر دو را به «زبان» معنی میکند. اما این دو کلمه در متون تخصصی نشانهشناسی معنایی متمایز دارند: از بعد از سوسور langage به مجموع لانگ (سیستم انتزاعی) و پارول (یا سخن) اطلاق میشود. اما در عین حال این کلمه میتواند به هر سیستم نشانهایی غیر از زبان و یا به زبان داخلی یک قشر یا طبقه یا گروه هم اطلاق شود. من langage را به «لسان» ترجمه کردم. نتیجتا ما میتوانیم درباره لسان به شکل عام یا لسان سینما، لسان فلسفی، لسان تجار و غیره صحبت کنیم. کلمه زبان را صرفا به معنای سیستم انتزاعی (مثلاً زبان فارسی) به کار میبریم.
اولین متنی که در کتاب آمده (یا در واقع متن اصلی) ترجمه درس آغازین بارت در کلژ دوفرانس است که در همان زمان حیات بارت بهعنوان کتابی مستقل منتشر شده. این متن از این جهت مهم است که به شیوه دروس آغازین در کلژ دوفرانس، بارت در آن به نوعی مسیر تحقیقی که تا آن لحظه پیموده و برنامهای را که برای ادامه تحقیقاتش دارد توضیح میدهد.
با درنظرگرفتن اینکه درس در نهایت متن دشوار و فشردهایست، فکر کردم ترجمه دو مصاحبه با بارت، در دوره دوم زندگی کاریاش، میتواند به درک نظریاتش کمک کند. هر دوی این مصاحبهها به لحاظ زمانی به درس مقدمند، اما آنچه برای من مهم بود این است که در گفتوگوی اول بین بارت و موریس نادو، بارت در واقع نه فقط با یک همتا، که در واقع با حامی اولیهاش زمانی که کارش را آغاز کرده گفتوگو میکند. موریس نادو، ناشر و سردبیر آوانگارد و بینهایت سختکوش، اولین کسی است که نوشتههای بارت و خیلی دیگر از نویسندگان مهم فرانسه را منتشر کرده و به نوعی بارت را از ابتدای زندگی فکریاش همراهی کرده. در نتیجه به نظر من گفتوگوی این دو نفر متن بسیار جالبی آمد.
مصاحبه دوم بیست کلمه کلیدی برای رولان بارت ماهیتی کاملاً متفاوت دارد. اینجا دیگر گفتوگویی در کار نیست، مصاحبه است، یعنی روزنامهنگاری نزد متفکر معروفی رفته و از او میخواهد یک دسته از ایدهها یا گفتههایش را توضیح دهد. شاید اگر مصاحبهگر اشراف بیشتری، داشت میتوانست سؤالات جالبتری بپرسد، اما این ایده که از بارت بخواهد بیست کلمه کلیدی در نوشتههایش را توضیح دهد به نظر من جالب آمد، بهویژه به این خاطر که بخشی از این کلمات در درس هم بهکار رفته و نتیجتا شرح بارت میتواند به فهم بهتر متن اول کمک کند. اما پیش از شروع برای درک حال و هوایی که این درس آغازین در آن ایراد شده پیشگفتاری درباره رابطه بارت و فوکو، نحوه ورود بارت به کلژ دوفرانس افزودهام. بیشتر آنچه در این پیشگفتار آمده از کتاب فوکو و معاصراناش نوشته دیدیه اریبون گرفته شده، ولی با توجه به اینکه تمرکز کتاب بیشتر بر فوکوست همه فصل فوکو و بارت را ترجمه نکردم و نکاتی در این مورد از کتب دیگر، علیالخصوص رولان بارت، شغل نوشتن اثر اریک مرتی به آن افزودهام.
متون اصلی هیچ پاورقیای ندارند، در نتیجه پاورقیهای متن همه از من است.
سپاسگزاری از آنان که در بهسرانجامرسیدن کتابی کمک کردهاند همیشه کار دشواریست، چون یا باید جایی دست به انتخاب زد (از چه حد بیشتر کمک محسوب میشود، یا کمکی که نیاز به تشکر دارد؟) یا سیاهه اسامی آنقدر دراز میشود که در واقع تمام نامها در درازیاش گم میشوند. (از طرف دیگر کسانی هم هستند که به چنان فضای نزدیکی از محیط عاطفی یک نفر، در اینجا من، متعلقاند که انگار حتی تشکر در ملاءعام از آنها دریدن حریم شخصی است.) به هرحال من از دوستان عزیزم محمد راغب و سید مهدی یوسفی که متن را با دقت خواندند و پیشنهادهای تیزبینانهای برای اصلاحش دادند بینهایت متشکرم، همینطور از استاد عزیزم اریک مرتی که در رفع بسیاری از دشواریهای متن مرا یاری کرد.
کتاب درس
نویسنده : رولان بارت
مترجم : حسام نقره چی
ناشر: نشر نیلوفر
تعداد صفحات : ۱۳۸ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید