معرفی کتاب « دموکراسی »، نوشته برنارد کریک
ترجمه این کتاب را تقدیم میکنم به شهرناز و به دلنازم، که در کودکی معنای «آزادی» را از من میپرسیدند، و امروز پس از همهٔ این سالیان دراز، هنوز آنها نیز همراه با من، هر سه سرگشتهٔ ناکجا آباد جستوجوی همان معناییم؛ باشد که این کتاب کوتاه گوشهای بسیار ناچیز از توهمات و احتمالات در آن معنا را تنها و تنها در یکی از زوایای کوچک یکی از جنبههای آن ـ جنبه تئوری سیاسی آن ـ به آنها و به خود من بنماید ـ تا هنوز سرگشتهتر در این وادی گام به ناکجا برداریم!
عبدالرضا سالاربهزادی
توضیح چند نکته از سوی مترجم
توضیح مختصر چند نکتهٔ کوچک شاید بتواند در سهولت مطالعهٔ این کتاب به خوانندگان کمک کند:
۱. نویسندهٔ متن اصلی، برنارد کریک انگلیسی، در این متن که خود آن را «رسالهای بلند یا کتابی کوتاه» (۲۳۲ دستنویس) میخواند، هیچگونه توضیح یا پانویسی دربارهٔ مواردی که ممکن است برخی خوانندگان نیاز به معرفی یا آشنایی مختصر با آن داشته باشند نیاورده است، که به نظر میرسد خطمشی کلی ناشر (نشر دانشگاه آکسفورد) در این مجموعه باشد. لذا تمامی پینویسهای کتاب حاضر از این مترجماند. در خود متن نیز مواردی که در دو قلاب ([]) آمدهاند توسط مترجم افزوده شدهاند.
۲. در ترجمهٔ متون سیاسی، همانطور که در ترجمه متون مربوط به سایر شاخههای معرفت، در برگردان برخی واژهها یا اصطلاحات مترجم گاه دچار مشکل میشود، از جمله در مورد یافتن معادل دقیق برای واژههای “administration””government” “State”، و گاه حتی “regime”، در متن جمله مربوطه. مشکل اصلی ناشی از همپوشی مفاهیم این واژهها در برخی موارد و موارد کاربردشان، و مفاهیم رایج و متعارف جا افتاده و تفکیک شده معادل آن واژهها در زبان فارسی است؛ ما معمولاً “State” را معادل کشور بهمنزلهٔ یک موجودیت سیاسی، یا حکومت آن بهعنوان نماد و نمایندهٔ آن موجودیت در روابط سیاسی و دیپلوماتیک، “government” را به معنای «دولت» در معنای متعارف آن یعنی «قوهٔ مجریه» یک کشور، و “administration” را به معنای «دولت» در مفهوم مدیریت قوه مجریه یا به اصطلاح رایج «کابینه» یک دولت درک میکنیم، حال آنکه در زبان انگلیسی این واژهها نه فقط همپوشی پیدا میکنند یا به جای هم بهکار میروند، بلکه در مواردی معنایی گستردهتر یا محدودتر ـ بسته به متن ـ مییابند. این مشکل را دکتر فخرالدین عظیمی نیز در یادداشت ابتدایی نسخهٔ فارسی تازهترین اثر خود (دستکم تازهترین اثری که این مترجم از این نویسنده و استاد فاضل و اندیشمند مقیم آمریکا دیده است)، حاکمیت ملّی و دشمنان آن (نشر نگارهٔ آفتاب ـ نشر نامک، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۹) ص ۱۱، اما در جهت معکوس، یعنی برگردان این واژهها از زبان فارسی به زبانهای دیگر، توضیح داده است و به نیاز به «بازاندیشی» در مورد مفاهیم «بسیاری از واژههایی که در پارسی کاربرد دارند» اشاره کرده است. در ترجمه حاضر، بسته به مورد “government” علاوه بر معنای متعارف آن، گاه در معنای «حکومت» و «نظام حاکم» هم برگردانده شده است، و “State” نیز علاوه بر کشور و مملکت، بسته به مفهوم مورد نظر نویسنده در جمله، گاه به معنای «حکومت» هم آورده شده است، “regime” کلاً به «نظام حاکم» برگردانده شده است، و “administration”، باز بسته به محتوای جمله «قوه مجریه» «دستگاه اداری»، «مدیریت دستگاه اداری»،… ترجمه شده است.
۳. امیدوارم این ترجمه مقبول نظر نکتهسنج خوانندگان فاضل و دقیق قرار گیرد. بدیهی است هر گونه نقصی در ترجمه، که میتواند موارد فراوانی از آن وجود داشته باشد، از قلت بضاعت این مترجم ناشی میشود. اگر اساتید گرانقدر و صاحبنظران فاضل با بزرگواری و شاگردنوازی مترجم را در اینگونه موارد اصلاح و راهنمایی فرمایند این کمترین را رهین منت ابدی ساختهاند، که از قدیم گفتهاند برای عالمان «آموزش دادن زکوهٔ علم است».
عبدالرضا سالار بهزادی
مهرماه ۱۳۹۰ ـ تهران، نیاوران
پیشگفتار
معانی بسیاری با واژهٔ دموکراسی پیوستهاند. بنابراین اگر یک معنای راستین برای آن باشد، در واقع، همانطور که افلاطون ممکن بود بگوید، چنین معنایی را در آسمانها باید جست؛ ولی متأسفانه این معنا هنوز به ما انتقال نیافته است. دموکراسی واژهای است که برخی فلاسفه آن را «مفهومی اساساً بحثبرانگیز» خواندهاند، یعنی یکی از آن واژگانی که ما هرگز نمیتوانیم همگی به یکسان تعریفش کنیم زیرا خود حامل دستور کار متفاوتی از نظر اجتماعی، اخلاقی، یا سیاسی خواهد بود. اما به هر طریق دستکم امروزه ما نمیتوانیم بدون آن زندگی کنیم. من ۴۰ سال قبل در کتاب خود در دفاع از سیاست (۱) «این اغواگرترین و فتّانترین واژه» را چونان ایزددختی رومی یا یونانی ـ انگار که دموکراتیا (۲) (یا دموکراسیا)، از خدایان کوچک و فرعی آتن باشد ـ مادیّت بخشیدم: «او معشوقهٔ همه است و با اینهمه، حتی زمانی که یکی از عاشقان او میبیند که الطاف و محبتهای او، از دیدگاه، این عاشق، بهصورتی نامشروع شامل حال بسیاری از افراد دیگر نیز میشود باز هم سحر و افسون خود را حفظ میکند».
افلاطون، البته از دموکراسی بیزار بود. از نظر او دموکراسی فرمانروایی دوکسا (۳) بر فیلوسوفیا، (۴) یعنی فرمانروایی عقیده بر معرفت بود. لغت یونانی برای فرمانروایی کراتوس (۵) بود، و دموس (۶) معنای «مردم» داشت، اما بسیاری از دیگر نویسندگان عهد باستان (و مدرن) به دموکراسی معنایی تحقیرآمیز دادند، صرفاً معادل اکثریت به معنای تودهٔ جماعت ـ جانوری قدرتمند، خودخواه، دمدمی مزاج، و بیثبات و آشفته. همانطور که خواهیم دید ارسطو، شاگرد افلاطون، در کتابش سیاست، (۷) نگاهی متعادلتر و منصفانهتر به مفهوم دموکراسی اختیار کرد. در حالیکه دموکراسی برای او شرطی لازم برای حکومت خوب بود، از شرط کافی بودن بسیار به دور بود. اگر ما دربارهٔ عدالت و حکمرانی شایسته سخن میگوییم پس سخن ما دربارهٔ مجموعهای پیچیده از مفاهیم، ارزشها، و اعمال مختلف است، و دربارهٔ مجموعهای که هرگز یکسان نمیماند. هنگامی که بئاتریس وب (۸) میگفت: «دموکراسی تکثیر آرا و عقاید جاهلانه نیست» دموکراسی را انکار نمیکرد؛ او صِرفاً، ولو تا اندازهای با تندی و گزندگی، آن را در جای خودش قرار میداد و اصلاحات آموزشی بیشتر، یا بگوییم صرفاً آموزش را مطالبه میکرد.
بنابراین لازم است دربارهٔ هر ادعایی که میگوید مفهومی از دموکراسی هست که برای همهٔ احوال و شرایط بهترین مفهوم ممکن است مشکوک باشیم، به همینترتیب لازم است دربارهٔ ادعاهایی که میگویند یا پیشفرض میگیرند که باید یک قبای از پیش دوخته و آمادهٔ دموکراسی را در عوض قبایی دیگر برای پوشیدن انتخاب کنیم با تعریض برخورد کنیم. در دموکراسیها انتخاب نکردن گسترده و فراگیر میتواند شکلی خطرناک از انتخاب کردن باشد. هر کدام از ما باید چیزی را انتخاب کنیم ولی اینکه چگونه و چرا بر خود مفروض میگیریم که برای دیگران دست به انتخاب بزنیم مسئلهٔ دیگری است. بیشتر ما، که احتمال دارد کتابی چون این را بخوانیم، در نظامهای حکومتیای زندگی میکنیم که در یک معنای وسیع آنها را «دموکراتیک» میخوانیم. واژه دموکراسی هنوز میتواند، یا باید، به قول آن شاعر یونانی، «خون را چون شراب به جوش آورد»، در حالیکه، مثلاً عبارت «حکومت بر اساس قانون اساسی» حال و هوای کتاب درسی یا کتاب قانون را در خود دارد. برای گفتن کلمه «دموکراتیک» با همهٔ ابهاماتش، در استفاده و در سوءاستفاده از آن، همان طور که در انتهای این کتاب به نمایش خواهیم گذارد، دلایل خوبی وجود دارد؛ و گزینشهایی هستند که باید بین نظامهای دموکراتیک مختلف صورت گیرند، مانند زمانی که حکومتهایی جدید استقرار مییابند ـ مثلاً در آلمان و در ژاپن پس از جنگ [جهانی دوم]؛ در جمهوریهای بهجا مانده از اتحاد شوروی سابق؛ یا در دولتهایی که کار به آنها تفویض شده است مانند اسکاتلند، ولز و ایرلند شمالی. (۱) اما این به آن معنا نیست که دموکراسی در تمامی شرایط و وضعیتها اصل غالب است (کاملاً جدا از این واقعیت اسفبار که در بیشتر کشورهای دنیا خبری از آن نیست). مثلاً، در چند سال گذشته من اتفاقاً در بسیاری از جلسهها و دیدارهای جمعی حضور داشتهام که در آنها کسی برمیخیزد و با شور و هیجان و با استدلال خواستار «مدارسی دموکراتیک» میشود، و من با تندی به او پاسخ دادهام، «این حرف بیمعنی است، مدرسه نمیتواند دموکراتیک باشد؛ ولی خدا میداند که بسیاری از آنها لازم است که دموکراتیکتر باشند و برخی، بهراستی، بهگونهای قابل تحسین نمونههای آشکار استبدادند».
اما، به هر حال، بهطور کلی شمار کاربردهای مختلف و متفاوت اصطلاح «دموکراسی» که تأثیر و پیامد عملی داشتهاند چندان زیاد نبوده است. منظور من از تأثیر و پیامد عملی زمانی است که تناسبی بین برداشت از دموکراسی همچون مجموعهای از ارزشها و برداشت از دموکراسی همچون مجموعهای از مقررات و تنظیمات نهادی وجود داشته باشد. ما میتوانیم این امر را به بهترین وجه با در نظر گرفتن تاریخ ارزشها و نیز نهادهایی که دموکراتیک خوانده میشوند مشاهده کنیم.
دو دلیل برای اینکه با رویکردی تاریخی آغاز کنیم وجود دارد. نخست آنکه برای درک هر نهاد بشری باید اندکی از آنچه را که پیش از آن بر آن نهاد گذشته است، یعنی اینکه برای چه به وجود آمده یا تحولات و تکاملش چگونه بوده است را بدانیم. حتی مارکس که به انقلاب باور داشت میگفت برای آنکه جهان را تغییر دهیم باید نخست آن را بفهمیم (هر چند که دربارهٔ میزان تغییرِ ممکن، و یقیناً در مورد برنامه زمانی چنین تغییری، تا اندازهای آرمانپرداز بود یا صاف و ساده بگوییم، در اشتباه بود). دلیل دوم برای آغاز از یک رویکرد تاریخی، خودش دلیلی تاریخی است. هنگامی که با انقلاب آمریکا و پس از آن انقلاب فرانسه دموکراسی رفتهرفته به سیاست و جامعهٔ نوین وارد شد، رهبران این انقلابها به آنچه آنها را گذشتگان یونانی و رومی خود میانگاشتند چشم داشتند. وقتی این رهبران اصول مستدل خود را وضع میکردند و رسالههایی علیه حکومت سلطنتی و ظلم و سرکوب مینگاشتند، اسلاف یونانی و رومی خود را در رداهای رومی کلاسیک و با تاجهای برگ غار بر سر نقاشی کردند و تندیسهایشان را تراشیدند، و بر خود نامهای مستعار یونانی و رومی نهادند (هم برای تحریک و برانگیختن دیگران و هم برای پنهانکاری و محافظت از خود). و نامهای مستعار خاصی که برمیگزیدند برای خوانندگانشان حکایت از سرچشمه آنها داشت ـ یک «بروتوس»(۲) بیشتر احتمال داشت به سود عمل فوری بحث واستدلال کند تا یک «سیسرو»(۳) با ذهنی در راستای قانون اساسی. برای قرون متمادی خاطرهٔ احیا شدهٔ دولتشهرهای یونان و جمهوری روم فکر غرب را به خود مشغول کرده بود؛ چون بیم و هراسی واقعی برای برخی و چون امیدی فرضی برای پارهای دیگر. آنچه قبلاً به انجام رسیده بود میتوانست بار دیگر هم تحقق یابد. و لازم است همواره به یاد داشته باشیم که ما واژهای را مورد بررسی قرار میدهیم که در بیشتر طول تاریخ بشر در بیشتر جوامع هیچ معنا و مفهومی نداشته، و این در حالی است که غالب حکومتها در جهان مدرن احساس نیاز میکنند تا خود را دموکراتیک بخوانند، و بسیاری از این حکومتها در، یا ورای، دورترین حد هر گونه معنا و کاربرد اصیل این واژه از نظر تاریخی جای دارند. (۴)
من چالش نگارش این کتاب را دوست دارم زیرا نوشتن کوتاه و مختصر دربارهٔ موضوعی بهشدت حائز اهمیت ولی به همان اندازه پیچیده و سعی در ساده کردن آن بدون تحریف و خللی در آن مشکلتر از نوشتن دربارهٔ آن به تفصیل است. بنابراین هشداری دوگانه میدهم. سه روایت مختلف و متفاوت وجود دارند که باید آنها را پهلو به پهلوی هم پیش برد، و من سعی خواهم کرد در پایان هر کدام را با دقت از دیگر روایتها جدا کنم و گره از هر یک بگشایم و با روایتهای دیگر ارتباطشان دهم. نخست دموکراسی همچون یک اصل یا یک نظریه برای حکومت؛ دوم دموکراسی همچون مجموعهای از تنظیمات و مقررات برای نهادها یا ابزار قانون اساسی؛ و نیز دموکراسی همچون یک گونه رفتار (رفتاری که میتوان گفت همزمان آنتیتز گردننهادن و کنارهجویی است). این سه روایت همیشه با همدیگر همراه نیستند. بهعنوان مثال رأی دادن برای انتخاب رهبران یک ابزار دموکراتیک است؛ ولی بسیاری از راهبان قرون وسطایی در کلیسایی بهشدت مستبد رؤسای دیر خودشان را خود انتخاب میکردند؛ دستههای جنگجوی وایکینگ اگر رئیسشان در نبرد کشته میشد رهبر جدیدی انتخاب میکردند، و هوراشیو برایمان حکایت میکند که آخرین کلام هملت به هنگام مرگ اعلام رأی خود به نفع فورتنبراس برای پادشاهی دانمارک بود (۵) («نه آنگونه که ما در انگلستان عمل میکنیم»، اما تماشاگران نمایشنامه در دوران ملکه الیزابت قطعاً چیزهایی دربارهٔ امر غریب سلطنت انتخابی شنیده بودند ـ و نیازی نداشتند که دستهٔ کر اینها را برایشان توضیح دهد). هشدار دوم این است که تفکیک تاریخچهٔ آنچه از واژهٔ دموکراتیک مراد است از «جمهوری» و «جمهوریخواهی» تا به همین دوران معاصر کاری سخت بوده است.
سنت جمهوریخواهی رومی در قرون ۱۶ و ۱۷ بار دیگر احیا شد (و بهترین مدافع و مُبَلّغ و بهترین تحلیل خود را در گفتارهای (۹) ماکیاولی یافت) و بهصورت ایده و اندیشهای جانبخش و انگیزهبخش برای انقلابهای آمریکا و فرانسه درآمد؛ و در عین حال از آنجا که این جمهوریخواهی اکیداً منکر آن بود که همهٔ افراد شایستگی رأی دادن داشته باشند، و دلایل خوبی هم برای این امر ارائه مـیکرد، آنگونه که غالب ما دربارهٔ دموکراسی فکر میکنیم دموکراتیک نبود، با اینهمه به معنایی دموکراتیکتر از آن بود که بسیاری از ما امروزه با آن بتوانیم احساس راحتی و رضایت کنیم زیرا بر وظیفهٔ همه آنها که شهروند بودند دایر بر مشارکت فعال در زندگی اجتماعی و امور مملکت تأکید میورزید (این همان چیزی است که پژوهشگران از مفهوم «جمهوریخواهی مدنی» مراد میکنند).
۱. نقاشی دلاکروا (۱۰) آزادی پیشاهنگ و هدایتکنندهٔ مردمان (۱۱)
امروزه گرایش فکری ما این است که همهٔ ما، اگر دلمان بخواهد، یا اگر نه، اگر حوصلهاش را داشته باشیم، هرازگاه که بخواهیم، حق مشارکت فعال در زندگی اجتماعی و در امور مملکت را داریم، ولی با این وجود حکومت را موظف میدانیم که در هر حال قوانینی برای دفاع و حراست از آزادیهای فردی ما فراهم آورد (این همان چیزی است که پژوهشگران «لیبرالیسم» میخوانند). اما همانطور که خواهیم دید، اشتباه است اگر این تغییر و جابهجایی را (یعنی این اعتماد گسترده و عمومی مبنی بر اینکه میتوانیم با اطمینان و امنیت خاطر کار را به دیگران واگذاریم) تنها به جامعهٔ مصرفی، تاچریسم، (۶) یا سلطهٔ اقتصاد بازار، اواخر قرن بیستم نسبت دهیم. ریشههای این امر عمیقترند و در قلب ابهام واژههای «دموکراسی» و «آزادی» و اعمال ملازم و همراه با آنها جای دارند. از اینرو بود که بنژامن کنستان (۱۲) در رسالهای در سال ۱۸۱۹ با عنوان «آزادی باستانیان در مقایسه با آزادی مدرنها»(۱۳) میتوانست چنین بنویسد:
هدف مردمان عهد باستان به اشتراک گذاشتن قدرت اجتماعی بین شهروندان یک سرزمین پدری مشترک بود: این چیزی بود که آنها آزادی میخواندند. هدف مردمان مدرن بهره بردن از آزادی برای کامیابیهای شخصی است؛ و آزادی را ضمانتهایی میخوانند که از سوی نهادهایی برای این کامیابیها داده شده است.
این تضاد و تعارض بین برداشت باستانی از مفهوم دموکراسی با برداشت مدرن از آن در لباسی نوین و امروزی چیزی است که من در پایان کتاب به آن میرسم، امّا همراه با امیدواریهایی برای رسیدن به پایانی به اندازهٔ کافی خوش که در آن ما بتوانیم از هر دو بهرهمند شویم اما تنها در صورتی که بیاموزیم چگونه این دو برداشت میتوانند بهعنوان موجودیتهایی جدا و منفک از یکدیگر همزیستی داشته باشند، به جای آنکه با زبانبازی در هم آمیخته و ادغام شوند و از همینرو بهگونهای خطرناک موجب گمراهی گردند.
کتاب دموکراسی
نویسنده : برنارد کریک
مترجم : عبدالرضا سالاربهزادی
انتشارات بصیرت
تعداد صفحات: ۲۵۵ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید