کتاب « روی پله‌های کنسرواتور »، نوشته دونالد بارتلمی

این کتاب، سومین مجموعه داستانی‌ست که از دونالد بارتلمی تقدیم خوانندگان فارسی زبان می‌کنم. (۱) امیدوارم سه‌گانهٔ بارتلمی، یک از صد حق مطلبی را که در شأن این مؤلف ـ و علاقه‌مندانش ـ است، ادا کرده باشد. کتاب “۶۰ داستان” بارتلمی را که اکثر داستان‌های مجموعه حاضر از آن انتخاب شده‌اند، آقای مصطفی رضیئی در اختیارم نهادند که از ایشان متشکرم.

ش. م.


مقدمه

امروزه مشکل شماری از خوانندگان ادبیات و دانشجویان ادبی از جایی آغاز می‌شود که به سراغ نویسندگانی چون بارتلمی، کوور و براتیگان می‌روند. نویسندگانی که ظاهرا چندان با آن‌ها راحت نیستیم. به نظر می‌رسد این نویسندگان با امتناع از روش‌های سنتی و معمول داستان‌گویی، با داشتن لحنی بازیگوشانه و نپرداختن به توصیف شخصیت، خوانندگان‌شان را گیج می‌کنند. من مرتب از سوی شاگردانم با چنین سؤال‌هایی رو به رو می‌شوم که «آیا اصلاً قرار است این داستان‌ها معنایی داشته باشند؟!»

ریشهٔ چنین مشکلاتی ـ چنان‌که منتقدانی چون ایهاب حسن، ژروم کلین‌کوویتز، ریموند فدرمن، جو دیوید بلامی و ریچارد کاستلانتز اشاره کرده‌اند ـ به ظهور گونهٔ جدیدی از داستان برمی‌گردد که در ایالات متحده به وجود آمده و بسیاری از خوانندگان و منتقدان ادبی هم در پرداختن به آن مشکل دارند. البته نخستین جرقه‌های این‌گونه داستان‌ها ریشه در دامنهٔ متنوعی از رویکردهای آوانگارد هنری دارد که قبلاً در قرن بیستم به بالندگی رسیده بودند. اما ظاهرا این داستان‌ها اکنون به جریان اصلی “سوپرفیکشن” عصر ما تبدیل شده‌اند و در این فرایند، با داشتن عناصری که به زعم خالقان‌شان تازه‌ترند و استراتژی‌های داستانی جاندارتری هم دارند، جانشین رویکردهای آشناتر و واقع‌گراتر در داستان‌نویسی شده‌اند. از آن‌جا که این گونهٔ جدید داستانی از سوی جمعی از با استعدادترین و خلاق‌ترین نویسندگان آمریکایی ـ علاوه بر اسامی قبلی، کسان دیگری هم‌چون استیو کاتز، فدرمن، راسل بنکز، هری ماتیوز، ایمامو باراکا و خیلی‌های دیگر ـ خلق شده است، پس برای خوانندگان و منتقدان ضروری است تا روش‌های درک، تصدیق و تعلیم این اشکال جدید را نیز گسترش دهند.

داستان‌های دونالد بارتلمی نیز اغلب به اندازهٔ داستان دیگران در این چارچوب جای می‌گیرند؛ به علاوه به نظر می‌رسد جای پای او به عنوان یک نابغهٔ بااستعداد، بیش از سایر نویسندگان خلاق در این حیطه محکم شده است. من به دو رویکرد عمده در مورد خواندن ـ و حتی آموزش دادن ـ آثار بارتلمی تأکید می‌کنم. نخستین رویکردی که برای ما بیش‌تر آشناست، تکرار الگوهای مضمونی و ساختاری خاص در آثار بارتلمی است. در این الگوها می‌توان ارتباطات مهمی را میان شکل و مضمون یافت. این رویکرد را می‌توان “نظریهٔ رویکرد معانی” نامید و مستلزم آن است که به آثار بارتلمی به همان روشی بپردازیم که آثار دیگر نویسندگان سنتی‌تر را بررسی می‌کنیم.

رویکرد دوم با عنوان “نظریهٔ بی‌معنایی” یا “هنر به عنوان ابژه” مطرح می‌شود و دست منتقدان را هم بیش‌تر باز می‌گذارد. همان‌طور که برای نویسنده‌ای به پرکاری بارتلمی عجیب نیست، ما می‌توانیم دامنهٔ مضمونی متنوعی را در آثار او بررسی کنیم، مانند مخالفت آشکار او با جنگ ویتنام؛ رویکرد منفی یا دوپهلویش به نهادهایی هم‌چون حکومت، کلیسا، ازدواج، پدر شدن و روان‌شناسی؛ و نیز علاقهٔ آشکارش به راه‌های تخریب ماشین زبانی. هم‌چنین مفاهیمی در دست داریم که با توجه به آن‌ها می‌توان گفت ساختار جاه‌طلبانه، قطعه‌قطعه و غیر تداومی داستان‌های بارتلمی آیینهٔ شرایطی هستند که امروزه بر جامعه و بسیاری از افراد آن حاکم است. ظاهرا این‌جا سؤالی تکراری پیش می‌آید: «آیا می‌توانیم با این روشی که امروزه برای زندگی برگزیده‌ایم، زندگی شادی داشته باشیم؟» و جواب همیشه از این قرار است: «خیر.» به نظر می‌رسد توجیه پاسخ بارتلمی در برداشت قوی او از فروپاشی و اضمحلال شخصی، فرهنگی و هنری ریشه داشته باشد. در واقع این نگاه معطوف به اضمحلال، کلید فهم “رویکرد مضمونی” در آثار بارتلمی است. (۲)

 

به قلم لاری مک‌کافری (۳)


گزارش

گروه ما با جنگ (۴) مخالف است. اما جنگ ادامه دارد. گروه مرا به کلیولند فرستاد تا با مهندسان نظامی صحبت کنم. مهندسان در کلیولند گرد هم آمده بودند. قرار بود قانع‌شان کنم تا از کاری که در حال انجامش هستند، دست بکشند. سوار قطار یونایتد ۴۵: ۴ از مبدأ لاگاردیا شدم که در ساعت ۱۳: ۶ به کلیولند می‌رسد. کلیولند در آن ساعت روز سورمه‌ای رنگ است. مستقیم به متلی رفتم که محل گردهمایی مهندسان بود. صدها مهندس در گردهمایی کلیولند شرکت کرده بودند. آن‌جا متوجه وجود شکستگی‌ها، باندپیچی‌ها و آتل‌های زیادی در اعضای بدن مهندسان شدم. شش موردش ظاهرا شکستگی مچ دست بود. شکستگی‌های بسیاری هم در استخوان اصلی بازو و کمربند لگنی دیدم، به علاوهٔ جوش‌خوردگی‌های بدشکل استخوان‌ها. بیش‌تر شکستگی‌ها مال کارگران گل‌مال بود. نمی‌توانستم برای این‌همه شکستگی توجیهی پیدا کنم. مهندسان مشغول محاسبه، اندازه‌گیری، طراحی روی تخته سیاه، نوشیدن آبجو، پرتاب نان، گیر دادن به عمله‌ها و پرت کردن لیوان‌ها به داخل شومینه بودند. رفتارشان دوستانه بود.

رفتارشان دوستانه بود. سراپا عشق و اطلاعات بودند. سرمهندس عینک آفتابی زده بود و طوری‌که از ظاهر قضیه برمی‌آمد، کشکک زانویش، با مفصلی شکسته، به باند کشی وصل شده بود. در میان تلی از بطری‌های آبجو و سیم‌های میکروفن ایستاده بود. گفت: «کمی از این جوجهٔ برشته بخور جناب ایزامبارد کینگدام برونل (۵)، آق مهندس بزرگ! و بفرما کی هستی و چه کاری می‌تونیم برات انجام بدیم. خط کاریت چیه آقای متشخص؟»

گفتم: «نرم‌افزار، در کل. من به نمایندگی از طرف گروه کوچکی از احزاب علاقه‌مند به این‌جا آمده‌ام. ما به کار شما که ظاهرا جنبهٔ کارکردی داره، خیلی علاقه‌مندیم. بین این‌همه عدم کارکرد، کارکردی بودن چیز خیلی جالبیه. کارهای مردم دیگر انگار کار نیست. کار وزارت کشور هم انگار کار نیست، کار سازمان ملل هم کار نیست، کار جناح چپ دموکرات‌ها هم به نظرم کار نیست، و کار بودایی‌ها هم…»

سرمهندس گفت: «از ما هر چیزی می‌خوای در مورد کارمان بپرس، چون انگار به نظرت یک کار واقعی می‌آد. ما قلب و مغزمان رو روی تو باز می‌کنیم ای مرد نرم‌افزاری، چون می‌خوایم تودهٔ ملت هم ما رو درک کنه و دوست داشته باشه و جامعه قدر معجزات‌مون رو بدونه، چون ما در عین گمنامی هر روز خروار خروار معجزه خلق می‌کنیم که هر کدام هم طول عمرش بیش‌تر از دیگریه. هر سؤالی داری از ما بپرس. می‌خواهی در مورد متالورژی ورقه‌های نازک تبخیری چیزی بدونی؟ یا فرایندهای دورگرد ترکیبی و یک‌پارچه؟ الگوریتم نامساوی‌ها؟ نظریهٔ بهینه‌سازی؟ سیستم‌های دوار باز ـ بستهٔ میکرومینیاتوری فوق سریع پیچیده؟ تحقیقات صنعتی محاسباتی ثابت متغیر؟ رسوب هم‌بافتی مواد نیمه‌هادی؟ درآمد ناخالص مرتبط با گروه‌های فضایی؟ ما در زمینهٔ گل فاخته، دکترماهی و گلوله‌های افشان هم متخصصانی داریم چون این موارد هم به تکنولوژی در حال توسعهٔ روز مربوط می‌شن و متخصصان ما هم کارشان یک یکه.»

من با او از جنگ حرف زدم. همان چیزهایی را گفتم که مردم همیشه در مخالفت با جنگ می‌گویند. گفتم که جنگ اشتباه است. گفتم که کشورهای بزرگ نباید روی کشورهای کوچک سوار شوند. گفتم که حکومت اشتباه‌های فاحشی را مرتکب شده است. گفتم این اشتباه‌ها که روزی کوچک و قابل اغماض بودند حالا بزرگ و غیرقابل بخشش شده‌اند. گفتم که حکومت سعی دارد اشتباه‌های بنیادینش را زیر لایهٔ خطاهای جدیدتر پنهان کند. گفتم که این اشتباه‌ها اوضاع حکومت را به هم ریخته و گیجش کرده است. گفتم که تا امروز ده هزار نفر از سربازان ما به خاطر خطاهای حکومت‌مان کشته شده‌اند. گفتم که ده‌ها هزار نفر از سربازان و شهروندان دشمن هم به خاطر خطاهای گوناگون دیگری کشته شده‌اند. گفتم که ما مسئول خطاهایی هستیم که به نام‌مان انجام می‌شود. گفتم که نباید به حکومت اجازه داد تا خطاهای بیش‌تری را مرتکب شود.

سرمهندس گفت: «بله، بله. بی‌شک حقایقی در گفته‌های تو وجود داره، اما ما اصلاً و ابدا نمی‌تونیم هیچ جنگی رو ببازیم، می‌تونیم؟ متوقف کردن جنگ هم یعنی باختن آن، مگر نه؟ با خود جنگ مثل یک فرایند برخورد می‌شه، اما با متوقف کردنش مثل یک سقط! ما اصلاً نمی‌دونیم چه‌طور باید یک جنگ رو باخت. این تنها مهارتیه که بین مهارت‌های ما وجود نداره. صف ما صف آن‌ها رو خرد می‌کنه. این چیزیه که خوب بلدیم: این یک فراینده. قضیه همینه.

اما بیا دیگه از این سازهای مخالف غیر سازنده و بدبینانه و مأیوس‌کننده نزنیم. من این‌جا چند تایی معجزهٔ جدید دارم که دوست دارم با تو در موردش صحبت کنم. چند تا معجزهٔ جدید، راه‌دست جماعت عامی و شیفته‌ای که با دهان باز به آن زل بزنند. مثلاً حوزهٔ تبخیر آرزوی تحت کنترل کامپیوترهای خطی هم‌زمان رو در نظر بگیر: تبخیرِ آرزو، داره به چیزی محوری در رویارویی با انتظارهای فزایندهٔ مردم جهان تبدیل می‌شه، که همان‌طور هم که می‌دانی سرعت ازدیادش خیلی بالاست.»

متوجه شکستگی عرضی و کامل استخوان زند زیرین بین تمام افراد اتاق شدم. او ادامه داد: «گسترش معدهٔ نیمه‌نشخوارکننده برای مردم زیر خط توسعه هم یکی از علایق ماست که بد نیست شما هم بهش توجه کنید. آن‌ها با معدهٔ نیمه‌نشخوارکننده می‌تونند تنباکو بجوند، یا به عبارتی، علف بخورند. آبی محبوب‌ترین رنگ در تمام دنیاست و به همین دلیل ما از نمونه‌های خاصی از گیاه پوا پراتنزیس (۶) بومی ایالت کنتاکی شما، با همان رنگ چمنی‌اش، به عنوان مواد خام ورودی هر چرخهٔ معده به روده استفاده می‌کنیم؛ که این عمل به برآورد حساب و کتاب‌های مالی و اقساط جاری میان کشور ما و سایر کشورها هم جانی تازه می‌بخشه…» در اطراف خودم چندین شکستگی استخوان کف پا دیدم که آتل‌بندی شده بودند.

ــ…یک‌جور ابتکار عمل کانگورویی… پارسال هشتصد هزار محصول به دست آمد… بیش‌ترین درصد پروتئین خوراکی در هر گونهٔ گیاه‌خواری که تاکنون مطالعه شده…

ــ یعنی یک نسل کانگورویی جدید به وجود آمده؟

سرمهندس به من خیره شد. گفت: «به گمانم تو به کار ما حسادت می‌کنی. آدم‌های نامؤثر همیشه از کار ما نفرت دارند و در موردش مثل یک چیز غیرانسانی صحبت می‌کنند که اصلاً روش درستی برای صحبت در مورد کار ما نیست.» ادامه داد: «هیچ چیز مکانیکی‌ای برای من بیگانه به حساب نمی‌آد (نقاط کهربایی روی عینکش فورانی از نور به وجود آورده بودند) و چون خودم یک انسانم، پس اگر چیزی اختراع کنم، آن چیز هم انسانی خواهد بود، حالا هر چه که می‌خواد باشه. بگذار بهت بگم آقای نرم‌افزاری، جنگ کوچولویی که می‌گویی بهش علاقه‌مندی برای ما ذره‌ای هم اهمیت نداره. عملکرد مثل فریاد زدنه؛ کار ما هم عین داد و فریاد، عملکردی داره. تازه، چیزهایی هم هستند که می‌تونستیم انجام‌شان بدیم اما انجام نداده‌ایم. قدم‌هایی هستند که برنداشته‌ایم. این قدم‌ها در پرتو نوری خاص، یعنی نور منافع شخصی روشنفکرانه‌مان، قدم‌های کاملاً قابل توجیهی هستند. البته ما می‌تونستیم خسته و دل‌زده شویم، صد البته که می‌تونستیم صبرمان رو از دست بدیم.

صد البته می‌تونستیم هزاران هزار سیم ـ قدرت سرخود ـ خزندهٔ روی زمین رو در جنگ رها کنیم. سیم‌های تیتانیوم هجده اینچی به قطر ۰۰۰۵ /۰ سانتی‌متر (به عبارتی نامرئی) که هنگام تعقیب دشمنان پاچهٔ شلوار آن‌ها رو بالا می‌کشند و دور گردن‌شان می‌پیچانند. ما این‌ها رو تکمیل کرده‌ایم، چون قدرتش رو داشتیم. البته می‌تونستیم در محدودهٔ ارتفاعات هوایی، سم جدید ماهی پفکی اصلاح شده‌مان رو هم آزاد کنیم که باعث ایجاد بحران هویت می‌شه. هیچ مشکل فنی خاصی هم نداره و به سادگی آب خوردنه. البته که می‌تونستیم دو میلیون کرم پنیر رو در عرض بیست و چهار ساعت داخل برنج‌هاشون (۷) جا بدیم. کرم‌ها همین حالا هم آماده‌اند و در اسکله‌ای مخفی در آلاباما انبار شده‌اند. ما نیزه‌های پرتابی تزریقی کوچکی داریم که می‌تونند رنگ‌دانه‌های پوست دشمن رو تغییر بدهند و ابلق کنند. ما آفت‌ها، زنگ‌ها و قارچ‌هایی داریم که می‌تونند به الفبای دشمن حمله کنند. این‌ها محشرند. ما مادهٔ شیمیایی خاصی داریم که می‌تونه سنگرهای کوچک بِکنه، ماده‌ای که در الیاف نی‌ها نفوذ می‌کنه و باعث می‌شه تا سنگرهای نی‌ای ساکنان‌شان رو خفه کنند؛ این ماده فقط بعد از ساعت ده شب عمل می‌کنه. یعنی وقتی‌که مردم خوابند. سیستم ریاضی‌شان هم اسیر یک چیز عفونی بدون نام می‌شه که ما کشفش کرده‌ایم. ما خانواده‌ای از ماهی‌ها داریم که برای حمله به ماهی‌های دشمن آموزش دیده‌اند. ما یک سیستم تلگراف بیضه‌خراب‌کن مرگبار هم داریم؛ شرکت‌های سیم و کابل در این مورد با ما همکاری کرده‌اند. ما مادهٔ سبز رنگی داریم که… خب، ترجیح می‌دهم در موردش حرفی نزنم. ما کلمهٔ رمزی داریم که اگر به زبان بیاد، در محدوده‌ای به وسعت چهار زمین فوتبال، در بدن تمام موجودات زنده شکستگی‌هایی ایجاد می‌کنه.»

ــ پس به همین خاطره که…

ــ بله، چون بعضی از این پیاده‌نظام‌های لعنتی نتونستند جلوی زبون‌شون رو بگیرند. مسئله اینه که کل ساختار زندگی دشمنان‌مون در چنگ ماست تا اون رو پاره کنیم، ناقص کنیم، ببلعیم و یا خرد کنیم. اما این‌ها خیلی هم چیزهای جالبی نیستند.

ــ شما در مورد این امکانات‌تان خیلی با رغبت حرف می‌زنید.

ــ بله، ملتفتم که خیلی رغبت نشان می‌دم، اما باید درک کنی که این امکانات درون خودشان هم موانع و مشکلات فنی بسیار پیچیده و جالبی رو نشان می‌دهند که بچه‌های ما هزاران ساعت وقت و استعداد خودشون رو صرف حل آن‌ها می‌کنند. و باید درک کنی که قربانیان وظیفه‌نشناس ما هم اغلب در مورد تأثیر آزمایشات ما به شکل ناشیانه‌ای اغراق می‌کنند. و خلاصه این‌که، کل ماجرا امکان پیروزی‌های رؤیایی رو برای تیم رفع اشکال چند رشته‌ای ما مهیا می‌کنه.

ــ قابل تحسینه.

ــ ما می‌تونستیم افسار کل این پروژه رو یک‌باره رها کنیم. می‌تونی تصور کنی که بعدش چه اتفاقی می‌افتاد. اما این‌ها برامون چندان هم جالب نیستند.

ــ پس چی براتون جالبه؟

ــ نکتهٔ جالب برای ما اینه که یک عقل سلیم روی کارت‌های پانچ گذاشته‌ایم، شاید پیشرفته‌ترین و حساس‌ترین عقل سلیمی که جهان تا به حال به خودش دیده.

ــ چرا؟ چون صرفا روی کارت پانچه؟

او جواب داد: «این کارت تمام مسائل جهان رو، با جزئیاتی دقیق و بی‌پایان، در خودش داره. حتی جر و بحث هم می‌کنه! با این ابزار اخلاقی عالی و جدید، اصلاً امکان انجام هیچ اشتباهی وجود نداره. من در کمال اطمینان این رو پیشگویی می‌کنم، البته اگر می‌تونستیم تمام این تسلیحات عالی و جدید رو به خدمت بگیریم. اما بهت گفته باشم که ما این کار رو نمی‌کنیم.»

ــ ما این کار رو نمی‌کنیم؟

سوار قطار ۴۴: ۵ از مبدأ کلیولند شدم که در ساعت ۱۹: ۷ به نیوآرک در نیوجرسی می‌رسید. نیوجرسی در آن ساعت روز صورتی روشن است. در آن ساعت روز موجودات زنده، در حال تعدی به یکدیگرند و با همان شیوه‌های سنتی، بر سطح شهر در حرکتند. گزارشم را به گروه ارائه دادم. روی رفتار دوستانهٔ مهندسان تأکید کردم و گفتم رفتارشان عالی بود. گفتم ما عقل سلیم داریم. گفتم ما این کار را نمی‌کنیم، اما آن‌ها حرفم را باور نکردند.


کتاب روی پله‌های کنسرواتور نوشته هکتور مالو

کتاب روی پله‌های کنسرواتور
نویسنده : دونالد بارتلمی
مترجم : شیوا مقانلو
ناشر: نشر افق
تعداد صفحات: ۱۳۲ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]