معرفی کتاب « شب افتتاح »، نوشته جان کاساوتیس
درباره این مجموعه
خیلیها اعتقاد دارند که «فیلمنامه» یک اثر مستقل نیست، بلکه صرفا ماده خامیست برای بهتصویر کشیدهشدن توسط کارگردان. بیشک اغلب فیلمنامهها با چنین تعریفی سازگارند. ولی فیلمنامههایی هم هست که با آثار ادبی ناب برابری میکند؛ میشود آنها را بارها خواند و از خواندنشان لذت برد. قصد ما در این مجموعه، در کنار اهداف آموزشی، تلاش برای انتشار متنهایی با اصالت و ظرافت ادبیست؛ آثاری که بتوانند هویتی مستقل از فیلمها داشته باشند. در هر مجلد، همراه با فیلمنامه، زندگینامه نویسنده و کارگردان فیلم و چند نقد نیز قرار دارد تا مجموعهای خواندنی و خودکفا فراهم شود. درضمن علامت […] نشانه بخشهاییست که به ضرورتهای اخلاقی از متن فارسی حذف شده است. در مواردی که بیش از یک جمله حذف شده حتما در پانویس به تعداد جملهها اشاره کردهایم.
مقدمه. دنیای یک زن
جان کاساوتیس در ایران نام چندان آشنایی نیست. فیلمهایش چندان به نمایش درنیامده، و بسیاری از آنها در دسترس نیست، و حتی سینمادوستان نخبه نیز (دستکم جوانترها) اطلاع چندانی از آثار او ندارند. درحالیکه در اروپا و آمریکا بسیاری از علاقهمندان جدی سینما نام کاساوتیس را در کنار وودی آلن، ویم وندرس و جیم جارموش قرار میدهند (که در ایران کاملاً شناختهشده و محبوباند). بخشی از ناشناختگی کاساوتیس در ایران بیشک به این دلیل است که در ادبیات سینمایی ما سهم کمی به او اختصاص داده شده، و چندان دربارهاش ننوشتهاند. این کتاب، که اولین فیلمنامهایست که از او به فارسی درمیآید، شاید بهانهای باشد برای معرفی بیشتر او به علاقهمندان سینما (و البته تئاتر) در ایران.
شب افتتاح یکی از بهترین فیلمهای کاساوتیس، و از شاخصترین فیلمهاییست که به تئاتر میپردازد؛ به احساس بازیگر روی صحنه، و دلهره او هنگام ایفای نقش. قهرمان فیلم با دغدغه تنهایی روبهروست: تنهایی یک انسان (در مفهوم عام)، تنهایی یک زن (در آستانه پیری)، و تنهایی یک بازیگر روی صحنه، جایی که هیچکس نمیتواند به کمکش بیاید. او با کارگردان، بازیگر مقابل، نقش، و درنهایت خودش در کشمکش است و این کشمکشها در مسیری دراماتیک بهشکلی باشکوه و بهیادماندنی به صحنه تئاتر کشیده میشود. بااینحال اغلب فیلمهای کاساوتیس (ازجمله شب افتتاح) چنان شخصی و غیرمتعارفاند که هر توصیفی را نفی میکنند. سیر دراماتیک در شب افتتاح فاقد وضوح و تأکیدهای مرسوم درام کلاسیک است، درعینحال نمیتوان بهآسانی میان این فیلم و دیگر فیلمهای گسسته از سنت، شباهت آشکاری پیدا کرد. شب افتتاح (همچون هر فیلم صاحبسبکی) بسیاری از پیشفرضها و انتظارهای تماشاگرش را نادیده میگیرد، و درنتیجه «غریب» و «ناآشنا» بهنظر میآید. این غرابت بیشتر به لحن فیلم ربط پیدا میکند تا داستان آن.
متن این فیلمنامه (که از فیلم پیاده شده) از نسخه فرانسه ترجمه شده، و بعد دیالوگها با متن انگلیسی مطابقت داده شده. همچنین مقداری از توضیحات فنی متن فرانسه را (که زائد بهنظر میرسید) نادیده گرفتیم تا خواننده با متن راحتتر ارتباط برقرار کند.
مجید اسلامی
فیلمنامه
راهروی پشت صحنه تئاتر. داخلی. شب
پشت صحنه کمنور تئاتر. زن بازیگر، میرتل گوردن، سیگار بهلب وارد میشود. حولهای روی شانههایش انداخته و شالی روی بازوهایش. بابی، مسئول صحنه، آبپاش بهدست، نگران موهای میرتل است و دنبالش میآید. نزدیک میزی میشوند که وسایل صحنه، ازجمله تعدادی کیسه کاغذی، روی آن قرار دارد.
بابی: دقیقا همانطوریه که خانم میخوان، خانم اینطوری میپسندن، درسته خانم گوردن؟
میرتل: [کیسهها را به او نشان میدهد.] بابی خواهش میکنم این کیسهها رو یه کاریشون بکن، بههم که میخورن صدای سمباده میدن.
بابی: میخواید یه کمی خیسشون کنم؟
میرتل: آره، لطفا.
میرتل چند قدم دور میشود. حالا کلی جامهدار را میبینیم که به میرتل میپیوندد تا حوله را از او بگیرد. بابی هم موهای میرتل را با آبپاش تر میکند.
بابی: به اندازه کافی موهاتون خیس شده؟ [میرتل که همچنان سیگار به لب دارد، سرش را به نشانه تأیید تکان میدهد. صدای کفزدن بهگوش میرسد. بابی یک شیشه ویسکی بوربون از جیبش درمیآورد.] همینجوری که حاضر میشید یه کوچولو بوربون میخورید؟
میرتل: با کمال میل. [میرتل بطری را میگیرد و درهمینحال بابی به او کمک میکند و سیگار را از لب او برمیدارد.]
بابی از چپ قاب خارج میشود. میرتل جرعهای از بطری مینوشد. کلی که عقبتر از او ایستاده نگاهش میکند.
دستی اهرم بالابر پرده را پایین میکشد.
پرده بالا میرود. نور خیرهکننده پروژکتورها پدیدار میشود.
تماشاگران در تاریکی سالن نشستهاند.
صحنه نمایش از دید تماشاگران. میرتل (که در نمایش ویرجینیا نام دارد) کیسه بهدست از در دکور صحنه وارد میشود. حالا مجموعه صحنه را در نمایی ثابت میبینیم.
میرتل/ ویرجینیا بهطرف در میرود و از صحنه خارج میشود. صدای زمینگذاشتن کیسهها را میشنویم.
آنچه که فورا توجه را در دکور صحنه به خود جلب میکند، دو عکس بزرگ دیواریست از پیرزنی اهل مدیترانه (بدون شک یونانیست). عکس بزرگتر که زن را تمامقد نشان میدهد، روی دیوار پشت پلکان چوبی کوچکی که به اتاقی منتهی میشود، گسترده شده و تمام ارتفاع دکور را پوشانده. در نگاه اول، بزرگی عکس مانع از دیدن بازیگر روی صحنه میشود. عکس دیگر صورت پیرزن را در نمایی بسیار درشت نشان میدهد و چروکهای صورت او را مشخص میکند. سمت راست صحنه یک بار و یک آباژور پایهدار قرار دارد.
میرتل/ ویرجینیا بسته بهدست دوباره وارد صحنه میشود و در را پشت سرش میبندد، کنار بار از حرکت بازمیایستد.
موریس/ مارتی: به چی فکر میکنی؟
میرتل همزمان با ما موریس را میبیند. موریس در نمایش شوهر اوست و مارتی نام دارد. در تمام این مدت ساکت بالای پلهها نشسته بوده.
میرتل/ ویرجینیا: [غافلگیر شده.] اوه، تو خونهیی؟
موریس/ مارتی: [از جا برمیخیزد، حالا چهره پیرزن را روی پوستر بزرگ میبینیم.] من خونهم؟ [متعجب از این سؤال وانمود میکند که دنبال کسی در اطراف خود میگردد. [منظورت چیه که میگی خونهیی؟
میرتل/ ویرجینیا: وای خدا خیس شدم، بیرون مثل چی داره بارون میآد، پاهام یخ زده.
موریس/ مارتی: یه چیز جالب، تقریبا همه تو لسآنجلس پاهاشون یخه.
میرتل/ ویرجینیا: خواهش میکنم، حوصله شوخی ندارم.
موریس/ مارتی: اوه جدی، حوصله شوخی نداری؟ با یه طنز لطیف چطوری؟ میخوای برات یه قصه تعریف کنم؟ [با دست به عکسی در سمت راست که ما آن را نمیتوانیم تشخیص بدهیم اشاره میکند.] کوچولوی منو دیدی؟ [درحالیکه مارتی از پلهها پایین میآید تا به همسرش بپیوندد، ویرجینیا رویش را بهطرف عکس برمیگرداند.] خوشگله نه؟
میرتل/ ویرجینیا: خیلی قشنگه مارتی.
موریس/ مارتی: آره دیگه قید آدمهای مسن رو زدم. [دستش را دور کمر همسرش حلقه میکند.] نمیشه ازشون بدونلباس عکس گرفت.
میرتل/ ویرجینیا: [بعد از اینکه مارتی را میبوسد] دوستت دارم. [بهسرعت دور میشود و بهطرف پله میرود.]
موریس/ مارتی: کجا بودی؟
میرتل/ ویرجینیا: رفته بودم بیرون… [از پله بالا میرود.] چه میدونم… خرید… بعدش هم رفتم یهجا یه مشروبی زدم. [بالای پله میایستد. [رفتم توی یه بار… نباید میرفتم!
موریس/ مارتی: شلوغ بود، نه؟ یک عالمه مرد و…
میرتل/ ویرجینیا: آره ولی فقط راجع به بچههاشون حرف میزدن، برای همین فکر کردم ایرادی نداره.
موریس/ مارتی: [پشت بار] من به آدمهایی که [بعد از یک مکث] راجع به بچههاشون حرف میزنن اعتماد ندارم… همهشون منحرفن. [خنده تماشاگران [ولی میدونی، آدمهای پیر رو دوست دارم، واقعا دوستشون دارم. [با دست عکس پیرزن را نشان میدهد.] این زن رو نگاه کن. میدونی چرا آدمهای پیر رو دوست دارم؟
میرتل/ ویرجینیا: چرا؟
موریس/ مارتی: برای اینکه همهچیزو میدونن… ولی نشون نمیدن که همهچیزو میدونن. [عکس را نشان میدهد.] من میتونم اینجا وایستم، میتونم این پیرزن رو نگاه کنم… و میتونم همه چروکهای صورتش رو بشمرم و در هر خط یه درد هست و در هر درد یک سال و در هر سال یک آدم، یک مرگ، یک تاریخ و یک محبت. [سپس با شتاب بهسمت عکس دخترجوانی میچرخد، که در سمت راست قرار دارد ولی ما آن را نمیبینیم.] ولی حالا این بچه رو نگاه کن، میبینی، محبت نداره. [سپس متوجه میشود که همسرش هنوز با لباس خیس و پاکت بهدست آنجا ایستاده.] معلوم نیست برای چی تو رو با این حرفها معطل کردم. برو بالا، برو خودتو گرم کن.
میرتل/ ویرجینیا: [بهنرمی] دوستت دارم.
موریس/ مارتی: [درحالیکه زنش قصد دارد داخل اتاق شود] ویرجینیا…
میرتل/ ویرجینیا: چیه؟
موریس/ مارتی: صدامو میشنوی؟
میرتل/ ویرجینیا: چی میگی؟
موریس/ مارتی: ممنونم.
میرتل/ ویرجینیا: [کمی عصبانی] از چی؟
موریس/ مارتی: از اینکه اومدی خونه.
میرتل لحظهای توقف میکند سپس برمیگردد تا وارد اتاق شود.
عنوانبندی
فیداین به عکسی از چهره خندان جینا رولندز.
تمام عنوانبندی به همین ترتیب است، یک سری عکس با زمینه تکرنگ زرد اکر. در پسزمینه صدای کفزدن و خنده تماشاگران در فضای سالن تئاتر شنیده میشود.
نمای درشت از چشمان جینا رولندز از یک عکس دیگر.
ظهور تدریجی عکس چهره بن گازارا از نیمرخ در سمت چپ تصویر.
ظهور تدریجی عکس چهره جان کاساویتس از سهرخ درحالیکه سیگاری بهلب دارد.
ظهور تدریجی عکس چهره تمامرخ جون بلاندل.
صدای محیط کمی پایین میآید.
میرتل: [خارج از قاب] آنها میخواهند دوستشان بدارند… [دیزالو روی عکس صورت پل استوارت، از روبهرو] باید دوستشان بدارند… [صدای خنده. دیزالو روی عکس صورت زوهرا لامپرت از نیمرخ] همه دنیا… [قطع به سیاهی که مربوط به قسمت تاریک عکسی است که دوربین روی آن پایین میآید.] همه میخواهند که دوستشان بدارند… [آغاز نوای پیانو درحالیکه سایه میرتل از بالا ظاهر میشود و بهتدریج پایین میآید ــ عکس تکرنگ زرد اکر ــ درحالیکه پشت به ما و رو به تماشاگران ایستاده، دستهایش را از دو طرف بالا برده و پیراهنی گشاد و نازک بهتن دارد. عکس تماشاگران حالا بر تصویر غالب میشود و بیشتر آن را میپوشاند، عکس تکرنگ قرمز تیره، در همین حال با دیزالوی سریع عکس جدیدی از میرتل آشکار میشود، همچنان او را از پشت میبینیم با دستهایی که بالا برده و رو به تماشاگران ایستاده است. قسمتهایی از لباسش را روی دستهایش گرفته، سایه او با همان رنگ زرد نشان داده میشود. [وقتی هفدهسالم بود قدرت همه کاری داشتم، چقدر آسان بود. احساساتم نزدیک به سطح بود، حالا برقراری ارتباط با آنها… [دیزالو آهسته به عکسی دیگر از بازیگر روی صحنه، پشت به ما و رو به تماشاگران دستهایش را به آسمان برده ــ عکس تماشاگران در نمایی درشتتر، که حالا تصویر بازیگر روی آن قرار گرفته. [برایم سختتر و سختتر شده…
فیداوت تصویر میرتل. همچنان بالای سر تماشاگران حرکت میکنیم. پایان موسیقی.
کتاب شب افتتاح
صد سال سینما، صد فیلمنامه
نویسنده : جان کاساوتیس
مترجم : لیلا حاتمی
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۲۲۸ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید