کتاب « شخصیتها… هوپاتیا »، نوشته سندی دونوان
پیشگفتار
یونان باستان
پس از سقوط شهر تروا در جنگ تروا در حدود سال ۱۱۸۰ پیش از میلاد، سربازان به یونانی فرورفته در باتلاق قحطی و اقتصادی از هم پاشیده بازگشتند. اکنون زمان بازسازی بود. یونان با گذار به دورهٔ دولتشهرهای مستقل و پایهگذاری بازیهای المپیک، دگرگونی سیاسی و فرهنگی چهارصد سالهای را پس از جنگ از سر گذراند. آتن کانون پیشرفتهای معماری، هنر، علم و فلسفه شد. در حدود سال ۴۶۰ پیش از میلاد، یونان باستان به عصر زرین خود قدم گذاشت. در این عصر مردمسالاری مستقر گردید، طلیعهٔ مطالعات دانشگاهی پدیدار شد، گامهای بلندی در راه پیشرفت علم و پزشکی و معماری برداشته شد، و اشعار حماسی و نمایشنامههایی خلق شد ــ دستاوردهایی که هنوز هم از آنها بهره میبرند.
فصل ۱: کشتار در خیابانها
هوپاتیا یکی از فیلسوفان و ریاضیدانان برجستهٔ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم میلادی بود.
ظهرهنگام بود و خورشید بر فراز خیابانهای اسکندریه در مصر میتابید. اوایل بهار بود، ایام چلّهٔ روزه، و مسیحیان شهر برای تعطیلات عید پاک آماده میشدند. شهر اسکندریه که در سال ۴۱۵ میلادی بخشی از امپراتوری روم به شمار میرفت، رسماً شهری مسیحی بود و فصل روزه یکی از مقدسترین اوقات سال بود. مسیحیان هفتههای قبل از این روز مقدس را به دعا، انفاق و روزهداری میگذراندند. این بدان معنا بود که خیابانهای شلوغ شهر در این روز تقریباً خالی بودند.
هوپاتیا در درشکهاش نشسته بود و صدای یکنواخت سم اسبانش بر سنگفرش خیابانها در فضا میپیچید. او که مثل همیشه ردای دانشگاهی گشادی به تن داشت، از هر لحاظ به استادی خردمند میمانست. موهای بلندش حلقهحلقه در پشتش رها شده بودند و تاجی از برگهای درخت غار [برگِ بو] به سر داشت. او قبل از این، در یک سالن نمایش کوچک برای عدهای از کارگزاران بلندمرتبهٔ شهر سخنرانی کرده بود. تعالیم هوپاتیا در مورد تاریخ فلسفه و آنچه او حقیقت ناب میخواند نزد بسیاری از نخبگان حکومتی محترم بود.
اما مسیحیان به او علاقهای نداشتند؛ زیرا به گمان آنها، تعالیم وی تهدیدی برای مسیحیت به شمار میآمد. هرچند مسیحیت دین رسمی شهر بود، همهٔ اهالی اسکندریه مسیحی نبودند. این شهر جایگاه جامعهٔ یهودی رو به رشد و نیز مردمی بود که هنوز خدایان یونانی، مصری و رومی را میپرستیدند. درگیری و منازعههای خشونتبار بین مسیحیان و غیرمسیحیان رو به افزایش بود.
اسکندریه همچنین میهن بسیاری از اندیشمندان، فیلسوفان و دانشمندان پیشرویی بود که به هیچ خدای خاصی اعتقاد نداشتند و هوپاتیا محترمترین فرد این گروه بود. او دانشمند و ریاضیدان بود و به همین دلیل حقایقی را باور داشت که با استدلال اثباتشان میکرد. او به تعالیم کتاب مقدس مسیحیان، اسطورههای یونانی و خدایان مصری اعتقاد نداشت.
اسکندریه مرکز بازرگانی پررونقی بود و مردمی با فرهنگهای مختلف در آن زندگی میکردند.
او به مدت چند دهه یکی از اندیشمندان پیشروِ جهان به شمار میآمد و از نبردهای مداوم بین مسیحیان و غیرمسیحیان به دور مانده بود. اما دیدن همشهریهایش که بر سر اختلافات دینی از یکدیگر جدا افتاده بودند، برایش دردناک بود. شاید آن روز هنگامی که او از میان شهر محبوبش عبور میکرد، امیدوار بود که خیلی زود شاهد پایان گرفتن این جداییها باشد. او خواستار دنیایی بود که در آن همه بتوانند به زیباییِ حقایق ریاضی و علمی پی ببرند، حقایقی که او تمام عمرش را بر سر فراگرفتن، آموزش دادن و آشکار ساختن آنها گذاشته بود.
هوپاتیا غرق در اندیشههایش، شاید حتی صدای فریادهای مردمی را که به درشکهاش نزدیک میشدند نشنیده بود. اگر صدای فریادها را شنیده بود، شاید فکر میکرد که یکی دیگر از نزاعهای خیابانی شروع شده است. اما وقتی مردم نزدیکتر شدند، حتماً خانم فیلسوف متوجه شده که هدف اصلی آنها خودش بوده است.
هوپاتیا نه کافر بود ــ در آن زمان به افرادی که پیرو آیین مسیحیت نبودند اطلاق میشد ــ و نه جادوگر، اما جمعیت فقط به دنبال او بود. او فقط مشهورترین ریاضیدان شهر نبود، بلکه تنها زن مشهوری بود که در آن شهر میزیست. در زمانیکه از زنان فقط ازدواج و زاییدن توقع میرفت، هوپاتیا به هیچ یک از اینها تن در نداد. او به جای اینکه بیصدا در خانه بنشیند، روزهایش را به تدریس، مطالعه یا قدم زدن در مجامع عمومی و شرکت در مباحث مردانه مثل فلسفه، علوم و دین گذراند. هرچند او سالها از خشم و غضب عامهٔ مردم گریخته بود، میدانست که بعضی از مسیحیان روز به روز مصممتر میشوند تا شهر را از وجود همهٔ غیرمسیحیان پاک کنند.
هنگامی که جمعیت خشمگین درشکهٔ او را احاطه کردند، اسبها مجبور شدند توقف کنند. سپس دستهایی با خشم وارد درشکه شدند و فیلسوف را گرفتند. دستهای عدهای به ردای سفید او محکم قلاب شده بود و موهای بلندش در مشت عدهای دیگر بود. جمعیت با فریادهایی از سر خشم، هوپاتیا را از درشکه بیرون کشیدند.
رهبرانِ این مردمِ خشمگین، اسیر بیپناهشان را در خیابانها میکشیدند تا به کلیسایی به نام سزاریون رسیدند. او را کشانکشان به داخل کلیسا بردند، در آنجا ردای دانشگاهیاش را دریدند، تاج برگ غار را از سرش برداشتند و بقیهٔ لباسهایش را هم پاره کردند. سپس چندین کوزه و فنجان سفالینِ کلیسا را بر سنگهای کف کوباندند و با تکههای شکستهٔ آنها بارها بر سر و تن هوپاتیا زدند. هنگامی که او مُرد، آنها بدن بیجانش را در خیابانهای شهر کشاندند و به بیرون شهر بردند. در محلی به نام سینارون، تودهٔ آتشی برپا کردند و پیکرش را سوزاندند. هرچند جزئیات ثبتشدهای در بارهٔ این روز سرنوشتساز موجود نیست، بعضی از مورخان معتقدند که رویدادهای منتهی به مرگ هوپاتیا به این روند بودهاند.
چطور زندگی یکی از استادان و ریاضیدانان پیشرو چنین پایان دردناکی داشته است؟ شاید او به دلیل آنچه مسیحیان قدرت جادوگری و اعتقاد به خدایان دروغین میپنداشتند کشته شده باشد. یا شاید قربانیِ اتفاقیِ یکی از نزاعهای سیاسی و مذهبی شهرش شده، یا شاید به فرمان رهبران سیاسی اسکندریه به قتل رسیده باشد که آنها خود دلایل دیگری داشتهاند.
مسیحیانی که از کافران خشمگین بودند، به هوپاتیا که از نظر آنان کافر به حساب میآمد، حمله کردند.
برای درک اینکه چرا زندگی هوپاتیا چنان پایان تلخی داشته، باید به تاریخ منازعات جاری در اسکندریه نگاهی بیندازیم.
کتاب شخصیتها… هوپاتیا
ریاضیدان، مخترع و فیلسوف
نویسنده : سندی دونوان
مترجم : فاطمه شاداب
ناشر: گروه انتشاراتی ققنوس
تعداد صفحات: ۱۱۲ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید