معرفی کتاب « شرق در برابر غرب »، نوشته دیمیتری شلاپنتوف

سخن مترجم

کتابی که پیش روی دارید گزارشی بدیع از جنگ‌های ایران و یونان در عهد هخامنشی است. نویسنده در لابه‌لای روایت و تحلیل تاریخی جنگ‌های ماراتن، سالامیس، ترومپیل و پلاته، داستان زندگی تمیستوکلس، فرماندهٔ سپاه یونان، را هنرمندانه و با سبک و زبانی ادبی بیان می‌کند. بنابراین می‌توان گفت که در این کتاب، تاریخ و ادبیات به شیوه‌ای در هم تنیده شده‌اند که آن را از کتاب‌های تاریخی متعارف و همچنین رمان‌های تاریخی متمایز می‌کند. تاریخ، تحلیل و تخیل به گونه‌ای در کنار هم قرار گرفته‌اند که تخیل رهزن تعقل نشود و درعین‌حال لحظات جذابی برای خواننده فراهم شود. نویسنده در این همنشینی ادبیات و تاریخ، خواننده را با خود به درون فرهنگ یونان باستان می‌برد.

او با بیان ویژگی‌ها و توانایی‌های سپاه دو کشور به مقایسهٔ آنها می‌پردازد و هرازگاهی برای تحلیل وقایع و تحولات تاریخی به تاریخ معاصر ـ به‌خصوص تاریخ زادگاهش روسیه ـ گریزی می‌زند.

نویسنده در سراسر کتب در پی رد این فرضیه است که «حکومت‌های دموکراتیک ـ یا آنهایی که ادعای دموکراسی دارند ـ قدرتمندتر و همواره برتر از حکومت‌های استبدادی بوده و هستند». او برخلاف تصور رایج، فرمانروایی در ایران باستان را استبدادی و دیکتاتورگونه نمی‌داند و ازاین‌روی، با نظریهٔ استبداد شرقی و اروپاگرایی در تاریخ به مخالفت برمی‌خیزد. وی با تشریح برتری فرهنگی ایرانیان بر یونانیان، علل پیروزی نهایی یونانیان را وقوع برخی حوادث غیرمترقبه، موقعیت جغرافیایی میدان جنگ و تاحدی تفاوت سازوبرگ نظامی طرفین می‌داند.


زندگانی تمیستوکلس

این کتاب، تاریخ یکی از میلیاردها انسانی است که بر این کرهٔ خاکی زیسته و از آن رخت بربسته‌اند. تاریخ تمیستوکلس ـ سیاستمداری که دو هزار و پانصد سال پیش در یونان زندگی کرد و برای ما مهم است؛ چون او بود که نخستین بار یونانیان را علیه ایرانیان هدایت کرد؛ او بود که نخستین دموکراسی را علیه نخستین امپراتوری استبدادی جهانی هدایت کرد. بنابراین، نتیجهٔ آن جنگ، تنها نه پیروزی شخصی، بلکه پیروزی دموکراسی بر استبداد بود. از نظر مورخان غربی (که بر تاریخ‌نویسی سلطه داشتند)، پیروزی یونانیان از پیش قطعی بود؛ چون از نظر آنها دموکراسی و آزادی‌های سیاسی صرفاً هدف اصلی یا آینده‌ای درخشان برای بشریت نبود، بلکه پیش‌نیاز قدرت نظامی نیز بود. بنابراین، پیروزی یونانیان اجتناب‌ناپذیر بود. ازاین‌گذشته، بداقبالی شخصی تمیستوکلس چیزی بیش از یک تراژدی شخصی نبود. کتابی که پیش روی دارید تفسیری متفاوت از آن رویدادها ارائه می‌دهد.

حکومت استبدادی: آغاز و پایان تاریخ

مورخانی که شاهد پیروزی یونانیان بودند تمایل داشتند این پیروزی را از پیش مقدر بدانند. از دیدگاه آنها امپراتوری ایران در مواجهه با یونان دموکراتیک همچون اتحاد جماهیر شوروی در مواجهه با غرب دموکراتیک و به‌ویژه ایالات متحده محکوم به شکست بود. از این دیدگاه، امپراتوری ایران شبیه اتحاد شوروی بود ـ عظیم بود اما در حقیقت غولی بود ایستاده بر پاهای گلی. دلایل متعددی را می‌توان برای ضعف امپراتوری ایران ذکر کرد: کافی است تنها به ملیت‌های فراوانی توجه کنیم که در داخل امپراتوری، تحت سلطهٔ حاکم ایرانی مستبد، ناراضی و آمادهٔ شورش بودند. درهرحال، همین مردم بودند که آن نیروی نظامی ضعیف را تشکیل دادند. ازاین‌گذشته، اقتصاد ایران عقب‌مانده بود و نخبگان آن منش و بینش متحجرانه داشتند. بنابراین، جای شگفتی نیست که دستگاه نظامی ایرانیان عظیم، اما تجهیزات و استراتژی‌اش قدیمی بود و سپاه کوچک‌تر اما پرتحرک یونان آنها را درهم کوبید؛ به همان سادگی که یگان ویژهٔ آمریکا و بریتانیا نیروهای طالبان و عراق ـ آسیایی‌های شجاع اما بَدْوی ـ را از پای درآورد. اما نگاهی دقیق و بی‌طرفانه تصویری متفاوت از امپراتوری ایران به دست می‌دهد که در آن ایران از نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به‌خوبی سازمان یافته است. امپراتوری تا حد چشمگیری از نظر قومی و سیاسی مدارا می‌کرد و می‌توان گفت که زندگی اکثریت رعایای شاه خوب، و شاید حتی بهتر از زندگی مردمان یونان بود. بر مبنای این بنیاد سیاسی و اقتصادی، ایرانیان سپاهی فراهم کرده بودند که نه‌تنها عظیم، بلکه از بسیاری لحاظ پیشرفته بود. قطعاً این سپاه نواقصی داشت، اما امتیازش این نواقص را تحت‌الشعاع قرار داد.


آباء ملل

ایرانیان به معنای رایج واژهٔ «استبداد»، مستبد نبودند. یکی از تصورات نسنجیدهٔ غربیان این است که ایرانیان تحت حاکمیت شاهانی با حکومت نامحدود بودند. استبداد در آنجا متضمن خودکامگی بود ـ پادشاه شخصی مستبد تصور می‌شد که از قدرت مطلقش برای عیش‌ونوش خود و ندیمانش بهره می‌برد. در این دیدگاه، تصوری از حاکم شرقی وجود دارد که می‌توان ویژگی‌های او را دقیقاً به استالین نسبت داد، آن‌گونه که برخی مورخان استالین را تنها یک حاکم شیطانی ظالم و مفتون قدرت می‌دانستند. اما سلطنت ایرانی این‌گونه نبود. ایرانیان با مدارای گسترده‌ای که نسبت به سنت‌های دینی و فرهنگی متفاوت داشتند، در هنر برپایی امپراتوری انقلابی به پا کردند. آنها از این نظر با آشوریان ـ نخستین بانیان یک امپراتوری جهانی ـ تفاوت داشتند. آشوریان جنگجویان توانا و خونخواری بودند که گروه‌های قومی متفاوت را به‌طور گسترده و جمعی تبعید کردند. یکی از روش‌های آشوریان این بود که مردم مغلوب را ریشه‌کن می‌کردند و از زادگاه‌شان بیرون می‌راندند. اگر حاکمیت استالین در شوروی ادامه می‌یافت این روش در آنجا نیز کاملاً رایج می‌شد. گذشته‌ازاین، آشوریان خشونت ددمنشانه را تنها راه برخورد با مردم مغلوب می‌دانستند و حاکمان آنها نیز مردم مغلوب را تنها برای غارت و استعمار می‌خواستند اما در مورد پادشاهان ایران داستان به‌گونه‌ای دیگر بود.

پادشاه ایران به‌شدت احساس می‌کرد که رسالتی بر عهده دارد و حاکمیت خود را تنها یک جاه‌طلبی شخصی نمی‌دانست. احساسی نیرومند از رسالت و مسئولیت در درون او بود که برپایی امپراتوری در توافق با گروه‌های قومی متفاوت یک بخش اساسی آن بود. «حاکمیت شاه بر مبنای قانون بود نه خودسرانه. پادشاه آشکارا وظایفی داشت که مورد تصدیق او و رعایایش بود، وظایفی که حکمرانی او را تعدیل می‌کرد. داریوش با اقتدار حکومت کرد اما به وظایف و تعهدات شاهانهٔ خویش متعهد بود. کاروبار او انعکاسی از نظمی کیهانی بود؛ چون اولویت با قانون ازلیِ راستیِ زرتشتی بود. قدرت امپراتوری شاه نیز وفاداری رعایا و تعهد آنها به شاه را الزامی کرد. (Balcer 135)

شاه مسئولیت اصلی حکمرانی خود را حفظ نظم داخلی امپراتوری می‌دانست. اما او یک تمامیت‌خواه مدرن نبود که با تأکید بر حفظ صلح و ثبات داخلی بر همسانی مطلق همهٔ بخش‌های کشور اصرار ورزد. امپراتوری ایرانی بر مبنای اتحاد سنت‌های اقوام گوناگون و برپایهٔ ایدهٔ مدارا با فرهنگ‌های گوناگون شکل گرفته بود. (Balcer 53) ایرانیان، در مدارا با سنت‌های قومی ـ فرهنگی درون امپراتوری، نوع خاصی از چندفرهنگی‌گرایی (۱) کاملاً متفاوت با سنت یونانی را حفظ کرده بودند. سنتی که غیریونانیان را به‌سادگی «بربر» می‌پنداشت. این مدارا و احترام به دیگر فرهنگ‌ها را می‌توان در رفتار همهٔ شاهان ایرانی مشاهده نمود.

این نکته به‌ویژه دربارهٔ کوروش کبیر که مدارای فرهنگی و مذهبی‌اش مشهور بود صدق می‌کند. کوروش، بعد از پیروزی بر بابل در اکتبر ۵۳۹ ق.م. همانند منجی شهر ظاهر شد و در فرامین‌اش تأکید نمود که مدارای مذهبی و رهایی از سرکوب اقتصادی را برای مردم بابل به ارمغان آورده است. درواقع، کوروش فرمانروای بابل را متهم نمود که مردم را با بیگاری به ستوه آورده است. (Burn ۵۸). کوروش، با مدارای فرهنگی خویش، برای اکثریت بابلیان یک رهایی‌بخش بود، اما برای یهودیان که تقریباً یک قرن قبل به اسارت به بابل آورده شده بودند چیزی بیش از این بود.

یهودیان از کسانی که آنها را از زادگاه‌شان بیرون و معبدشان را ویران کرده بودند نفرت داشتند و در رؤیای انتقامی هولوکاست‌گونه به‌سر می‌بردند… «آه ای بانوی بابل، که ویران خواهی شد، شادباد آن که تو را آن‌گونه که به ما خدمت کردی پاداش خواهد داد: شادباد آن که خردسالان تو را گرفته و بر سنگ‌ها خواهد کوبید» (Burn 571). اگر این مردم، در واقع همهٔ مردم بابل، از اسارت رهایی نمی‌یافتند فاجعه رخ می‌داد. کوروش به این مردم اجازه داد، بی‌آنکه به‌طرزی وحشتناک از بومیان انتقام بگیرند، به اورشلیم برگردند. یهودیان بسیار شادمان شدند و ظاهراً با دریافت خبر این مجوز، کوروش را پیامبر خدا خواندند.

مدارا با فرهنگ بیگانه نه‌تنها در دوران فرمانروایی کوروش، که در تاریخ به‌عنوان یک فرمانروای واقعاً نیکوکار محبوبیت یافت، بلکه در اقدامات شاهان دیگر مانند کمبوجیهٔ دوم نیز (۵۲۹-۵۲۲ ق. م.) مشهود بود. همان کسی که سنت یونانی او را به صورت دیوانه‌ای خونخوار معرفی کرده است. او هنگام غلبه بر مصر می‌خواست مادامی که به قدرت نظامی امپراتوری ایران آسیبی نرسد «سنت‌های مذهبی و فرعونی مصر را حفظ کند» (Balcer 10). علاوه‌براین، ایرانیان پیوسته به دنبال هماهنگی روابط قومیت‌های سیاسی درون امپراتوری خود بودند. سیاست آنها درباره یونانیانِ اِیونی نیز به همین گونه بود.

ایونی‌ها مجموعه‌ای از دولت ـ شهرهای یونانی بودند که زیر چتر حاکمیت ایران قرار گرفتند. پارسیان آنها را به انعقاد معاهده‌های متنوعی واداشتند که برخورد برابر با همهٔ شهروندان‌شان را تضمین می‌کرد. (Burn22). این هماهنگی قومی مقوم نظمی عمومی بود که فرمانروایان ایرانی به امپراتوری خویش بخشیدند. درواقع، آنها به دزدی دریایی و خصومت‌های داخلی پایان دادند. (Balcer 159). نتیجهٔ کارآیی و عدالت فرمانروایی ایرانی صلح و آرامش بود – یک «دارالصلح ایرانی»، آن‌گونه که بعدها امپراتوری روم شد و مشابه آن. دارالصلح ایران برای کسانی که در سایهٔ امپراتوری پارسی زندگی می‌کردند سعادت فراوانی به ارمغان آورد. مزایای سیاسی و اقتصادی فرمانروایی پارسی همگانی بود. «او برای یهودیان و بابلیان آزادی مذهبی و برای شهرهای تجاری صلح و راه‌های باز به ارمغان آورد» (Burn 43). یونانیان درون امپراتوری نیز همین رفتار عادلانه را تجربه کردند و همانند دیگر مردمان امپراتوری از رفاه برخوردار بودند. برای مثال، زندگی ایونی‌ها (۲) در سایهٔ حاکمیت ایران رونق یافت. (85 Balcer)

قومیت‌های متنوع امپراتوری، علاوه بر همزیستی با یکدیگر و برخورداری برابر از همهٔ مزایا، در ادارهٔ امور دولت نیز مشارکت فعال داشتند. تبعیضی وجود نداشت و برای نمایندگان هریک از گروه‌های قومی و مذهبی امکان کسب مقام در دیوان امپراتوری وجود داشت. حتی می‌توان چنین پنداشت که ایرانیان شکل خاصی از تبعیض مثبت را اعمال می‌کردند. چون در برخی از بخش‌های امپراتوری، نمایندگان اقلیت در مقایسه با نمایندگان اکثریت شانس بیشتری برای کسب سمت داشتند. شاید این اصول به‌راحتی در دیگر جوامع استبدادی یا تمامیت‌خواه یافت شوند. شاید کسی ینی‌چری‌های (۳) ترکیه را به یاد آورد ـ نیروهای برجستهٔ اسلاوی‌تباری که به‌عنوان مسلمانانی مؤمن پرورش یافته بودند. برخی از وزرای ترک (مردانی که در مرتبهٔ بعد از سلطان قرار داشتند) واقعاً تازه‌مسلمانان اسلاوی بودند. همین وضعیت را می‌توان در امپراتوری مغول دید؛ جایی که همه ـ از ایرانی تا چینی ـ را می‌توان در میان ملازمان سلطان پیدا کرد. یوسفِ کتاب مقدس، که بعد از فرعون در مقام دوم فرمانروایی قرار داشت، برده‌ای عبری بود. در عصر جدید، اتحاد جماهیر شوروی تمامیت‌خواه، حداقل در دورهٔ اول تاریخش، فرصت‌های استثنائی در اختیار اقلیت‌های فراوان خود – از یهودیان تا گرجی‌ها – قرار داد. نفوذ اقلیت‌ها به درون جمع اولیهٔ نخبگان شوروی بهانه به دست روس‌های ملی‌گرا داد تا ادعا کنند که دولت چیزی بیش از حاکمیت اقلیت‌ها، به‌ویژه یهودیان، بر روس‌ها نیست. سهولت ارتقا برای اقلیت‌ها با قدرت مطلق فرمانروایان این حکومت‌ها ارتباطی مستقیم داشت. نه قوانین ثابت، نه امتیازات طبقاتی و نه محدودیت‌های قومی اقدامات آنها را محدود می‌کرد. بنابراین آنها می‌توانستند تا آنجا که می‌خواستند ارتقا یابند. این پیامدهای مثبت فرمانروایی مطلقه را می‌توان به‌راحتی و وضوح در امپراتوری ایران نیز دید، جایی که از زمان فرمانروایی کوروش، اقلیت‌های قومی گوناگون در میان ملتزمین شاه آن حضور داشتند. «کوروش هرجا می‌رفت یارانی پیدا می‌کرد». آنها روحانیون بابلی و عبریان گمنامی بودند که او را به‌عنوان تدهین‌یافتهٔ الهی گرامی داشتند: «او حتی در میان مادها یارانی یافت که علیه شاه خویش به او کمک می‌کردند» (Burn 43).

واقعیت این است که مدیریت امپراتوری و هدایت قومیت‌های متنوع آن بی‌هزینه نبود. باید مالیاتی به «حکومت مرکزی» پرداخت می‌شد. درعین‌حال، این تلقی رایج نبود که مالیات از روی ترس و اجبار به حکومت مرکزی پرداخت می‌شود. در این مورد، می‌توان این مالیات را هزینهٔ پرداختی برای حفظ امنیت دانست. مالیات نیز، همانند دیگر اقدامات شاهان ایران، اقدامی دلبخواهی نبود. تمام امپراتوری به چند منطقه یا ساتراپی تقسیم شده بود. هرودوت اسامی بیست ساتراپی را ذکر می‌کند (Burn 110) که هر یک از آنها مالیات معینی می‌پرداخت.

وجه تمایز فرمانروایی ایرانی فقط این نبود که با گروه‌های قومی متفاوت درون امپراتوری عادلانه و با مدارا رفتار می‌کردند. شاهان پارسی کاملاً خیرخواه و حتی در اجرای قوانین و مجازات‌ها بزرگ‌منش بودند. درست است که ایرانیان رعایای شورشی خویش را به‌شدت تنبیه می‌کردند؛ اما بیشتر بر سازگاری تأکید داشتند تا سرکوب. «داریوش و مأموران حکومتی او نسبت به همهٔ گروه‌های قومی داخل امپراتوری مهربان، ملایم و مداراجوی بودند اما وقتی که از شورش یا خیانت آزرده می‌شدند، شهرها را ویران نموده، معابد را با خاک یکسان کرده، شورشیان را تبعید نموده و یاغیان را به دار آویخته، گردن زده یا به صلیب می‌کشیدند. بااین‌همه، سیاست متداول سازگاری و به‌کارگیری بود که کوروش آن را تثبیت نمود و داریوش مشتاقانه آن را حفظ کرد. درست برعکس آشوریان سابق و بابلیان جدید که به‌جای فرمانروایی بر سرزمین‌های مغلوب در پی ادغام آنها بودند، داریوش به حداقل دخالتِ حکومت مرکزی و ساتراپی در سنت‌ها و آداب و رسوم و اعمال مذهبی محلی متعهد بود (Balcer 143). «همان‌گونه که نخستین هخامنشیان به اصول سازگاری و به‌کارگیری، حکومت محلی و مدارای مذهبی پایبند بودند، ایرانیان هرگز به شیوهٔ آشوریان جماعت‌های مغلوب را اخراج نکردند ((Balcer 183. این رفتار انسانی با رعایای شورشی تنها یکی از نمونه‌های قوانین انسانی ایرانی بود. درواقع، نظام قضائی در ایران، به حد کافی بزرگوارانه بود و با توصیف‌هایی که از حاکمیت استبدادی و مجازات‌های دلبخواهی می‌شود مطابقتی نداشت. هرودوت بود که نخستین بار، این مشخصه‌های قانون ایرانی را معرفی کرد. «او به‌ویژه این رسم ایرانی را تحسین نمود که هیچ کسی را نباید تنها به‌خاطر ارتکاب یک جرم اعدام کرد» (یونانیان در برابر پارسیان، ۱۰۱). در برخی موارد می‌توان مجازات‌های ایرانی را پاداش دانست نه یک انتقام واقعی. مثلاً، ایرانیان با یونانیان ایونیِ مغلوب که برعلیه شاه قیام کردند با نهایت بزرگواری برخورد نمودند و مجازات آنها را به تحمیل اصلاحاتی که به نفع خود آنها بود تقلیل دادند. علاوه‌براین، شاهان بی‌نهایت مهربان بودند و حتی وقتی پنداشتند دموکراسی به سود بومیان است آن را رواج دادند. «هرودت اذعان داشت که آنها استبداد را کنار گذاشتند، دموکراسی را نهادینه‌تر کردند و حتی مالیات را نیز کاهش دادند» (یونان در برابر ایران، ۷۱).


کتاب شرق در برابر غرب نوشته دیمیتری شلاپنتوف

شرق در برابر غرب
نویسنده : دیمیتری شلاپنتوف
مترجم : ارسطو میرانی
ناشر: انتشارات مروارید
تعداد صفحات : ۲۲۱ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]