معرفی کتاب « صید قزل‌‌آلا در آمریکا »، نوشته ریچارد براتیگان

یادداشت ناشر

اگر تا به حال به ماهیگیری نرفته‌اید، اگر تا به حال قزل‌آلا صید نکرده‌اید، صید قزل‌آلا در آمریکا نوشتهٔ ریچارد براتیگن را بخوانید تا همراه با ماهیگیری، نقد رادیکال و هجو بازیگوشانهٔ جامعهٔ آمریکا را نیز صید کنید. براتیگن از برجسته‌ترین نویسندگان نسل بیت (و نه سبک بیت) آمریکا است و می‌توان گفت که صید قزل‌آلا در آمریکا حتا در قیاس با دیگر آثار خود نویسنده و آثار دهه‌های بعدی سایر نویسندگان، از شاخص‌ترین و رادیکال‌ترین نمونه‌های تولید ادبی پست‌مدرن است. به گفتهٔ یکی از منتقدان ادبی هم‌عصر انتشار کتاب، براتیگن در صید قزل آلا در آمریکا دست به آفرینش ژانری یک‌سره نو می‌زند، چندان که می‌توان انتظار داشت مردم در آینده‌ای نه‌چندان دور «براتیگن بنویسند» همان‌گونه که امروز «رمان می‌نویسند».


به‌صورت سپاس‌نامه

بسم مَن فی لطفه قدیم. من می‌بایست در سال ۷۳ با اسم ریچارد براتیگن و صید قزل‌آلا آشنا شده باشم. شمارهٔ بیست و پنجم فصل‌نامهٔ هنر، تابستان ۷۳، در مقاله‌ای به اسم «مدرنیسم، آنتی مدرنیسم و پست مدرنیسم»، نوشتهٔ دیوید لاج و ترجمهٔ سوسن سلیم‌زاده. از آن‌جا که صاحب این قلم هرگز در زمرهٔ خوانندگان علاقه‌مند دیوید لاج نبوده، حتا در آن ایام، باید این حسن آشنایی را کاملاً «تصادفی» تلقی کرد. روزی، به نظرم از همان روزها، در کارگاهِ شعر و قصه که عضوش بودم سه چارسال، از رضا براهنی حرف‌های مختصری دربارهٔ براتیگن شنیدم. و یک جلسه هم، شاید همان جلسه، همو تعدادی از شعرهای براتیگن را برای تعدادی از اعضای کارگاه قرائت و ــ شفاها ــ ترجمه کرد. کتابی هم به‌نام نظریهٔ رمان، البته در سال ۷۴، از جانب نشر نظر منتشر شده بود، نوشتهٔ دیوید لاج و دیگران، با ترجمهٔ حسین پاینده. متأسفانه این کتاب را که در مقالهٔ دیگری از همان لاج به اسم «رمان پست مدرنیستی»، اشارات نسبتا مفصلی داشت به براتیگن و صید قزل‌آلا، من ندیدم تا سال ۷۷، که به نظرم ترجمهٔ صید را دیگر دست گرفته بودم.

از تمام این بزرگواران سپاسگزارم که در آن ایام قریب (عصر به نسیان‌سپردهٔ عسرت رسانه‌های الکترونیک و غیرالکترونیک) طرح تاریک روشنی از سیمای مختصر ریچارد براتیگن و کتاب شگفتش برای من ترسیم کردند.

چاپ به‌نسبه تازه‌ای که امروزه گویا نسخهٔ رایج صید است، و به لطف رضا براهنی آن را در اختیار دارم، علاوه بر یک مورد جاافتادگی، در ابتدا و انتهای کتاب هم عبارت‌هایی علاوه بر نسخهٔ چاپ اول دارد و چون که اصلاً این چاپ پس از مرگ نویسندهٔ کتاب در ۱۹۸۴ منتشر شده، در ۱۹۸۹، ما در این چاپ فارسی قیدِ آن عبارت‌ها را به‌کلی زدیم و بر صراط ۱۹۶۷ خودمان مستقیم ماندیم.

اما نسخهٔ نادری که این ترجمه از آن فراهم آمده متأسفانه امروز بر اثر کثرت تورق فرسوده و تقریبا نابود شده است. این نسخهٔ چاپ اول را من در اوایل دههٔ هفتاد از یک فروشندهٔ کتاب‌های دسته‌دوم خریدم. و گمان می‌کنم از همان روزهای اول به صرافت ترجمه افتاده باشم، و حتا چه‌بسا تا سال ۷۶ و ۷۷ بخش‌هایی را عملاً ترجمه کرده باشم. و به‌هرحال کار بر روی دست‌نویس اولیه با مداد، عمدتا برمی‌گردد به همان سال ۷۷. با وقفه‌هایی از سر ناگزیری. از چند روز تا چند هفته. و البته به کندی، خیلی به کندی. در ساعات اداری، در ایام کاری هفته، در گوشه‌ای از دفتر کار الهه مهیمن.

در همان سال ۷۷ «شرح جلد صید…» همراه مقاله‌ای از کرگ تامسن در معرفی نویسندهٔ صید به ترجمهٔ این قلم در یکی از شماره‌های روزنامهٔ جامعه درآمد، به لطف علی‌رضا محمودی و لیلی فرهادپور.

بعد فصل‌های «باله برای صید…» و «یک برکهٔ والدن…» در بخارای ۴، بهمن و اسفند ۷۷، ص ۹۰ ــ ۹۶، همراه مقدمهٔ آن روزهای مترجم بر کتاب که بنا بود عنقریب چاپ شود! به لطف رضا سیدحسینی و علی دهباشی.

و فصل‌های «لب‌قرمز» و «یک روش دیگر برای…» و «مطلعی به نهر گرایدر» در گلستانهٔ ۴، نوروز ۷۸، ص ۱۴ ــ ۱۵. به لطف مسعود شهامی‌پور.

و بعد فصل «اتاق ۲۰۸ برای…» در راوی (روایت چهارم: عشق)، نقش خورشید، چاپ اول، مرداد ۸۰، ص ۶۱ ــ ۶۵. به لطف رضا مختاری و حامد یوسفی.

و کمی بعد فصل‌های «پیغام» (؟) و «تروریست‌های صید…» و «صید قزل‌آلا در آمریکا با اف. بی. آی.» و «ارسال صید قزل آلا در آمریکا کوتوله…» و «شهردار قرن بیستم» در عصر پنج‌شنبهٔ ۳۵ و ۳۶، آبان ۸۰، ص ۶۱ ــ ۶۵، همراه گفت‌وگوی امیرحسین کریمی با مترجم، به لطف حامد یوسفی و شهریار مندنی‌پور.

و سرآخر تجدیدنظرشدهٔ «شرح جلد صید…» در روزنامهٔ شرق، ۶ خرداد ۸۴، ص ۵. به لطف مهدی یزدانی خرم و احمد غلامی.

این‌ها مواردی‌ست که خاطرم مانده از چاپ فصل‌هایی از صید، و جزئیات را هم به لطف حسین شمس و کاوه کوثری توانستم بنویسم.

شاید در آینده‌ای دور یا نزدیک، برخی مقایسه‌ها میان نسخه‌ای که متن حاضر است و لابد نسخهٔ نهایی، با نسخه‌های یادشده، دست‌کم برای همین مترجم توجیه کند، یا نکند، این سال‌ها به تأخیرانداختن و به نتیجه‌نرسیدن را. غرض البته اوقاتی است که با ترجمهٔ صید به‌سر شد، ورنه دست‌کم چار پنج سال این دست‌کم هفت هشت‌سال چونان گذشت که البته گذشت، و نه به صید قزل‌آلا یا چیز دیگر.

 

و تبعات متأسفانه ناخوشایند بازخوانی‌ها و تجدیدنظرها طبق معمول سنواتی گریبانگیر شماری از دوستان مهربان بود.

تقریبا به ترتیب زمانی: حسن محمودی، علی بهرامیان، و حامد یوسفی که علاوه بر هزار و یک کمک دیگر یکی دوبار متن را از ابتدا تا انتها خوانده و نظراتی داد، هوشنگ الله‌وردی، فاطمه بیدمشکی، مازیار اسلامی، و مهدی نوید که تا همین دم‌دمای آخر خوانندهٔ نکته‌سنج و پشت پناهِ امنی‌ست برای این ترجمه، فرشاد فزونی و لیدا کاووسی و البته قدسی انصاری‌فر، و کاوه کوثری، که در دو نوبتِ جمعا پنجاه شصت روزه میزبان این ترجمه شد، و شهرام محمدی، و متین غفاریان. و داود مرادی و رضا مهاجر و کیوان طهماسبیان و فرزاد طبایی. و آناهید ماگوییس‌نژاد و افسانه روش، که حداکثرِ ممکن حمایت را بذل کردند، و افشین جهاندیده، که سخنانش گاه یگانه‌مایهٔ قوت این دستِ خسته بود. و می‌توانم آیا اسم نبرم از کاوه سیدحسینی که بخش‌هایی از ترجمهٔ فارسی صید را با ترجمهٔ فرانسهٔ آن مقابله کرد، و از هوشنگ گلشیری که از سر لطفی خودانگیخته در نسخهٔ دست‌نویس نظر کرد و نظراتی داد و یا از سیامک مولوی، انوشیروان گنجی‌پور، سمرا آذرنوش، فرزانه قادری، جیران مقدم، و علی ملائکه و دیگران که در فهم بهتر برخی واژگان تخصصی و بعضی ریشه‌شناسی‌های انگلیسی و غیرانگلیسی به کمک این مترجم آمده‌اند و از احمد اخوت که دریچه‌هایی از دانش کم‌نظیر انگلیسی خود را به روی من باز کرد یا فرهاد فزونی که سیمای این ترجمه از صید قزل‌آلا در آمریکا امضای او را پای خود دارد؟

… و اما ترجمهٔ فارسی صید قزل‌آلا در آمریکا یک سرگذشت دیگر، یک سرگذشت شفاهی هم دارد.

از همان ۷۷ که در حال کار بر روی نسخهٔ اولیهٔ این متن بودم، سطرهای ریز و درشتی از آن را بارها بر بسیاری از نویسندگان و اهل فرهنگ و هنر این سال‌ها خوانده‌ام. فهرست طبعا عریض و طویلِ این بزرگواران، که بسیاری از آن‌ها در زمرهٔ عزیزترین دوستان من‌اند، در حوصلهٔ همین یادداشت طبعا می‌گنجد، که صورت سپاس‌نامه‌ای دارد.

از آن‌جا که در همین یادداشت، به اتکای حافظه، چهار پنج مورد از موارد انتشار فصل‌هایی از صید در مطبوعات ردیف کردیم، پشتِ سرِ آن موارد نمی‌شود دست‌کم این یک مورد را ذکر نکنیم، که هوشنگ گلشیری با درپردهٔ ابهام‌رفتن تاریخ دقیق انتشار ترجمهٔ کامل صید قزل‌آلا در آمریکا، از طریق شهریار وقفی‌پور خبرم کرد و تلفن که زدم ازم خواست ترجمه را در اختیار حلقهٔ دوستان کارنامه بگذارم که پیش از چاپ بخوانند. طبیعی بود که امتثال امر کردم و پس از آن که به من اطلاع داد که رونوشتی از آن تهیه کردم و دوستی خوانده و دوستِ دیگری در حال خواندن است، و دوست دیگری هم در انتظار نوبت خواندن، اگرچه ناشر کتاب درست معلوم نبود و ترجمه هم به‌نظر خودم هنوز خیلی خام بود و نگرانی‌های دیگر هم بود، نظر به منزلت و اعتبار هوشنگ گلشیری و دوستان که عضو آن حلقه، باز هم امتثال امر کردم و اگرچه چهارسال پس از درگذشت گلشیری، از آن نسخه که یادم هست از اولین مجلدات کتابخانهٔ تازه‌تأسیس کارنامه بود، نه در دفتر کارنامه نشانی مانده، علی‌قول شهریار وقفی‌پور، نه در دفتر و خانهٔ گلشیری علی‌قول فرزانه طاهری، و نه در هیچ مکانِ معلوم دیگری، امروز ذره‌ای از آن امتثال امر که کردم پشیمانی نمی‌کنم.

و چگونه اسم نبرم از فرزانه طاهری و اسد امرایی که کمک‌ها کردند و دومی فقط به‌خاطر رفاقت با این مترجم بود شاید که مترجمِ دیگرِ صید قزل‌آلا در آمریکا نشد؟

به‌قول مرشد کتاب‌فروش فصل «دریا، دریاسوارِ» این کتاب: «بخشیش، بله، یک بخشش همین است» برای خبردارشدن از یکی دو دین ادانشدهٔ دیگر، خواننده اگر خواست مراجعه می‌کند به:www.zendehjoob.persianblog.com و «ماجراهای شگفت‌انگیز و باورنکردنی صید صیاد به دست طعمه» را می‌خواند. به قول شاعر:

از رود برات ار قزل‌آلا خواهی

زنهار که صید قزل‌آلا نشوی

 

اصفهان تیر ۸۴

هوشیار انصاری‌فر


۱. Jack Spicer (ر.ک. حواشی کتاب)

 

  • Ron Loewinsohn (ر.کر حواشی کتاب)

شرح جلد صید قزل‌آلا در آمریکا

روی جلد صید قزل‌آلا در آمریکا عکسی است که آخرای عصر گرفته‌اند، عکسی از مجسمهٔ بنجامین فرانکلین (۱) در میدان واشینگتن (۲) شهر سان‌فرانسیسکو (۳).

متولد ۱۷۰۶ ــ متوفا ۱۷۹۰، بنجامین فرانکلین ایستاده روی یک تندیس ـ پایه، شبیه خانه‌ای با اثاث سنگی. چند ورق کاغذ به یک دستش است و کلاه‌اش به دست دیگر.

بعد مجسمه حرف می‌زند، به زبان مَرمَر:

اهدایی از

ه. د. کاگزول (۴) به

دختران و پسران‌مان

که به زودی

بر جای ما خواهند نشست

و منزل به دیگری خواهند پرداخت.

گردِ پایهٔ مجسمه چار واژه رو به چارسوی این دنیا نموده‌اند، رو به شرق خوش آمدید، رو به غرب خوش آمدید، رو به شمال خوش آمدید، رو به جنوب خوش آمدید. درست پشت مجسمه سه سپیدار هست که برگی نمانده به‌شان مگر به شاخه‌های بالادست. مجسمه روبه‌روی درخت وسطی است. چمن حوالی از باران‌های اوایل فوریه به‌کلی تر است.

سرو بلندی در پس‌زمینه هست، تاریک، انگار که اتاقی باشد. پای این درخت ادلی استیونسن (۵) در ۱۹۵۶ برای ۴۰۰۰۰ نفر جمعیت سخنرانی کرد.

روبه‌روی مجسمه، آن‌طرف خیابان، کلیسای بلندی هست با چند صلیب و برج و ناقوس و یک در بزرگ شبیه یک سوراخ موش گنده، که احتمالاً از روی کارتن تام و جری ساخته‌اند، و بالای در نوشته شده «(Per lUniverso(۶».

حدود پنج بعدازظهرِ روی جلد کتاب من، صید قزل‌آلا در آمریکا، مردم جمع می‌شوند توی پارک آن‌طرف خیابان کلیسا و گرسنه‌اند.

وقت ساندویچ فقیر بیچاره‌ها است.

ولی تا به‌شان علامت نداده‌اند، نمی‌توانند از خیابان رد شوند. علامت که دادند، همه می‌دوند آن‌طرف خیابان به سمت کلیسا و ساندویچ‌های روزنامه‌پیچ‌شان را تحویل می‌گیرند. برمی‌گردند توی پارک و روزنامه‌ها را باز می‌کنند تا ببینند ساندویچ‌هاشان از چه قرار است.

یکی از دوستان من یک روز بعدازظهر ساندویچش را باز کرد، نگاه کرد آن تو و دید همین فقط یک برگ اسفناج است.

کافکا (۷) بود انگار که با خواندن خودزینامهٔ (۸) بنجامین فرانکلین آمریکا را شناخت…

کافکا که می‌گفت «آمریکایی‌ها را دوست دارم؛ چون خوش‌بین‌اند و سلامت.»

ضربه به چوب (قسمت اول)

کی بود در بچگی که اول بار چیزهایی راجع به صید قزل‌آلا در آمریکا شنیدم؟ از که؟ گمانم از پدرخوانده‌ای، کسی.

تابستان ۱۹۴۲.

پیرمردِ مست از قزل‌آلا برایم می‌گفت. وقتی قادر به حرف زدن بود، جوری قزل‌آلا را وصف می‌کرد که انگار از یک فلز گرانبها و هوشمند حرف می‌زند.

نقره‌ای صفتی نیست که احساس مرا، وقتی او برایم از صید قزل‌آلا می‌گفت، به درستی وصف کند.

حق مطلب را ادا کنم.

شاید فولاد قزل‌آلا. فولاد ساخته از قزل‌آلا. رودخانهٔ زلال برف‌اندود، انگاری کورهٔ ریخته‌گری.

انگار کن پیتزبرگ (۹).

فولاد برگرفته از قزل‌آلا، مصروفِ ساختن ساختمان‌ها، قطارها، تونل‌ها.

اندرو کارنگی (۱۰) قزل‌آلا!

پاسخ صید قزل‌آلا در آمریکا:

با انبساط خاطر به‌خصوصی، آدم‌هایی را به یاد می‌آورم که کلاه سه‌گوش (۱۱) به سر، صبحِ سحر ماهی صید می‌کردند.

ضربه به چوب (قسمت دوم)

بچه که بودم عصر یک روزِ بهاری از توی شهر غریب پرتلند (۱۲)، قدم‌زنان به یک گوشهٔ دیگر خیابان رفتم و یک ردیف خانهٔ کهنه دیدم، به هم چسبیده عین خوک‌های دریایی روی یک تخته سنگ. بعد یک دشت دور و دراز بود که از بالای یک تپه شیب می‌خورد. دشت پوشیده از بوته و سبزه بود. بالای تپه بیشه‌ای از درختان بلند و تیره وجود داشت. آن‌طرف‌تر آبشاری به چشمم آمد که از بالای تپه سرازیر شده بود. بلند بود و سفید و بفهمی نفهمی رشحهٔ خنکش را می‌توانستم احساس کنم.

فکر کردم آن‌جا حتما یک نهری هست و قزل‌آلا هم شاید داشته باشد.

قزل‌آلا.

عاقبت فرصتی دست داده بود که به صید قزل‌آلا بروم، که اولین قزل‌آلای خودم را به چنگ بیاورم، که پیتزبرگ را دریابم.

هوا داشت تاریک می‌شد. وقت نبود بروم نهر را ببینم. از کنار محاسن شیشه‌ای خانه‌ها گذشتم که آبشار پرشتاب شب را منعکس می‌کردند.

روز بعد برای اولین‌بار می‌رفتم به صید قزل‌آلا. صبح زود پا می‌شدم، صبحانه‌ام را می‌خوردم و می‌رفتم. شنیده بودم که صبح علی‌الطلوع وقت بهتری است برای صید قزل‌آلا. بهتر از لحاظ قزل‌آلاها. صبح‌ها یک‌جور چیز علاوه داشتند. رفتم خانه تا مهیای صید قزل‌آلا در آمریکا بشوم. چوب ماهی‌گیری همراه نداشتم و ناچار شدم یک چوبِ همین‌طوری دست‌وپا کنم.

مثل یک جوک.

چرا مرغه رفت آن طرف جاده؟

یک سنجاق خم کردم و به یک تکه نخ سفید بستم.

و خوابیدم.

فردا صبح علی‌الطلوع پا شدم و صبحانه‌ام را خوردم. یک تکه نان سفید برداشتم برای طعمه کردن. به سرم بود وسط نان را که نرم است گلولهٔ خمیری کنم و بزنم سر قلاب خیمه‌شب‌بازیم.

از آن‌جا راه افتادم رفتم به آن گوشهٔ دیگر خیابان. چه زیبا به نظر می‌رسید دشت و نهری که مثل آبشار از بالای تپه جریان داشت.

ولی همان‌طور که به نهر نزدیک می‌شدم دیدم یک جای کار می‌لنگد. نهر درست عمل نمی‌کرد. چیز غریبی در آن وجود داشت. ایرادی در نحوهٔ حرکت آن بود. آخرسر آن‌قدر نزدیک شدم که فهمیدم مشکل کجاست.

آبشار همین یک ردیف پلهٔ سفید چوبی بود که به یک خانه آن بالا در لابه‌لای درخت‌ها می‌رسید.

کلی وقت آن‌جا ایستادم، نگاه کردم بالا و نگاه کردم پایین، رد پله‌ها را گرفتم. باور کردنش مشکل بود.

بعد دست بردم کوبیدم به نهرم و صدای چوب بلند شد.

عاقبت خودم شدم قزل‌آلای خودم و تکه نان را خودم خوردم.

پاسخ صید قزل‌آلا در آمریکا:

کاری از من بر نمی‌آمد. نمی‌توانستم یک ردیف پله را به یک نهر تبدیل کنم. پسرک برگشت همان‌جا که آمده بود. یک‌بار هم همین سر خودم آمد. یادم می‌آید در ورمونت (۱۳) یک پیرزن را به جای یک چشمه قزل‌آلا گرفتم، و ناچار شدم ازش معذرت‌خواهی کنم.

گفتم «عذر می‌خواهم. خیال کردم شما یک چشمه قزل‌آلا هستید.»

گفت «نه‌خیر، نیستم.»


کتاب صید قزل‌‌آلا در آمریکا نوشته ریچارد براتیگان

کتاب صید قزل‌‌آلا در آمریکا
نویسنده : ریچارد براتیگان
مترجم : هوشیار انصاری ‌فر
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۲۰۷ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]