معرفی کتاب « من اسپارتاکوس هستم! »، نوشته کرک داگلاس

این کتاب ترجمه‌ای است از:

I Am Spartacus!

Making a Film, Breaking The Blacklist

Kirk Douglas

Open Road, 2012


مقدمه مترجم

نمایه زندگی کرک داگلاس

تولد: ۹ دسامبر ۱۹۱۶ در آمستردام نیویورک

با نام ایشور دانیلوویچ و بعدها ایسادور دِمسکی

حرفه: بازیگر، تهیه‌کننده، کارگردان، نویسنده

سال‌های فعالیت: ۱۹۴۱-۲۰۰۸

گرایش سیاسی: حزب دموکرات

دین: یهودی

قد: ۱۷۵ سانتیمتر

قادر به تکلم به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی

همسران: دیانا دیل (ازدواج ۱۹۴۳ ــ طلاق ۱۹۵۱)

آن بایدنس (ازدواج ۱۹۵۴ ــ تاکنون)

فرزندان: از همسر اول دیانا دیل: مایکل متولد ۱۹۴۴، جوئل متولد ۱۹۴۷ از همسر دوم آن بایدنس: پیتر متولد ۱۹۵۵، اریک متولد ۱۹۵۸ و وفات ۲۰۰۴ (به دلیل افراط در مصرف مواد مخدر).

انسان‌های بزرگ کسانی هستند که ضمن دارا بودن استعدادهای ارزنده با تلاش و تمرین زیاد و برخورداری از بخت و اقبال کافی و مهیا و مناسب بودن اوضاع زمانه به خودشکوفایی می‌رسند و به زندگی مردم شور و گرمی می‌بخشند، معنی می‌آفرینند و پاسخی به مجهولات می‌دهند و به انبوه انسان‌ها راه فراتر رفتن از زندگی معمول را نشان می‌دهند. بیشتر ما آدم‌ها آن اندازه همت و جُربزه نداریم که به آن‌ها بپیوندیم اما در وجود آنان بعضی کامیابی‌ها می‌بینیم که ناکامی ما بوده‌اند و به ستایش آنان می‌پردازیم.

والدین کرک مهاجرانی یهودی بودند که از ناحیه‌ای در روسیه که امروز بلاروس نامیده می‌شود به آمریکا رفته بودند. کرک در زندگینامه خودنوشتی که با عنوان پسر مرد ضایعات‌فروش منتشر کرده می‌نویسد:

پدرم که در روسیه تاجر اسب بود وقتی به آمریکا آمد اسب و ارابه‌ای خرید و به شغل خرید و فروش آهن‌قراضه و ضایعات روی آورد… حتی در خیابان ایگل که فقیرترین منطقه شهر بود و همه خانواده‌های ساکن آن با فقر دست و پنجه نرم می‌کردند، شغل اسقاط‌فروشی در پست‌ترین مرتبه درآمد قرار داشت و من پسر چنین کسی بودم.

کرک در نوجوانی ساندویچ می‌فروخت که بتواند نان و شیر بخرد و کمک‌خرج خانواده‌اش باشد. بعدها به شغل‌های پیش‌پاافتاده زیادی همچون روزنامه‌فروشی روی آورد تا در کنار خانواده با مشکلات اقتصادی مبارزه کند. زندگی در خانواده‌ای با شش فرزند دختر در حالی که او تنها فرزند ذکور آن بود کار بس دشواری بود. وی می‌نویسد: «داشتم برای خلاصی از این شرایط دشوار تا سرحد مرگ تلاش می‌کردم. در یک کلام، این زندگی سخت آتش به جانم زده بود.» در دبیرستان بود که ضمن بازی در چند نمایش استعداد و علاقه خود را در زمینه هنر کشف کرد و دریافت که باید بازیگر شود.

چون توان پرداخت هزینه تحصیل در دانشگاه سنت لاورنس را نداشت نزد هیئت امنای دانشگاه رفت و با نشان دادن افتخاراتی که در عرصه نمایش کسب کرده بود توانست وام تحصیلی بگیرد و سپس با کار سرایداری و باغبانی در دانشگاه آن را بازپرداخت کرد.

آکادمی هنرهای نمایشی در نیویورک به استعداد او پی برد و به او بورس تحصیلی داد. در آن‌جا با یکی از هم‌دوره‌های خود آشنا شد ــ خانمی که بعدها با نام مستعار لورن باکال ستاره سینما و زن همفری بوگارت شد و در زندگی داگلاس نقشی مهم ایفا کرد. دایانا دیل هم که بعدها همسر داگلاس شد با او در این دانشکده درس می‌خواند.

لورن باکال در خاطراتش می‌نویسد که در آن زمان به کرک علاقه زیادی داشت. یک بار کرک برایش تعریف کرده بود که شبی چون جایی برای خوابیدن نداشته به زندان رفته و آن‌جا خوابیده. باکال حتی یک بار کت کهنه عمویش را به کرک داده بود تا برای فرار از سرمای زمستان لباسی داشته باشد. کاری که خوشحالی و قدردانی کرک را به دنبال داشت. باکال اغلب برای دیدن کرک به رستورانی که او در آن‌جا پادو و پیشخدمت بود می‌رفت.

داگلاس در سال ۱۹۴۱ برای رفتن به سربازی در نیروی دریایی ثبت‌نام کرد و در سال ۱۹۴۴ به دلیل جراحات جنگی ترخیص شد. در نوامبر ۱۹۴۳ با دایانا دیل ازدواج کرد. آن‌ها صاحب دو پسر شدند به نام‌های مایکل (متولد ۱۹۴۴) و جوئل (متولد ۱۹۴۷) و در سال ۱۹۵۱ از هم جدا شدند.

داگلاس در سال‌های پس از جنگ مدتی در رادیو کار کرد و در نمایش‌های سطحی بازی کرد تا سرانجام لورن باکال او را به دوست کارگردانش هال والیس معرفی کرد تا به او در فیلم عشق عجیب مارتا ایورس در کنار باربارا استانویک نقشی بدهد. بازی درخشان داگلاس در این فیلم نظر منتقدان را جلب کرد و این سرآغاز پیروزی‌های پیاپی او در عرصه سینما بود.

پس از این فیلم داگلاس در فیلم معتبر و مهم از درون گذشته در کنار رابرت میچام و با کارگردانی ژاک ترنر بازی کرد.

سال ۱۹۴۹: نامه‌ای به سه همسر (ساخته جوزف ال. مَنکویتس)، قهرمان (ساخته مارک رابسون)

سال ۱۹۵۰: مرد جوان با یک شیپور (ساخته مایکل کورتیز)، باغ‌وحش شیشه‌ای (در کنار جین وایمن)

سال ۱۹۵۱: داستان کارآگاهی (ویلیام وایلر)، در امتداد مرگ و زندگی (رائول والش)، تک‌خال در حفره (بیلی وایلدر)

سال ۱۹۵۲: درختان بزرگ (هاوارد هاکس)، آسمان بزرگ (هاوارد هاکس)، بد و زیبا (وینسنت مینه لی)

سال ۱۹۵۳: داستان سه عشق (وینسنت مینه لی)، تردست (ادوارد دمیتریک)، کار عشق (آناتول لیتواک)

سال ۱۹۵۴: اولیس (در کنار آنتونی کویین)، بیست‌هزار فرسنگ زیر دریا (ریچارد فلیشر)

سال ۱۹۵۵: بیشتر مردها خطرناک‌اند (هنری هاتاوی)، جنگجوی سرخپوست (آندره دتوت)، مرد بی‌ستاره (کینگ ویدور)

سال ۱۹۵۶: شور زندگی (وینسنت مینه لی) در نقش ون‌گوگ

سال ۱۹۵۷: جدال در اوکی کرال (در کنار برت لنکستر)، راه‌های افتخار (استنلی کوبریک)

سال ۱۹۵۸: وایکینگ‌ها (ریچارد فلیشر)

سال ۱۹۵۹: آخرین قطارِ گان هیل (جان استرجز)

سال ۱۹۶۰: اسپارتاکوس (آنتونی مان و استنلی کوبریک)

بازی داگلاس در این فیلم آخر او را به رده‌های بالای بازیگری در سینمای آمریکا رساند طوری که در رأی‌گیری معتبر AFI از او به عنوان هفدمین ستاره سینما یاد شد. پس از اسپارتاکوس داگلاس تقریبا در هیچ فیلم خوب و مهمی بازی نکرد و کارنامه هنری‌اش رو به افول گذاشت. وی در سال ۱۹۹۵ برای پنجاه سال حضور در سینما جایزه اسکار گرفت. همچنین در سال‌های ۱۹۹۹ و ۲۰۰۱ به‌ترتیب جوایز یک عمر دستاورد مؤسسه فیلم آمریکا و مدال ملی هنر را دریافت کرد.

سبک و فلسفه بازیگری

داگلاس می‌گوید راز موفقیت در بازیگری داشتن عزم جدی و به کار بستن آن است. «باید بدانید چگونه عمل کنید و بر خود مسلط باشید و به کاری که انجام می‌دهید عشق بورزید. البته در بازیگری شانس هم نقش دارد. من آدم خوش‌شانسی بودم.» داگلاس از شور و نیروی حیاتی سرشاری برخوردار بود. خودش می‌گوید: «کار در این حرفه به نیرو و توان زیادی نیاز دارد. بسیاری فقط به این دلیل که توان کافی برای تحقق استعدادشان ندارند در میانه راه کنار می‌روند.»

داگلاس سبک و روشی خاص خود داشت و اوج‌گیری ناگهانی او به قلمرو سرآمدان را با پیشرفت جک نیکلسون در عرصه بازیگری مقایسه می‌کنند:

او دخالت کارگردان‌ها را چندان نمی‌پسندید. سعی می‌کرد برای نقشی که قرار بود بازی کند به روش خاص خودش آماده شود. بنابراین موقع فیلمبرداری به طور شایسته‌ای، و به گفته برخی خودخواهانه و خودپرستانه، دیگران را تحت‌الشعاع قرار می‌داد، شیوه‌ای که در دوره جدید با شیوه بازیگری نیکلسون قابل مقایسه است.

به گفته جک والنتی، رئیس انجمن سینمایی آمریکا: «کرک در نوع خود بی‌نظیر است. او حضور فیزیکی غالبی دارد که ببینندگان را مثل سیل در خود غرق می‌کند. او با شهرتی جهانی آخرین بازمانده نسل ستارگان پس از جنگ و نوع فیلم‌هایی است که شخصیت‌های آن همواره در یادها می‌مانند.» داگلاس در مقام تهیه‌کننده آدمی سخت پرانرژی و پرکار بود و از دیگران نیز می‌خواست همان‌گونه باشند و تا سرحد توان از خود مایه بگذارند. یکی از عقاید اصلی او درباره فیلمسازی این بود که «شما می‌توانید در فیلم جمله‌ای را بگویید یا مطلبی را بیان کنید اما شرط اول آن است که آن جمله یا مطلب سرگرم‌کننده و جالب باشد.»

داگلاس در مقام بازیگر کل فیلمنامه را با دقت می‌خواند. یعنی علاوه بر جملاتی که مربوط به خودش بود جملات دیگران را نیز مطالعه می‌کرد تا روح و ماهیت داستان را دریابد. ملویل شاولسون درباره او می‌گوید: «کرک آدم باهوشی بود. وقتی درباره جزئیات فیلمنامه با سایر بازیگران حرف می‌زدم ناگزیر بودم به آن‌ها یادآوری کنم لازم است کل فیلمنامه را بخوانند، اما کرک نه‌فقط خودش این کار را انجام می‌داد بلکه دستورهای صحنه را نیز می‌خواند و همه کلمات را یک‌به‌یک تحلیل می‌کرد تا به درستی آن‌ها پی ببرد…»

داگلاس در بخش عمده فعالیت حرفه‌ای‌اش از سلامت شایان و سرچشمه پایان‌ناپذیر انرژی برخوردار بود. بخشی از این امر مربوط به سال‌های کودکی و جوانی پررنج او بود. «همین انگیزه بود که مرا از شرایطی که در شهر و زادگاه و دانشکده‌ام داشتم بالا کشید. زندگی من نوعی جنگ سخت، مداوم و تمام‌عیار بود. سال‌ها طول کشید تا به خودم به‌مثابه یک انسان فکر کنم. چون همیشه باید دنبال پول و غذا می‌دویدم و می‌کوشیدم وضعیتم را بهتر کنم…»

همسرش آن در این باره می‌گوید: «مادر و خواهرهایش او را بزرگ کردند. وقتی بچه‌مدرسه‌ای بود باید برای حمایت از خانواده‌اش سخت کار می‌کرد. فکر می‌کنم معنای زندگی او تلاشی بی‌امان و گسترده به منظور خودشکوفایی و کسب هویت در برابر پدرش بود…»

مادرش همیشه به او می‌گفت باید برای پیروز شدن بر سر زندگی‌ات قمار کنی. کرک به حدی مادرش را می‌ستود که نام او «برینا» را بر کمپانی فیلمسازی خود گذاشت. داگلاس می‌گفت: «بازی کردن برای من نوعی سپر محافظ بود. راهی برای فرار از واقعیت، راهی برای گریز از پس‌زمینه فقر و اندوه زندگی‌ام.»

داگلاس در سال ۱۹۹۱ دچار سانحه سقوط با هلیکوپتر شد و به نحو معجزه‌آسایی از آن جان سالم به در برد. اما این تجربه نزدیک به مرگ او را به تفکر بیشتر درباره معنی زندگی واداشت و به دین یهود نزدیک‌تر کرد.

وی در سال ۱۹۹۶ دچار سکته مغزی شد و قدرت تکلمش را از دست داد. اما با تلاش و تمرین زیاد توانست تا حد زیادی توانایی‌اش را دوباره به دست آورد.

او و همسرش کمک‌های انسان‌دوستانه زیادی انجام داده‌اند که رقم کلی آن‌ها فراتر از هشتادمیلیون دلار است. از جمله کمک به دانشگاه سنت لاورنس که محل تحصیل کرک بود، کمک به بازسازی چهارصد مدرسه دولتی لوس‌آنجلس، کمک به ساماندهی وضعیت بی‌خانمان‌های لوس‌آنجلس و کمک به بیمارستان کودکان لوس‌آنجلس و نیز سرمایه‌گذاری برای ساخت مرکزی به منظور نگهداری از مبتلایان به آلزایمر در وودلند هیلز لوس‌آنجلس که شاید در سال ۲۰۱۶ افتتاح شود.

در عین حال او نویسنده زبردستی نیز هست و در ایام بازنشستگی‌اش از ماجراهای زندگی و فعالیت‌های سینمایی‌اش کتاب‌های خواندنی چندی از جمله یک رمان خلق کرده است که فهرستی از آن‌ها بدین قرار است:

پسر مرد اسقاط‌فروش، ۱۹۸۸

رقص با شیطان، ۱۹۹۰

هدیه، ۱۹۹۲

آخرین تانگو در بروکلین، ۱۹۹۴

آینه شکسته ــ رمان کوتاه، ۱۹۹۷

قهرمان‌های جوان کتاب مقدس، ۱۹۹۹

صعود از کوه: کوشش من برای یافتن معنای زندگی، ۲۰۰۱

سکته مغزی توأم با خوش‌شانسی‌ام، ۲۰۰۳

نگاهی به نود سال زندگی توأم با عشق و آموختن، ۲۰۰۷

من اسپارتاکوس هستم، ۲۰۱۲

چند نقل‌قول شخصی از کرک داگلاس:

«برای رسیدن به پیروزی باید شجاعت شکست خوردن را داشته باشید.»

«پیشرفت من از منتهای فقر آغاز شد، چرا که امکان تنزل بیشتر برایم وجود نداشت.»

«مردم اغلب با حسرت از روزهای گذشته یاد می‌کنند. مثلاً می‌گویند فیلم‌های قدیمی قشنگ‌تر و بازیگران آن‌ها حرفه‌ای‌تر بودند. اما من این‌طور فکر نمی‌کنم. فقط می‌گویم گذشته‌ها گذشته‌اند.»

«نصف موفقیت این است که آدم بداند در زندگی می‌خواهد چه‌کار کند و نصف دیگرش تلاش برای تحقق هدف‌هاست.»

«همیشه به بچه‌هایم می‌گویم که آن‌ها از موهبت فقر مطلقی که در آن زیسته‌ام برخوردار نبوده‌اند.»

«باید قبول کنیم که در دنیایی آشفته و خراب زندگی می‌کنیم و چنین دنیایی را برای جوان‌ها به ارث گذاشته‌ایم. آن‌ها باید با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کنند: آدمکشی، ایدز، بمب‌گذاری‌های انتحاری، فقر شدید، گرم شدن زمین ــ این‌ها تنها چند نمونه‌اند. ما این هدف بزرگ را به جوان‌ها وامی‌گذاریم که با طغیان، گفتگو، نوشتن و رأی دادن و مراقبت از همنوعان این مشکلات را از میان بردارند. چرا که وضعیت کنونی تحمل‌ناپذیر است.»


پیشگفتار

یک اصل ثابت برای تعریف شخصیت هر آدم وجود دارد.

این‌که یک نفر وقتی اوضاع روبه‌راه است چه کاری انجام دهد مهم نیست، مسئله این است که در زمان دشواری و گرفتاری چه رفتاری از خود نشان می‌دهد.

وقتی اوضاع امن و امان است همه می‌توانند رک و نترس باشند… اما وقتی معیشت یا زندگی شما یا خانواده یا دوستانتان در خطر باشد… این‌جاست که می‌شود به جوهر و خمیره وجود شما پی برد.

جوهر وجود کرک داگلاس از ماده‌ای بس سفت و سخت ساخته شده است. برخلاف بسیاری از کسانی که در فیلم‌ها می‌شناسیم او کارش را با قهرمان‌بازی شروع نکرد. بلکه راه رسیدن او به افتخار بیشتر به راه کسانی چون آتیکاس فینچ در فیلم کشتن مرغ مقلد می‌ماند. او دنبال دردسر نرفت، دردسر او را دنبال کرد… او را یافت… و مثل آتیکاس او همان کاری را انجام داد که بلد بود انجام دهد… کار درست را.

امروزه تصور این‌که مک‌کارتیسم برای بسیاری در گذشته چه معنایی داشت برای ما دشوار است. سخت است تصور کنیم که چگونه آمریکایی‌های وفادار به کمیته‌های بازجویی فراخوانده می‌شدند و از آن‌ها می‌خواستند تا نام دوستانشان را فاش کنند یا به زندان بروند. این‌که افراد در اجتماع در مظان اتهام قرار می‌گرفتند بدون آن‌که امکان دفاع از خود را در برابر آن اتهام‌ها داشته باشند. در آن هنگام بسیاری از آدم‌های خوب و شریف تحت فشار چنان شرایطی بودند.

کسانی که درگیر این قضایا نشده بودند حتی تا مدت‌ها پس از مرگ مک‌کارتی فقط شنونده مسائل بودند.

دالتون ترامبو یکی از محترم‌ترین نویسندگان هالیوود بود… و تا سال‌ها پس از زندان رفتنش به اتهام معرفی نکردن همکارانش و متهم نساختن آن‌ها، همچنان با نام‌های مستعار می‌نوشت.

در دسامبر ۲۰۱۱ نام او بر جایی قرار گرفت که همواره ماندگار است… در مقام نویسنده‌ای معتبر در فیلم تعطیلات در رُم. (۱)

اما مدت‌ها پیش از سال ۲۰۱۱، کرک داگلاس ِ تهیه‌کننده و ستاره فیلم اسپارتاکوس ساخته استنلی کوبریک قدم پیش گذاشت و برای نخستین بار از زمانی که ترامبو در برابر کمیته فعالیت‌های ضدآمریکایی محکوم شده بود نام او را در تیتراژ فیلم آورد.

این کار امروز چندان مهم جلوه نمی‌کند: این‌که اسم نویسنده‌ای را در تیتراژ فیلمی که داستان آن را خودش نوشته قید کنند… اما در آن تاریخ به معنی خاتمه جریان فهرست سیاه هالیوود بود.

کرک داگلاس هم ستاره سینماست و هم تهیه‌کننده فیلم، اما پیش از هر چیزی او مردی با شخصیت استثنایی است. از آن قسم مردانی که در روزگار سختی‌ها و دشواری‌ها پدید می‌آیند. از آن نوع مردانی که در تیره‌ترین و اندوهبارترین لحظه‌های عمر خود در انتظار از راه رسیدن آن‌ها هستیم.

ــ جورج کلونی


مقدمه

چیزهایی را که از رهگذر عمر خود می‌آموزیم به‌آسانی نمی‌توانیم به دیگران یاد بدهیم. باید زندگی را از سر گذراند و تجربه کرد. با گذشت عمر پی می‌بریم مطالبی آموخته‌ایم که بدون کسب آن تجربه‌ها هرگز نمی‌توانستیم بیاموزیم.

امروز وقتی پس از گذشت پنجاه سال به اسپارتاکوس نگاه می‌کنم، در شگفتم که چطور ساخت این فیلم امکانپذیر شد. همه‌چیز علیه ما بود: سیاست عهد مک‌کارتی، مسئله رقابت با یک فیلم دیگر، همه‌چیز.

حالا نود و پنج سال دارم. وقتی به دنیا آمدم وودرو ویلسون رئیس‌جمهور بود. در عمر خود شانزده رئیس‌جمهور، دو جنگ جهانی، دوره رکود بزرگ و تعدادی بحران‌های سیاسی از رسوایی تی‌پات دام (۲) گرفته تا رسوایی واترگیت و استیضاح کلینتون به دلیل مسائل اخلاقی را دیدم.

اینک که این سطور را می‌نویسم، آمریکا بیش از هر زمان دیگری در طول عمرم دچار چنددستگی است. کشور ما از زمان شکل‌گیری تاکنون دوره‌های آشوب و تفرقه بسیاری را از سر گذرانده است. البته عمده‌ترین آشوب و تفرقه همان جنگ داخلی بود که طی آن بیش از نیم‌میلیون نفر کشته شدند و کار تا بدان‌جا پیش رفت که کم مانده بود ایالات متحده تجزیه شود. اما هر طور بود اتحاد کشورمان حفظ شد و پابرجا ماندیم.

مطلبی که در این کتاب می‌خواهم برایتان بگویم شرح چگونگی ساختن فیلمی مانند اسپارتاکوس در دوره‌ای از بروز شکاف و تفرقه در تاریخ کشور است. دهه پنجاه زمانه هراس و بدگمانی بود. کمونیست‌ها در آن زمان دشمن تلقی می‌شدند. امروزه تروریست‌ها را به همان چشم می‌نگرند. نام‌ها عوض می‌شوند اما ترس همچنان پابرجاست. سیاستمداران به ترس دامن می‌زنند و رسانه‌های گروهی بر امواج آن سوار می‌شوند و از ترساندن ما سود می‌برند.

نخستین رئیس‌جمهوری که به او رأی دادم فرانکلین روزولت بود که گفت: «ما نباید از هیچ‌چیز بترسیم مگر از خود ترس.»

من فعال سیاسی نیستم. در سال ۱۹۵۹ که اسپارتاکوس را ساختم سعی داشتم بهترین فیلمی را که در توان دارم بسازم و هدفم صدور بیانیه‌ای سیاسی نبود. گروهی از بهترین بازیگران را که تا آن زمان بر صحنه سینما ظاهر شده بودند و شاید مانندشان دیگر هرگز به وجود نیایند فراخواندم. کسانی مانند لارنس اولیویه، چارلز لوتن، پیتر اوستینوف، جین سیمونز و تونی کرتیس. کارگردانی جوان و پراستعداد را که می‌شناختم استخدام کردم. در آن هنگام او نزد رسانه‌ها چندان شهرتی نداشت. نامش استنلی کوبریک بود.

داوری درباره فیلم را به دیگران می‌سپاریم. به گمان من این فیلم ارزش‌های خاص خود را دارد و به ساختن آن افتخار می‌کنم.

وقتی با نوه‌هایم درباره ساختن اسپارتاکوس حرف می‌زنم آن‌ها تصور می‌کنند که دارم حکایتی جالب مربوط به زمان‌های بس دور را برایشان بازگو می‌کنم ــ دهه ۱۹۵۰. حق دارند. قضیه مربوط به خیلی وقت پیش است. اما در دنیایی که مردی از تونس می‌تواند آغازگر سلسله‌ای از وقایع باشد که به سقوط حکومت مصر بینجامد داستان اسپارتاکوس می‌تواند امروزه هم به اندازه پنجاه یا دوهزار سال پیش جذاب باشد.

روحیه انقلابی بر سراسر کره زمین حاکم است. آیا این روحیه مسری است؟ وقتی می‌بینیم جمع کثیری از مردم بدون داشتن رهبر در آمریکا گرد هم می‌آیند و یکصدا سخن می‌گویند و نهادهای قدرت را که رخنه‌ناپذیر جلوه می‌کردند به چالش می‌کشند، شگفت‌زده می‌شویم. این همان کاری بود که اسپارتاکوس انجام داد و ده‌ها هزار تن نیز با او همصدا شدند. آن‌ها همگی اسپارتاکوس بودند.

وقتی این فیلم را ساختم جوان بودم. اغلب می‌گویم که اگر اندکی پیرتر بودم شاید اصلاً اقدام به ساختن آن نمی‌کردم. حداقل به طور یقین دالتون ترامبو را برای نوشتن داستان، آن هم به نام خودش، استخدام نمی‌کردم. او نمادی از بروز شکاف در جامعه آمریکا بود. با وجودی که یک سال را به دلیل اتهام‌های سیاسی در زندان سپری کرده بود نامش هنوز در فهرست سیاه استودیوهای فیلمسازی بود: فهرستی با عنوان «استخدام نکنید» که با گذشت بیش از یک دهه همچنان پابرجا مانده بود.

بعضی‌ها امروزه سعی دارند درباره فهرست سیاه داوری کنند. این‌ها می‌گویند لازم بود برای صیانت از جامعه آمریکا چنان کاری انجام شود و این‌که تنها دشمنان ما از این اقدام آسیب دیدند.

این حرف دروغ است. زندگی مردان، زنان و کودکان بی‌گناه بسیاری به دلیل این رسوایی ملی تباه شد.

من این نکته را می‌دانم. چون آن‌جا بودم و دیدم که چنان شد.

اینک می‌خواهم داستان آن را برایتان تعریف کنم. داستان اسپارتاکوس: فیلمی که در هنگامه چنان جنونی ساخته شد.

ــ کرک داگلاس

یکم ژانویه ۲۰۱۲

 

دالتون ترامبو وقتی در سال ۱۹۴۷ به کمیته فعالیت‌های ضدآمریکایی فراخوانده شد، گران‌ترین فیلمنامه‌نویس هالیوود بود.

سه سال بعد او را به دلیل توهین به کنگره راهی زندان کردند.


کتاب من اسپارتاکوس هستم نوشته کرک داگلاس

کتاب من اسپارتاکوس هستم!
نویسنده : کرک داگلاس
مترجم : محمداسماعیل فلزی
ناشر: گروه انتشاراتی ققنوس
تعداد صفحات: ۲۵۹ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]