معرفی کتاب « ه همانند هیچکاک :زندگی و آثار آلفرد هیچکاک »، پرویز نوری
از من خواستهای که بر کتاب اخیرت، کتابی که دربارهٔ هیچکاک و آثارش آراستهای، مقدمهای بنویسم. به روی چشم. چیزی که هست، لازم است این بنده از همین جا اعلام کند واقعاً دستش نمیرود که بر این حاصل زحماتِ عاشقانهٔ تو چیزی (مثلاً) «تحلیلی» یا «انتقادی» قلمی کند؛ به این دلیل ساده که به زعم بسیاری از زعمای «منطقی» و «استدلالیونِ» چیرهدست معاصر، برای امر قضاوت و «انتقاد» انسان باید کاملاً بیطرف و عینیگر و به دور از عواطف خصوصی باشد (که لابد «آدم آهنی» ــ Robot ــ های قرن بیست و چهارم میلادی عاقبت به این مهم دست خواهند یافت) و این بنده ــ چنان که گفتهاند و گفتهام ــ هنوز ــ بهنوعی! ــ «آدم» هستم و غیر از معیارهایی که در مسیر عمر با «کورهسواد» و از راه آموختهها برای آدم حاصل میشود، پدیدههای هنری را با همهٔ وجودم که عواطف، یعنی سلیقه و سابقه و ژنها و خاطرات و همهچیزم ــ جزئی از آن هست ــ میسنجم (و نه اینکه قضاوت کنم. قضاوت ــ به فرمایش بزرگی ــ کاری است بسیار دشوار و کار بنده نیست…).
حالا هم بنده به حسب علاقه و ارادتم از دیرباز به شما و نیز به آقای آلفرد جان هیچکاک که، سرگیجهٔ زیروروکنندهاش را در کنار همدیگر (در مرحوم سینما کریستال) دیدیم، به این سبب نمیتوانم کار شما را قضاوت کنم و این مهم را به قاضیان و ناقدان حرفهای ــ کثر الله اجمعین ــ که تعدادشان هم اندک نیست (گویا یک سالن سینما فقط پُر از ناقدینایم. خداوند برکت بدهد!) وامیگذارم… اندیشیدن به شما و این اثر شما از لحظهبهلحظهٔ روزها و راههای طولانیای که باهم پیمودهایم، آنهمه فیلم جانانه که (بدون نظر ناقدانه!) در کنار هم دیدیم و آن راههای مفصلی که دربارهٔ این فیلمها صحبت کردیم جداً جدا نیست. چه بگویم که ندانی…
آن نوع فیلم و آن نوع سینما (و سالن سینماها) و تماشاگران آن نوع فیلم هم خداحافظ، رفیق! باقی میماند عشق آدمهایی نظیر شما که میکوشند تا عطر و یاد آن آثار را یکجوری در فضا زنده کنند و یادآور شوند که سینما همیشه جلوهگاه «آدم آهنیها» نبوده است (لابد به خاطر همین هم ناقد با فیلم امروزی باید مقداری «آدم آهنی» باشد!).
بنده کتاب شما را باعلاقه خواند و در دل خسته نباشیدی نثارت کرد و امیدوار است که دیگران هم با علاقه و نه لزوماً با قلم غلطگیری و شدیداً مو را از ماست بیرون کشیدن بخوانند. بنده ناقد نیستم؛ نه ناقد کتاب و نه متاب (یعنی غیرکتاب که مثلاً فیلم باشد) و این را پارهای از ناقدان چیرهدست معاصر (که گویا کلاس تعلیم و تدریس نقد فیلم و صدور گواهینامهٔ فوق کارشناسی نقد دارند) نیز فرمودهاند.
کتاب شما برای بنده مرور عوالم خوشِ نوجوانی ـ جوانیمان بود که زندگی و جلوههایش و فیلمها را با «عشق» سنجیدیم. برایت خیر و خوبی و دوام عشق و اشتیاق آرزو دارم…
دوستدارت: پرویز دوایی
توضیح
نظر و عقیدهٔ منتقدان دربارهٔ آثار هیچکاک، که در هر بخش از معرفی فیلمها آمده، برداشت از نوشتههای آنان در مجلهٔ تیک وان (۱) سال پنجم و شمارهٔ دوم به تاریخ ۲۱ مه سال ۱۹۷۶ است. این نقدها در صفحهٔ ۲۱ با عنوان «فیلمهای هیچکاک: راهنمای انتقادی» به چاپ رسیده است. همچنین مطالب مربوط به زندگی و مرور تاریخ و ساخت فیلمهای هیچکاک از کتاب دانِلد اسپوتو، سوی تاریک نابغه (۲) چاپِ بالنتاین بوکز به سال ۱۹۸۳ آمده است.
۱. هیچکاک در آغاز
هیچکاک را دیر اما بهموقع شناختیم. آن روزها در جستوجوی سینمایی پاک و زلال، سینمایی خردمند و حساس و سینمایی تعالیبخش (۳) بودیم؛ سینمایی که ما را به فکر وادارد و سینمایی که فکر ما را تعالی ببخشد… آن روزها ما در جستوجوی عشق بودیم؛ در جستوجوی آنچه پروازمان دهد، آنچه بیدارمان کند و آنچه چشمهایمان را به سوی فضایی روشنتر بگشاید.
هیچکاک را دیر شناختیم، چون در آن روزگار به دنبال قصههای رؤیایی هالیوودی، ماجراهای رابینهودی، شمشیربازیهای ارول فلینی، داستانهای عشقی پُرسوز سانتیمانتالی، عملیات قهرمانانهٔ کابویها، ادابازیهای روشنفکرانه و شعبدهبازیها و جادوگریهای سینما بودیم و غافل از احساس تأثیرگذار و عمیقی که در زیر ظواهر سادهٔ فیلم نهفته بود. ما عاشق سینما بودیم بیآنکه بدانیم سینما بهجز تفریح و تفنن چه دارد. هیچکاک را بهموقع شناختیم چون به سنی رسیده بودیم که میدانستیم عشق چه معنایی میدهد، و خودمان به آن چگونه نگاه میکنیم و تازه میدانستیم به سینما چگونه باید نگاه کرد.
برای صحبت از هیچکاک ــ با آنهمه کتاب که از دیدگاههای گوناگون نگاشته شده ــ همیشه موضوعی هست؛ یعنی هر زمان سراغ او بروید میتوان از بین فیلمهایش حرف تازهای بیرون کشید و نکتهٔ قابلتوجهی کشف کرد. به همین دلیل هیچکاک دو جنبهٔ متضاد دارد: هم فیلمهای جنایی/ پلیسی هیجانانگیز و سرگرمکننده از خود باقی گذاشته که معیار اصیل سینمای متفنن امروز به شمار میرود، هم مظهر «سینمای مؤلف» است و در حقیقت تألیفگر و شاعر و خردمند و هنرمندی که بیش از نیمقرن فیلمهایش مانند الگوهایی بیمانند از هنر سینما مورد تحلیل قرار گرفته و معانی و مفاهیم فکریاش نشانهٔ هوشمندی و تواناییاش به حساب میآید. این نکته کار را اندکی دشوار میکند. بحث دربارهاش مستلزم مطالعه و کاوش فراوان است و شناخت هیچکاک از ورای فیلمهایش تنها با مطالعه و تجسس میسر نمیشود. لااقل باید مسیر فکری و حسی او را، از اولین تا آخرین فیلم، تعقیب کرد. نکتهٔ دیگر که کار دقت و مطالعه و سنجش در خصوص او را دشوارتر میسازد اینکه بزرگترین وجه امتیاز هیچکاک شیوه و سبک تصویرگراییاش است و فهم این مسئله نیاز به تخصص و تبحر در تمامی هنرهای هفتگانه دارد تا با تحلیل دقیق بتوان رازورمز زیبایی و استحکام زبان تصویریاش را دریافت، و این امر برای آنان که صرفاً زیبایی را میستایند و پیوسته مجموع را میبینند و لذت میبرند ــ بیآنکه وارد رموز تخصصی کار بشوند ــ بسیار مشکل است.
نخستینبار که جذب هیچکاک شدم حوالی سالهای ۳۲ ـ ۱۳۳۱ بود. چهارده پانزده سال بیشتر نداشتم و در دبیرستان درس میخواندم. یادم میآید سینما رکس فیلم زندگی دوزخی (۴) اش را نشان میداد و شبی که به تماشای آن نشستم هیچ آشناییای با کارگردان نداشتم و داستان در قالب لباسهای قدیمی و دکور تاریخی بود و من هم آن نوع فیلم را زیاد نمیپسندیدم. با اینکه صحنههایی کسلکننده داشت تنها یک صحنهٔ آن یادم مانده، جایی که شوهر (جوزف کاتن) سعی در دیوانه جلوه دادن همسرش (اینگرید برگمن) داشت و زن هر وقت میرفت به اتاقخواب، روی تخت و زیر ملافه و پتو را برآمده میدید انگار چیزی زیر آن نهفته باشد، اما هربار که شوهر را فرامیخواند و او میآمد و ملافه را پس میزد، چیزی وجود نداشت. چندبار این ماجرا تکرار شد تا اینکه عاقبت یک شب زن خود جرئت کرد و به برآمدگی زیرِ پتو نزدیک شد و همین که با دلهره و هراس آن را کنار زد، ناگاه سر بریدهای را دید؛ زشت و بدشکل با ریش و موی بلند. چنان صحنهٔ وحشتآوری بود که نهتنها من، بلکه همهٔ تماشاچیها سروصدا و آهونالهشان برخاست و همان لحظه هم زنی از بین حاضران فریادی از ترس کشید و بعد دیدیم او را از سالن بیرون بردند که معلوم شد غش کرده بود.
زندگی دوزخی چیزی نبود جز همان صحنهٔ ترسناک و من گشتم و اسم کارگردان را پیدا کردم. دقیقاً نمیدانم چگونه و از کجا مطلبی دربارهاش نوشتم و میل داشتم مقالهٔ هیچکاک در مجلهای سینمایی چاپ شود (آن موقع در یک مجلهٔ ارتشی مینوشتم). پنج شش شمارهٔ پیک سینما درآمده بود و به نظرم مجلهٔ تروتمیزی میآمد و مطلب را با عنوان «هنرمندان پشت دوربین: آلفرد هیچکاک» پست کردم به آدرس مجله که در شمارهٔ هشت پیک سینما به سال ۱۳۳۳ چاپ شد. آن زمان شانزده سالم بود.
اما خاطرم هست قبل از زندگی دوزخی، فیلم پروندهٔ پارادین (۵) را از هیچکاک ــ بدون آنکه بدانم کار اوست ــ در سینما رکس دیده بودم با اعلانی دمِ سینما با این مضمون «اگر کسی بتواند حدس بزند قاتل اصلی کیست، جایزه میگیرد.» جایزه هم نمیدانم چه بود ولی همین اعلان مرا به سینما کشاند، از این فیلم و داستان آن لحظههایی محو و کمرنگ یادم مانده. آلیدا والی (ستارهٔ زیبای ایتالیایی) نقش خانم پارادین را داشت و در خانهای اشرافی و عتیق زندگی میکرد و تابلوِ بزرگی از شوهرش بر دیوار بود و وقتی پیانو میزد و نیمرخش با تصویر محو شوهر نابینایش ــ که به دست او مسموم شده بود ــ احساس غریبی را منتقل میکرد. موضوع اصلی فیلم رابطهٔ رمانتیک و عاشقانهای بود که بین وکیلمدافع (گریگوری پک) با خانم پارادین پس از جلسههای مداوم دادگاه ایجاد شد (بعدها شباهتهایی بین این شخصیتها و فیلم سرگیجه (۶) یافتم).
پروندهٔ پارادین را آن موقع نپسندیدم ولی بعدها برایم حکم یکی از هیچکاکیترین فیلمهایش را پیدا کرد. هیچکاک اولین کارگردانی بود که شناختم. وقتی فهمیدم فیلم دامن خونین (۷) از او در سینمای تابستانی هما نمایش داده میشود با شوق رفتم و نومید برگشتم. فیلمی بهشدت خستهکننده و پیچیده که اصلاً از موضوعش سر درنیاوردم. اما شاید شناخت بهتر هیچکاک با بیگانهای در قطار (۸) بود در سینما رکس؛ فیلمی که مرا تحتتأثیر قرار داد و با این فیلم بود که شروع کردم به تجسس در تصاویرش ــ خفه کردن آن دخترکِ عینکی در شیشهٔ عینک او که بر زمین افتاده یا سرهای تماشاگران تنیس که با بازی طرفین به دو سوی زمین میچرخد، جز سر قاتل که ثابت به حریف خیره مانده ــ و بعد هم اعتراف به گناه (۹) و دانستم که او «استاد مسلم دلهره» است.
در همین زمان که نامش مرا به سینما میکشاند، از طریق یکی از دوستان رفتم به یک سینمای خصوصی در پاساژی در خیابان نادری ــ مربوط به یک مؤسسهٔ فرهنگی انگلیسی ــ برای تماشای آخرین فیلم استاد حرف «ام» را به نشانهٔ مرگ بگیر (۱۰) به زبان اصلی که با عنوان پلهٔ پنجم به نمایش عمومی درآمد. آن موقع زبان نمیدانستم اما مبهوت فیلم شدم و به هر مکافات قصهاش را کشف کردم. صحنهای که گریس کلی با قیچی قاتل مزدور را کشت شدیداً هیجانآور بود. دیگر هیچکاک برایم فیلمساز کاملاً آشنایی شده بود، بیآنکه بدانم در پس تصاویرش چه مفاهیمی نهفته است.
بعدها در گفتوگو با مجلهٔ گزارش فیلم گفتم: «وقتی هژیر داریوش برای تحصیل به فرانسه رفت، نخستین شمارهٔ مجلهٔ کایه دو سینما (۱۱) را برای ما فرستاد. با این مجله بود که فهمیدیم باید فیلمسازها را جدی بگیریم. با خواندن مطالب این مجله بود که دانستیم علاوه بر قصهٔ فیلمی که میبینیم، فیلمسازها یک سبک و یک حرفی هم برای گفتن دارند. مطالب کایه دو سینما بود که ما را متوجه مفاهیم پشت فیلمها کرد… کایه دو سینما ما را با هاکس و هیچکاک آشنا کرد.»
اما شناخت هیچکاکِ واقعی داستان دیگری بود که در یک موقعیت و دورهٔ خاص پیش آمد. فیلم چهار سوار سرنوشت (۱۲) اثر وینسنت مینهلی را در سینما رادیوسیتی دیدیم؛ فیلمی که تأثیری غیرقابلتصور بر من گذاشت. بیش از حتا قصه و روابط شخصیتها و طراحی صحنه و میزانسنهای مینهلی، رنگ در آن فیلم واجد معنا بود. طوری که دریافتم شخصیتها در دکور سرخ، از دیدگاه فیلمساز چه حالت و روحیهای را منعکس میکنند یا هنگامی که رنگ بنفش ناگاه بر پسزمینهٔ شخصیتی دیده میشود، تداعی چه معنایی است. درست در همین اوقات بود که سینما چارلی سرگیجه را مجدداً به نمایش گذاشته بود و این تقارن باعث شد طور دیگری به این فیلم، که قبلها دیده و مسحورش شده بودیم، بنگریم؛ بهویژه نقش رنگ و نوع میزانسن و بعد هم البته توجه کنیم که هیچکاک با عناصر سینما چگونه از اسرار وجود آدمی سخن گفته، و همین شد که برای ما پرسشی اساسی پیش آمد که چرا هیچکاک سرگیجه را با تکههای مجزا و مختلفِ صورت کیم نوواک آغاز کرده و چرا رنگ کبود را مثلاً برای لب او برگزیده و…
جالب است که هیچکاک هم مانند ما از پانزدهسالگی دلبستهٔ فیلم دیدن شد. آن اوایل فیلمهای اولیهٔ سینمای فرانسه و آلمان را میدید. آثار دیوید وارک گریفیث ــ بهخصوص تولد یک ملت (۱۳) و تعصب (۱۴) ــ روی او تأثیر زیادی گذاشته بود. همینطور فیلمهای باستر کیتن و داگلاس فربنکس و مری پیکفورد. هیچکاک فیلمهای امریکایی را به دلیل تکنیکشان بر انگلیسیها ترجیح میداد. از بین نویسندگان، ادگار آلن پوِ امریکایی را بیش از همه دوست داشت. خودش گفته است: «در شانزدهسالگی بود که ادگار آلن پو را کشف کردم. ابتدا زندگینامهاش را خواندم و زندگی غمانگیزش بر من بسیار تأثیر گذاشت. احساس ترحم فراوان به او داشتم چون بهرغم استعدادش هیچوقت خوشبخت نبود.»
خود هیچکاک هم با تربیت خشن و تند مذهبیِ پدرْ بزرگ شد؛ بااینحال مرگ پدرش به طرز غیرقابلتصوری بر او، که پسر پانزدهسالهٔ حساسی بود، مؤثر افتاد. همان سختیها در یک پسربچهٔ تنها میتوانست تخیل غریبی به وجود آورد. در حقیقت به خاطر سختگیریها و سرکوبگری والدین همیشه آرزوی مرگ داشت… او پدری شد که تمام عمر با وحشت خود را محبوس کرده بود.
و آلفرد هیچکاک نیمقرن آن را به دنیا نشان داد.
ه همانند هیچکاک :زندگی و آثار آلفرد هیچکاک
نویسنده : پرویز نوری
ناشر: نشر چشمه
تعداد صفحات : ۲۱۲ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید