کتاب « چهار پیمان »، نوشته دون میگوئل روئیز
تولتک
هزاران سال پیش تولتکها در سرتاسر جنوب مکزیک به عنوان «مردان و زنان خرد» شناخته میشدند. انسانشناسان از تولتکها بهعنوان یک قوم یا یک نژاد یاد میکنند، اما درواقع تولتکها دانشمندان یا هنرمندانی بودند که جامعهای تشکیل دادند تا به کشف و حفظ خرد معنوی و آیینهای کهن بپردازند. آنها بهعنوان استاد (ناوال)(۱) و شاگرد در تئوتی هواکان،(۲) شهر باستانی اهرام در خارج از مکزیکو سیتی که به «بشر خدا میشود» مشهور است، گرد هم آمدند. پس از گذشت سالهای طولانی، ناوالها مجبور به پنهان کردن خرد باستانی و نگهداری از آن در خفا شدند. فتح قاره توسط اروپاییها به همراه سوءاستفادهٔ افراطی تعدادی از شاگردان این ضرورت را ایجاب کرد که آن دانش را از کسانی دور نگه دارند که آمادگی استفادهٔ عاقلانه از آن را نداشتند، یا آنهایی که ممکن بود عمدا از آن خرد برای اهداف شخصی خود سوءاستفاده کنند.
خوشبختانه، دانش پنهان تولتک توسط دودمان ناوالها جمعآوری و نسلبهنسل منتقل شد. گرچه همچنان در طول صدها سال در پردهای از اسرار پنهان ماند، پیشگویان کهن پیشگویی کردند که هرگاه بازگشت خرد به مردم ضروری باشد، این خرد باز خواهد گشت. حالا، دون میگوئل روئیز (ناوالی از تبار ایگل نایت(۳)) هدایت شده است تا آموزههای قدرتمند تولتک را با ما در میان بگذارد.
خرد تولتک همچون تمام سنتهای محرمانهٔ موجود در سراسر جهان مقدس، از یکپارچگی ذاتی حقیقت برخاسته است. این مکتب گرچه یک مذهب نیست، به تمام استادان روحانی و معنوی که با علم خود انسانها را آموزش دادهاند، احترام میگذارد. درحالیکه روح را در بر میگیرد و به معنویت میپردازد، بهدرستی بهعنوان راهی برای زندگی و بهویژه در دسترس قرار دادن شادکامی و عشق، تعریف شده است.
زندگی با چشمان بسته آسان است و عدم درک و شناختِ هرآنچه میبینید.
جان لنون
مقدمه
آیینهٔ دودی
سه هزار سال پیش، فردی درست شبیه من و شما نزدیک شهری زندگی میکرد که میان کوهها محصور بود. او آموزش میدید تا دانش اجدادش را بیاموزد و حکیم شود. اما هرگز به آنچه میآموخت قناعت نمیکرد و همواره بر این باور بود که حتما چیزی بیش از اینها وجود دارد.
یک روز هنگام استراحت در غار، در رؤیا دید که بدن خفتهاش را تماشا میکند. بعد، از غار بیرون آمد. ماه و ستارگان در آسمان میدرخشیدند و آن هنگام بود که در اعماق وجودش اتفاقی افتاد که زندگیاش را برای همیشه دگرگون کرد. به دستانش نگریست، وجودش را احساس کرد و صدای خودش را شنید که میگفت: «من از نور، از ستارگان درخشان به وجود آمدهام.»
دوباره سرش را بالا کرد و به تماشای ستارگان نشست. این بار دریافت ستارهها نیستند که نور را پدید میآورند، بلکه نور است که ستارگان را میآفریند.
آنگاه گفت: «هرچه هست زنده است و جان دارد. نور پیامآور حیات است و چون جان دارد، پس تمام اطلاعات را در خود دارد.»
سپس دریافت با اینکه از ستارهها آفریده شده، از آنِ ستارگان نیست، بلکه میان آن ستارگان است. آنگاه آن ستارگان را تونال و نور میان آنها را ناوال نامید و خالق هماهنگی میان آن دو را زندگی و نیت. فهمید که بدون زندگی امکان وجود تونال و ناوال وجود ندارد و زندگی نیروی مطلق و آفرینندهٔ همه چیز است.
او به این باور رسید که همهچیز در عالم هستی جلوهگاه خالقی زنده است که او را خدا مینامیم و اگر میتوانیم نور را ببینیم، به علت این است که ادراکمان از نور است. همچنین دریافت که ماده همچون آیینه نور را منعکس میکند و تصویرهایی میسازد که همه از نور هستند، و عالم هستی به مِهی میماند که اجازه نمیدهد حقیقت را ببینیم حال آنکه وجود واقعی ما از عشق و نور خالص است.
درک این مطالب مسیر زندگی او را تغییر داد. وقتی حقیقت را شناخت و با آن بصیرت به انسانها، طبیعت و جهان اطراف خود نگریست، از آنچه دریافته بود شگفتزده شد. او خود را در همهچیز یافت و وجودش را در نوع بشر، حیوانات، گیاهان، آب و باران، ابرها و در زمین دید و همچنین متوجه شد که جهان هستی ترکیبی است از تونال و ناوال که در هر آنچه هست تجلی یافته و به آنها حیات بخشیده است.
لحظهای که به این واقعیت دست یافت، هیجانزده و سرشار از آرامش شد. برای بازگو کردن آن به دیگران آرام و قرار نداشت. اما هرچه کرد، دیگران از درک آن عاجز بودند و هرقدر کوشید، نتوانست منظورش را به آنها بفهماند. البته دیگران تغییر را در او میدیدند. به چشمانش که مینگریستند، در آن نوری دلنشین مییافتند و از لحن صدایش متوجه میشدند که آنچه بدان رسیده، چیزی جز حقیقت محض نیست. این را هم فهمیده بودند که او دیگر هرگز دربارهٔ کسی قضاوت نمیکند.
خلاصهٔ کلام، او دیگر شبیه هیچکس نبود.
او بهخوبی افکار و احساسات دیگران را درک میکرد، اما دیگران از درک افکار و احساسات او عاجز بودند؛ فقط به این باور رسیده بودند که او مظهری از خداست و هنگامیکه این را به او گفتند، لبخندی زد و گفت: «واقعیت دارد. من جلوهای از نیروی الهی هستم، اما شما هم از این موهبت برخوردارید و از این نظر هیچ فرقی با یکدیگر نداریم. هم من و هم شما، همگی مظهری از قدرت و جمال خداییم.»
اما باز هم کسی از حرفهای او سر در نمیآورد.
همچنین دریافت که او همچون آیینهای است که دیگران میتوانند خود را در آن ببینند، همانطور که او خود را در دیگران میدید. آنگاه به این باور رسید که همه در رؤیا زندگی میکنند و نمیدانند واقعا کیستند. کسی نمیتوانست خود را مانند او ببیند زیرا هالهای ضخیم از مه میان این آیینهها وجود داشت که از تفسیر تصاویر نور یا همان تفسیر رؤیای آدمیان شکل گرفته بود.
بعد، متوجه شد که آنچه را آموخته است دیر یا زود به دست فراموشی خواهد سپرد. دلش میخواست آنچه را دیده بود، بهخاطر بسپارد. این بود که تصمیم گرفت خود را آیینهٔ دودی بنامد تا هرگز فراموش نکند که هر مادهای درواقع آیینه است و هالهای از دود میان آنهاست که اجازه نمیدهد بدانیم کیستیم.
او میگفت: «من یک آیینهٔ دودی هستم. من خودم را در همهٔ شما دیدهام، اما اگر نمیتوانیم خود را از دیگران متمایز کنیم، بهدلیل وجود هالهای دودی است که آیینهها را دربرگرفته. اما این دود تصوری بیش نیست. آیینه شما هستید که رؤیا میبیند.»
اهلیشدن و رؤیای کرهٔ زمین
آنچه در این لحظه میبینید و میشنوید، چیزی نیست جز رؤیا. شما در این لحظه و درعین بیداری، رؤیا میبینید.
عمده فعالیت ذهن، رؤیابینی است. ذهن آدمی در تمام طول شبانهروز رؤیا میبیند. مغز بیدار باشد یا خواب، ذهن رؤیا میبیند. تنها فرقش این است که وقتی مغز بیدار است، آنچه در اطرافمان میگذرد و شاهدش هستیم، به طریق خطی درک میکنیم. حال آنکه هنگام خواب دیگر خبری از این چارچوب نیست و از همین رو، رؤیا دائما تغییر میکند و تغییر شکل میدهد.
انسانها دائما رؤیا میبینند. پیش از به دنیا آمدن ما، آنهایی که قبل از ما میزیستند رؤیای بیرونی و بزرگی آفریدند که میتوان آن را رؤیای جامعه یا رؤیای کرهٔ زمین نامید. رؤیای کرهٔ زمین مجموعهای مشترک از میلیاردها رؤیای فردی و کوچک است که ابتدا رؤیای خانواده و بعد رؤیای جامعه، رؤیای شهر، رؤیای کشور و دست آخر رؤیایی را پدید میآورند که همهٔ نوع بشر را شامل میشود. این رؤیا شامل تمام قوانین، باورها، مقررات، مذهبها و فرهنگهای متفاوتی است که روش ادارهٔ حکومتها، مدارس و غیره را دربرمیگیرد و اتفاقات اجتماعی و حتی تعطیلات را نیز میسازد.
از همان لحظه که به دنیا میآییم، توانایی رؤیابینی نیز در ما شکل میگیرد. آنهایی که پیش از ما زیستهاند، یادمان میدهند که چگونه به روش جامعهمان رؤیا ببینیم. تعداد قواعد رؤیای بیرونی بشر نامحدود و بیشمار است و از همان هنگام که کودکی به دنیا میآید، روش و قواعد رؤیابینی را در ذهنش شکل میدهیم. رؤیای بیرونی از پدر، مادر، مدارس و ادیان سود میجوید تا رؤیابینی را یادمان دهد.
توجه استعدادی است که سبب میشود تا بر آنچه مایلیم تمرکز کنیم و آن را بشناسیم. میتوان بهطور همزمان میلیونها مطلب را دریافت کرد. اما با استفاده از تمرکز میتوانیم آنچه را دنبالش هستیم در ذهنمان نگه داریم. بزرگترها توجه ما را جلب و با تکرار اطلاعات، آن را در مغز ما حک کردهاند و آنچه آموختهایم از این راه بوده است.
با استفاده از مهارت توجه، واقعیتی کلی یا رؤیایی جامع را میآموزیم. نوع رفتار در جامعه را میآموزیم. یاد میگیریم که چه چیزی را باور کنیم و چه چیزی را نه، چه چیزی را قبول کنیم و کدام را نه، خوب چیست و بد کدام است، چه چیزی زیباست و چه چیز زشت. درست چیست و غلط کدام است؛ و تمام این مفاهیم و قوانین مربوط به نوع رفتار در این جهان، همگی از پیش تعیین و تعریف شدهاند.
به مدرسه که میرفتید، روی نیمکتی مینشستید و تمام توجهتان را متوجه آموزگارتان میکردید و آنچه به شما میآموخت. در کلیسا نیز توجهتان را به کشیش و حرفهایش معطوف میکردید. این روش در ارتباط با پدر، مادر، خواهران و برادران نیز کارآیی داشته است. آنها میکوشیدند که توجه شما را به خود جلب کنند. همچنین یاد میگیریم که چطور توجه دیگران را به خود جلب کنیم، آنقدر که نیاز به جلب توجه میتواند به چشموهمچشمی کشیده شود. بچهها برای جلب توجه والدینشان با هم رقابت میکنند و این رقابت در ارتباط با معلم و دوستانشان و جلب توجه هرچه بیشتر، شدیدتر میشود.
«مرا ببین که چه کار میکنم! من اینجا هستم. به من توجه کن.»
و این نیاز به جلب توجه، روزبهروز زیادتر میشود و تا دوران بزرگسالی نیز ادامه مییابد.
رؤیای بیرونی توجه ما را جلب میکند و از همان لحظهای که زبان میگشاییم، شروع میکند به یاد دادن اینکه چه چیزی را باور داشته باشیم و به چه ایمان آوریم. زبان رمزی است برای درک متقابل و برقراری ارتباط بین انسانها. هر واژه و هر عبارت در هر زبان، یک پیمان است؛ مثلاً این را یک «صفحه» از کتاب مینامیم. پس واژهٔ «صفحه» توافقی است که همگی آن را میفهمیم.
با شناخت این رمز، توجهمان جلب میشود و در این حالت انرژی از یک نفر بهسوی دیگری جریان مییابد.
کسی زبان خود را انتخاب نمیکند، همانطور که مذهب یا ارزشهای اخلاقیاش را برنمیگزیند. همهٔ اینها پیش از به دنیا آمدن شما وجود داشتند و هرگز کسی حق انتخاب کوچکترین پیمان را نداشته است. ما حتی نام خودمان را انتخاب نکردهایم.
در کودکی امکان انتخاب باورهایمان وجود نداشت. ما آن باورهایی را پذیرفتیم که دیگر انسانها دربارهٔ رؤیای خود از این کره به ما منتقل کردند و پذیرش این پیمان و این توافقها، ذخیره کردن توافقها، ذخیره کردن اطلاعات است.
کتاب چهار پیمان
رهنمودهایی برای رسیدن به آزادی، سعادت و عشق حقیقی
نویسنده : دون میگوئل روئیز
مترجم : سهیلا میرزائیپور
ناشر: انتشارات لیوسا
تعداد صفحات : ۱۱۱ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید