معرفی کتاب « شکست سرآغاز پیروزی »، نوشته جان سی. ماکسول
این کتاب ترجمه ای است از:
Failing forward
John C.Maxwell
برگردان این کتاب را تقدیم می کنم به
مهربانانی که عاشقانه دوست شان دارم:
«بهاره، ژاله، نغمه و پریسای نازنینم»
مقدمهٔ مترجم
به جرئت میتوانم بگویم این کتاب، یکی از تأثیرگذارترین کتابهایی است که تاکنون خواندهاید. کتابی که زندگی شما را متحول میسازد و مسیر آن را به سوی موفقیت و کامیابی سوق میدهد. با عمل کردن به راهکارها و آموزههای این کتاب، دیگر از شکست خوردن نمیهراسید، از اشتباه کردن باکی ندارید، با قاطعیت هدف خود را انتخاب میکنید و برای دست یافتن به آن، شجاعانه به استقبال خطر میروید.
حتما شما هم در زندگی افرادی را دیدهاید که هر آنچه را که میخواهند، بهدست میآورند. ممکن است دلیل آن را به شانس، ثروت، ارثیهٔ خانوادگی، تحصیلات عالی یا بسیاری عوامل دیگر نسبت داده باشید. اما باید بگویم هیچ یک از موارد فوق، دلیل اصلی موفقیت اینگونه افراد نیست. با مطالعهٔ این کتاب، به اصلیترین و مهمترین کلید موفقیت دست پیدا خواهید کرد.
همیشه و همهجا دربارهٔ موفقیت، مطالبی را شنیده یا خواندهایم. اما به ندرت دربارهٔ شکست و فواید آن صحبت میشود، دربارهٔ اینکه شکست هیچگاه پایان راه نیست و رازهایی در دل خود دارد، که اگر تسلیم نشویم و دوباره از جا برخیزیم، از این رازها، یکی پس از دیگری، پرده برمیدارد.
در این کتاب راه تسلیم نشدن و پیشروی بعد از شکست را میآموزید و به رازهایی که در دل شکستها و باختهای زندگی نهفته است، پی میبرید.
۱: تفاوت اصلی میان افراد موفق و افراد عادی
همهٔ ما گاهی شکست خوردهایم ــ حداقل در مورد بهترین افراد، چنین بوده است.
«جی. اِم. باریه»
چه عاملی سبب میشود که افراد موفق، برتر باشند؟ چرا برخی افراد همچون فشفشه اوج میگیرند و برخی دیگر مانند یک شاغول سنگین، سیر نزولی دارند؟ حتما میدانید دربارهٔ چه چیزی صحبت میکنم. شاید شما آن را شانس، موهبت، یا «میداس»(۲) گونه بودن بنامید ــ آن را هرچه که دوست دارید، بنامید. اما واقعیت این است که به نظر میرسد برخی از مردم هنگام مواجهه با شرایط بسیار سخت و دشوار، به دستاوردهای حیرتآوری دست مییابند: بعد از ضرر و زیانهای هنگفتی که کمپانی متحمل شده است، درصد فروش آنچنان زیاد شد که در ردیف پنج کمپانی برتر کشور، قرار میگیرد. هنگامیکه شرکت، با کمبود بودجه مواجه میشود، راهکارهای خلاقانهای برای افزایش سود شرکت ارائه میدهند. میتوانند با وجود داشتن دو فرزند، همچون یک والد مجرد، به گرفتن مدارج تحصیلی بالاتر نایل شوند. به فرصتهای شغلی شگفتانگیزی دست پیدا میکنند که افراد همرده با آنها شاید هیچگاه با آن برخورد هم نداشته باشند. یا اینکه به رغم اینکه بهنظر میرسد کمبود تجهیزات و نیروی کار وجود دارد، پی در پی برنده میشوند. نوع کاری که انجام میدهند مهم نیست. بهنظر میرسد هر کجا که باشند، موجب میشوند چیزی به وقوع بپیوندد.
مسلما همهٔ افراد دوست دارند خودشان را از افراد عادی، بالاتر بدانند. اما بهنظر میرسد کسانی موفق هستند که «عادی» بودن، برایشان معنایی ندارد ــ بهگونهای از آن فاصله گرفتهاند که گویی بهخاطرهای دور مبدل شده است.
ریشهٔ کامیابی در چیست؟
چه چیزی تفاوتها را به وجود میآورد؟ چرا برخی افراد، بسیار موفق هستند؟ آیا:
به علت سوابق خانوادگی افراد است؟ داشتن یک خانوادهٔ خوب و در حال رشد میتواند بسیار تأثیرگذار باشد، اما شاخصی محکم و قابل اعتبار برای موفقیت نیست. درصد بالایی از افراد موفق، متعلق به خانوادههایی نابسامان بودهاند.
به علت وجود ثروت است؟ خیر، برخی از موفقترین افراد جهان از خانوادههایی متوسط یا زیر خط فقر بودهاند. ثروت شاخص موفقیتهای بزرگ، و فقر تضمینکنندهٔ موفقیتهای ناچیز، نیست.
به علت وجود فرصتهاست؟ میدانید که فرصت به یک موفقیت خاص گفته میشود. دو فرد با استعدادها، موهبتها و منابع یکسان را در یک موقعیت مشابه تصور کنید. یکی از آن دو این موقعیت را فرصتی استثنایی یافته و دیگری نسبت به آن کاملاً بیاعتناست. دیدن فرصتها به چشم بصیرت نیاز دارد.
به علت مسائل اخلاقی است؟ ای کاش اینگونه بود، اما خیر. کسانی را میشناسم که در کمال درستکاری و صداقت زندگی میکردهاند، اما به موفقیتهای ناچیزی دست یافتند. و افراد رذلی را سراغ دارم که کمپانیهای عظیمی دارند. شما اینگونه افراد را نمیشناسید؟
به علت عدم شرایط سخت و دشوار است؟ هر انسان موفقی، قطعا «هلن کلر» را که توانست بر معلولیتهای متعدد، فایق آید، یا «ویکتور فرانکل» که خالق صحنههایی از وحشت مطلق است، را میشناسد. پس هیچیک از اینها نمیتواند باشد.
هیچیک از این علتها، عامل اصلی نیست. در این مقوله تنها یک عامل را میشناسم که با سایر عوامل متفاوت است: تفاوت بین افراد عادی و افراد موفق در ادراک آنها نسبت به شکست و واکنشی است که به آن نشان میدهند. هیچ عامل دیگری تا این اندازه بر توانایی افراد برای کامیابی و دستیابی به آنچه که در ذهن خود میپرورند و همچنین آرزوهای قلبی آنها، تأثیرگذار نیست.
آنچه که هیچگاه در مدرسه نیاموختهاید
«کایل روت جی. آر.»، فوتبالیست، اظهار میدارد: «تردیدی ندارم که راههای زیادی برای برنده شدن وجود دارد، اما تنها یک راه برای بازنده شدن هست و آن شکست خوردن و نادیده گرفتن آیندهٔ موفق ناشی از آن است.» نوع نگرش افراد به شکست و چگونگی برخورد با آن ــ که آیا توانایی استفاده از آن برای رسیدن به موفقیتهای بعدی وجود دارد یا خیر ــ تمامی جنبههای زندگی آنها را تحتتأثیر قرار میدهد. با وجود این به نظر میرسد کسب این توانایی، دشوار است. اکثر افراد نمیدانند برای دستیابی به چنین
نگرشی، باید از کجا شروع کنند.
حتی افراد مثبتنگر هم زمانی را به دشواری برای آموختن اینکه چگونه میتوانند بهگونهای مثبت به شکست بنگرند، سپری کردهاند. بهعنوان مثال از من بهعنوان یک فرد مثبتنگر، یاد میشود. (کتابی که با عنوان «نگرشی برای برنده شدن» نوشتهام، ۱۵ سال پی در پی تجدید چاپ شد). اما من همیشه هم نتوانستهام به خوبی از شکست برای کایل روت جی. آر.
***
تردیدی ندارم که راههای زیادی برای برنده شدن وجود دارد، اما تنها یک راه برای بازنده شدن هست و آن شکست خوردن و نادیده گرفتن آیندهٔ موفق ناشی از آن است.
***
رسیدن به موفقیتهای بعدی استفاده کنم. شرایط من کاملاً برای این کار مهیا نبوده است. این موضوع قطعا چیزی نبوده است که در مدرسه به من آموزش داده باشند. به کودکان امروز هم آموزش نمیدهند. در واقع محیط مدرسه اغلب حتی بدترین احساسات و انتظارات را نسبت به شکست، تقویت میکند.
نگاهی داشته باشید به دیدگاههای قبلی من نسبت به شکست و ببینید که آیا تجربهٔ مشابهی داشتهاید یا خیر:
۱) من از شکست میترسم. تجربهای که در کالج داشتم و واکنشی که نسبت به آن نشان میدادم همچون بسیاری از دانشجویان دیگر بود. در اولین جلسهٔ کلاس تاریخ تمدن، که بسیار هم پر انرژی در کلاس حاضر شده بودم، استاد با قاطعیت تمام اظهار کرد که: «نیمی از شما نمیتوانید از این درس نمرهٔ قبولی بگیرید».
نخستین واکنش من چه بود؟ ترس! تا آن زمان از همهٔ دروس، نمرهٔ قبولی گرفته بودم. و نمیخواستم که ناگهان همهٔ آنها را به شکست مبدل کنم. لذا اولین سؤالی که از خود پرسیدم این بود: «استاد چه میخواهد؟» کالج برای من به میدان مسابقهای تبدیل شده بود که میخواستم در آن برنده باشم.
به خاطر دارم که یک بار برای آزمونی در آن کلاس، ۸۳ تاریخ مربوط به آن درس را به خاطر سپردم، چرا که استاد اعتقاد داشت با حفظ کردن تاریخها میتوان در آن امتحان موفق شد. من در آن آزمون، نمرهٔ «آ» گرفتم، اما سه روز بعد من تمام آن محفوظات را فراموش کردم. من به خاطر ترس از شکست، در آزمون موفق شده بودم، اما به واقع هیچ چیز نیاموخته بودم.
۲) استنباط درستی از شکست ندارم. شکست چیست؟ در دوران کودکی، آن را با نمرات، قیاس میکردم. نمرهٔ ۶۹ و پایینتر از آن به معنای شکست، و هفتاد و بالاتر از آن موفقیتی محرز بود. اما این قیاس هم کمکی به من نمیکرد. شکست، نمره یا آزمون نیست، یک اتفاق منحصر به فرد هم نیست، بلکه یک فرایند است.
۳) برای مواجهه با شکست آماده نشده بودم. هنگامی که از کالج فارغالتحصیل شدم، جزء پنج درصد دانشجویان برتر کلاس بودم. من مسابقهٔ کالج را با موفقیت پشت سر نهاده و معلومات زیادی فرا گرفته بودم. اما برای آنچه که پیش رو داشتم، آماده نشده بودم.
در اولین شغل خود، با آن مواجه شدم. نخستین سالِ شغلی خود را بهعنوان یک کشیش در کلیسایی کوچک در یک روستا، سخت کار کردم. هر کاری که احتمال میرفت مردم از من انتظار داشته باشند، انجام میدادم. اما واقعیت این است که من نگران بودم و هدفم از کمک کردن به مردم این بود که مورد تأیید و علاقهٔ آنها قرار بگیرم.
در کلیسایی که کار میکردم، رسم اینگونه بود که هر سال مردم برای تصمیمگیری در مورد ابقا یا تعویض کشیش کلیسای روستای خود، رأی میگرفتند. و کشیشهای بسیاری را میشناختم که در مورد سالهای ماندن خود در یک کلیسای ثابت و موفقیتهایی که در این رأیگیریها بهدست آورده بودند، غلوّ میکردند. من نسبت به خودم بسیار امیدوار بوده و خود را برای بهدست آوردن نتیجهای کاملاً مثبت آماده کرده بودم. تصور کنید چه میزان شگفتزده شدم وقتی ۳۱ رأی مثبت، یک رأی منفی و یک رأی ممتنع، کسب کردم. گویی همه چیز بر سر من خراب شد.
آن شب بعد از اینکه به خانه بازگشتم، به پدرم، که یک کشیش مجرب، سرپرست پیشین گروههای مذهبی ناحیه و رئیس کالج بود، تلفن زدم.
با اظهار تأسف گفتم: «پدر، نمیتوانم باور کنم. برای این مردم، سخت کار کردم. هر کاری که از دست من برمیآمد انجام دادم…» نزدیک بود اشکم سرازیر شود «یک نفر به من رأی مخالف داده و یک نفر هم رأی ممتنع؛ که البته رأی ممتنع برای من با رأی منفی برابر است. آیا باید آن کلیسا را ترک کرده و به کلیسای دیگری بروم؟»
در مقابل شوک بزرگی که به من وارد شده بود، صدای خندهای از آن سوی خط تلفن به گوش رسید. پدرم درحالیکه میخندید گفت: «نه پسرم، همانجا بمان. این ممکن است بهترین رأیی باشد که تا به حال دریافت کردهای.»
پیشگفتار
موفق شدن به معنای واقعی
در سخنرانیهایی که در سراسر کشور خود داشتهام، اغلب افراد از من علت نوشتن کتابهایم را جویا میشوند. این سؤال را به قدری از من میپرسند که تصمیم گرفتهام این بار پیش از آنکه به مطالعهٔ نخستین فصل این کتاب بپردازید، آن را پاسخ گویم.
من زندگی خود را وقف ارتقای ارزشهای انسانی نمودهام. به این دلیل است که در کنفرانسها آموزش میدهم، درسهای مرتبط را روی نوارهای کاست ضبط میکنم، فیلمهای آموزشی ویدئویی میسازم و کتاب مینویسم. به این دلیل است که سازمانی بهنام «گروه کامیاب»(۱)، را رهبری میکنم. من خواهان دیدن موفقیت افراد هستم. خواهان آن هستم که هر فردی را میبینم، به معنای واقعی موفق باشد.
اعتقاد دارم هر فردی برای موفق شدن، تنها به چهار عامل نیاز دارد. اگر به معنای واژهٔ «واقعی» بیندیشید، آنها را به خاطر خواهید آورد.
رابطه: بزرگترین مهارتی که برای رسیدن به موفقیت مورد نیاز است، توانایی همراستا شدن و برقراری ارتباط با افراد دیگر است. این مسئله همهٔ جنبههای زندگی یک فرد را تحتتأثیر قرار میدهد. روابط شما میتواند موجب سازندگی شما، یا برعکس موجب تخریب شما گردند.
بسیج شدن: یکی از مهمترین درسهایی که تاکنون آموختهام این است که نزدیکترین افراد به شما، در میزان موفقیت شما تأثیر بهسزایی دارند. اگر رؤیاهای بزرگی در سر دارید، دستیابی به آنها جز با کمک گروه، میسر نمیباشد.
دیدگاه: دیدگاههای افراد چگونگی زندگی روزمرهٔ آنها را تعیین میکند. دیدگاه شما، بیش از استعدادتان، در موفقیت آیندهتان، تأثیرگذار است.
قابلیت رهبری: فراز و نشیبهای زیادی در فرایند رهبری وجود دارد. چنانچه خواهان شکوفایی کارآییهای مؤثر خود هستید، تنها راه، افزایش مهارتهای رهبری در وجود خودتان است.
هر یک از کتابهای من را که برای خواندن برمیگزینید، متوجه خواهید شد که هدف من از نوشتن آنها، ارتقای ارزشهای مربوط به هر یک از این چهار عامل است. این کتاب خاص را نیز که پیش روی شما خوانندهٔ عزیز میباشد، برای تغییر دیدگاه شما نسبت به شکست، نوشتهام. آن را بخوانید، تجزیه و تحلیل کنید و به آن اجازه دهید که به شما کمک کند تا بتوانید اشتباهات گذشتهٔ خود را به سنگبناهایی برای موفقیتهای آینده مبدل سازید. آرزوی من این است که «شکست سرآغاز پیروزی»، ارزشی به دیگر ارزشهای زندگی شما عزیزان، بیفزاید.
جان سی. ماکسول
یک درس جدید
در آن زمان بود که فهمیدم نگرشی غیرواقعی نسبت به موفقیت و شکست دارم. تجربهای که در کالج داشتم موجب تقویت ذهنیت نادرستی شد که از شکست داشتم. و در طول مدتی که تدریس کردهام، متوجه شدهام که افراد بسیاری همچون من وجود دارند.
«جی. والاس همیلتون» در مجلهٔ لیدرشیپ (۳)، اظهار میدارد: «افزایش روزافزون تعداد خودکشیها، روی آوردن به الکل و موادمخدر و حتی برخی از بههمریختگیهای عصبی، گواه این است که بسیاری از افراد در جایی که باید برای مقابله با شکست آموزش ببینند، پیروز شدن را میآموزند. شکست از موفقیت متداولتر است؛ فقر از ثروت شایعتر است؛ و ناامیدی بسیار رایجتر از کامیابی است».
***
افراد در جایی که باید برای مقابله با شکست آموزش ببینند، پیروز شدن را میآموزند. شکست از موفقیت متداولتر است؛ فقر از ثروت شایعتر است؛ و ناامیدی بسیار رایجتر از کامیابی است.
جی. والاس همیلتون
***
آموزش برای شکست! ایدهای فوقالعاده عالی است، و این همان چیزی بود که مرا بر آن داشت تا چنین کتابی را بنویسم. اکنون شما هم این شانس را دارید که همراه با من در کلاس درسی که هیچگاه در مدرسه نخواندهاید، ثبتنام کنید. میخواهم در آموزش شکست به شما کمک کنم. میخواهم یاد بگیرید که چگونه میتوانید نگرشی قاطع نسبت به شکست پیدا کنید و در هر صورت، به پیش بروید. چرا که در زندگی، پرسش این نیست که آیا مشکلاتی دارید یا خیر، بلکه میپرسند: چگونه با مشکلات خود، مقابله میکنید. آیا میخواهید بعد از شکست، کماکان به پیش بروید یا اینکه مایل به عقبنشینی هستید؟
به موانع، چهرهای جدید بخشیدن
وقتی به افرادی فکر میکردم که قادر بودند مستقیم به چشم مشکلات نگاه کرده و بهرغم وجود آنها پیوسته پیش بروند، نخستین فردی را که به یاد آوردم «مری کی اَش» بود. او برای خودش سازمانی به وجود آورده است. در طول چهار ـ پنج سال گذشته، بارها دربارهٔ مدیریت و رهبری با کارکنان کمپانی لوازم آرایشی وی گفتوگو کردهام. در واقع، در تمام کنفرانسها و سمینارهایی که در سراسر کشور برگزار کردهام، با هر عنوانی که بود، همیشه حداقل ۱۰ ـ ۱۲ نفر از مشاوران «مری کی» حضور داشتهاند.
من «مری کی» را تحسین میکنم. او در شغل خود، موانع بسیاری را پشتسر گذاشت و هیچگاه اجازه نداد شکست بر او فایق شود. «مری کی» در ابتدا یک فروشندهٔ دست اول و کاملاً موفق بود. اما خیلی زود متوجه شد که برای یک زن، بهویژه در سالهای ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰، بسیار دشوار است که حتی بعد از ۲۵ سال موفقیت، در دنیای سهام و شرکتها به پیشرفت چشمگیری دست پیدا کند. وی میگوید:
***
«من برای آنکه بتوانم به هیئت مدیرهٔ شرکت راه پیدا کنم، تلاش زیادی کردم. اما به محض اینکه عضو هیئت مدیره شدم، به رغم اینکه فروش محصولات کاملاً توسط خانمها صورت میگرفت، متوجه شدم که در هیئت مدیرهای که تماما به واسطهٔ آقایان اداره میشود، نظریات یک زن، جایی ندارد. مرتب به من گفته میشد: «مری کی، تو که باز هم مانند یک زن فکر میکنی!» احساس کردم به بدترین نوع ممکن سرکوب شدهام. لذا تصمیم گرفتم که خود را بازنشسته نمایم.»
***
دوران بازنشستگی وی، چندان طول نکشید. بعد از گذشت یک ماه، او از بیکاری خسته شد. پس خود را برای شروع تجارت جدید خودش، آماده کرد. تصمیم گرفت وارد دنیای لوازم آرایشی شود، چرا که فرصتهای بیشماری را در اختیار زنانی که در این حرفه به کار مشغول میشدند، فراهم میکرد. او فرمولهای جدیدی را برای بهترین لوازم آرایشی و زیبایی که تا آن زمان میشناخت خریداری کرد. از طرحهای بازاریابی استفاده نمود و کمپانی منحصربهفردی را بنا نهاد.
مشکل!
بعد از مدت بسیار کوتاهی، نخستین مانع پیش روی خود را پشتسر نهاد. او با وکیل حقوقی کمپانی خود مشورت کرد و او شکست «مری کی» را حتمی دانست: «اگر میخواهی تمام سرمایه و پسانداز عمر خود را هدر بدهی، چرا مستقیما آنها را به سطل آشغال نمیریزی. این کار بسیار راحتتر از آن چیزی است که در ذهن خود میپرورانی»! حسابدار او هم، مشابه همین سخنان را به او گفت.
به رغم تلاشهای آنها برای منصرف ساختن وی، او همچنان پیش رفت. او همهٔ پسانداز ۵۰۰۰ دلاری عمر خود را ــ تا آخرین سِنت ــ در شغل جدید سرمایهگذاری کرد. همسر خود را به سِمَت مدیریت امور اداری برگزید و خودش بیوقفه برای آماده ساختن محصولات، طراحی بستهبندیها، نوشتن دستورالعملهای استفاده از محصولات و مشاوره با متخصصان و کارشناسان مجرب، تلاش میکرد. همه چیز به طرز حیرتآوری خوب پیش میرفت تا اینکه یک ماه پیش از افتتاح کمپانی، همسرش سر میز غذا، به علت سکتهٔ قلبی، درگذشت.
بسیاری از افراد نمیتوانند بعد از چنین ضایعهای، به کار خود ادامه دهند، شکست را پذیرفته و کم کم از صحنه کنار میروند. اما «مری کی» از این دسته افراد نبود. او همچنان ادامه داد و بالاخره در سیزدهم سپتامبر ۱۹۶۳، توانست کمپانی خود را راهاندازی نماید. امروزه، این کمپانی فروش سالیانهای بالغ بر یک میلیارد دلار دارد، ۳۵۰۰ نفر در آن مشغول به کار بوده و ۵۰۰۰۰۰ نمایندهٔ فروش مستقیم در ۲۹ بازار جهانی دارد. و «مری کی اَش» تمامی جوایز مربوط به کارآفرینی را به خود اختصاص میدهد. به رغم شرایط بسیار دشوار، موانع و سختیهای موجود، وی توانست به موفقیت بعد از شکست، دست یابد.
سؤال غیرممکن
یکی از سؤالاتی که در دوران نوجوانی، پیوسته از افرادی که برای ایجاد انگیزه سخنرانی میکردند، میشنیدم این بود: «اگر احتمال شکست کاملاً از بین برود، دیگر چه دلیلی وجود دارد که برای رسیدن به موفقیت تلاش کنید؟» بهنظرم میرسید که این یک سؤال انگیزهساز است. از همان زمان بر آن شدم تا از پیش، نگاهی داشته باشم بر احتمالات زندگی. اما سرانجام روزی متوجه شدم که این سؤال واقعا سؤال خوبی نیست. چرا؟ زیرا اندیشهٔ انسان را به سوی مسیری نادرست سوق میدهد. کامیابی بدون شکست، میسر نیست. حتی میتواند بهگونهای برداشت شود که روی افراد، تأثیر بدی بگذارد. لذا سؤال بهتری را مطرح میکنیم: اگر درک شما از شکست و واکنش شما نسبت به آن تغییر میکرد، آیا برای رسیدن به موفقیت تلاش میکردید؟
من نمیدانم در حال حاضر در زندگی خود با چه موانعی مواجه هستید. اما هرچه که باشد، اهمیتی ندارد آنچه که حایز اهمیت است این است که زندگی شما قابل تغییر خواهد بود اگر تصمیم بگیرید که دیدگاه خود را نسبت به شکست تغییر بدهید. شما مستعد این هستید که بر هر نوع مشکل، اشتباه یا بدشانسی غلبه کنید. همهٔ شما باید یاد بگیرید بعد از شکست، باز هم پیش بروید. اگر برای این کار آماده هستید، به صفحهٔ بعدی بروید تا با هم شروع کنیم.
نخستین گام برای پیشروی بعد از شکست
پی بردن به این نکته که یک تفاوت بسیار مهم بین افراد عادی و افراد موفق وجود دارد.
با نگاهی به تجربیات منفی هر انسان موفقی، چیزهای زیادی در مورد موفقیتهای بعد از شکست خواهید آموخت. هر دو فهرست ذیل را خوانده و مشخص کنید کدام یک بیانگر رویکرد شما نسبت به شکست میباشد:
عقبنشینی بعد از شکست
سرزنش کردن دیگران
تکرار اشتباهات گذشته
توقع شکست مجدد را نداشتن
توقع شکستهای پیدرپی را داشتن
پذیرش کورکورانهٔ خرافات
به خاطر اشتباهات گذشته، خود را محدود کردن
اندیشهٔ «من یک فرد شکستخورده هستم.»
دست کشیدن از ادامهٔ راه
پیشروی بعد از شکست
پذیرش مسئولیت
از هر اشتباهی، درسی را آموختن
علم به اینکه شکست بخشی از یک فرایند است.
کماکان مثبتاندیش بودن
مبارزه با اعتقادات منسوخ گذشته
توانایی پذیرش ریسکهایی جدید
اعتقاد به اینکه شکست مانع از پیشروی نمیشود.
ادامه دادن
دربارهٔ آخرین باری که شکست خوردید، فکر کنید. واکنش شما چگونه بود؟ مهم نیست مشکلات شما تا چه حد سنگین و دشوار بودهاند، کلید غلبه بر آنها در تغییر شرایط شما نهفته نیست؛ بلکه در تغییر خود شماست. و این خود فرایندی است که با اراده کردن برای یادگیری، آغاز میشود. اگر مصمم هستید که این کار را انجام بدهید، مطمئن باشید که بر شکست فایق خواهید آمد. از این لحظه به بعد، تعهد کنید هر کاری لازم است برای پیشروی بعد از شکست، انجام دهید.
***
گامی برای پیشروی بعد از شکست:
پی بردن به این نکته که بین افراد عادی و افراد موفق، تفاوتی اساسی وجود دارد.
***
کتاب شکست سرآغاز پیروزی
از اشتباهات خود به عنوان پلکانی برای رسیدن به موفقیت استفاده کنید
نویسنده : جان سی. ماکسول
مترجم : بنفشه آشنا قاسمی
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۲۵۶ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید