معرفی کتاب « کی۲: زندگی و مرگ در خطرناکترین کوه دنیا »، نوشته اد ویسترز ، دیوید رابرتز
اول اوت ۲۰۰۸ مقارن با یازدهم مردادماه ۱۳۸۷، روزی که تلاش نهایی اکسپدیشن (۱) کِی ۲(۲) برای فتح سختترین کوه جهان در کوهستان قرهقروم (۳) پاکستان صورت گرفت و تا پایان آن روز، یازده کوهنورد در ارتفاعات نزدیک قله جان خود را از دست دادند، من در شهر اسلامآباد بودم. من از دو ماه قبل همراه با شش نفر از نزدیکترین دوستانم به هیمالیای پاکستان آمده بودیم تا برای صعود نانگا پاربات (۴) که دومین قلهٔ سخت بلند دنیا بعد از کِی ۲ به شمار میرود، تلاش کنیم. برنامهای که طی آن پنج نفر از هفت نفر گروه توانستیم در شرایط سخت آبوهوایی و به عنوان اولین ایرانیان، قله را صعود کنیم و البته یکی از دوستانمان نیز در ارتفاعات زیر قله گم شد و او را برای همیشه از دست دادیم.
در آن روز، یعنی اول اوت، ما بعد از یک هفته معطلی که به خاطر انجام کارهای قانونی مربوط به فوت دوستمان در اسلامآباد مانده بودیم، بلیت برگشتمان را گرفته بودیم و قرار بود آخر شب به ایران پرواز کنیم. خبر داشتیم که جمعیتی بالغ بر چندصد نفر در فرودگاه قرار بود به استقبالمان بیایند و همینطور خانوادهٔ دوست ازدسترفتهمان که اصرار داشتند حتماً در همان بدو ورود به سراغمان بیایند و دربارهٔ مرگ فرزندشان از ما پاسخ بخواهند. من از صبح اول اوت از دوستانم جدا شده بودم و تمام روز را با اشرف امان، رییس شرکت ادونچر تور پاکستان که بزرگترین شرکت ارایهدهندهٔ خدمات اکسپدیشن در هیمالیا و قرهقروم پاکستان است، سپری کرده بودم. اشرف امان اولین پاکستانیای است که قلهٔ کِی ۲ را صعود کرده و در آن صعود هر ده انگشت پاهایش را از دست داده است. در آن روز گرچه قرار بود در مورد همکاریهای آینده بین شرکتهایمان گفتوگو کنیم ــ چون من هم شرکتی با همین زمینهٔ کاری در ایران دارم ــ هر چه میگفتیم آخرش بحثمان میرفت حول صعود کوههای سرسخت پاکستان و تاریخی که تا پیش از آن بر کِی ۲، نانگا پاربات و دیگر کوههای سرسخت قرهقروم گذشته بود و قطعاً اشرف امان جزئی غیرقابلانکار از آن تاریخ بود. آن روز دوتایی بعد نیمساعت مذاکرهٔ نهچندان دلچسبِ کاری از دفتر شرکت ادونچر تور بیرون رفتیم، سری به انبار شخصی او زدیم و تجهیزات کوهنوردی قدیمیاش را دیدیم، رفتیم آرایشگاه که من ریش بلندم را بعد از دو ماه که در کوه بودم اصلاح کنم و بهاصطلاح آمادهٔ مراسم استقبال در تهران شوم، رستوران افغانی کباب رفتیم و… در بین همهٔ این گپوگفتها، به درخواست من اشرف امان چندباری به کارمندهای شرکتش زنگ زد تا شاید خبری از صعود نهایی کِی ۲ که لااقل نصف نفرات صعودکننده تحت پوشش شرکت او بودند بگیرد. صعودی که میدانستیم از نخستین ساعتهای آن روز آغاز شده بود و حدود سی نفر از ده گروه مختلف، از کمپ آخر یال ابروزی (۵)، عازم قلهٔ ۸۶۱۱ متری کِی ۲ شده بودند.
من تا پایان آن شب که جلوِ سالن پروازهای خروجی فرودگاه اسلامآباد از ون پیاده شدیم هیچ خبری از صعود نشنیدم. سال قبلش دوست نزدیکم، کاظم فریدیان، که امسال هم مسئول فنی گروهمان در نانگا پاربات بود در همان روزها به عنوان اولین ایرانی کِی ۲ را صعود کرده بود. آن روز در مدت صعود و تا لحظهٔ بازگشت به کمپ اصلی، ما از ایران ساعتبهساعت اخبار را با تلفن یا از وبسایتهای کوهنوردان مختلفی که در آن اکسپدیشن بودند میگرفتیم و جویای سلامت کاظم بودیم؛ اما امسال انگار حالوهوای حاکم بر حملهٔ نهایی کِی ۲ فرق داشت و تا آخر شب که قاعدتاً میبایست نتیجهٔ کار مشخص شده باشد، هنوز هیچ خبری نه از موفقیت و نه از شکست تلاش کوهنوردان به پایین نیامده بود.
آن شب قبل ورود به سالن فرودگاه، موقع خداحافظی به اشرف امان گفتم که نگرانم. اشرف لبخند تلخی زد، دستم را فشرد، برگشت سوار ماشین شد و رفت.
صعود کِی ۲ در بین کوهنوردان ایرانی، از چند دهه قبل تاکنون به عنوان بزرگترین آرزوی کوهنوردی مطرح بوده است. یک مثلی بین کوهنوردان ایران رایج است که «قلهٔ محبوب کوهنوردان علمکوه است و قله محبوب غیرکوهنوردان دماوند. همانطور که در جهان هم کِی ۲ کوه کوهنوردان است و اورست کوه غیرکوهنوردان.»! انگار که همیشه دومینها سختترینها هم بودهاند!
یادم میآید سال ۱۳۷۶ وقتی من و کاظم فریدیان باهم به عنوان کارآموز در باشگاه کوهنوردی دماوند ثبتنام کرده بودیم از صعود دیوارهٔ علمکوه و قلهٔ کِی ۲ صحبت میکردیم. البته راه کِی ۲ آنقدر دورودراز بود که فقط از اخبار و اطلاعات صعودش حرف میزدیم و جرئت نمیکردیم از آرزوهای خودمان بگوییم. اما وقتی چهار پنج سال بعد دیوارهٔ علمکوه را صعود کردیم دیگر شهامتش را پیدا کرده بودیم آرزوی صعود کِی ۲ را بر زبان بیاوریم. آرزویی که در آن زمان حتا فدراسیون کوهنوردی کشور هم با همهٔ امکانات و نفراتی که در اختیار داشت و چند قلهٔ هشت هزارمتری را تا آن سالها در قالب برنامههای ملی صعود کرده بود، هیچوقت عنوان نکرده و گویی باور داشت سالها با صعود کِی ۲ فاصله دارد. به یاد دارم سال ۱۳۸۱، یک آخرشبی که از باشگاه بیرون آمده بودیم و داشتم کاظم را تا یک مسیری میرساندم، در حینی که رانندگی میکردم کاظم یکدفعه برگشت و گفت «من تا هشت سال دیگر که به چهل سال برسم وقت گذاشتهام کِی ۲ را صعود کنم و اگر این کار را بکنم بعدش کوهنوردی را کنار میگذارم!»
سال بعد، در تابستان ۱۳۸۲، داوود خادم، هیمالیانورد نزدیک به فدراسیون کوهنوردی که تا آن زمان هفت تلاش و چهار صعود موفق به قلل هشت هزارمتری در کارنامه اش داشت به صورت شخصی عازم کِی ۲ شد. در آنجا به همراه دو کوهنورد روس و قرقیز تا کمپ چهارم یال ابروزی صعود کرد و پس از چند روز تحمل هوای خراب، در بازگشت به پایین، جایی بین کمپهای ۲ و ۳ ناپدید شد و اولین امید کوهنوردان ایرانی را ناامید گردانید.
اما سال ۱۳۸۶، کاظم فریدیان به صورت انفرادی عازم کِی ۲ شد و در روز بیست و نهم تیرماه، با بیش از بیست کوهنورد دیگر قلهٔ کِی ۲ را بیاستفاده از اکسیژن مصنوعی و بدون کمک باربران ارتفاع صعود کرد. صعودی که با این کیفیت دیگر تاکنون از سوی ایرانیان در کِی ۲ تکرار نشده است.
سال ۱۳۸۹، لیلا اسفندیاری، دوست و همنورد کاظم و من که عنوان سرپرستی تیم ما را نیز در نانگا پاربات داشت تلاش دشواری را به صورت انفرادی و با کمک دو باربر ارتفاع پاکستانی بر کِی ۲ انجام داد و تا ارتفاع ۷۵۰۰ متر صعود کرد. اما در آن سال هیچ صعود موفقی بر کِی ۲ انجام نشد. لیلا سال بعد قلهٔ ۸۰۳۵ متری گاشربروم (۶) ۲ را که در چند کیلومتری کِی ۲ قرار دارد صعود کرد و هنگام فرود، چند متری پایینتر از قله روی یخها لیز خورد و از فراز صخرهها چندصد متر به عمق یخچالهای این کوه سقوط کرد و پیکرش برای همیشه در قرهقروم ماند.
سال ۱۳۹۱ عظیم قیچیساز، هیمالیانورد پُرتوان ایرانی، توانست کِی ۲ را به همراه گروهی حرفهای از کوهنوردان بینالمللی و شرپاهای نپالی صعود کند. این نهمین صعود او بر یک قلهٔ هشت هزارمتری بود. عظیم سپس طی دو سال بعد تا پاییز ۱۳۹۳ توانست با صعود چهار قلهٔ هشت هزارمتری دیگر، تعداد قلل هشت هزارمتری صعودشدهٔ خود را به سیزده عدد برساند. او پس از آن برای تکمیل آخرین صعودش از مجموعهٔ چهارده قلهٔ بالای هشت هزار، نیاز دارد قلهٔ لوتسه (۷) را که چهارمین کوه بلند جهان است و در مجاورت اورست قرار دارد صعود کند تا به عنوان نخستین ایرانی به جمع پُرافتخار باشگاه هشت هزارمتریها بپیوندد. اما تاکنون دوبار تلاش کرده و هربار به خاطر حوادثی که در منطقه اتفاق افتاده، نهتنها او که هیچ کوهنورد دیگری نتوانسته است صعودی بر این قله داشته باشد.
سال ۱۳۹۱ همچنین زندهیاد مهدی عمیدی که پیش از آن اورست، لوتسه، مانسلو (۸) و دائولاگیری (۹) را بدون استفاده از اکسیژن مصنوعی صعود کرده بود همراه با یک کوهنورد زن امریکایی به نام کلوئه رودلیچ، تلاش سنگینی بر کِی ۲ انجام داد. آنها که یک ماه دیرتر از سایر تیمها به منطقه رسیده بودند توانستند تا ارتفاع ۸۲۰۰ متری صعود کنند. مهدی عمیدی دو ماه بعد، در یک صعود انفرادی به قلهٔ مون بلان (۱۰) در رشتهکوه آلپ، در شرایطی که به خاطر خرابی هوا هیچ کوهنورد دیگری در منطقه حضور نداشت عازم قله شد و دیگر هیچ اثر و نشانی از او یافت نشد.
در تابستان ۱۳۹۳ نیز کوهنورد پیشکسوت و صاحبنام کرمانشاهی، رضا شهلایی، توانست در سن ۵۵ سالگی در قالب یک تیم تجاری که توسط شرپاهای نپالی سازماندهی شده بود بر قلهٔ کِی ۲ پای بگذارد. شهلایی که در ایران به دیوارهنوردی و صعودهای فنی شهرت طولانی دارد، از ۵۳ سالگی به هیمالیانوردی روی آورده و برخلاف دیگران کار خود را از دشوارترین قلل هشت هزارمتری آغاز کرده و تاکنون قلل کِی ۲، اورست، کانگ چنجونکا (۱۱) و آناپورنا (۱۲) را صعود کرده است.
در مجموع میتوان گفت تا به امروز از سوی ایرانیان سه تلاش موفق و سه تلاش ناموفق بر قلهٔ کِی ۲ انجام شده است که سه نفر نیز از بین این شش نفر جان خود را در کوهستان از دست دادهاند. صعودهای کاظم فریدیان و مهدی عمیدی بدون همراهی باربران ارتفاع انجام شده و البته تمام این شش تلاش بر روی مسیر نرمال کِی ۲، یال ابروزی صورت گرفته است. اما قطعاً در سالهای آینده شاهد تلاشهای نو و متفاوتی از سوی کوهنوردان ایرانی بر این قلهٔ آمال کوهنوردان جهان خواهیم بود.
کتاب حاضر، علاوهبر بررسی و روایت تراژدی یکم اوت ۲۰۰۸ در قلهٔ کِی ۲، مجموعهٔ جامعی است از تاریخ تلاشهایی که از ابتدا تا نخستین صعود موفق بر کِی ۲ صورت گرفتهاند. تاریخی که در آن سیر تکامل کوهنوردی را شاهد خواهیم بود و همچنین میتوانیم علت بسیاری از حادثهها را نیز در بازخوانی آن دریابیم. اما به زعم من، فراتر از نکات کوهنوردی که میتوان در مطالعهٔ استراتژی صعودهایی بزرگ، نظیر آنچه در این کتاب روایت شدهاند بیاموزیم، یک کیفیت مجرد وجود دارد که جوهرهٔ هر برنامهٔ دشوار کوهنوردی است و میتوان آن را از لابهلای روایت این تلاشهای بزرگ بشری استخراج کرد. کیفیتی که چالش اصلی کوهنوردی حرفهای و چهبسا هر کار جسورانهٔ دیگری باشد که انسانهای کمالطلب ممکن است در زندگی فردی یا اجتماعیشان به آن دست یازند. این کیفیت به تعبیر من، گذر دشوار انسان از مرز باریکی است که همواره میان یک پیروزی بزرگ و یک شکست نابودکننده وجود دارد. آنچه در یک سو گسترش مرزهای توانایی انسانها را در پی دارد و در دیگر سو سقوطی است که میتواند هیچ قهرمانانه هم نباشد!
بعد از هر حادثهٔ کوهنوردی، خصوصاً زمانی که یک کوهنورد مشهور و توانمند جانش را در کوهستان از دست میدهد، همیشه موجی از تحلیلها و انتقادها در مطبوعات و وبسایتها راه میافتد که مضمون اکثرشان ستایش خطر نکردن و احتیاط است. در روزهای بعد از هر حادثه جملاتی نظیر اینها را زیاد شنیدهایم که «کوه همیشه سرجای خودش بود و شما میتوانستید دوباره برای صعود آن برگردید.» یا اینکه «هر حادثهای که در کوه اتفاق میافتد ولو خون آمدن از سر انگشتی حتماً مقصری دارد.» و…
بهنظر من همهٔ این قبیل اظهارنظرات که هرگز هنگام موفقیتهای بزرگ شنیده نمیشوند و فقط مختص روزهای بعد از حادثهاند تنها وجهی از واقعیت را بیان میکنند و وجه دیگری از واقعیت را عامدانه و عافیتطلبانه کتمان میکنند که اساس و جوهرهٔ کوهنوردی است. اینکه «ارزش ذاتی کوهنوردی، رها کردن محیط امن شهری و رفتن به طبیعت خارج از اختیار انسان است که آبستن خطر است!» و ما هر چه هدفهای دشوارتری را در کوهنوردی انتخاب میکنیم، مرز میان موفقیت و سقوطمان باریکتر میشود و این مفهومی است که عیار یک کار کوهنوردی را با آن میسنجند.
بهنظر من در بررسی یک صعود کوهنوردی یا به بیانی عامتر یک اقدام جسورانه که انسانی بهاختیار آن را برمیگزیند، شایسته است ابتدا حق خطرپذیری آن فرد را به رسمیت بشناسیم؛ آنگاه دریابیم در آن کارزار چگونه میتوانسته ایمنتر عمل کند! با چنین درکی است که میتوانیم مهارتهای ذهنی خود را در عبور از مرز باریک پیروزی و شکست بیشتر کنیم.
انتخاب این کتاب، کاری بود مشترک میان چند نفر از هیمالیانوردان معروف ایران. پروانه کاظمی، بانوی پُرافتخار هیمالیانوردی ایران، که علاوهبر صعودها و تلاشهای متعدد بر قلل هشت هزارمتری نپال، به عنوان تنها زن جهان سابقهٔ صعود پیدرپی اورست و لوتسه را در کارنامهٔ خود دارد، این کتاب را از نپال تهیه کرد و با خود به ایران آورد. در ادامه حمید دهقان، کوهنورد معروف کُرد و دیگر فاتح اورست، با مشورتی که با نویسندهٔ نامدار ایرانی علیاشرف درویشیان داشت، برنامهٔ ترجمهٔ آن را کلید زد و با کار پیگیر گلبرگ، دختر علیاشرف درویشیان، ترجمهٔ کتاب در زمانی نزدیک به نُه ماه صورت پذیرفت. سپس ترجمه به دست من سپرده شد تا از نظر اصطلاحات فنی و کوهنوردی ویرایش شود. سرانجام نیز آقای حسن کیائیان، مدیر نشرچشمه، پذیرفت به خاطر تأثیر مثبتی که میتواند این کتاب در عرصهٔ کوهنوردی ایران بگذارد، سرمایهگذاری، چاپ و انتشار آن را انجام دهد.
امید است که این روند با همهٔ مضیقههای خود که بیش از چهار سال به طول انجامیده است به تأثیر مطلوبی منجر شود.
۱. مشوق
در نخستین ساعات روز اول اوت ۲۰۰۸، حدود سی کوهنورد از ده گروه مختلف و از چادرهایی به راه افتادند که در ارتفاعات یال ابروزی در کوه کِی ۲ برپا کرده بودند. در ارتفاع ۸۶۱۱ متری، کِی ۲، دومین کوه بلند دنیا از میان رشتهکوههای قرهقروم در شمال پاکستان زیر آسمان قد علم کرده بود. کوهنوردان، که هفتهها هوای بد را تحمل کرده بودند، آماده شدند تا در یک روز صاف و بدون وزش باد به سوی قله بروند. به دلیل توفانهای بیپایان، روحیهٔ افراد در پناهگاه اصلی بهشدت ضعیف شده بود و بعضی از آنها تسلیم شده و به خانه بازگشته بودند؛ اما حالا همهٔ کسانی که در کوه مانده بودند سرشار از شورونشاط بودند. کوهنوردان با شیفتگی بسیار از چادرهای تنگشان بیرون میآمدند تا کارابینهاشان را محکم کنند و کولهپشتیهاشان را روی دوش بیندازند. آن روز با خود فکر میکردند به دشوارترین و پُرافتخارترین دستاورد کوهنوردی دست خواهند یافت. برای بیشتر این مردان و زنان، فتح کِی ۲ بزرگترین هدف زندگیشان بود.
گرچه گروههای مختلف جداگانه عمل میکردند، اما سعی کرده بودند طرح حسابشدهای را باهم دنبال کنند تا بتوانند به قله برسند. ویژگی مهم آن طرح این بود که طنابهای نایلونی باریکی را وصل کنند تا در راه بالا رفتن عملاً به عنوان طناب ثابت استفاده شود و در راه بازگشت بتوان به کمک آن بهراحتی پایین آمد. قرار بود آن طنابهای ثابت، عبور کوهنوردان را از باتلنک (۱۳) راحتتر و بیخطر کند؛ باتلنک دیوارهای پُرشیب و خطرناک پُر از برف و یخ است که در ارتفاع هشت هزارمتری قرار دارد.
باتلنک و مسیری که باید از آن تراورس (۱۴) کرد به شکل صلیبی در بالای یال ابروزی به چشم میخورد. گرچه عبور از باتلنک چندان مشکل نیست، اما چیزی که آن را دردسرآفرین میکند تودهٔ یخچال عظیمی است که بر فراز آن شکل گرفته است؛ صخرهای از یخ یکپارچه به وزن چندین تُن که با زاویهٔ عمودی و در بعضی مناطق معلق در آسمان تعادل خود را حفظ کرده و بهنظر میرسد حتا به کوه متصل نیست. با وجود این در طی شصت و نه سالی که کوهنوردان با این مانع هولناک دستوپنجه نرم کردهاند، این تودهٔ یخچالی به طور چشمگیری خود را مستحکم و بیحرکت نشان داده است که در واقع، بهنظر میرسد یکی از ویژگیهای همیشگی قلهٔ کِی ۲ باشد.
در اورست حضور سی کوهنورد میتواند کاملاً طبیعی باشد اما بر فراز کِی ۲ ــ که کوهی بسیار خطرناکتر است و برای فتح قلهاش تلاشهای بیشتری لازم بود ــ چنین تعدادی بیسابقه بود. کوهنوردان همانطور که به باتلنک نزدیک میشدند، به خاطر هوای خوبی که اینهمه انتظارش را میکشیدند با خوشبینی تمام جلو میرفتند و کمکم به قله نزدیک میشدند. سپس بهتدریج همهچیز خراب شد. اشتباههای کوچکی پیش آمد. به این دلیل که کوهنوردان به زبانهای مختلفی صحبت میکردند، ارتباط درستی بین آنها برقرار نمیشد و همین باعث بروز ناراحتیهایی شده بود. کوهنوردانی که آهستهتر حرکت میکردند، راه را برای کسانی میبستند که میتوانستند سریعتر حرکت کنند. با وجود این، اتفاقی که آن روز ناخوشایند را به فاجعه تبدیل کرد اشتباه هیچکس نبود.
در سی و شش ساعت پیشِ رو، یازده نفر از آن کوهنوردان در یال ابروزی جان خود را از دست میدادند. فاجعهای که روز اول اوت اتفاق افتاد به بدترین حادثهای تبدیل شد که در تاریخ این کوه رخ داده بود و این دومین حادثهٔ ناگوار در دوران بیپایان کوهنوردی در هیمالیا و قرهقروم بود و هیچکس در آن زمان متوجه اتفاق افتادنش نشد.
حدود شانزده سال پیش، روز شانزدهم اوت ۱۹۹۲، به همراه همراهانم اسکات فیشر (۱۵) و چارلی میس (۱۶) چادرمان را در تاریکی پیش از سپیدهدم ترک کردیم و با زحمت به سوی باتلنک به راه افتادیم. آن روز من هم مانند آن سی کوهنورد بسیار امیدوار بودم، البته همراه با همان احتیاطهای لازم برای هر کوهنوردی که میخواهد در کوهستانهای بزرگ زنده بماند. بهتازگی به اورست و کانگ چنجونگا، اولین و سومین قلههای مرتفع دنیا صعود کرده بودم اما میدانستم که کِی ۲ از نظر سختی و خطر با آنجا بسیار متفاوت است.
همانند کوهنوردان ۲۰۰۸، من و اسکات و چارلی مجبور بودیم برای هفتههای بیپایان منتظر فرصت مناسبی باشیم تا سرانجام بتوانیم شانس خود را برای رفتن به قله امتحان کنیم. بهجز توفان، اشتباهات مختلف رهبری گروه و مشکلات بین افراد حرکت نهایی ما را به سوی قله به تأخیر انداخته بود. پنجاه و هفت روز از رسیدنمان به کمپ اصلی گذشته بود که سرانجام توانستیم عازم قله شویم. در هر صورت هر سه در آن زمان با باتلنک آشنا بودیم و بستن طنابهای ثابت جزئی از برنامهمان نبود.
در کتابی به نام هیچ میانبری به قله نیست (۱۷) در خاطراتی که دربارهٔ بالا رفتن از چهارده قلهٔ مرتفع جهان نوشتم، یک فصل کامل را به رفتن به کِی ۲ اختصاص دادم. بعد از کِی ۲، سالها زمان برد تا به ذهنم خطور کرد که شاید بتوانم به قلهٔ همهٔ آن کوههای هشت هزارمتری صعود کنم. یک دلیلش این بود که بههیچعنوان تصور نمیکردم امکانی برایم وجود داشته باشد تا بتوانم از عهدهٔ صعود به آنهمه قله برآیم و دلیل دیگر این بود که بالا رفتن از تمام آن چهارده قلهٔ هشت هزارمتری بهنظر هدفی بینهایت جاهطلبانه میآمد. اولین کسی که این کار بزرگ را با موفقیت تمام کرد، کوهنوردی اهل تیرول به نام رینولد مسنر (۱۸) بزرگ بود که چهاردهمین کوه را در سال ۱۹۸۶ فتح کرد؛ مسنر خدای من بود.
با صعود به کِی ۲، من اولین امریکاییای شدم که به سه قلهٔ مرتفع جهان صعود کرد. مجلههای مختلف، شرح حال مختصری دربارهام نوشتند. حتا با وجود این شرح حال با مقالهای به نام «کسی به نام ایدی» متوجه شدم که هنوز در میان مردم گمنام هستم؛ اما با بالا رفتن اعتمادبهنفسی که این مقالهها به من دادند، در نهایت شهامت نزدیک شدن به کسانی را پیدا کردم که آمادگی حمایت مالی از کوهنوردان را داشتند.
کِی ۲ نقطهٔ عطف بزرگی در زندگی من به شمار میرفت. بله، متواضعانه میگویم اولین طعم چیزی را برایم به ارمغان آورد که به آن شهرت کوهنوردی میگویند اما بسیار مهمتر از اندک شهرتی که به همراه داشت، درسهایی بود که از آن آموختم.
در نتیجهٔ فاجعهٔ ۲۰۰۸، متخصصان پشتمیزنشینِ بسیاری انتقادات تند و کوبندهٔ خود را بیان کردند. کسانی که کوهنوردی نمیکردند با ازدحام در اتاقهای گفتوگوی اینترنتی با واکنش به مقالههای پُراحساس روزنامهها از این حادثهٔ غمبار لذت هولناکی بردند. آنها فکر میکردند این هم همانند اورست در سال ۱۹۹۶ است ــ نمایشی پُراحساس از مبتدیهای ناآگاه که کاری جز بالا رفتن از کوه نداشتند و بهای آن را با جان خود پرداختند و البته به همراه جان راهنماهایی حرفهای که مسئولیت محافظت از افراد را به عهده داشتند. صدها خوانندهٔ کتاب پُرفروش جان کراکوئر (۱۹) به نام در هوای رقیق (۲۰) نوشتهٔ او را در حد نمایشنامهای پایین آوردند. بعد از حادثهٔ غمناک ۲۰۰۸، مسنر خودش هم به همین روش انتقاد خود را بیان کرد و این برنامهریزی برای فتح کِی ۲ را نکوهش کرد که به گفتهٔ او نوآموزان را برای رفتن به کوه وسوسه کرده بود و نتیجه گرفته بود که «چیزی مانند این فقط حماقت محض است».
مسنر، تنها کوهنورد مشهوری نبود که قربانیان حادثهٔ ۲۰۰۸ را سرزنش میکرد؛ وسوسهٔ سرزنش آن کوهنوردان بداقبال اجتنابناپذیر بود. روزنامه، مجلات و برنامههای رادیو ـ تلویزیون من را برای بیان نظراتم دعوت کردند. در آن زمان بهتازگی متوجه شده بودم که واقعیت حادثهٔ روز اول اوت در کِی ۲ بسیار متفاوت از اولین گزارشات و نسخههای اینترنتی آن بود. هفتهها زمان لازم بود تا داستانهایی با جزئیات بیشتر از دامنههای کوه به پایین جاری شود و راهی به سوی رسانههای پُرمسئولیتتری باز کند و من تصمیم نداشتم از کوهنوردانی بدگویی کنم که جان خود را بالای کوه از دست داده یا بهسختی جان به دربرده بودند.
در سال ۱۹۹۲، کِی ۲ نهفقط تبدیل به هدفی در زندگیام شد، بلکه تبدیل به چشماندازی شد از آنچه هنوز بزرگترین اشتباه کوهنوردیام میدانم. بزرگترین درسی که از آن قلهٔ زیبا و خطرناک گرفتم درسی ساده بود؛ اگر میخواهی زنده بمانی دیگر هرگز آن اشتباه را تکرار نکن، به غریزهات گوش بده و آن را دنبال کن.
چندی پیش خاطراتم از رفتن به کِی ۲ را دوباره خواندم. از این شگفتزده شدم که تا چه حد با مطلبی در کتاب هیچ میانبری به قله نیست تفاوت داشت. حوادث و روابطی که در زمان وقوع بهنظر بسیار مهم میآمدند، بهسختی در فصلی که سیزده سال پس از آن اکسپدیشن نوشتم به چشم میخوردند. در مقابل بعضی از هفتههای مهمی که در کِی ۲ گذراندم و در کتابم مفصل توضیح دادم فقط در چند جملهٔ گذرا در خاطراتم نوشته شده بودند. البته خاطراتم را برای این نمینوشتم که دیگران بخوانند. در آن زمان تصور میکردم فقط گزارش روزانهٔ پُرشکوهترین تلاش زندگیام برای صعود به قلهٔ کِی ۲ را مینویسم.
اکنون حیران هستم از اینکه یک «داستان» چگونه میتواند به دهها روش متفاوت بازگو شود. به همین دلیل عقیده دارم هربار که برمیگردید و بخش مهمی از زندگیتان را دوباره بررسی میکنید، نکتهٔ جدیدی دربارهٔ آن میآموزید.
واکنش شنوندگان هنگامی که سخنرانی میکردم و همینطور نامههایی که از طریق اینترنت از مردمی دریافت کردم که کتاب هیچ میانبری به قله نیست را خوانده بودند، بینش تازهای دربارهٔ تجربیاتم به من دادند.
همیشه معتقد بودم بالا رفتن از کوه به شما درسهای زیادی میدهد و فراتر از آن عقیده دارم که آن درسها میتوانند در تمام زندگیتان قابلاستفاده باشند. گرچه روند سادهای نیست. ادبیات کوهنوردی پُر از تکرار حرفهای پیشپاافتادهای است دربارهٔ غلبه بر دشمنان یا فراتر رفتن از محدودیتهایتان. دستکم دو قرن است که فیلسوفهای مختلف اصرار دارند طبیعت «مدرسهٔ شخصیت است».
ای کاش به همین سادگی بود! مهمترین درسی که از کِی ۲ گرفتم این بود که فقط با به تأخیر انداختن تصمیمگیری، بدترین تصمیم زندگیام را گرفتم. و آن هم صعود به هنگام هوایی بهشدت توفانی بود. بخت با من یار بود که در تلاش برای فتح قله زنده ماندم.
اسکات و چارلی در اینباره با من همعقیده نبودند و آن روز بهنظر نمیرسید از تردیدهای آزاردهندهای در عذاب باشند که من ساعتها با آنها درگیر بودم. حتا با وجود برخورد نسبتاً بیخیال همراهانم برای صعود در روز شانزدهم اوت، وسوسه نمیشوم تا در قضاوتم تجدیدنظر کنم. این مسئلهای کاملاً شخصی است و قضاوت من این است که مرتکب اشتباه بزرگی شدم.
بیشتر اوقات گفته میشود کِی ۲ دشوارترین کوه دنیا و همینطور خطرناکترینشان است. ممکن است کاملاً درست نباشد. با در نظر گرفتن کسانی که جان خود را در کوه از دست میدهند، آناپورنا خطرناکتر از کِی ۲ است. در واقع، من بعد از سهبار تلاش برای صعود به آناپورنا در ۲۰۰۵ سرانجام درست زمانی که با خود فکر میکردم خطرناکتر از آن است که بتوان به قلهاش صعود کرد موفق شدم آن را فتح کنم و این آخرین کوه هشت هزارمتریای بود که توانستم از آن بالا بروم.
حتا پیش از اینکه به کِی ۲ بروم، آن را جام مقدس کوهنوردی میخواندم. بهنظرم دشواری صعود به آن حدومرز نمیشناسد. سپس برای روبهرو شدن با آن کوه هر چه میتوانستم از تاریخش مطالعه کردم.
این حقیقت که انگار مردم فقط روی کوه اورست متمرکز شدهاند، من را بسیار سردرگم میکند. ده کتاب به زبان انگلیسی از زبان کسانی منتشر شده است که در حادثهٔ ۱۹۹۸ شرکت داشتند (نهفقط کراکوئر و کتابش در هوایی رقیق، بلکه خاطرات نجاتیافتگانی چون بک ودرز (۲۱)، آناتولی بوکریو (۲۲)، لنه گملگارد (۲۳) و مت دیکنسون (۲۴)).
در آن تابستان پُرآشوب ۱۹۸۶، سیزده کوهنورد شامل چندی از بهترین کوهنوردان دنیا در کِی ۲ جان باختند. این تعداد پنج برابر بیشتر از قربانیان توفان کشندهٔ ۱۹۹۶ در اورست است. با وجود این فقط یک کتاب به نام کِی ۲: پیروزی و فاجعه (۲۵) نوشتهٔ جیم کوران (۲۶) دربارهٔ حادثهٔ کِی ۲ در بریتانیا و امریکا چاپ شد.
در ۱۹۹۲، همانطور که کارهایم را قبل از آغاز تجربه انجام میدادم و خود را آماده میکردم، نمیتوانستم از مقایسه کردن تاریخچهٔ کِی ۲ و اورست دست بردارم. مرتفعترین کوه دنیا نیز داستانهایی پُرماجرا دارد. در ۱۹۲۴ مالوری (۲۷) و اروین (۲۸) میان ابرها ناپدید شدند، در ۱۹۵۳ هیلاری (۲۹) و تنزینگ (۳۰) اولین صعود بیدردسرشان را تجربه کردند و مسنر یکهوتنها بدون کپسول اکسیژن، در سال ۱۹۸۰، اورست را به طرز شگفتآوری فتح کرد و داستانهایی از این قبیل. اما در مجموع، حماسهٔ اورست بهنظر من داستانی پراکنده و ملالانگیز است. بهخصوص در سالهای اخیر که گروههای کوهنوردی تبلیغاتی همراه با راهنماهایشان کوه را هر بهار و پاییز مملو از صدها زن و مردی میکنند که ادعای فتح قله در پانزده دقیقه را دارند.
در مقایسه با اورست، تاریخ کِی ۲ حول محور چند اکسپدیشن جنجالبرانگیز میچرخد که سالهایی از عدم فعالیت و شکست بینشان فاصله انداخته است. اولینباری که دربارهٔ آن اکسپدیشنها مطالعه کردم، به ذهنم خطور کرد که هر کدام میتوانند اطلاعات زیادی دربارهٔ سؤالات اساسیای به ما بدهند که در کوهنوردی مطرح میشود؛ سؤالاتی دربارهٔ خطر کردن، جاهطلبی، وفاداری به همگروهها، قربانی کردن خودمان و بهای افتخار. از این گذشته تا سال ۲۰۰۹ هنوز در کِی ۲ چیزی شبیه صحنهٔ اورست با آن کوهنوردان و راهنماهایشان وجود نداشت. کاملاً واضح است که دومین قلهٔ مرتفع جهان برای تازهکارها بیشازحد دشوار است.
با تمرکز روی شش فصل پُرحادثهٔ تاریخ این کوه ــ اوت ۱۹۳۸، ۱۹۳۹، ۱۹۵۳، ۱۹۵۴، ۱۹۸۶ و ۲۰۰۸ ــ هدف من فقط بازگویی داستان آن اکسپدیشنها نیست. نمیخواهم فقط فصلهایی از تاریخ کِی ۲ را بنویسم، بلکه میخواهم به دلیل وسوسهای که برای جمعآوری نکتهها و درسهای آن رخدادها دارم، متفکرانه آنها را بررسی کنم. در واقع نام این کتاب میتواند درسهایی دربارهٔ کِی ۲ باشد. اشتباهات زیادی در طول آن سفرها پیش آمد که منجر به حوادثی تکاندهنده شد. اما هدف من نشستن و قضاوت دربارهٔ پیشگامانم نیست، بلکه میخواهم خودم را در میان آنها تصور کنم و تصمیماتی را بسنجم که بین موقعیتهای بد و بدتر گرفتهاند.
هر کدام از آن شش گروه گرفتار معضلات پیچیدهای شدند اما اعضای اکسپدیشنهای سالهای ۱۹۳۸ و ۱۹۵۳ به دلیل تحمل مشکلات و سختیهای بسیار بههم چنان نزدیک شدند و برادریشان به قدری عمیق شد که تا دهها سال پس از آن ادامه داشت. فکر میکنم این نوع برادری نهفقط بهراستی قابلستایش است، بلکه در کوهنوردی تقریباً بیهمتاست. دوستی و رفاقتی که به دلیل یکی بودن تجربیاتمان بین افراد ایجاد میشود، یکی از دلایل مهمی است که من در وهلهٔ اول به سوی کوهنوردی جذب شدم.
از سوی دیگر رویارویی با مشکلات جانبی بعضی گروههای سالهای ۱۹۳۹ و ۱۹۵۴ را به گروههای پراکنده و پُر از خصومتی تبدیل کرد و دشمنیهای شخصی به قدری بزرگ شده بودند که بعضی از آنها حتا تا پایان عمر باهم گفتوگو نکردند. در طول فصلهای ۱۹۸۶ و ۲۰۰۸ هنگامی که گروههای مختلف دستهجمعی به سوی کِی ۲ حرکت کردند (برخلاف اکسپدیشنهای کمتعداد سالهای ۳۸ و ۳۹ و ۵۳ و ۵۴) هرگونه نظم ساختگی به هرجومرج تنزل پیدا میکرد.
در فصل دوم، داستان خودم را از کِی ۲ بازگو میکنم و تمام جزئیات و حوادثی را بیان میکنم که در کتاب هیچ میانبری به قله نیست یا فراموش کردهام یا به آن اهمیت ندادهام. در طول چهار سالی که آن کتاب را نوشتم بارها به این اندیشیدم که در سال ۱۹۹۲، در کِی ۲ چهکارهایی درست و چهکارهایی اشتباه پیش رفت و تعجبی نداشت که دیدگاهم نسبت به نقطهٔ عطف زندگیام تغییر کرد. با سازمان دادن دوبارهٔ داستانم و تبدیل آن به روایتی دقیقتر و صریحتر، امیدوارم نکتههایی را کشف کنم که پیش از این حتا به آنها نگاه هم نمیکردم.
حوادث ناگوار زیادی در تاریخ کِی ۲ به چشم میخورد و امیدوارم این کتاب به عنوان بزرگداشتی برای این کوه بزرگ باشد. همانطور که کِی ۲ خطرناکترین و دشوارترین کوه دنیا نامیده میشود، زیباترینشان نیز هست و هنوز برای من که نه اولین و نه آخرین ستایشگر این کوه بزرگ هستم چون جام مقدسی است که به خاطر به دست آوردن فرصتی برای در دست گرفتنش تا انتهای دنیا سفر میکنم.
کِی ۲، قلهٔ نُکتیزی از سنگ سیاه، بلندیها و درههایی پُر از برف و یخچالهای یخی تهدیدآمیزی دارد اما درعینحال دارای تقارن و ظرافتی است که آن را تبدیل به یکی از چشمگیرترین چهارده کوه هشت هزارمتری جهان میکند. این کوه که از یخچال بالترو (۳۱) در دل کوههای قرهقروم سر برافراشته با پنج قله از هفده قلهٔ مرتفع جهان احاطه شده است. در حقیقت، این رشتهکوه شامل مجموعهای از انبوهترین کوههای سربهفلککشیدهٔ دنیاست، حتا از رشتهکوههای هیمالیا در اطراف اورست انبوهتر است و در رشتهکوه قرهقروم کِی ۲ یکهوتنها در کنار برودپیک (۳۲)، گاشربروم ۱ و ۲، باقی همجواران شگفتانگیزش با افتخار قد برافراشته است.
هنگامی که از سمت غرب به اورست نزدیک میشوید و همانند همهٔ گروهها برای رفتن به آبشار یخی خومبو (۳۳) و گردنهٔ جنوبی از راه قدیمی و اصلی بالا میروید، کوه بزرگ کمکم به چشم میآید. در بیشتر راه به سمت کمپ اصلی، اورست به طرز چشمگیری پشت قلهٔ بزرگ کوه مجاورش ــ قلهای ۷۸۶۲ متری به نام نپسه (۳۴) پنهان شده است. در طی سفر چندروزهای به کمپ اصلی، میتوان گهگاهی نمایی از قلهٔ اورست را دید. در نتیجه برای کوهنوردان اولین چشمانداز اورست بهندرت به لحظهای فراموشنشدنی و سحرآمیز بدل میشود. (در این مسیر بهدفعات میتوان قلهٔ اورست را دید!)
در خصوص کِی ۲ کاملاً متفاوت است. همینطور که کوهنوردان از یخچال بالترو بالا میروند، اکثراً اولین نمای کوه را از کنکوردیا (۳۵) میبینند، جایی که چندین رود یخچالی بههم میپیوندند و ناگهان بعد از یک هفته پیشرَوی، از آخرین دهکده به نام اسکول (۳۶) در کونکوردیا، کِی ۲ به چشم میخورد. حتا با وجود اینکه دهها مایل دورتر است هیبت سربهفلککشیدهٔ کوه انسان را شگفتزده میکند. در سال ۱۸۸۷ سر فرانسیس یانگهازبند (۳۷)، جهانگرد بزرگ دورهٔ ملکه ویکتوریا، یکی از اولین غربیهایی بود که کِی ۲ را از فاصلهٔ دور دید. چشمانداز کوه او را به طرز عجیبی به نگاشتن احساسات سرشارش دربارهٔ این اکسپدیشن وا داشت. «قاطعانه به خودم و همهٔ دنیا میگویم بله! بله! درست است! حقیقتاً باشکوه است! باشکوه! باشکوه!»
رینولد مسنر که کِی ۲ را در سال ۱۹۷۹ فتح کرد با افتخار آن را زیباترین قلهٔ مرتفع دنیا نامید و گفت «هنرمندی این کوه را خلق کرده است.»
در ۱۹۹۲، من و اسکات اولین نمای کِی ۲ را پیش از رسیدن به کنکوردیا دیدیم؛ چندین روز قبل از آن ــ هنگامی که در کمپ پیژو (۳۸) از تپهٔ پُردرختی بالا میرفتیم ــ آن را دیدیم که با آن قلهٔ سفید زیبایش به پهنهٔ آسمان چسبیده بود. اسکات گفت «خدای من، خیلی بزرگ است.» و من پاسخ دادم «وای! دیگر رسیدیم!» آن روز عصر در دفتر خاطراتم نوشتم: «بعد از صبحانه من و اسکات از تپههای بالای کمپ بالا رفتیم و منظرهٔ زیبایی از کِی ۲ را دیدیم. کوه بسیار بزرگی است.»
کی۲: زندگی و مرگ در خطرناکترین کوه دنیا
نویسنده : اد ویسترز ، دیوید رابرتز
مترجم : گلبرگ درویشیان
ناشر: نشر چشمه
تعداد صفحات : ۳۷۸ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید