زبان و روایت زنانه در داستانهای نویسندگان زن
روایت یکی از نخستین هنرهای ذهن و زبان انسان است. هنری است که انسانها خیلی زود به آن انس گرفتند. روایت زنانه نیز ادبیاتی است که با ذهنیتی زنانه به جهان نگاه میکند.
در واقع نویسندگان زن، با خلق روایتهای زنانه و ایجاد شخصیتهای زن در داستانهایشان به دنبال آن هستند که جنس زنانه را نیز مطرح کنند. گاهی نیز این ادبیات دربارهٔ مسائل و موضوعاتی مینویسد که مردان قادر به آن نیستند. نویسندگان زن در روایتهای زنانهٔ خود توانایی این را دارند که زنان و احساساتشان را به روشی فراتر از آنچه توسط مردان توصیف شده است به تصویر بکشند. شیوههای کاربرد عناصر در داستانهای زنان متفاوت است. آنها شیوههایی مخصوص به خود دارند و سعی میکنند با کاربرد مشخصههای زبان زنانه، زنانهنویسی ودفاع از جایگاه اجتماعی، فکری، فرهنگی و حقوقی زنان را رواج دهند.
این مقاله میکوشد تا به بیان تفاوتهای زبانی و محتوایی زنان با مردان و بررسی مشخصههای زبان و روایتهای زنانه در داستانهای نویسندگان زن بپردازد.
مقدمه
زنان پس از سالها دور بودن از عرصههای مختلف توانستند، آفرینندگی و خلاقیت خود را بروز دهند و در حوزههای مختلف و همچنین در ادبیات و نگارش، حضوری گسترده داشته باشند و از خود استعداد و قابلیتهای زیادی نشان دهند. آنان آثار متنوعی را خلق نمودند و در آثارشان با لحن زنانهٔ خود حالتهای روحی و عاطفی شخصیتهای داستانی خود را به زیبایی به تصویر کشیدند. ادبیات زنان بر اساس چگونگی موقعیت زنان در جامعه مطرح میشود. موقعیتی که قبل از این توسط مردان تعریف میشد و اکنون زنان با طرح کردن مشکلات، احساسات و نابرابریهای خود نسبت به مردان زبان به اعتراض گشودهاند.
با وجود اینکه زن و مرد در ماهیت وجودی با یکدیگر تفاوتی ندارند، اما باید اذعان کرد که تفاوتهایی میان آن دو وجود دارد که عوامل مختلفی چون فرهنگ، اجتماع و محیط تربیتی دربه وجود آمدن این تفاوتها نقش دارند. به همین نسبت در آثار مختلف نیز جنسیت خالق اثر بروز میکند و زنان برای بیان موضوعات مختلف از شیوهای متفاوت با شیوهٔ مردان در نگارش استفاده میکنند. آنان با مشخصههای زنانه و ویژگیهای زنانهٔ خود توانستند ارتباط کلامی بین انسانها را هم در سبک، و هم در لحن، زبان و احساس تغییر دهند. زنان با زبان و روایتهای زنانهٔ خود به دنبال ابراز کردن جنس فرودست جامعه بودند. آنان درباهٔ موقعیت خود در جامعه و نابرابریهای اجتماعی، در آثار خود نوشتند و از زبانی متفاوت با زبان مردان سود جستند؛ زیرا آنها به دلیل زن بودن با عواطف و روحیات زنان آشنایی کافی داشتند و میتوانستند با لحن زنانهٔ خود مصائب و آرزوهایشان را به تصویر بکشند.
پیشینهٔ تحقیق
بعد از انقلاب اسلامی ایران، زنان در عرصهٔ داستاننویسی چه از نظر کمی (تعداد) و چه از لحاظ کیفی (انواع فرمها، روایتها، ساختارها و مضامین) جایگاه ویژهای یافتند، اما درخور نقش و جایگاه آنان به آنها توجه نشده است.
همپای زنان داستاننویس، نقدها و تحقیقاتی در باب زبان و روایت زنان و زنانه در آثار داستاننویسان، جنسیت، سبک روایت، شخصیت و دیگر مشخصههای زبان زنانه نوشته شده است. بهناز علی پور گسگری، یکی از نویسندگانی است که داستانهای زنان را به نقد کشیده و آنها را بررسی کرده است. وی معتقد است داستانهای زنان بر محوری خاص روایت میشوند و زنان نویسنده با نگاه روانشناختی روابط انسان، زنان و زندگی آنان را به کنکاش میگیرند. شهلا زرلکی نیز با دستمایه قراردادن جهانبینی زنمحور به بازشکافت روح زنان نزدیک شده و نمودهای گوناگون هستی زن را مورد توجه قرار داده است. دکتر حسین پاینده نیز یکی از جدیترین منتقدانی است که سالهاست در حوزهٔ زبان زنانهٔ داستان، به شکل ساختارمند و پیوسته کار کرده است. اعتقاد وی بر این است که داستان نمیتواند غیرجنسیتی باشد و هیچکسی نمیتواند از گفتمان جنسیت فارغ باشد. اما هنر راستین، هنری است که در محدودهٔ جنسیت نماند. قدرت اله طاهری نیز از جمله نویسندگانی است که معتقد است «زبان و نوشتار زنانه» به عنوان گونهای تازه از زبان، توسط نویسندگان و شاعران جنبش زنان پا به عرصهٔ حیات گذاشته است. وی معتقد است که عنصر جنسیت نمیتواند عامل مؤثری برای ایجاد زبانی مستقل باشد. زبان و نوشتار زنانه واقعیت ندارد و ما با «سبک نوشتار زنانه» که حاصل تجربه، لحن و عناصر درونمایهای زنانه است، روبهرو هستیم.
نرگس باقری نیز نویسندهٔ زنی است که جنبههای کار زنان را میشناسند و با حوزههای فکری آنان آشناست. وی به بررسی شخصیتهای قهرمانان زن در آثار زنان داستاننویس که از مباحث پرجاذبه است، میپردازد. مریم پاک نهاد جبروتی، نیز به ابعاد جنسیتی زنان که موضوعی بسیار نو در تمام جهان است پرداخته است. وی معتقد است رابطهٔ نابرابر زبانی میان مردان و زنان نمایان است و تا امروز به زنان به عنوان جنس فرودست نگاه شده است و عوامل فرهنگی و اجتماعی تأثیر فراوانی در بروز نابرابرهای جنسیتی دارد.
ظهور داستاننویسان زن ایرانی در عرصهٔ داستان، تاریخی چندان طولانی ندارد. همچنان که در اروپا و غرب نیز اگر از تک چهرهای همچون مادام دولافایت در قرن هفدهم میلادی بگذریم. نویسندگان زن با تأخیری حدودا دویست ساله و عملا از اوایل قرن نوزدهم وارد عرصهٔ رماننویسی شدند و چهرههای شاخص آنان در این عرصه هم در آن زمان، بیش از چند نفر نبودند.
در عرصهٔ داستان جدید ایرانی نیز زنان ما با تأخیری چند دههای نسبت به مردان و با فاصلهٔ زمانیای تقریبا یکصد و پنجاه ساله از همکاران همجنس خود در غرب، در این زمینه ظاهر شدند. همهٔ نویسندگان زن در این باور همداستاناند که در آنچه مینویسند تجربیات ذهنی و عینی خود را باز میگویند و تنها از رهگذر نوشتن است که میتوانند خود و هویت زنانهٔ خویش را تعریف و اثبات کنند.
- روایت 1
انسانهای نخستین شبانگاهان که در کنار آتش مینشستند، ماجراهای روز گذشته را برای یکدیگر روایت میکردند و آموزههای لازم را به هم منتقل میکردند و حتی به یاری روایت میتوانستند تخیل خود و مخاطبان خود را نیز برانگیزند. پس روایتها وجود دارند و روایت به قدمت خود بشر است. هرجا انسان باشد، روایت هم هست. روایت، علت هستی است، همهٔ هستی و تاریخ چیزی جز روایت نیست و اگر روایت را از جهان حذف کنیم، هستی و خودمان را حذف کردهایم. «روایت با انسان تاریخی شروع میشود و هیچجا مردمانی بدون روایت نبودهاند. روایت ربطی به تمایز بین ادبیات خوب و بد ندارد. بین المللی، فراتاریخی و فرافرهنگی است». (وبستر،1383:48).
1.1. راوی
روای کسی است که برایمان قصه میگوید. بدون راوی هیچ روایتی وجود ندارد. «روایت تنها محدود به حکایت، قصه و داستان نیست و نمونههای گوناگون آن را در فرهنگ شفاهی، نوشتاری و دیداری میتوان پیدا کرد. علیرغم این تنوع، هر متن روایی نیاز به واسطهای دارد، فردی و یا منبعی که آن را نقل کند. این صدا، فرد و یا منبع که خبری را به اطلاعمان میرساند، راوی است»(اخوت،1371:88). راوی برای بیان روایت، در جایگاهی خاص، در درون یا بیرون داستان قرار میگیرد. اگر همچون مشاهده کنندهای بیرون از داستان بایستد. فاقد تعیّن است. در این صورت آنچه سخن میگوید متن است و راوی نقش چندانی ندارد و از جایگاه دانای کل، همهٔ وضعیتها، موقعیتها، شخصیتها، حالات و حتی درونیات را گزارش میکند. به عبارت دیگر نویسنده، زاویهٔ دید سومشخص را برمیگزیند. گاهی اوقات هم راوی در دنیای داستان حضور دارد و وجودی حقیق مییابد. و از جایگاه شخصیت اصلی یا حتی فرعی آنچه را میبیند، از دیدگاه «من روایتی» یا زاویهٔ دید اول شخص گزارش میدهد.
- جنسیت در ادبیات
بین داستان و جامعه، به انحاء مختلف و پیچیده رابطه برقرار است. این دو، یکدیگررا در ساختارها و الگوها و گفتمانهای مختلف بازتاب میدهند. داستان، باید رفتاری از جنس خاص را منعکس کند؛ امّا گاهی بینش نویسنده تغییر میکند و در داستانهایش به ستیز با جنس مخالف میپردازد.
همانگونه که سازندهٔ اجتماع زنان و مردان هستند، داستان را نیز شخصیتهای زن و مردی میسازند که از جامعهٔ خود تأثیر پذیرفتهاند و همان اعمال و رفتار معمول در جامعه را انجام میدهند در نتیجه، اصطلاح «جنسیت» دستپروردهٔ اجتماع است و به تفاوتهای روانشناختی و اجتماعی و فرهنگی بین دو جنس زن و مرد مربوط میشود، اما «جنس» به تفاوتهای فیزیکی بدن اشاره میکند. «تمایز میان جنس و جنسیت تمایزی اساسی است زیرا بسیاری از تفاوتهای میان مردان و زنان منشأ زیستشناسی ندارند»(پاکنهاد جبروتی،1381:158)
هر جنس، رفتارهای مخصوص به خودش را دارد و مردان و زنان از لحاظ موقعیت اجتماعی متفاوت هستند و غالبا تصور میشود که این تفاوتها از تفاوتهای بیولوژیکی مرد و زن ناشی میشود و به جنس ارتباط دارد. فمینیستها نیز اگرچه تاحدی تأثیر تفاوتهای بیولوژیکی را قبول دارند، ولی بسیاری از تفاوتهای اجتماعی را در گرو آن نمیدانند و جنسیت را معلول مستقیم جنس به حساب نمیآورند. بنابراین، از نظر آنها بسیاری از تصاویر ساخته شدهٔ جامعه از زنان در برابر مردان، به تفاوتهای بیولوژیکی آنها وابسته نیست و فرهنگ و آموزش بر تفاوتهای رفتاری بسیار مؤثر است (نک: قائمینیا،1382:40).
جنسیت، در طی قرنها در سیطرهٔ مردان بوده است و در این زمینه منشأ و توجیهکنندهٔ قدرت، آنها بودند. «مردها آموختهاند خود را قوی و فعال بشناسند و زنان آموختهاند خود را تابع مردان و از جهت جنسی، غیرخالص و درجه دوم بدانند»(جیمز،1382:96)
در ادبیات نیز صدای زنان جز استثناهای معدودی شنیده نشده است. اما، در سالهای اخیر با رشد روزافزونی که زنان نویسنده داشتند، توانستند خود را ابراز کنند و در تعریف و تصویر جنسیت خود شرکت داشته باشند. بنابراین «جنسیت» اگرچه در ظاهر ساده است اما همواره یک امر لازم و ضروری و مسئلهٔ مهمی در پرداختن به شخصیتها بوده و در تمامی عناصر داستان نقش مهمی را ایفا کرده است. همچنین از دیدگاه جامعهشناسی نیز مسئلهٔ مهمی است زیرا با آگاهی یافتن از این موضوع، میتوان از جایگاه جنسیت در جامعه و تأثیر متقابل آن در شکلگیری ارتباط به شناخت بیشتری در این زمینه دست یافت.
2.1. دنیای زنان و دنیای مردانه
زنان در دنیای زنانه و مردان در دنیای مردانه زندگی میکنند و این دو دنیا از جهات مختلفی با یکدیگر فرق میکنند. جهانی که زنان تجربه میکنند با جهانی که مردان تجربه میکنند از جهاتی با هم متفاوت است و ما این دو جهان را وقتی به رفتار و کردار افراد پیرامون خود نگاه میکنیم، تشخیص میدهیم. گاه این دو جهان از لحاظ مکانی یا به لحاظ جامعهشناسی، از یکدیگر جدا میشود و گاهی واکنشهای متفاوتی از هر دو جنس سر میزند که متمایز از جنس دیگر است؛ به عنوان مثال، زنان در دنیای خود تمایل زیادی به داشتن ثبات دارند و تسلط مردان در زبان نیز یکی از مشخصههای اصلی دنیای مردان است.
پس، مردان و زنان نگاههای متفاوتی دارند و هر کدام جهان را از دریچه چشم خود مینگرند و این سبب میگردد که زندگی اجتماعی زنان و مردان در این دو دنیا، نه از جهت کمّی اما به لحاظ کیفی متفاوت باشد (نک: برنارد،1384:17 تا 20).
2.2. روان زنانه و روان مردانه
بنا به نظر یونگ هر انسانی دارای دو جنسیت است و این دوگانگی در ناخودآگاه هر فردی وجود دارد. در درون هر مرد نیمهای زنانه پنهان است و در درون هر زن نیز نیمهای مردانه نهفته است.
«روان زنانه همان جنبهها و تواناییهای زیباشناختی، عاطفی و خلاق زنانه است. اما روان مردانه نشانه از تأثیر روانی پدر، در وجود زن است. یونگ تأکید دارد روان مردانهٔ زن، جنبههایی بسیار مثبت و ارزشمند نیز دارد و میتواند از رهگذر فعالیت خلاق خویش، پلی به طرف «خود» باشد. این روان ممکن است به یک یار ارزشمند تبدیل شود و او را به صفات مردانهٔ ابتکار، شجاعت، عینیت و خود روحانی متصف گرداند» (اسحاقیان،1385:67). پس این نگاه کمک میکند که قبل از شناخت دیگران، نیمهٔ پنهان خود را بشناسیم و به یک وحدت در شخصیت خودمان برسیم.
مردی که دنیای زنان را نشناسد ناقص است و زنی هم که دنیای مردان را نشناسد ناقص است؛ زیرا، تصویر زن از مرد و تصویر مرد از زن همان کمال مطلوب است. هرچند نیمهٔ پنهان روان زنانه و مردانه غالب نیست و در سایه قرار دارد اما روح هر مرد و زنی امکان فهم دنیای جنس مخالف خود را نیز دارد.
- زبان و روایت زنانه
بخش بزرگی از ادبیات داستانی ما، چه زنانه و چه مردانه با انگیزهٔ انتقال روایت و نگاه نویسنده از واقعیتها، آرمانها، آرزوها، خواستهها و مصائب مخاطب آن نوشته شده است. به عبارت دیگر نویسنده میخواهد بگوید من این رویداد تاریخی، فرهنگی یا این مشکل اجتماعی را اینگونه دیدهام و این دید خودرا یا به صورت گزارش و یا ماجراهای تخیلی یا تاریخی نقل میکند.
با ورود زنان به دنیای داستاننویسی طبیعتا یک رشته از واقعیتها دربارهٔ زندگی زنان با نگاه زنانه به بنمایههای داستاننویسی اضافه گردید و از آنجا که نویسندگان هم به طور طبیعی با این واقعیت آشنا بودند و همدردی میکردند، و نابرابری زنان نسبت به مردان و باورهای غلط در مورد زنان که در ذهن جامعه رسوخ کرده بود، نوشتند.
زنان معاصر توانستند با عاطفه و احساس خود به جای ایجاد موقعیتهای شگفتانگیز، سادهترین موقعیتهای انسانی و تجربههای روزانه را در داستانهایشان به تصویر بکشند و تصاویر آنان از واقعیتهای بیرون سرچشمه گرفته و به واقعیتهای داستانی تبدیل شده است. زنان موفق شدهاند با لحنی زنانه حالتهای روحی و عاطفی شخصیتهای داستانی خود را به خوبی تصویر کنند.
تفاوت زبانی که نویسندگان مرد خلق میکنند با زنانی که یک نویسندهٔ زن خلق میکند در همذاتپنداری آن هم پنهان است و نمیتوان این ذات مشترک را که به وجودآورندهٔ تمام عواطف و احساسات مشترکی است که بین زنان وجود دارد و فقط زنها قادر به درک عمیق آن هستند، نادیده گرفت.
«زنانهنویسی گفتمانی است که از سر توجه به ذهنیت، جنسیت و زبان نوشته میشود. زنانهنویسی بر این عقیده استوار است که نظامهای نمادین موجود، هرچه که باشند رضایتبخش نیستند. آنها سرسختانه زنان را در درون نظام محدودکنندهای قرار میدهند که سوژههای فعال بودن را برای ایشان ناممکن میسازد»(گرین و لبیهان،1383:347).
ادبیات زنان براساس چگونگی موقعیت زنان در جامعه مطرح میشود. موقعیتی که قبل از این توسط مردان تعریف میشد و اکنون، زنان با مطرح کردن مشکلات، احساسات و نابرابری خود نسبت به مردان، زبان به اعتراض گشودهاند. ادبیات زنان و روایتهای زنانه، سعی در آگاه کردن و بیدار کردن ناخودآگاه زنها نسبت به حقوق از دسترفتهٔ آنها دارد. این ادبیات، جامعهٔ مردسالار را به نقد کشیده و مدعی است که به وجودآورندهٔ تمامی سنتهای جامعه نیز نگاه مردسالار بوده است. همچنین اقرار میکند که زنان نیز با رفتار خود نسبت به فرزندان خود در به وجود آوردن مردهای سنتی «قدرتطلب» در جامعهٔ مردسالار به نوعی نقش داشتهاند.
در واقع نویسندگان زن، با خلق روایتهای زنانه و ایجاد شخصیتهای زن در داستانهایشان در پی آن هستند که جنی زنانه را نیز مطرح کرده و پس از ایجاد برابری بین هر دو جنس، به همراهی زنان و مردان بپردازند. گاهی نیز این ادبیات، تمایل دارد قدرت را به دست گیرد تا مردان نیز به درک بهتری دربارهٔ تاریخی که بر زنان گذشته و رنجهای آنان دست یابند. آنها میتوانند دربارهٔ مسائل و موضوعاتی بنویسند که مردان قادر به آن نیستند. آنان توانایی این را دارند که زنان و احساساتشان را به روشی فراتر از آنچه توسط مردان توصیف شده است، به تصویر بکشند.
3.1. مشخصهها و ویژگیهای عمومی زبان زنانه و روایت زنانه
فارغ از تفاوتها و تمایزهای ایدئولوژیک و سیاسی و گفتمانی، زن و مرد در جوهر و ماهیت یکسان هستند و تمیزی در حقیقت و ماهیت این دو جنس وجود ندارد و امتیازی بر یکدیگر ندارند. شناخت تفاوتهای بین زن و مرد میتواند ما را با جایگاه هر یک آشنا سازد. علاوه براینکه عواملی همچون فرهنگ، شرایط اجتماعی و محیط تربیتی در به وجود آمدن این تفاوتها نقش دارند، عوامل زیستی و ذاتی را نیز نمیتوان بیاهمیت دانست. پس وجود تفاوتها و تمایزها، واقعیتی تردیدناپذیر است که هم با مشاهدهٔ گرایشها، رفتارها و ذهنیتهای دو جنس و هم با بررسیهای علمی میتوان آن را به اثبات رساند. «شناخت این تفاوتها به ما کمک میکند که برنامهٔ عملی زنان را با توجه به استعدادها و محدودیتهای آنان تنظیم کنیم و استعدادهای ویژهٔ جنس مرد را نیز در خدمت بهبود وضعیت زنان به کار گیریم»(زیبایینژاد،1382:128).
باید اذعان کرد که هر اثری وقتی به وجود میآید دارای هستی و ذاتی است که به خالق آن اثر نسبت داده میشود؛ از اینرو نمیتوانیم تأثیر زنانگی و زن بودن و سرشتی را که موجب پدید آمدن اثر میشود، در آثار نویسندگان زن نادیده بگیریم. «زنان از نظر بیولوژیکی دارای روحیات، عواطف و ذهنیت خاص خود هستند. آنها در نگارش بهطور ناخودآگاه به دنبال موضوعات خاص میروند و با توجه به بینش و نگرش زنانهٔ خود به موضوع مینگرند و برای بیان آن از شیوههای خاص متفاوت با شیوههای داستاننویسی مردان سود میبرند. شیوهٔ کاربرد عناصر در رمان زنان متفاوت است. آنها شگردهایی مخصوص به خود دارند»(حسینی، 1384:96).
البته کسانی نیز هستند که به این ویژگی قائل نیستند و زبان و روایت زنانه را توهم میدانند نه واقعیت. زیرا معتقدند که هنر، مطلق انسان را مورد خطاب قرار میدهد و به جنس خاصی تأکید نمیکند و «عنصر جنسیت نمیتواند عامل مؤثری برای ایجاد زبانی مستقل باشد؛ بنابراین، زبان و نوشتار زنانه امری موهوم است. در آثار ادبی زنانه، ما با «سبک نوشتار زنانه» که حاصل تجربه، لحن و عناصر درونمایهای زنانه است. مواجه هستیم و زبان و نوشتار مستقل زنانه چنانکه ادعا میشود، نمیتواند تعیّن داشته باشد»(طاهری،1388:87).
ویرجینیا وولف، به ادبیات زنانه اعتقادی نداشت و معتقد بود که رمان، زنانه مردانه ندارد و هنرمند بزرگ باید به هر دو جنس یکسان توجه کند «برای هر کسی که مینویسد فکر کردن درباره جنسیت خود مخرب است. زن بودن یا مرد بودن به صورت خالص و مطلق مخرب است. باید زنانه-مردانه یا مردانه-زنانه بود. پیش از آنکه عمل خلاقه به ثمر برسد، باید در ذهن نوعی تعامل بین زن و مرد صورت بگیرد»(وولف، 1382:148).
اما باید گفت که هر اثری وقتی به وجود میآید دارای معنی و ذاتی است و ساختار زبانی یک متن که با قلم یک زن نوشته شده با ساختار زبانی متنی که به دست یک مرد نوشته شده متفاوت است؛ حتی اگر مردی دربارهٔ دنیای زنان بنویسد؛ چون مردان درکی کامل از ذهن، شخصیت زن و دنیای زنانه ندارند. هنگامی که زن مینویسد، دنیا را از چنین داستانهایی سبب میگردند تا افقهای ذهنی تازهای برای مردان باز شود، تا آنها بتوانند توانایی دیدن دنیا از نگاه زنان را در خود به رشد و کمال برسانند و دنیای زنانه را نیز درک کنند، چون خودشان هم روح زنانه دارند.
زنان با مشخصههای زنانه و روایتهای زنانه خود توانستند ارتباط کلامی بین انسانها را هم در سبک، و هم در لحن، زبان و احساس تغییر دهند. برخی از ویژگیهایی که به آنها اشاره خواهم کرد ممکن است در آثار نویسندگان مرد نیز بروز یابد. علاوه بر آن بسیاری از این ویژگیها در صورت خاص ویژگی به حساب میآیند و ممکن است چندان در آثار داستانی زنان به تنهایی محسوس و ملموس نباشند و تکتک موجب تشخّص زبان و سبک زنان و مردان نشوند؛ چون با یک علامت و نشانه نمیتوان به تفکیک رسید. اما در ترکیب و برآیند نهایی نوعی غلظت و پررنگ شدن دیده میشود که میتواند کاملا متمایز کننده باشد. همچنین تعدادی از ویژگیها ممکن است مربوط به بحث مضمون و درونمایه باشد اما چون زبانی را تشکیل میدهد، در قالب زبان و روایت ریخته میشود و ویژگی زبانی و سبکی پیدا میکند و میتواند بیانگر این باشد که نویسنده از لحن و زبان زنانهٔ خود استفاده کرده است. در مجموع، می توان گفت که عناصر زبانی زنان اختلاف زیادی با مردان ندارد و میزان تفاوتها، در مقایسه با نقاط اشتراک بین آنها تقریبا قابل توجه نیست.
3.1.1. زبان
«زبان شکلدهندهٔ درک ما از جهان خارج است. نظامهای فکری ما تحتتأثیر زبان اجتماع ما میباشد، به طوری که زبان قابل حصول در جامعه، اندیشهٔ ما را در مورد «واقعیت» شکل میدهد»(نرسیسیانس،1383:107).
تفاوتهای زبانی بین زنان و مردان وجود دارد و عجیب نیست اگر به این نکته توجه کنیم که حتی بین دوقولوهای همسان نیز تفاوتهایی وجود دارد. بیشتر محققان معتقدند که بین زبان زنان و مردان تفاوتهای آوایی و واژگانی وجود دارد. البته این تفاوتها هیچگاه ارتباط زبانی بین زنان و مردان را از بین نمیبرد.
در واقع میتوان گفت که این تفاوتها بین زبان خود مردان هم وجود دارد. گروهی به تفاوتهای زبانی بین زنان و مردان فقط به چشم یک تفاوت نگاه نمیکنند، بلکه آن را ناشی از اعمال نفوذ و دخالت مردان در زبان میدانند و اعتقاد دارند زبانی که اکنون استفاده میشود، مردسالار است و باید این نقص زبانی را برطرف کرد. گروهی نیز که به فمینیستها معروفاند، امروزه سعی دارند برای جنبههای مرادنهٔ زبان که زنان به ناچار باید از آن استفاده کنند، معادلهایی ایجاد کنند که مناسب زنان یا خنثی باشد تا در کاربرد زبان وابسته به مردان نباشند (نک: نعمتی،1384: 74 و 75).
3.1.1.1. تفاوتهای فیزیولوژیکی
بین زنان و مردان از نظر خصوصیات فیزیکی مثل قد و شکل ظاهری و صدا، تفاوتهایی وجود دارد. «هیچیک از زبانشناسان توانایی ساخت و کاربرد نشانهها و دستاورد زبان را به یک جنس خاص منتسب نکردهاند؛ اما دربارهٔ قوت و ضعف و تقدم و تأخر در یادگیری زبان بین دو جنس تفاوتهایی کشف کردهاند»(طاهری،1388:88). به عنوان مثال، بزرگ بودن جثهٔ پسرها در مقایسه با دخترها سبب میشود تا طول تارآواها در مردها بیش از زنان باشد. در واقع طول تارآواها در مردها پس از بلوغ بیش از طول تارآواها در زنان است و این اختلاف سبب میشود که صدای مردان و زنان با یکدیگر تفاوت داشته باشد. صدای زنان زیرتر از صدای مردان شنیده میشود و مردان نسبت به زنان تن صدای بمتری دارند. آهنگ صدای زنان در ادای جملهها تغییر میکند، در حالی که مردان آهنگ صدایشان در طول جمله یکنواخت است.
شواهد نشان میدهد که رشد کلامی دختربچهها زودتر از پسرهاست و دختران صداهای زبان را سریعتر یاد میگیرند و بیشتر حرف میزنند. دختران در توانایی نوشتن و گوش دادن و سخن گفتن نیز عملکرد بهتری دارند و در مقایسه با پسران دقیقتر و پر حرفتر هستند؛ اما باید به علتهای اصلی این تفاوتهای جزئی در زن و مرد با تردید نگاه کرد (نک: نوایینژاد،1385:101 و 105 تا 107).
3.1.1.2. تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی
وجود تفاوتهای فیزیولوژیکی که در قسمت قبل به آن اشاره شد، یکی از عوامل عمدهای است که بین دو جنس از نظر تولید آواهای زبانی تفاوت ایجاد میکند؛ اما از جمله عوامل دیگر میتوان به تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی نیز اشاره کرد که باعث میشود شرایط فرهنگی، اجتماعی را درک کرده و از این آگاهیها برای شناسایی تغییرات استفاده کنیم.
«برخورد والدین، آموزگاران و بهطور کلی جامعه با پسران و دختران متفاوت است و از آن رفتارهای متفاوتی را انتظار دارند. این تفاوت رفتار مورد انتظار از دختر و پسر را بزرگسالی که با آنها برخورد میکنند و نهادهایی که به آنها تعلق دارند، حمایت و تشویق میکند»(آبوت و والاس،1380:27 و 28).
تقریبا تمام جوامع و فرهنگهای مختلف در دنیا نسبت به دختران و زنان حساسیت خاصی دارند و برخی از اعمال و حرکات اگر از آنها بروز یابد به شدت از سوی جامعه رد میشود و «اگر نفوذ فرهنگ تاریخی با نهادینه شدن در نهاد یک قوم، در گذر زمان به پسزمینههای ذهنی رانده شده باشد، حوزهٔ تأثیر تاریخ و فرهنگ حاکم بر گذشتههای نزدیکتر البته در ضمیر خودآگاه و نیمهخودآگاه اقوام همچنان زنده و زاینده است» (شیری،1386:19).
3.1.1.3. تفاوتهای زبانی و گفتاری
یکی از مسائلی که مورد توجه انسانشناسان قرار گرفته است. استفاده از زبان به روشهای گوناگون در بین زن و مرد است. در پاسخ به این پرسشها که آیا زنها و مردها در گفتار، هر کدام روش مخصوص به خود را دارند و آیا استفاده از زبان بستگی به موقعیت هر کدام در جامعه دارد، باید بگوییم تردیدی نیست که بین زبان زنان و مردان تفاوت وجود دارد اما بر اساس مواردی که بیان شد تفاوتها جزئی است و گسترده نیست و به موارد محدودی مربوط میشود. «حرکات زبانی، از قبیل نیمهتمام رها کردن سخن، لغزشهای زبانی، بازی کردن با الفاظ، ادا درآوردنها، تکرار کردن، همه حاکی از تفاوتهای روانی و مخالفت بالقوه نسبت به قوانین اجتماعی مردسالاری است»(مک کانل جینت،1382:263).
زنان و مردان در جامعه، نقشهای اجتماعی مختلفی را بر عهده دارند و طبیعتا هنگام حضور در نقشهای مختلف، از واژههایی استفاده میکنند که در آن حیطه وجود دارد و در موقعیتهای یکسان از خود رفتار تقریبا واحدی را نشان میدهند. الگوهای مربوط به آهنگ گفتار در بین مردان و زنان متفاوت است و زنان الگوهای مربوط به تعجب و شگفتی و ادب بیشتر از مردان استفاده میکنند. موضوعهای صحبت در بین مردان جنبهٔ بحث دربارهٔ سیاست، قانونگذاری، ورزشی، رقابت، به کرسی نشاندن حرف، شوخی و…دارد. اما موضوع صحبت زنها با همجنسانشان بیشتر راجع به خودشان، احساساتشان، وابستگیها و خانه و خانواده است. زنها تمایل زیادی به سؤال کردن دارند و هدف آنها این است که شریک خود را وارد گفتگو کنند و آنان بیشتر از ضمیرهای «ما» و «شما» استفاده میکنند و به این ترتیب با طرف صحبت خود وحدت و انسجام را برقرار میکنند.
3.1.1.4. واژگان و کلمات
ساخت واژگان زبان محملی است که فرهنگ و اندیشهٔ جمعی در آن ظهور میکند. در واقع یکی از مشخصترین سطوح هر زبان واژهها و ساخت واژگانی آن است. از اینرو با بررسی در این حوزه شواهد روشنی را میتوان به دست آورد که در تحلیل زبان بسیار مهم است (نک: پاک نهاد جبروتی،1381:55).
واژگان مربوط به رنگ از قبیل موشی، نیلی، ماشی، نخودی و عدسی را بیشتر زنان به کار میبرند. خانمها از صفاتی مانند موش، ناز، طفلک و غیره استفاده میکنند، در حالی که آقایان کمتر از این واژگان مربوط به صفت بهره میبرند. کلماتی که در آنها نوعی همدردی وجود دارد، مثل «آخی»، «الهی» و «بمیرم» بیشتر از طرف زنان مورد استفاده قرار میگیرد. همچنین زنان ترجیح میدهند، مؤدبانهتر به گویش معیار سخن بگویند.
اما چرا زنان سعی میکنند مؤدبانهتر سخن بگویند؟ شاید یکی از دلایل این باشد که زنان به موقعیت اجتماعی خود توجه میکنند و به آن اهمیت میدهند و برای اینکه خود را در جامعه مطرح سازند و موقعیت اجتماعی بهتری کسب کنند، مؤدبانهتر سخن میگویند. دلیل دیگر این است که معمولا زنها الگوی رفتار صحیح در جامعه هستند و جامعه از زنها در مقایسه با مردان، انتظارات بیشتری دارد؛ همانگونه که مثلا در یک خانواده هم به پسران آزادی بیشتری داده میشود. دلیل دیگری که میتوان بیان کرد این است که زنان معمولا برای حفظ حیثیت خود ارزش بیشتری قائل هستند و بیشتر سعی میکنند تقاضای خود را به صورت غیرمستقیم مطرح کنند. زنان از به کارگیری بازتابهای بیانی مثل «آهان»، «هم»، «هوم» و «اوهوم» به معنی اینکه من حرف شما را دنبال میکنم و گوشم به شماست، استفاده میکنند؛ اما مردها با استفاده از این بازتابها قصد تأیید حرف طرف گفتوگو را دارند. زنها هنگام اعتراض از استراتژی سکوت استفاده میکنند که این اعتراض در هنگام قطع صحبت آنها یا هنگام گرفتن جواب با عکس العمل دیرهنگام از طرف مردان است.
پسران واژگان خاصی مانند «پاشو»، «اینو به من بده»، «کلهپوک» و…را در گفتار خود به کار میبرند که قصد تهدید یا نشان دادن تسلط خود را در گروه دارند. زبان زنان دارای جنبههای احساسی زیادی است و آنها کلمات و عباراتی که محتوای احساسی و عاطفی دارند مانند «عزیزم»، «دوست داشتنی» و…را در گفتار خود، بسیار به کار میبرند (نک: نرسیسیانس،1383:105 و 106؛ نعمتی،1382:78 تا 85).
3.1.1.5. کاربرد دستور
زبان شناسان میگویند که زنان غالبا گونههای معتبر زبان را به کار میبرندو برخورد زنان با زبان مانند رفتار اجتماعی آنها، با مردان متفاوت است. آنان زبان موجه را سریعتر میپذیرند؛ زیرا در برابر عادات مسلط در جامعه نیز مجبور به اطاعت کردن هستند.
«زنان بیش از مردان نسبت به گفتار خود حساساند، آنها در هنگام گفتار احساس امنیت کمتری میکنند. امنیت زبانی به این معنی است که گوینده نگران این نیست که نحوهٔ گفتارش مورد انتقاد واقع شود؛ زیرا یا خطاهای گفتاری و انتقاد از آن برایش اهمیتی ندارد یا اینکه زبان خود را درست و به هنجار میداند. در مقابل شخصی هنگامی احساس ناامنی زبانی میکند که نحوهٔ گفتار خود را کمارزش بداند و الگوهای معتبرتری از گفتار را در ذهن داشته باشد. اصولا گویشوران مؤنث در قیاس با جنس مذکر از صورتهای بهتر و درستتر زبان استفاده میکنند؛ زیرا آنها نسبت به اهمیت اجتماعی متغیرهای زبانی مربوط به طبقهٔ اجتماعی خود حساسترند»(فتوحی،1383:23). زنان در کاربرد زبان بیشتر دقت میکنند و توجه بیشتری نشان میدهند و از عبارتهای غیرمنطقی نظیر «من گمان میکنم» بیشتر استفاده میکنند.
اصولا مردها و زنها در ادا کردن کلمات دستوری شیوههای مجزایی دارند. معمولا زنان در بیان این جملهها، نرمتر و ملاحظه کارترند؛ بهطور مثال از جملات «فکر نمیکنی که این کار…» یا «اگر میشه….» استفاده میکنند. به هرحال بیشتر آنها وقتی میخواهند تقاضای خود را مطرح کنند شرایط و روحیات طرف مقابل را نیز در نظر میگیرند و سعی میکنند به صورت غیرمستقیم و در لفافه سخن بگویند. زنان برخورد آگاهانهتری با زبان دارند و بیشتر گفتاری را به کار میبرند که در آن هنجارهای مورد قبول جامعه رعایت شده باشد.
3.1.2. محتوا
داستان، محصول اندیشهٔ انسان است و ذهن و زبان آدمی را به چالش میکشد. نویسنده با زبان و اندیشه و تخیل خود، مخاطب را با خود همراه میکند. نویسندگان زن سعی میکنند تا از سبک نوشتاری زنانه در نوشتارهای ادبی استفاده کنند و زاویهٔ دید و محتوای آثار آنها منظرهای متفاوتی از موضوع زن در جامعه را مطرح میکند و محرومیتها، عواطف و احساسات زنان را بازگو میکند.
2.1.3.1. عواطف
هستی زن بر پایهٔ احساسات بنا شده است و زنان موجوداتی احساساتی هستند. زن سرشار از احساس است. او با حواس «ششگانهٔ» خود فکر میکند و حرف میزند. احساس، رابطهای مستقیم با تکرار دارد. به این دلیل است که سخنان زن از جملهبندیهای معمول پیروی نمیکند. او یک موضوع واحد را بارها در جملههای مشابه تکرار میکند. حرّاف بودن زن نیز ریشه در احساسی بودن او دارد (نک: زرلکی،1382:48). اما این بدان معنی نیست که مردان احساسات ندارند. مردان نیز همانند زنان احساساتی میشوند؛ اما زنان از عواطف بیشتری برخوردارند و این حکمتی بزرگ در خلقت انسان است که زن از عواطف بیشتری برخوردار باشد تا امر بقای نسل و تشکیل خانواده سامان بهتری پیدا کند.
عدهای نیز معتقدند که احساسی بودن زنان را جامعهٔ مردان ساخته است و اعتقاد آنها بر این است که «مرتبط ساختن عقلانیت و عینیت با امر مردانه و عاطفه و ذهنیت با امر زنانه تکرار بیشرمانهترین کلیشههای مربوط به تبعیض جنسیتی است»(طاهری،1388:96). اما میتوان گفت که به طور کلی، زن از مرد عاطفیتر است و با این طبیعت به دنیا میآید و زندگی میکند و به ارتباطهای عاطفی علاقه نشان میدهد. از دوران کودکی، زنان حساسیت و لطافت را یاد میگیرند و دامنهٔ لغات آنها برای توصیف احساسات و زیباییها گستردهتر از مردان است. به عنوان مثال زنان توانایی این را دارند که دربارهٔ یک رنگ، مثلا قرمز، اختلافهای جزئی را نیز توصیف کنند؛ مانند ارغوانی، قرمز روشن، صورتی پررنگ و…. همچنین زنان در هنگام بیان کردن احساسات خود آنها را غلیظ جلوه میدهند. آنها با احساس خود عشق میورزند و زندگی میکنند.
3.1.2.2. ارتباط تنگتری با طبیعت داشتن
این عقیده از گذشته رواج داشته است که زنان به طبیعت نزدیکتر هستند و با آن انس و الفت بیشتری دارند (نک: مردیها،1384:9). ستایش عناصر طبیعت مانند کوه، دشت، آب، خاک و بسیاری از پدیدههایی که حضور پاک آنها را در دامن صحرا و طبیعت میتوان مشاهده کرد یکی از ویژگیهایی است که در آثار نویسندگان بسیاری، از جمله زنان نویسنده، تجلی پیدا کرده است. این دوستی و نزدیکی با طبیعت که جزء روحیه نویسندگان است در شخصیتهای داستانی آنان نیز منعکس میشود.
3.1.2.3. باورپذیری
زنان باورپذیری و اعتقاد زیادی به مسائلی مانند خرافات و جادو و جادوگری دارند. آنها به تلهپاتی، ستارهشناسی، پیشگویی، نذرها و…، بیشتر از مردان ایمان دارند. نویسندگان زیادی، کمال مطلوب خود را در دنیای افسانهها جستجو میکنند. آنها دریافتهاند که هیچچیز به آن سادگی که آنها گمان میکنند نیست؛ از اینرو به دنیای رازآمیز علاقهمند میشوند، دنیایی که در آن ارزشهای جاودانهٔ بشری جای ارزشهای متغیر را میگیرد و نویسنده به تخیل و اسطوره بیشتر از واقعیت توجه نشان میدهد و توانایی خود را در راه خلق کردن دنیای ذهنی به کار میبرد. نویسنده تلاش میکند به مسائل همیشگی مانند عشق، رنج و مرگ بپردازد و جهانی را که برای او بیمعنا شده است با افسون راز و خیال تحملپذیر سازد. افسانهها و باورها به دلیل غرابت و اغراق مورد توجه نویسندگان قرار میگیرند. (نک: میر عابدینی،1377، ج 2:330).
در داستانهای زنان نویسنده نیز بسیاری از این اعتقادات و خرافهها نمودار میشود که نشان از باور آنان به این اعتقادات، آیینها و افسانهها دارد. فضایی که این داستانها به ما میدهد آن اجزاء و عناصر را توجیهپذیر و محتمل و ممکن میسازد، نه اینکه الزاما از جنس واقعیت باشد. حتی اگر مجموعهٔ فضا از جنس ناممکن و ناواقعیت هم باشد، باز در فضای داستان باورپذیر و توجیهپذیر میشود.
3.1.2.4. جملههای ناتمام یا سکوت در متن
تبعیض علیه زنان به دلیل جنسیت آنها امروزه نیز وجود دارد و دغدغههای زنان در طول زمانهای مختلف پررنگ و کمرنگ شده است؛ اما این دغدغهها همیشه با او همراه بوده است. زن همیشه نگران بیهودگی و پوچی در زندگی خود است و همواره آروز میکند که جایگاه واقعی خود را پیدا کند تا دیگر مجبور به سکوت کردن نشود.
در زبان و نوشتار زنانه، وقفه و سکوت یا استفاده از سه نقطه به فراوانی دیده میشود «که این ویژگی ریشه در فرهنگ غالب دارد. ما پسربچههایمان را به اظهارنظر تشویق میکنیم و از آنها میخواهیم کمرو نباشند و با صدای بلند نظر بدهند، اما دربارهٔ دخترها برعکس است. این رفتارهای اجتماعی در شیوهٔ نگارش داستان هم خود را این طور نشان میدهد که شخصیتهای زن کمتر خودشان را بیان میکنند و احساسات درونیشان مکتوم باقی میماند»(فولادوند،1389:167). میدانیم زنان رازهای ناگفتهای دارند که اگر بیان نشود، باعث به وجود آمدن عقدههای روانی خطرناکی میشود. «مشکل این نیست که زبان از نظر بیان آگاهیهای زنان قاصر است، بلکه منع زنان از کاربرد کامل زبان است که آنان را مجبور به سکوت، حسنتعبیر و درازگویی میکند» (پاکنهاد، جبروتی،1381:65). سکوت تنها وسیلهای میشود که زن با آن میتواند هالهای به دور خود ایجاد کند که کسی نتواند به درون آن راه یابد.
3.1.2.5. خلق آثاری با محوریت زن
زنان که تا این زمان به واسطهٔ مردان و طبعا با برداشت یک جنس متفاوت از بیرون در داستانها ظاهر میشدند، از این پس از نگاه و دید یک نویسندهٔ زن و با قلم او، خود را به نمایش میگذاردند؛ روایت زنان از خودشان به طور طبیعی تفاوت چشمگیری با روایت مردان از زنان دارد. یکی از تفاوتهای قابلتوجه نویسندگان زن با داستانهای نویسندگان مرد، انتخاب زنان در بسیاری از داستانهای نویسندگان، بارز است و راوی بسیاری از داستانها هم از میان زنان انتخاب میشود. «این طبیعی است که مردان، قهرمانان و شخصیتهای اول داستان خود را بیشتر ا ز میان مردان انتخاب نمایند و زنان هم با توجه به شناخت بیشترشان ا ز زنان و احساسات و علایقشان، شخصیتهای اول داستانهایشان زنان باشند»(حسینی،1384:97). گرچه در بساری از داستانهای مردان نیز، نویسندهٔ مرد در مقام یک زن به روایت میپردازد و با لحن و نگاهی مردانه سخن میگوید.
وجود شخصیت اصلی زن در آثار نویسندگان زن نشان میدهد که آنها با انتخاب شخصیت و قهرمانان زن تلاش کردهاند به بیان تجربیات زنان در زمینههای مختلف بپردازند. با توجه به اینکه ادبیات جهان از آغاز مرد محور بوده است، زنان تلاش کردهاند تا آثاری با محوریت زن بیافرینند؛ در این آثار کوششهایی برای بیان هویت شخصی زن و جستوجوی خود صورت گرفته است.
3.1.2.6. بیان مسائل، تبعیضها، احساسات، موقعیتهای نابرابر و نقد جامعهٔ مردسالار
تاریخ ادبیات جهان نیز تا یکی دو سدهٔ پیش تاریخی مذکر و ادبیاتش مردسالارانه بوده، نخستین کوشش ادبیات فمینیستی در غرب و به تبع آن در ایران، اعتراض به این نمود ادبی بوده است و زنان داستاننویس در آثار خود به تفاوتها و نابرابریهای جنسیتی و بیان آلام خویش میپردازند و حقوق خود را مطالبه میکنند. پس «نیازی به انکار حقیقت یا کتمان آن نیست. شرعی یا غیرشرعی، قانونی یا غیرقانونی، به حق یا ناحق، این مرد است که در اکثریت قریب به اتفاق موارد مرکز توجه واقع شده است و در این جدال نابرابر، زن همواره یا باز هم قریب به اتفاق موارد از جایگاه دوم اهمیت برخوردار است»(حسینزاده،1383:17).
محور اغلب داستانهای زنان بیان درد و عقدهگشایی با بینش اجتماعی است. «دردهای بسیاری هست که آرامش رخوتناک راوی-نویسنده را برمیآشوبد و محور این دردهای ترس است؛ ترس از خود، از دیگری، از له شدن و جویده شدن، نادیده انگاشته شدن و ترس از زمان و فرسایش روح»(علی پور گسگری،1381:146).
زنان نویسنده در برابر این بحرانها و نابرابریها عکس العمل نشان دادند و آثاری با دید انتقادی به جامعهٔ مردسالار نوشتند و فریادهای نهفته و گفتههای نگفتهٔ خود را به تصویر کشیدند. آنها موفق شدند محیط اجتماعی و شخصیتها و فضاهای داستانی را با لحن خود بسازند و نابرابریهای اجتماعی را در آثارشان درهم شکنند و صدای مستقل زنان را برجسته کنند و به گوش همه برسانند.
3.1.2.7. ساختار روایی
زنان ساختارها و قالبهای روایتی را بیشتر به کار میبرند. آنها توان شگرفی برای داستانی کردن زندگی روزمرهٔ خود دارند؛ مثلا اگر به توصیف آنها از یک ماجرای عادی گوش کنید، میبیند که چطور توصیف شخصیت، زمان و مکان واقعه را با هم ترکیب میکنند تا دقیقا مخاطب را در جریان آن اتفاق قرار دهند. قصهگویی در ذات زنان است؛ زنان تخیل خوبی دارند و به خاطر درونگراتر بودن در قصهگویی موفقترند. (نک: فولادوند،1389:167؛ حسینی،1384:101).
انتخاب زاویهٔ دید در داستانهای زنان اغلب به گونهای است که بینش و نگرش زنانهٔ آنها را نشان میدهد. نویسندگان زن اگر از شیوهٔ روایی دانای کل استفاده کردهاند، از آن طریق، نگاه زنانهٔ خود را انتقال دادهاند. در شیوهٔ روایت اول شخص یعنی راوی قهرمان هم به هرحال این بینش و نقطهنظر شخصیت اول است که بیان میشود. از اینرو غالبا داستان صمیمانهتر و مؤثرتر است، همچنین این شیوه باعث انسجام مطالب میگردد.
3.1.2.8. روایت داستانها و خاطرات قدیمی و مضامین «نوستالژی»4 و غم غربت
خاطرات گذشته و جستوجو در یادهای کودکی و رجوع کردن به گذشته و غمها و شادیهایش و دورانی که همهچیز معنادار و زنده است (نک: کرم پور و بهفر،1384:128) در بسیاری از داستانهای زنان جلوهگری میکند. در رمانهای زنان نوستالژی و غم غربت از موضوعهای رایج است و بازگشت به گذشته و مرور خاطرات به صورتهای مختلف مورد علاقهٔ بسیاری از آنان است.
بازگشت به گذشته به امید پیدا کردن آن هویت گمشده صورت میگیرد. اگر به تاریخ هم نگاه کنیم میبینیم که هرگاه ملتها هویت زمانهٔ خود را گم میکردند به دنبال آن در میان تاریخ گذشته میگشتند. دلیل دیگری که میتوان بیان کرد این است که چون زنان در دوران بزرگسالی دچار محدودیتهایی در دنیای اطراف خود هستند غم غربت روزگار بزرگسالی، آنها را به یاد روزها و خاطرات دوران کودکی میاندازد و یاران همدم آن دوران را برای جبران خلأ روحی این دوران جستجو میکنند (نک: حسینی،1384:96).
3.1.2.9. برجستهسازی جزئیات
در ادبیات به خصوص وقتی نویسنده زن است، توجه به جزئیات برجسته است و در آثار نویسندگان مرد توجه به کلیات برجسته است؛ برای مثال در شخصیتپردازی داستانها، نویسنده از شگردهای زیادی استفاده میکند، به عنوان نمونه مشخص میکند که شخصیت قصه چه لباسی پوشیده ا ست، چه میگوید، چه وقایعی در اطراف او رخ میدهد و …. اما نوع نزدیک شدن به شخصیتها توسط نویسندهٔ مرد و زن متفاوت است و این تفاوت ما را با نوشتار زنانه و فرق آن با زبان مردانه آشنا میسازد. توجه به جزئینگری داستانهای نویسندگان زن، باعث میشود تا افقهای تازهای برای مردان باز شود و توانایی دیدن دنیای درونی زنان را به دست آورند.
توصیف جزئیات در داستانهای نویسندگان زن ممکناست به چند دلیل باشد؛ «زنان نویسنده قرنها منتظر بودهاند تا با فراهم آوردن موقعیت مناسب بدون رعایت ترتیب و آداب هرچه دل تنگشان میخواهد بگویند؛ ناگزیر خوانندهٔ امروز باید رنج اطنابهای ممل آثارشان را بر خود هموار کند و با ایشان همدردی نشان دهد. علت دیگر شاید جزئینگری رایج زنانه باشد که تا اندازهای به کنجکاویهای خاص زنانه مربوط میشود و تا حدی هم به طبع زیباییشناختی مینیاتوری آنان. باری تأکید بر جزئیات، به هر دلیل اجتماعی، روانشناختی و زیباییشناختی که باشد، یکی از ممیّزات ادبیات زنگرایانه است»(اسحاقیان،1385:75 و 76).
3.1.2.10. وسیع نبودن شعاع داستان (محدود شدن به خود، خانواده و…)
زنها در داستانهای خود بیشتر از خود گفتهاند و در لابهلای گفتوگوهای درونی و بیرونی حوادث داستان، در جستوجوی هویت خود بودهاند. شناخت خود همواره با تعریفی از زن و زنانگی هم همراه بوده است و نویسندهٔ زن، زندگی خود را ملاکی برای پردازش شخصیتهای داستانی خود قرار میدهد و بیشتر از هر چیزی از خودش میگوید. میتوان گفت چون «زنان در سطوح بالای جامعه به کار گرفته نمیشوند و ذهن آنها کمتر درگیر مسائل مهم اجتماع است، بنابراین حوزهٔ نگاه آنها بیشتر به سمت خودشان برگشته است»(فولادوند،1389:173) و در داستانهای خود از زندگی خانوادگی خود تأثیر پذیرفتهاند.
3.1.3. واژههایی با بسامد بالا
معمولا زنان نویسنده در نوشتههای خود از بعضی واژهها بسیار استفاده میکنند. واژههایی چون عشق، مرگ، رؤیا، تنهایی، ترس، خانه، انتظار، حسرت و افعالی چون قصه گفتن، غصه خوردن، اشک ریختن و درد دل کردن از پربسامدترین لغات و افعال در داستانهای زنان میباشد؛ البته این واژهها ممکن است در داستانهای مردان نیز نمودار شود، اما استفادهٔ مکرر زن ان از این کلمهها در آثارشان بسیار برجسته است.
3.1.3.1. عشق
عشق، حرکت به سوی شخصی دیگر، به طرف وجودی غیر از وجود خود و به سمت دستیابی به اهداف، آرزوها و آینده است. «عشق خورشیدی است که با نور خود، شادمانی را جایگزین رنجیدگی در جان بشر میکند. عشق، مثل آتش کوه طور، پردهٔ الهام را میدرد و از جان جهان و سینهٔ انسان خشم و بغض و کینه را پاک میکند»(شیری،
زندگی زن از آغاز تا پایان با فراز و نشیبهای عشق حرکت میکند و تقدیر انسان، عشق و زن را به هم وابسته ساخته است و عشق، یک نیاز ضروری در وجود زن گردیده ا ست، نیازی مانند تشنگی و گرسنگی که انسان وابسته به آن است. زنان در داستانهای خود اغلب در جستوجوی عشق حقیقی هستند تا به هویت خود برسند و همواره به عشق متعالی میاندیشند، عشقی که روحشان را لبریز کند. به همین جهت آثارشان که بازتاب خواستهها و عواطف آنهاست سرشار از داستانهای عاشقانه است.
3.1.3.2. مرگ
در اعماق خوشبختیها، هراسی از آیندهٔ نامعلوم وجود دارد و در اعماق این هراس است که شبح هولناک هیولای مرگ پیدا و پنهان میشود تا طعم سعادت را به تلخی تبدیل کند. تنها همراه همیشگی ثانیههای بیبازگشت خوشبختی ترس از دست دادن است. از دست دادن معشوق، از دست رفتن زمان و گم کردن زندگی در هجوم ناغافل مرگ، که بیخبر از راه میرسد و هیچکس قادر به عقب انداختن آن نیست (نک: زرکلی،1382:74).
مرگ به عنوان حقیقتی تلخ و از بین برندهٔ زندگی و شادمانی، از محورهای اصلی آثار زنان است و بسیاری از داستانهایشان منعکسکنندهٔ تصاویری از مرگ و پایان حیات است.
3.1.3.3. تنهایی و ترس
تنهایی و سیاهی و تاریکی مصیبت بار زنان درونمایهٔ اکثر آثار نویسندگان زن است. آنها با کنار هم قرار دادن تصویرهایی از تنهایی و ترس شخصیتهای داستانی خود، نقبی به ترس و تنهایی عمیق انسانها میزنند که از وجوه بارز نگاه زنانه است. «وولف معتقد است که رماننویس زن، باید قالب خاص خود را پدید آورد که بازتابندهٔ «ذهن زنانهٔ» او باشد. در آثار او نحوی حالت نوستالژیک گنگ، که بیشتر بیانگر افسردگی درونی است دیده میشود. وولف مدعی است که این حال و هوای نوستالژیک، اختصاص به زنان دارد؛ زیرا آنها از چیزی به نام «حساسیت زنانه» بهرهمند هستند»(زرشناس،1382:36).
3.1.3.4. خانه
خانه، محل امن و آرامش است. زنان در خانه فرزندانشان را پرورش میدهند و به همسرشان عشق میورزند، برای آنان حریم خانه مقدس و محترم است. «در واقع میتوان گفت به نظر پارکین زنان معمولا به یک قلمرو «خصوصی» محدود میشوند که همان محیط خانگی خانواده، کودکان و خانه است؛ حال آنکه مردان بیشتر در قلمرویی «عمومی» زندگی میکنند که اختلافات موجود از نظر ثروت و قدرت اساسا از آن ناشی میشوند. دنیای آنان، دنیای پول و صنعت و سیاست است» (پاکنهاد جبروتی،1381:20).
همهٔ اسباب یک زندگی آرمانی و آن چیزهایی که برای زن ارزش و اهمیت دارد در خانهٔ وی یافت میشود و با از دست دادن هر کدام از آنها آرامش زن به هم میریزد. در آثار بسیاری از نویسندگان زن نیز در موارد فراوانی این واژه به چشم میخورد و مکان رخدادهای داستانی بیشتر خانه بوده است و زنان اغلب رویدادهای زندگی خود را در خانه تجربه کردهاند.
3.1.3.5. انتظار
حضور «انتظار» در ادبیات زنان همواره به چشم میخورد و این انتظار نشأت گرفته از این است که زنان همیشه منتظرند. منتظر سرزدن جوانههای عشق و شادمانی، منتظر آمدن همسر و فرزندان و منتظر به واقعیت پیوستن همهٔ رویاها و آرزوهای دوران کودکی و نوجوانی (نک: حسینی،1384:101).
3.1.3.6. رویا
رویا داشتن و در رویا زندگی کردن شیرین است. انسان قوی میتواند با درایت به رویاهایش صورت واقعیت ببخشد و نگذارد رنج آن، از پا درش بیاورد. یادآوری خاطرات و لذت بردن از آن از ساحتهای مورد علاقهٔ زنان است. فرو رفتن در عالم رویا و خیالپردازی بیش از آنکه مردانه باشد، زنانه است. «رویا» واژهای است که در اغلب آثار زنانه به چشم میخورد. زنها بیشتر از مردان رویاییاند؛ به همین جهت سخن از عالم رویا و خیال در آثارشان بیشتر است (نک: همان:96 و 100).
3.1.3.7. قصهگویی
قصه، روایت ساده و بدون طرحی است که به طور عمده بر حوادث متکی است و خواننده یا شنونده وقتی آن را میخواند یا به آن گوش میدهد، به ابهام و پیچیدگی و اوج و فرود مشخصی برنمیخورد (نک: یونسی،1341:2).
زنان استعدادهای ذاتی برای قصهگویی دارند. در طول تاریخ مادران قصهگو بودند و برای فرزندان حکایات، قصهها، افسانهها و لالاییها میخواندند. پس سنت قصهگویی زنانه و مادرانه است و شکل طبیعی و معمول ایجاد ارتباط بین مادران و فرزندان و زنانی است که هنر خود را از مادربزرگی به ارث بردهاندکه او هم به نوبهٔ خود از مادر خود داستان را شنیده است. از طرف دیگر، بزرگترین قصهگوی تاریخ، شهرزاد، هم زنی است که ادامهٔ زندگی خود را مدیون این استعداد خود است. اگر به زندگی روزمره و پیرامون خود نیز توجه کنیم میبینیم که مادربزرگها نسبت به پدربزرگها وقت بیشتری را برای قصهگویی به نوههایشان اختصاص میدهند. قصهگویی، کتابخوانی و لالایی اختصاص به زن ندارد، اما تقسیم کار اجتماعی از گذشته تاکنون به گونهای بوده است که زن ااز فراغت و بردباری بیشتری در خانه برخوردار است و با داستانگویی برای فرزند میتواند قوهٔ تخیل کودک را رشد دهد و داستان را در جهت دلخواه و به قصد خاصی تعریف کند تا بتوند تأثیر تربیتی لازم را بر کودک بگذارد و رابطهٔ عاطفی خود را با کودک تقویت بخشد.
3.1.3.8. حسرت و آه
حسرت و آه همدم آدمیان است. انسانها در زندگی خود همواره در حسرت هستند، در حسرت گذشتهای که دیگر گذشته است و در حسرت زندگیای که با شتاب خاطره میشود، اگرچه خاطرات بخشی از زندگی هستند و از آن گریزی نیست.
انسان حسرت چیزهایی را میخورد که زیر قدمهای بلند جهان
که به جلو گام برمیدارد، نابود میشوند. در داستانهای زنان نویسنده نیز، حسرتی گنگ و مبهم در ذهن شخصیتهای داستانی نقش بسته است. آنها حسرت همهٔ چیزهایی را که میتوانند داشته باشند و ندارند، میخورند.
3.1.3.9. غصه خوردن و گریه کردن
معمولا هنگام مرور خاطرههاست که اشک اندوه و غم سرازیر میشود. انسانها، غصه میخورند و گریه میکنند، چون معنای درد و رنج را میفهمند. زنان نیز در داستانهایشان وقتی غریبه راهی را برای گریز میجویند و نمییابند اشک غم و اندوه را جاری میسازند و غصهٔ رنجهای زندگیهایی را میخورند که واقعی است. غصهٔ چهرههایی را میخورند که از رنج و دلتنگی سنگ شده است و گریه میکنند به خاطر همهٔ چیزهایی که در ته آن روح و روانشان خوابیده، روح و روانی که اکنون له شده است.
نتیجه
زنان توانستند بعد از گذشت سالها و طی کردن دشواریهای و مشکلات فراوان وارد عرصههای اجتماعی، فرهنگی و…شوند و از موقعیتهای نابرابر و بیعدالتیهای موجود در اجتماع زبان به شکوه باز کنند. آنها انتقادهای خود را در آثارشان بروز دادند و با لحن زنانه و روایتهای زنانهٔ خود از عواطف و روحیات خود گفتند و آثاری را خلق کردند که تفاوتهای چشمگیری با آثار نویسندگان مرد داشت. برخی از ویژگیها در آثار زنان یافت میشود که میتواند بیانگر زبان زنانهٔ آنها باشد. گرچه این ویژگیها در آثار نویسندگان مرد نیز ممکن است دیده شود، اما نسبت فراوانی آنها در آثار زنان نویسنده بیشتر است.
کتاب ماه ادبیات , اردیبهشت 1391 – شماره 175