بررسی بعضی شباهتها در شاهنامهٔ فردوسی و ایلیاد هومر
در آثار بزرگان ادب ایران، همواره نوعی آمیختگی و گستردگی موضوع به چشم میخورد ازاینرو نمیتوان اثری را به راحتی در یک رده یا نوع خاص قرار داد. شاهنامه-این کتاب جاودانه-که در قرن 4 به نظم کشیده شده، چنین است. یعنی تنها یک اثر ادبی محض به حساب نمیآید. آیا به راستی میتوان در کنار آموزههای حماسی این کتاب، مضامین اخلاقی یا حتّی موضوعات بزمی آن را نادیده گرفت و در بحث ادبیات تعلیمی یا غنایی سخنی از آن نبرد؟ یا همین اثر را به واسطهٔ تصاویر یا صحنهسازیهای روشن و واضح، اثری نمایشی ندانست؟ امّا آنچه در این میان کاملا به چشم میآید این است که عموم مضامین این اثر، گنجینهای است از فرهنگ و تمدن ایران که سرشار از غرور مردمی سربلند در طول تاریخ باستانی است که پیوسته با زشتی و سیاهی به نبرد پرداختهاند. پهلوانان فردوسی خود نمونهٔ اعلای یک انسان کاملند؛ ازاینروست که در همهٔ ادوار تاریخ به عنوان الگوهایی برتر باقی میمانند: «با خواندن شرح دلاوریها و کرامتهای روحی و اخلاقی رستم، تأثیر و احوالی در انسان برانگیخته میشود که ناشی از آروزی رستم شدن است. رستمی که مظهر ایستادگی، تجسّم خاستگاههای آرمانی و تبلوری از ویژگیهای تربیتی و ملکات اخلاقی قوم ایرانی است.»(البرز،9631:51) شاهنامه را میتوان همسنگ معروفترین حماسهٔ یونان یعنی ایلیاد هومر دانست. این کتاب که در قرن دهم ق.م.بهطور پراکنده، سینهبهسینه جریان داشت به واسطهٔ جنگهای خونین و ویرانگر یونانبه وجود آمده است؛ همانگونه که روایتهای شفاهی شاهنامه، مبارزات ایرانیان را با بیگانگان به تصویر میکشد و در جنگهایی چون ایران و توران متجلّی میشود. در شاهنامه و ایلیاد، سخن از دورانی است که شاخص اصیلش روحیهٔ فضیلت پهلوانی است و همه پهلوانانش نمایندگان این روحیهاند. در سراسر این حماسهها، مردان شجاع، همیشه مردان اشرافیاند و نبرد و پیروزی، بزرگترین مزیت آنان. البته با اینکه ایلیاد را بزرگترین حماسهٔ جهان دانستهاند؛ اما این داوری نه از روی حقیقت بلکه به جهات نفوذ و سلطهٔ فرهنگی غرب در دو قرن اخیر بوده است؛ زیرا از یک سو ایلیاد یونانیان تنها توضیح یک واقعه است؛ حال آنکه شاهنامهٔ فردوسی داستانها و وقایع متعدد دارد که ایلیاد فقط با یکی از آنها قابل مقایسه است و از سوی دیگر جملهها و گفتارهای حکمتآمیز و عبرتآموز شاهنامه چنان تأثیرگذار و عمیق است که در ایلیاد تقریبا هیچ سابقه و نظیری ندارد.
گفتوگوی دو تمدن
مقایسه بین شاهنامهٔ فردوسی و ایلیاد هومر از دیدگاه دقیق علمی شاید چندان درست نباشد و دلیل آن هم تفاوت مکانی و زمانی بسیاری است که بین این دو اثر موجود است. هومر، ایلیاد را نزدیک به قرن 01 ق.م نگاشت و فردوسی شاهنامه را در 0101 م به نظم درآورده است. (اختلاف زمانی دو اثر قریب به 0002 سال میباشد.) امّا از یک دیدگاه کلی انسانی، سنجشهایی در این زمینه میتوان به عمل آورد و تشابهاتی میان آنان یافت. برخی بر این باورند که این همسانیها ناشی از متأثر شدن فردوسی از هومر است. البته این امر براساس شواهد تاریخی میتواند دور از ذهن نباشد. شرایط سرزمین ایران در دورهٔ حکومت سلوکیان شکلی چندگانه داشت. اگرچه در دورهٔ پادشاهان سلوکی، اکثر زمینهای زراعی ایران در دست مالکان بزرگ ایرانی بود، امّا این مالکان بزرگ هرگز به حمایت سروران انیرانی و بیگانهٔ خود برنخاستند. حتی وضع در سرزمین بلخ و سغد-خاور ایران-دیگر گونه بود. مالکان ارتشتار ایرانی در این منطقهٔ ضدّ سلوکیان، با حاکمان یونانی همکاری میکردند. این نزدیکی وسیع در کنار شکوفایی اقتصادی ایران، نمیتوانست بدون تلفیقهای اجتماعی، فرهنگی و…باشد. در زمینهٔ اجتماعی، اثرات ساختهای اجتماعی شهرکها و روستاهای یونانی را میتوان تا حدی در بافت مناطق آسیای میانه دید. در زمینهٔ فرهنگی، بارزترین اثر این دوره، استفاده از الفبای یونانی در بلخ بود که آثار بسیاری از آن در دست است. در این دوره «زبان و خط ایرانی کمتر مورد توجه دستگاه حاکمه بود و همین عامل موجب رواج و تأثیر و فرهنگ و هنر یونانی در زبان، فرهنگ و هنر ایرانی شد… بنابراین در تمام دوران سلوکیها اثری مکتوب از خط و زبان ایرانی بر جای نماند…»(باقری،9831:54) حتی میتوان داستان رستم و اسفندیار را یکی از آثار تلفیق فرهنگ ایران و یونان دانست. (برای اطلاع بیشتر ر.ک.بهار،2531:56-85) همچنین از منابع یونانی چنین برمیآید که «پس از به آتش کشیدن پرسپولیس، معبدی در آنجا ساخته شد که در آن پیکرهای از آناهیتا قرار داشت که تلفیقی از ویژگیهای ایزد بانوی ایرانی و ویژگی آرتمیس و آتنا بود و این نیز تأثیر متقابل فرهنگ یونان و ایران را نشان میدهد.»(کویری،8831:56) بنابراین «اساطیر ایران معرّف عناصر اساطیری مختلفی است که در آسیای میانه و نجد به هم آمیختهاند.»(بهار،4731:44) اما از آنجا که ایران دارای تمدنی کهن است؛ تأثیرپذیری اساطیر این سرزمین از اساطیر یونانی به میزانی بسیار اندک مینماید. از سویی اگر اصر تأثیرپذیری شاهنامه از ایلیاد را بپذیریم، باز فردوسی در بسیاری از داستانهای خود به آنها رنگی ایرانی بخشیده است و در عموم حکایات، فرهنگ ایران بیش از هر چیز جلوهگری مینماید. در هر حال هر دو سخنور سعی دارند آرمانهای اقوام کهن خویش را با توجه به شرایط و مقتضیات زمانی بیان کنند. فردوسی در هنگام تسلّط اعراب بر این سرزمین ضمن نگاه داشتن اندیشههای ایرانی در جهت ایجاد اتحّاد اقوام و فرهنگ ایران تلاش فراوانی دارد. هومر نیز موجد اتّحاد میان اقوام یونانی است و آنان را بر گرد یک زبان، یک فرهنگ و یک فکر فرا میخواند. در هر دو اثر خصوصیات ذاتی آدمی-چه خوب و چه بد-انعکاس مییابد و سرانجام اینکه کلام این دو سخنور چنان در وجود و جان مردم جای دارد که «شعرهای هومر را راویان در سراسر یونان برای مردم میخواندند و از آن قوت میگرفتند. شاهنامه را نیز در مجامع، ایلها و قهوهخانهها میخوانند.»(اسلامی ندوشن، 8731:771)
برخی همانندیها در شاهنامه و ایلیاد
بسیاری از محققین، پهلوانان و شخصیتهای شاهنامه و ایلیاد را با هم برابرسازی کردهاند. مقایسهٔ گشتاسب و آگاممنون به عنوان سروران و پادشاهان سرزمینهای خود یا آشیل با اسفندیار با مادرانی دلسوز که از شرکت فرزندان در جنگ نگران و غمگینند و هر دو رویینتنند، یا پاریس و زال که واقعهٔ تولّد، رشد و ارتباط آنان با نیروهای فوق طبیعی بسیار به هم مانند است یا رستم و هکتور که بزرگپهلوانان دوران خودند و یا حتّی مقایسهٔ رستم با آخیلوس، دلاورانی که شخصیتی مقدّس و نجاتبخش دارند؛ چنانکه درآوردگاههای هول، حریفان را بر زمین میکوبند؛ چون انسانهایی رحمدل در هنگام دلتنگی، مویه میکنند و…امّا همانندیهای دیگری نیز از نظر درونمایهای میان این دو داستان میتوان مشاهده نمود که برخی از آنها عبارتند از:
-جاسوسان در جنگ
حماسه، هدفی جز برانگیختن حس شجاعت و میهنپرستی در آدمیان ندارد، ازاینروست که پهلوانان گاه در برخورد با پدیدههای پیرامونشان رفتارهایی دارند که با ایدهئالها فاصله میگیرد. یکی از شیوههای مرسوم در جنگ، کسب اخبار و اطلاعات از دشمن است. این امر معمولا با فرستادن افرادی به عنوان جاسوس و یا اسیر گرفتن سرباز دشمن، انجام میگیرد. در حماسهٔ فردوسی این حرکت یکبار در داستان سهراب، از سوی رستم سر میزند؛ آنگاه که تهمتن به نزدیک کاووس میرود و از او دستور رفتن به لشکرگاه سهراب را طلب میکند:
ببینم که این نوجهاندار کیست بزرگان کدامند و سالار کیست بدو گفت کاووس کاین کار توست
که بیدار دل بادی و تندُرُست
(فردوسی 8731:023/2)
پس رستم جامهٔ ترکان میپوشد و به سوی دژ سپید روانه میشود و چون شیری وارد دژ میگردد و سهراب را بر تخت درحالیکه ژندهرزم در کنار او نشسته، میبیند، رستم از دور شاهد سور و شادی پهلوانان ترک بود که ژندهرزم از خیمهٔ سهراب خارج میگردد و در مواجهه با رستم، از او میپرسد کیستی؟ چهرهات را در روشنی به من نشان بده! آن هنگام تهمتن مشتی بر گردن او مینشاند و روح را از جسمش به پرواز درمیآورد:
تهمتن یکی جامهٔ ترکوار بپوشید و آمد دوان تا حصار بیامد به نزدیکی دژ رسید خروشیدن نوش ترکان شنید… چو سهراب را دید بر تخت بزم نشسته به یک دست او ژندهرزم… تو گفتی همه تخت سهراب بود به سان یکی سرو شاداب بود… وزان جایگه رفت نزدیک شاه ز ترکان سخن گفت و از بزمگاه ز سهراب و از برز و بالای او ز بازوی و کتف دلارای اوی…
(همان:22/2-023)
در ایلیاد نیز این عمل یک بار از سوی نیروهای درگیر انجام میشود و هریک از سران دو سپاه به اندیشهٔ دریافت اطلاعات از دشمن خود میافتند و با انتخاب افرادی برای این مأموریت شبانه، آنان را روانهٔ اردوگاه دشمن مینمایند. زمانی که مردم آخائی نتوانستند از عهدهٔ مردم تروا برآیند؛ شکست سختی را متحمل گشتند. با فرا رسیدن شب، مردم تروا در برابر لشکرگاه مردم آخائی دست از جنگ کشیدند. هنوز شب به پایان نرسیده بود که سران آخائی در انجمنی به پیشنهاد نستور بر آن شدند که جاسوسی به لشکرگاه مردم تروا بفرستند و از اندیشهٔ آنان آگاه شوند.
دیومد داوطلب میشود و اولیس نیز میپذیرد او را همراهی کند. در ادامه آن دو وارد لشکرگاه تراکیه میگردند و پادشاه آنان را میکشند و با غنایم به لشکرگاه خود بازمیگردند…«تنها دیومد دلاور خاموشی را به هم زد و گفت: ای نستور، من که در دلاوری گشادهدستم، به لشکرگاه مردم تروا میروم. اما اگر جنگجوی دیگری با من همراه شود باز بیشتر دلگرم و بیباک خواهم بود…اولیس در میان سخن او دوید و گفت ای پسر تیده، نه مرا بستای و نه سرزنش کن…بیآنکه بیش از این دیر کنیم، برویم…این دو پهلوان، این سلاحهای هراسانگیز را پوشیدند، رهسپار شدند…»(هومر،5731:13-923)
در همین هنگام هکتور نیز شخصی به نام دولوان را به سوی سپاه آخائی روانه میکند. اما او ناگهان گرفتار میشود و پس از آنکه اخباری را در اختیار اولیس و دیومد قرار میدهد؛ کشته میگردد: «رزوس در میان لشکریان خود خفته بود؛ نخست اولیس این سرکرده را دید و وی را به دیومد نشان داد و گفت: این آن پهلوان است، این آن تکاوری است که آن مرد تروایی که هماکنون جان از او ستاندیم به ما نشان داده است. اینجاست که باید همهٔ دلاوری خود را بنمایی؛ شایستهٔ تو نیست که سلاح به دست بیکار بمانی…»(همان:9-833)
-جایگاه و ارزش سلاح در میان جنگاوران
ارزشمندی آلات رزم برای پهلوانان در دو حماسه از ویژگیهای بارز آنان است و پهلوانان برای پاسداری از آن، تا پای جان میکوشند و گاهی نیز در این راه جان میبازند. نمونهٔ برجسته و پر فروغ از پایبندی پهلوانان ایرانی به حفظ و پاسداری آلات جنگ را در داستان بهرام گودرز میبینیم.
پس از کشته شدن فرود سیاوش، در پیکاری خونین که در میان سپاه ایران و توران انجام گرفت؛ پور فریبرز-ریونیز-از پای درمیآید و تاج سپاه ایران که در دست او بود؛ به دست ترکان میافتد. لشکر ایران به پاس حفظ نام و آبروی خویش به سپاه توران میتازد؛ تا اینکه بهرام پور گودرز، به مردی و دلیری، با نوک سنان تاج را برمیگیرد و به سپاه ایران بازمیآورد. اما در گیرودار نبرد، تازیانهاش درآوردگاه گم میشود:
بدانگه که آن تاج برداشتم به نیزه به ابر اندر افراشتم یکی تازیانه ز من گم شدهست چو گیرند بیمایه ترکان بهست به بهرام بر چند باشد فسوس جهان پیش چشمم شود آبنوس شوم تیز و تازانه باز آورم اگر چند رنج دراز آورم
مرا این ز اختر بد آید همی که نامم به خاک اندر آید همی
(فردوسی،9731:97/4-875)
بهرام، برای حفظ آبروی خویش و یافتن تازیانه، به رزمگاه میرود. تورانیان از بازگشت او آگاه میشوند و بر وی میتازند. بهرام یک تنه با آنان میجنگد و شماری از آنان را به خاک میافکند. سرانجام لشکر توران به یکبارگی با تیر و گرز بر بهرام میتازند و او پس از نبردی جانانه بیتوش و تاو میگردد. تژاو از پشت، تیغی بر وی میزند و بهرام جان در راه ننگ و نام خویش در میبازد:
چو بهرام یل گشت بیتوسش و تاو پس پشت او اندر آمد تژاو یکی تیغ زد بر سر کتف اوی که شیر اندر آمد ز بالا به روی جدا شد ز تن دست خنجرگزار فرو ماند از رزم و برگشت کار
(همان:385/4)
پاسداری از آلات جنگ و ربودن آن از سوی پهلوانان یونانی در سرودهٔ هومر نیز نمود چشمگیری به خود گرفته و پیوسته جنگهای خونباری میان جنگجویان تراوایی و مردم آخائی در این زمینه شعلهور بوده است. ربودن سلاح کارزار، مانند جشن و سپر، افتخاری بس بزرگ برای قهرمان پیروز و ننگی جبرانناپذیر برای پهلوان مغلوب به حساب میآمد. خونبارترین نبردهای ایلیاد در پیرامون پهلوان به قتل رسیده از سوی دو لشکر انجام میگرفت. پهلوانی برای ربودن پیکر و سلاح پهلوان کشته شده، میجنگید و طرف دیگر تا پای جان برای حفظ آبروی پهلوان خود میکوشید تا جوشن، سپر و پیکر به خون تپیدهٔ او به دست دشمن ربوده نشود و به افتخار و پیروزی دست
هر دو سخنور سعی دارند آرمانهای اقوام تکهن خویش را با توجه به شرایط و مقتضیات زمانی بیان کنند. فردوسی در هنگام تسلّط اعراب بر این سرزمین ضمن نگاه داشتن اندیشهتهای ایرانی در جهت ایجاد اتّحاد اقوام و فرهنگ ایران تلاش فراوانی دارد. هومر نیز موجد اتّحاد میان اقوام یونانی است و آنان را بر گرد یک زبان، یک فرهنگ و یک فکر فرا میخواند. در هر دو اثر خصوصیات ذاتی آدمی-چه خوب و چه بد-انعکاس مییابد و سرانجام اینکه کلام این دو سخنور چنان در وجود و جان مردم جای دارد که «شعرهای هومر را راویان در سراسر یونان برای مردم میخواندند و از آن قوت میگرفتند. شاهنامه را نیز در مجامع، ایلها و قهوهخانهها میخوانند.»
نیابد. نمونهٔ پرفروغ آن را میتوان در نبرد هکتور-پهلوان نامدار تروا- با پاتروکل-دوست عزیز آخیلوس-شاهد بود، آنجا که جوشن پهلوان نامدار یونانی را میپوشد و به جنگ مردم ایلیون میشتابد تا اینکه به دست هکتور دلاور به قتل میرسد و پهلوان تروایی با ربودن جوشن و سپر خدایی آخیلوس به افتخار بزرگی دست مییابد.
«ای آژاکس، ای دوست من، به سوی اینجا پر بگشای، به پاس پاتروکل که کشته شده است نبرد کنیم؛ دست کم پیکر او را که برهنه کردهاند برای پسر پله ببریم؛ هکتور شکوهمند بر سلاحهای وی دست یافته است.»(هومر،5731:135)
و یا: «بانگ هراسانگیز خود را برافراشت و گفت: ای مردم تروا، ای مردم لیسی…. سرافرازی باستانی خود را از دست مدهید، دلاوری و سرکشی خود را بنمایید، در همان هنگام من میروم به سلاحهای باشکوه آخیلوس، که پاتروکل ارجمند را از آن برهنه کرده و به دست خود کشتهام خویشتن را بیارایم.»(همان:435)
نمونهٔ دیگر توجه پهلوانان به جوشن، سخنان سارپدون-از سران مردم لیسی-است که در زیر زوبین پاتروکل که جان از او میربود با خشم غرّید: «با بانگی نزدیک به مرگ، یار خود را خواند و گفت: ای گلوکوس گرامی، که در میان پهلوانان نامآوری، اینک باید ارزندگی و دلاوری تو همهٔ درخشندگی خود را بنماید…مردم لیسی را دل ده که پیکر سارپدون را ناه دهند خود نیز به یاری من کارزار کن؛ اگر مردم آخائی از دوست تو که دلیرانه در تاخت و تاز به کشتیها از پای درآمده است، جوشن بربایند، در سراسر آینده مایهٔ ننگ تو خواهد بود. پس شکستناپذیر باش.»(همانجا:01-905)
و یا: «سارپدون در خاک خفته است…ای دوستان، بدوید؛ باید از بیزاری برآشوبید، تاب آن نیاورید که مردم تسالی سلاحش را از او بربایند و پیکرش را بیازارند.»(همان:115)
-همایش پهلوانان
در شاهنامهٔ فردوسی دو بار به فهرستهایی از پهلوانان و وظایف مخصوص آنها بر میخوریم؛ بار نخست در ابتدای پادشاهی کیخسرو است؛ آنگاه که باید نخستین وظایف به جنگاوران ویژه واگذار شود و دیگر بار هنگامی است که تاخت و تاز واقعی تورانیان آغاز میشود. در نخستین فهرست فردوسی، طایفهها و خاندانها موضوع عمدهٔ ردهبندی مرا تشکیل میدهند که شمارشان نهتاست و در آن ترتیب خاصی در واگذاری وظایف وجود دارد یعنی پهلوانان مشخصی داوطلب بر عهده گرفتن آنها میشوند. سرانجام راهپیمایی سپاهیان را میبینیم که با شکوه تمام و مجهز به هرآنچه مقتضیات جنگ است، صورت میپذیرد. فردوسی در شمارش، سامانبخشی و ردهبندی این پهلوانان دقت داشته، چون آگاه بوده است که در توصیف سپاهیانی میکوشد که این جنگاوران از سپاهیان برگزیدهٔ ایرانی به حساب میآیند:
بفرمود موبد به روزیدهان که گویند نام کهان و مهان نخستین ز خویشان کاووس کی
صد و ده سپهبد فگندند پی سزاوار بنوشت نام گوان چنان چون بود در خور پهلوان فریبرز کاووسشان پیشرو کجا بود پیوستهٔ شاه نو گزین کرد هشتاد تن نوذری همه گرزدار و همه لشکری… سه دیگر چو گودرز کشواد بود که لشکر به رای وی آباد بود… چو شصت و سه از تخمهٔ گژدهم بزرگان و سالارشان گستهم ز خویشان میلاد بد صد سوار چو گرگین پیروزگر مایهدار ز تخم لواده چو هشتاد و پنج سواران رزم و نگهبان گنج… چو سی و سه مهتر ز تخم پشنگ که رویین بدی شاهشان روز جنگ… ز خویشان شیرو یه هفتاد مرد که بودند گردان روز نبرد… ز تخم گرازه صد و پنج گُرد نگهبان ایشان هم او را سپرد…
(فردوسی،9731:72/4-625)
فهرست دوم را طرحهای جغرافیایی تشکیل میدهد که در آن کوشش شده است نشان داده شود چه کشورهایی فرمانبر کیخسرو انگاشته میشدند و کدام سرداران در تلاش واپسین به رهبری شاه بسیاری از محققین، پهلوانان و شخصیتهای شاهنامه و ایلیاد را باهم برابرسازی کردهاند. مقایسهٔ گشتاسب و آگاممنون به عنوان سروران و پادشاهان سرزمینهای خود یا آشیل با اسفندیار با مادرانی دلسوز که از شرکت فرزندان در جنگ نگران و غمگینند و هر دو رویینتنند، یا پاریس و زال که واقعهٔ تولّد، رشد و ارتباط آنان با نیروهای فوق طبیعی بسیار به هم مانند است یا رستم و هکتور که بزرگ پهلوانان دوران خودند و یا حتّی مقایسهٔ رستم با آخیلوس، دلاورانی که شخصیتی مقدّس و نجاتبخش دارند؛ چنانکه درآوردگاههای هول، حریفان را بر زمین میکوبیند؛ چون انسانهایی رحم دل در هنگام دلتنگی، مویه میکنند و…
شرکت کرده و برای به محاصره درآوردن نیروهای افراسیاب بسیج شده و این کار را به مرحلهٔ اجرا درآوردهاند:
بزرگان هر کشوری با سپاه نهادند سر سوی درگاه شاه… گزین کرد زان لشکر نامدار سواران شمشیرزن سیهزار که باشند با او به قلب اندرون همه جنگ را دست شسته به خون به یک دست مر طوس را کرد جای منوشان خوزان فرخنده رای که بر کشور خوزیان بود شاه بسی نامداران زرین کلاه… وز او نیوتر آرش رزم زن به هر کار پیروز و لشکرشکن یکی آنک بر کشوری شاه بود گه رزم با بخت همراه بود دگر شاه کرمان که هنگام جنگ نکردی به دل یاد رای درنگ چو صیّاع فرزانه شاه یمن دگر شیردل ایرج پیلتن چو شمّاخ سوری شه سوریان کجا رزم را بود بسته میان…
(همان:488/5)
فهرستهایی که فردوسی در این دو مورد به دست میدهد به فهرست جنگاوران در سرود دوم ایلیاد بسیار نزدیک است. در حماسهٔ هومر نیز ارائهٔ فهرستها در حقیقت، بیان جغرافیای سیاسی مشروح یونان است که با چیرهدستی خاصی، برای منظورهای سیاسی از جمله، تثبیت مرزهای محلی، تنظیم شده است. او چگونگی سامانبخشی و ردهبندی شاهان و پهلوانان را با دقت بیان میکند.
«باری شما به من بگویید سران و سرداران قوم دانائه چه کسان بودند و چه نام داشتند؟ زیرا من اگر خود، ده زبان هم داشته باشم و یا بانگ آوازم چندان رسا باشد که هیچ چیز نتواند آن را درهم بشکند…نمیتوانم شمار چندین سپاه انبوه را بگویم، مگر آنکه الهههای آسمانی هنر…خود نام کسانی را که با یلیون آمده بودند ببرند. تا من آسمانی هنر…خود نام کسانی را که با یلیون آمده بودند ببرند. تا من از فرماندهان کشتیها و سرداران سخن برانم. نخست مردم بئوسی بودند که سرکردگانشان پنه لئوس و له ئیت و آرسزیلاس و پرتوئنور و کلونیوس نام داشتند…این جماعت با پنجاه کشتی فرا رسیده بودند و بر فراز هر کشتی صد و بیست جوان جنگجوی از مردم بئوسی بودند…مردم اورکومن، که شهرشان می نیاس نام دارد، و نیز مردم اسپلدون فرمانبردار اسکالاف، و یالمن بودن…سی کشتی…این جماعت را از راه دریا آورده بودند. سرکردهٔ مردم فوکیده، سدیوس و اپیسترف بودند…چهل کشتی سیاه را زیر فرمان داشتند و بدینگونه مردم فوکیده آمدند…مردم لوکرید زیر دست آژاکس تندرو پسر اوئیله بودند که قامت پسر تلامون را نداشت و قامت او از آن او بسیار کوتاهتر مینمود…چهل کشتی سیاه در زیر فرمان وی بود که مردم لوکرید در آنها بودند و سرزمینشان روبهروی سرزمین متبرّک اویئه بود…سپس قوم جنگجوی و سلحشور آبانت بودند…»(هومر،5731:201-001)
-موسیقی درمانی
بشر از ابتدای تاریخ، از موسیقی برای شفا استفاده میکرده است. کشور ایران نیز با تمدن و تاریخی سه هزار ساله، انواع موسیقی را در دل خود پنهان داشت. گاتاها و یشتها در اوستا به هنگام خواندن با لحنی موزون و آهنگین خوانده میشدند. در یونان قدیم نیز ارتباط نزدیکی بین موسیقی و شفا وجود داشت. این همبستگی به یکی از خدایان یونان به نام آپولو وابسته بود. آپولو هم خدای موسیقی بود و هم خدای طب به حساب میآمد.
در شاهنامه به دو مورد همانند در این زمینه برمیخوریم. رستم در خوان چهارم آنگاه که به چشمهٔ پر آب میرسد، خوانی گسترده و آماده از نان، کباب و شراب میبیند که در کناری از آن تنبوری قرار گرفته است. از باره، زین برمیگیرد و در آنجا فرود میآید و بعد از خوردن و نوشیدن، ساز مینوازد و سرود میخواند:
نشست از برِ چشمه فرخندهپی یکی جام زر دید پر کرده می ابا می یکی نیز تنبور یافت بیابان چنان خانهٔ سور یافت تهمتن مر آن را به بر درگرفت بزد رود و گفتارها برگرفت که آواره و بدنشان رستم است که از روز شادیش بهره غم است همه جای جنگ است میدان اوی بیابان و کوه است بستان اوی…
(فردوسی،9731:15/2-052)
اسفندیار نیز در خوان چهارم برای آنکه مرهمی بر دردهای درونی خویش بیابد، پس از آنکه سپاه را به برادرش-پشوتن-میسپارد، تنبوری طلب میکند و روانهٔ رزم با زن جادوگر میشود:
یکی ساخته نیز تنبور خواست همی رزم پیش آمدش سور خواست یکی بیشهای دید همچون بهشت تو گفتی سپهر اندرو لاله کِشت… فرود آمد از بارگی چون سزید ز بیشه لب چشمهای برگزید یکی جام زرّین به کف برنهاد چو دانست کز می دلش گشت شاد همان گاه تنبور را بر گرفت سراییدن و ناله از سر گرفت همی گفت بداختر اسفندیار که هرگز نبیند می و میگسار
(همان:1211/6)
در ایلیاد هومر نیز آخیلوس برای فرو نشاندن غم و درد درونی خویش به نواختن چنگ میپردازد. او که تمامی وجودش را به واسطهٔ از دست دادن معشوقه، غمی جانکاه همراه با خشم و غضبی سرکش فرا گرفته است، با نواختن موسیقی تلاش دارد مرهمی بر درد جانگزایش بنشاند تا شاید روزگار فراق را راحتتر بگذراند: «چون نزدیک سراپردهٔ فتیئوتس سرکردهٔ میرمیدونها رسیدند، این شاهزاده را دیدند که درد خویش را با آهنگ مردانهٔ چنگ خود فرو مینشاند. افسر وی زیبا و دارای آرایش بسیار و از سیم بود…با این چنگ درد خویش را فرو مینشاند و کارهای نمایان پهلوانان را میسرود.»(هومر،5731:892)
-عهد و پیمان در میان پهلوانان
برای پایان بخشیدن به ستیز میان سپاه ایران و توران، گودرز و پیران-سالاران دو سپاه-پیان میبندند که ده پهلوان از دو گروه به جنگ تنبهتن با یکدیگر بپردازند و سرانجام دو سپهسالار نیز باهم به نبرد برخیزند و پیثروزی هر گروه به منزلهٔ شکست سپاه مقابل باشد. در این جنگ تنبهتن تمام پهلوانان برگزیدهٔ توران به دست دلاوران ایران کشته میشوند و سرانجام نیز پیران و گودرز به میدان میآیند:
چنین کرد گودرز پیمان که من سران برگزینم از این انجمن… اگر سر همه سوی خنجر بریم به روزی بزادیم و روزی مُریم… سپهدار ترکان برآراست کار ز لشکر گزید آن زمان ده سوار… همانگه ز ایران سپه پهلوان بخواند آن زمان ده سوار جوان… ابا هر سواری ز ایران سپاه ز توران یکی شد ورا زرمخواه نهادند پس گیو را با گروی که همزور بودند و پرخاشجوی…
(فردوسی،9731:84/5-648)
در ادامه دو پهلوان خود به میدان جنگ میآیند:
از آن پس کمان برگرفتند و تیر دو سالار لشکر دو هشیار پیر بیفتادو پیران درآمد به زیر بغلتید زیرش سوار دلیر بدانست کآمد زمانه فراز وزان روز تیره نیابد جواز… بینداخت ژوپین به پیران رسید زره بر تنش سربهسر بردرید ز پشت اندر آمد به راه جگر بغرّید و آسیمه برگشت سر برآمدش خون جگر بر دهان روانش برآمد هم اندر زمان
(همان:75/5-558)
سپهسالار توران نیز به دست گودرز کشته میشود و براساس پیمان، شکست بهرهٔ تورانیان میگردد و آنان رو به سوی سرزمین خود مینهند. این پیمان تنها پیمانی است که در شاهنامه از او یاد شده است و یادآور پیمانی است که در سرود سوم ایلیاد، بین مردم تروا و آخائی بسته میشود که بر اثر آن، سران هر دو سپاه سوگند یاد نمودند که بین پاریس و منلاس جنگ تنبهتن صورت گیرد و شکست هریک از آن پهلوانان، به منزلهٔ شکست سپاه کشور او باشد، چون جنگ بر سر هلن درگرفته بود، به موجب پیمان، میبایست طرف فاتح او را تصاحب کند و مبلغی نیز به عنوان غرامت به وی پرداخته شود و بدینگونه جنگ خاتمه یابد.
«پاریس و منلاس دلاور که زوبینهای بلند برداشتهاند، در راه هلن نبرد خواهند کرد…اگر پاریس جان از منلاس بستاند باید که خداوندگار هلن و خزانههای وی باشد، و ما موجها را میشکافیم و به زادگاه خود باز میگردیم. اما اگر منلاس پاریس را هلاک کند باید که در همان دم مردم تروا هلن و داراییاش را به ما باز دهند و خراجی عادلانه به یونانیان بپردازند که یاد آن به دورترین بازماندگان ما برسد.»(هومر، 5731:33-231)
تقسیمبندی جهان
بخش کردن جهان به سه قسمت، از همانندیهای دیگری است که در این دو حماسه میتوان شاهد آن بود. فریدون بعد از نابودی ضحّاک بر تخت شهریاری تکیه میزند و به رسم کیان تاج و تخت بزرگی را زینت میبخشد و بعد از آنکه دختران شاه یمن را به همسری فرزندانش درمیآورد، جهان را بین پسران به سه بخش تقسیم میکند و هریک را فرمانروای قسمتی از زمین میگرداند. روم و خاور را به سلم، توران زمین را به تور و ایرانشهر را نیز به ایرج میبخشد و هریک از فرزندانش را با سپاهی به سوی سرزمین خود گسیل میدارد:
نهفته چو بیرون کشید از نهان به سه بخش کرد آفریدون جهان یکی روم و خاور دگر ترک و چین سیُم دشت گردان و ایرانزمین نخستین به سلم اندرون بنگرید همه روم و خاور مر او را سزید… دگر تور را داد تورانزمین ورا کرد سالار ترکان و چین… از ایشان چو نوبت به ایرج رسید مر او را پدر شاه ایران گزید… نشستند هر سه به آرام و شاد چنان مرزبانان فرّخ نژاد
(فردوسی،8731:3/1-27)
در سرود پانزدهم ایلیاد نیز تقسیمبندی جهان به سه قسمت در بین پسران کرونوس و ره-همسر او-انجام میگیرد و هریک از پسران صاحب و خدای هریک از بخشهای زمین و آسمان و اقیانوسها میگرداند.
«ما سه کرونوس و ره هستیم؛ زئوس، من (-پوزئیدون) و خدای دوزخ (-هادس). جهان را به سه کشور بخش کردند؛ هر یک از ما بخش خود را ستاند. چون آوند بزرگ پشک انداختن را جنباندند، پشک من این بود که همواره جایگزین اوقیانوس کفآلود باشد؛ هادس کشور تیرگیها را یافت؛ کشور زئوس آسمان پهناور شد. ما در خداوندگاری زمین باهم انبازیم…»(هومر، 5731:664)
نتیجه
در دو حماسهٔ بزرگ جهان، نه تنها میان شخصیتها و قهرمانان، شباهتهای بسیار دیده میشود، بلکه در برخی از آداب و رسوم به ویژه آداب جنگ نیز چنین همانندیهایی یافت میشود. این شباهتها را میتوان در سه گروه جای داد.
- با توجه به تأخّر زمانی شاهنامه نسبت به ایلیاد، میتوان نتیجه گرفت که این همانندیها میتواند حاصل الگوبرداری و تأثیرپذیری شاهنامه از اثر هومر باشد؛ اگرچه فردوسی اثری کاملا با رنگ و بوی ایرانی خلق کرده است؛ چنانکه نمیتوان تأثیر مستقیم این اقتباس را دریافت.
- برخی از این همانندیها، ریشه در ذات بشر داشته است. به عبارت دیگر نوع بشر به سبب داشتن نیازهای مشترک که بهطور ذاتی در وجود آنها نهاده شده است؛ رفتارهای مشابهی از خود نشان میدهند.
- از آنجا که درونمایهٔ هر دو داستان حماسی است، برخی از مشابهات به سبب ویژگی این ژانر و نوع ادبی است.
کتاب ماه ادبیات , اردیبهشت 1390 – شماره 163