بررسی تطبیقی «قفس» صادق چوبک و «تخممرغ» شروود اندرسون

در میان نویسندگان ناتورالیست ادبیات مدرن، صادق چوبک در «قفس» و شروود اندرسون در «تخممرغ» تصویری کوچک اما گویا از تاریکترین قسمتهای زمانهشان ارائه میکنند. این دو داستان کوتاه در توصیفهای زنده و دقیقی پرورانده میشوند که صادقانه به بازسازی حقیقت تلخ اطرافشان دست میزند. این حقیقت تیره و ناخوشایند تنها گریبانگیر گروه و طبقهٔ خاصی از مردم جامعه نیست. نه تنها زبان آثار، بلکه حقیقتی نیز که بدان اشاره میکنند بسیار به حقیقت زندگی مردم عامه نزدیک است. چوبک و اندرسون در پی ارائهٔ تمثیلی از جامعهٔ انسانی زمانهشان با آمیختن تار تراژدی با پود طنز به خلق بافتی بینظیر همت میگمارند که اگرچه بازتاب سیمای بیمار حقیقیست که گاه حقیقتا برای خوانندگانشان آزاردهنده میشود، اما طنزی عامیانه و بیپیرایه که زبان و چیدمان عناصر داستان را میسازد، آن را برای خوانندگانشان شیرین و دلنشین میکند.
«قفس» چوبک و «تخممرغ» اندرسون دو داستان کوتاه ناتورالیستی، که در ساختارهایی عامیانه و طنزآلود ساخته و پرورانده شدهاند، شباهتهای بسیاری با هم دارند. هدف عمدهٔ این مقاله بررسی مؤلفههای همسان این دو اثر است.
مقدمه
به دنبال دگرگونیهای وسیع و عظیمی که در قرن بیستم به وقوع پیوست، بسیاری از جنبههای زندگی انسان قرن بیستم نیز دستخوش تغییرات گستردهای شد. پا به عرصه نهادن اندیشمندانی چون داروین و فروید، که تفسیر و تبیینی متفاوت از انسان، خواهشها و نیازهایش ارائه دادند، پایههای محکمترین دستآویزهای بشر را، که اصالتا بر استدلالها و استنتاجهای علمی استوار بودند، به لرزه درآورد. جنگ جهانی اول (1918-1914) و به دنبال آن جنگ جهانی دوم (1945-1939)، نه تنها آخرین اعتقادات انسان را به مفاهیم اخلاقی چون «اخوت» و «مهرورزی» متزلزل کرد، بلکه توهمی از امید را هم که پیشرفتها و فناوریهای علمی، در گذشتهای نه چندان دور به انسان وعده داده بودند از میان برداشت (پاینده،1382:8-7).
دهههای آغازین قرن بیستم پذیرای آثار نویسندگانی شد که دیگر رئالیسم سنتی قرن نوزدهم را ابزار مناسبی برای بیان اندیشههایشان نمیدیدند. در این دوران بود که قلم نویسندگان ناتورالیستی چون شروود اندرسون و همتای ایرانیش صادق چوبک، چشم خوانندگانشان را بر منظری گشود که در دنیای واقعی به دنبال راه گریزی برای اجتناب از رویارویی با آن میگشتند. ناتورالیسم در اواخر سدهٔ نوزده، تا حد زیادی تحت تأثیر داروین، با گرایشی ضد رمانتیک و تکیه بر ثبت و ضبط حقایق با توصیفهای دقیق و علمی، به عنوان شکل افراطی رئالیسم، که به دور از هرگونه آرمانگرایی، انسان و رخداد وقایع پیرامونش را محصول محتوم عوامل جبری (نژاد، محیط و زمان) میدانست، مطرح شد(120:1993 و
Haghighi
). نویسندگان بیپروای ناتورالیسم، با ذهنی پاک از توهمات خوشبینانهٔ ایدهآلیستی، به انتخاب سیاهترین برشهای حقیقت اطرافشان دست زدند.
آنچه صادق چوبک در «قفس» و شروود اندرسون در «تخممرغ» به تصویر میکشند تصویری صادقانه از دنیایی بیرحم است که از زندگی در آن به تنگ آمدهاند. اما دنیای حقیقتا تیره و مخوف آثار این نویسندگان، اگرچه در آغاز خواننده را دلزده و مأیوس میکند، لحن روایی عامیانه و بیپیرایهشان که گاه با طنزی دلنشین همراه میشود، ماندگاری و محبوبیت این آثار را تضمین میکند.
متن اصلی
صادق چوبک تقریبا کمتر از سه دهه پس از فوت نویسندهٔ سرشناس امریکایی، شروود اندرسون (1941-1876)، تیرماه 1295 شمسی (1916) در بوشهر دیده به جهان گشود. چاپ اولین کتاب وی در سال 1324 با عنوان خیمه شببازی نام وی را در زمرهٔ معدود بزرگ نویسندگان عصر خویش ثبت کرد. در دوران بیمار و هراسآور حکومت رضاشاه، چوبک به تصویر زمانهمای در آثارش همت گماشت که همواره جاودانه و بیهمتاست. تمایل شدید وی به بیان وقایع زندگی روزمرهٔ مردم عادی و پافشاری بیش از اندازهٔ او بر رعایت ساختارهای رئالیستی، اغلب، آثار او را فراتر از رئالیسم پیش میبرد و او را در زمرهٔ نویسندگان ناتورالیستی چون اندرسون جای میدهد.
آوازهٔ شهرت فراگیر چوبک همگام با دوست و استادی وی، صادق هدایت (1330-1284)، در خفقان سیاسی پیش از انقلاب، هیاهوی چشمگیری در میان منتقدان و روشنفکران آن دوران به راه انداخت. «تم مرگ و نگاه تلخ به زشتیها و پلشتیهای زندگی در آثار چوبک، نشئت گرفته و رشد یافته» در فضایی تیره و غمزده است که به دنبال پیامدهای ناگوار شرایط بداقتصادی، اجتماعی و سیاسی به وجود آمده و بر محافل ادبی و روشنفکری آن زمان سایه انداخته بود (محمودی،1381:49). بنابراین، تصویر صادقانه و بیپروایی که این نویسنده در آثارش خلق کرد، چون آیینهای، بازتاب حقیقت تلخ جامعهای شد که سالها بود، سیمای آبلهروی و مجروح خویش را از یاد برده بود. در این دوران بود که بسیاری از آثار چوبک خوانده، بازخوانده، نقد و بررسی شد. اگرچه در سالهای اخیر، اغلب، رمانهای چوبک در بوتهٔ نقد به چالش کشیده شدهاند، اما نمیتوان گفت سراغ شاهکارهای این نویسندهٔ بزرگ را تنها باید در رمانهایش گرفت. مهارت اصلی چوبک، به واقع، در آثاری نمود پیدا میکند که گاه از چند صفحه گام فراتر نمینهند، اما حقیقتا بزرگ و استادانه خلق شدهاند.
در میان آثار کوتاه چوبک، «قفس» هٔ 581-579) داستانی منحصر به فرد است که کلماتش با دقت، رعایت ظرافت و از زاویهٔ دید «نقاشی» چیرهدست انتخاب و کنار هم چیده شدهاند. حقیقتا خوانندهای که این اثر را میخواند، «صحنهها و شخصیتها [یش] را خیلی دیر از یاد میبرد» (میرصادقی،1360:626). فضای سرد و تیرهٔ داستان، یادآور «تخممرغ» اندرسون است. این دو اثر ناتورالیستی ممکن است در نگاه اول و با نادیده گرفتن نکات حساسی که در نهایت ظرافت این دو اثر را به هم پیوند میدهند، تا حدی متفاوت به نظر برسند، اما بررسی دقیق ایماژها و ساختار کلی این دو اثر بیشک از شباهتهای بسیاری میانشان پرده برخواهد داشت.
«قفس» چوبک و «تخممرغ» اندرسون، از آن جهت که در ژانر و مکتبی مشابه نگاشته شدهاند، بسیار به هم شبیهاند. هر دو اثر، داستانی کوتاهند، «روایت منثور تخیلی کوتاهی با موضوعی موجز»(رضایی، 1382:307) که با در نظر گرفتن تعهد نویسندگانشان به پایبندی به سنت ناتورالیسم، میتوانند برشی صادقانه از قسمتهای تاریک زمانهشان محسوب شوند.
«قفس» چوبک اگرچه اثریست با تمام مؤلفهها و ساختارهای یک داستان کوتاه، اما چوبک چنان اجزای اثر را به هم پیوند میدهد که آن را فراتر از آنچه در نگاه اول به نظر میرسد، مطرح میکند. مکان رخدادهای داستان قفسی است «لبجو»، کنار گودالی پر از خون دلمه شدهٔ یخبسته که پر مرغ و شلغم گندیده و ته سیگار و کله و پاهای بریدهٔ مرغ و پهن اسب توش افتاده است. اغلب، آثار چوبک بازتاب زمان و مکان خاصی هستند. اکثر آنها در جنوب اتفاق میافتند که ارتباطی تنگاتنگ با تجربههای شخصی وی دارند، اما در این داستان چوبک پای از حیطهٔ تجربههای شخصی فراتر مینهد و با محدود نکردن زمان و مکان واقعهٔ اثر به آن ارزشی جهانی میبخشد. اولین سطر داستان با کلمهٔ «قفس» آغاز میشود:
قفسی پراز مرغ و خروسهای خصی و لاری و رسمی و کلهماری و زیرهای و گل باقلایی و شیربرنجی و کاکلی و دم کل و پاکوتاه و جوجههای لندوک مافنگی کنار پیادهرو، لب جوی یخبستهای گذاشته بود. توی جو تفالهٔ چای و خون دلمه شده و انار آبلمبو و پوست پرتقال و برگهای خشک و زرد و زبیلهای دیگر قاتی یخبسته شده بود. (ص 579)
چوبک در توصیف قفس، که مکان رخدادهای اصلی و نمادین اثر است، بسان نقاشی زبردست و دقیق به تصویر کوچکترین و گاه کماهمیتترین جزئیات، بر بوم ذهن خواننده دست میزند. در به تصویر کشیدن ایماژها و وقایع، نگاه دقیق چوبک پا از حیطهٔ رئالیسم بیرون مینهد و انگشت روی ناخوشایندترین و کریهترین تکه پارههای حقیقت میگذارد. «توی جو» میان [تفالههای چای و خون دلمه شده] سرک میکشد. هر چند، در کنار توصیفات دقیق از مکان و چگونگی رخداد وقای، چوبک، چنانکه در بیشتر آثار ناتورالیستی نیز مشهود است، به طور جدی به مطالعهٔ «روانشناسی شخصیتها» نمیپردازد. انگیزهٔ شخصیتها به وضوح در «مرحله حیوانی» باقی میماند و بیشتر شخصیتها دست به عمل آگاهانه نمیزنند. ارادهشان تابع غرایز و فعل و انفعالات غدد جسمانی و نیز عوامل و نیروهای اجتماعی (محیط) است (بینیاز،1383: 146). چوبک در «قفس»، به پردازش شخصیتهایی دست میزند که بیتلاش و امید، سرنوشت فلاکتبارشان را قبول و باور کردهاند. از میان شخصیتهای «قفس»، زارمحمدی به پا نخواهد خاست تا علم قیام در مقابل ظلم و جور به دست گیرد. «مرغ و خروسهای خصی و لاری و رسمی و کلهماری و…» قفس چوبک، هر چند «چشم به راه»، نه در انتظار تغییری به سر میبرند و نه خوددست به ایجاد تغییری میزنند. در دنیای سست و وارفتهشان تنها به گاهی نکزدن و برچیدن «پوست ارزنی» از گنداب قفس دل خوشند.
قفسی که دنیای ساکن و «کهن» مرغها و خروسهای اسیرش را میسازد، نه تنها از این اسیران درمانده توان مقاومت و قیام را گرفته، بلکه اندک نیرویی برای آه کشیدن، افسوس خوردن و گلایه نیز برایشان باقی نگذاشته است. ساختار داستان در توصیفهای ناتورالیستی ساخته و پرداخته میشود. آنچه مهم است به تصویر کشیدن واقعیت واقعه است، نه گوش سپردن به درد دلهای عوامل درگیر داستان. حقیقت دلخراش داستان از زاویه دید دانای کل روایت میشود. در این میان چوبک در پی ارائهٔ راه حلی برنمیآید، سانتی مانتالیسم را وارد ساختار متن نمیکند یا به عبارتی، به عجز و لابه در مقابل خواننده تن درنمیدهد. تنها تعهدی که بر دوش خویش احساس میکند، گذاشتن تصویر دنیایی بیرحم در مقابل چشمان از تعجب واماندهٔ خواننده است. او برای ملموس کردن این تصویر به بازیهای هنرمندانهٔ زبانی دست میزند. برای هر چه واقعیتر بیان کردن زندگی مردم عادی، زبان اثرش را براساس تقلیدی دقیق از زبان عامه بازسازی میکند و در واقع همان شیوهای را پیش میگیرد که اساس آثار جمالزاده است (قانونپرور،1380:197). چوبک در انتخاب کلمات از زبان عامه و خلق تصاویر بسیار استادانه عمل میکند. وی، که اغلب از او با عنوان یکی از «پیشگامان شکستن سنت ادبیات مؤدب» یاد میشود، با انتخاب تلخترین و گزندهترین واژهها به ترسیم تصویری ناخوشایند همت میگمارد که گاه حقیقتا برای خواننده آزاردهنده میشود (محمودی،1382:45). او از قفسی میگوید که با «فضلهٔ مرغ و خروسها فروش شده» و «لب جو» ییست که «پر مرغ و شلغم گندیده و ته سیگار و کله و پاهای بریدهٔ مرغ و پهن اسب توش افتاده است». در بازگویی پریشانی زندگی «آلوده و چرک» اطرافش با لغاتی طرد شده، خود اینگونه میگوید:
به درک که خواننده دلش بهم بخوره. کتابو بیندازه دور. اینا وجود دارن و نفس میکشن و زندگیشون همینه که میبینی و خودتم توشون هسی و باید همینجور که هس نشونشون بدی و زبون خودشون تو دهنشون بزاری و هر کلمه و لغتی که به کارشون میخورده به کار بزنی و با ترازو خودشون وزنشون بکنی. (عابدینی،1368:8-47)
آثار شروود اندرسون که در خانوادهای فقیر در اوهایو متولد شده، و به سبب فقر خانوادهاش و فضای سنگین اقتصادی آن دوران بار مصائب طاقتفرسایی را به دوش کشیده است، نیز در چنین ساختارهای ناتورالیستی پرورانده میشود (گلشیری،1368:203). آثار وی نیز مانند آثار چوبک، چنان آینهای زنگارشسته، سیمای هولناکی از حقیقت را به خواننده مینمایانند که، آگاهانه یا ناآگاهانه، در زندگی واقعی از رویارویی با آن اجتناب میکند. «تخممرغ» که عنوانش برگرفته از «پیروزی تخممرغ 5» اثر موفق دیگری از اندرسون است، نمونهٔ برجستهٔ این ادعاست. این داستان هر چند کوتاه، مورد توجه بسیاری از ناقدان نامی زمان خویش قرار گرفته است. جیمز اشویل 6 آن را «یکی از بزرگترین آثار اندرسون و یکی از برجستهترین داستانهای ادبیات امریکا» میخواند. ایروینگ هاو 7 قاطعانه میگوید «بین داستانهای کوتاه اندرسون،» تخممرغ «شایسته ترین اثریست که میتواند در میان بزرگترین داستانهای جهان جای گیرد» (133:2003،
Bloom
).
«داستان» تخممرغ دربارهٔ ناکامیهای یکی از شخصیتهای آوارهٔ اندرسون است، دربارهٔ حوادث دلخراشی است که برای شخصیتی اتفاق میافتد که اگرچه سعی میکند طبق معیارهای تعریف شدهٔ جامعه موفق باشد اما با این همه زندگیاش، چیزی جز صحنهٔ شکستها و ناکامیهای پیدرپی نیست. اندرسون شخصیتهای داستانش را از میان افرادی محروم و درگیر مشکلات و سختیهای زندگی انتخاب میکند(17:2004،
O’Conner
). پیرنگ اصلی داستان در جریان رخداد حوادثی شکل میگیرد که برای زن و شوهری ساکن اوهایو اتفاق میافتد. زن و مرد که تا انتهای داستان بینام و نشان میمانند، سختیهای طاقتفرسایی را در طول راه انداختن مرغداریای در ده وجب زمین سنگلاخی بایری در جادهٔ گریگز 8، هشت مایلی شهر بیدول 9 ممتحمل میشوند. این زن و مرد بینام که نمایندهٔ مردم زمان خویشند، پس از تلاش فراوان، در تجارتشان شکست میخورند. سپس زن و شوهر به همراه فرزندشان مکان جدیدی در بیدول اجاره میکنند و در آنجا به چرخاندن رستوایی مشغول میشوند. اما در این تلاششان نیز ناکام میمانند. حکایت تلاشهای بیثمر این خانوادهٔ درمانده و”آوارده”از زبان فرزندشان نقل میشود.
روایت «تخممرغ»، برخلاف «قفس» از زاویهٔ دید اول شخص است. راوی «تخممرغ» اگرچه غرابتی نزدیک با شخصیتهایی دارد که زندگیشان را روایت میکند و خود نیز از آنچه آنها رنج بردهاند رنج برده است، لیکن در روایت حکایت همواره به حفظ «فاصله» تعریف شدهای میپردازد. حتی در روایت از شخصیتهایی که پدر و مادرش هستند گاه از الفاظی چون «آنها»، «آن دو نفر»، «زن» و…استفاده میکند (ص 128). در هر دو اثر، اگرچه زاویهٔ دید متمایزی را به کار میگیرند، اثری از رد پای نویسندهٔ آثار دیده نمیشود، بلکه راوی با حفظ «فاصله» ای نه چندان زیاد به شرح رخدادها میپردازد و وارد ذهن شخصیتهای داستان نمیشود، بلکه تنها گزارشگر وقایعیست که «ناظر بیطرف» آنهاست(3-122:2009,
Mearch-Russell
). همچنین مانند چوبک در «قفس»، اندرسون، در شرح رخدادها، «در ادامهٔ سنت تواین تلاش میکند که از زبان محاورهٔ مردم آمریکا برای ایجاد یک زبان داستاننویسی آمریکایی و جدا از سنت بریتانیایی استفاده کند»(اولیایینیا،1386:170).
تصاویری که این دو اثر از دو زاویهٔ دید متفاوت در مقابل چشم خوانندگانشان میگذارند، همخوانی غریبی با هم دارند. اندرسون در نگارش داستان یک گام از چوبک عقبتر میگذارد و دایرهٔ دیدش را نسبت به وی گستردهتر میکند. آنجا که چوبک به قفس مرغ و خروسهای کنار جوی خیره مانده و جز «دستی سیاهسوخته و رگ درآمده و چرکین و شوم و پینه بستهٔ مردی که پیامآور مرگشان است، چیز دیگری نمیبیند، اندرسون به دنبال دست از قفس بیرون میرود و پای در خانهٔ مرد صاحب دست «چرکین» میگذارد. بنابراین آنچه چوبک در «قفس» به تصویر میکشد، در واقع برشی از تصویر جامعتریست که «تخممرغ» ترسیم میکند. تفاوت زاویهٔ روایت این دو اثر، تنها بیانگر دیدگاهها و سلیقههای متفاوت نویسندگانشان در به تصویر کشیدن یک حقیقت است و این دو اثر را در دو قطب متضاد قرار نمیدهد.
راوی «تخممرغ» که گاه خاطرهٔ هکلبری فین مارک تواین (گلشیری، 1368:206) را در ذهن زنده میکند، معصومانه روایتگر داستانی تراژیک است، خاطرهٔ آزاردهندهای که خواننده را به فکر وامیدارد. راوی داستان در نقل حکایت رخدادها با مطرح کردن حقایقی ساده به استنتاجهای فلسفی دست میزند و در این میان، زیرکانه، تلخی روایت را با طنزی دلنشین درهم میآمیزد.
«هر چه بود از همان آغاز بدبختی بود و اگر من امروز مأیوس و غمگین به تاریکترین نقطههای زندگی نگاه میکنم، به این خاطر است که شادترین روزهای کودکیام را در یک مرغداری سپری کردهام… تعدادی مرغ و هرازگاهی خروسی، که قرار بود در خدمت اهداف عجیب خداوند باشد، برای ادامهٔ زندگی مبارزه میکردند. مرغها تخم میگذاشتند و از تخمهایشان جوجههایی بیرون میآمدند و این چرخهٔ هولناک کامل میشد. آنچه در جریان بود به طرز باورنکردنیای پیچیده بود. اینگونه است که گمان میکنم مرغداریها جای خوبی برای ساختن فلاسفهاند.» (ص 3)
لبخندی که راوی داستان بر لب خوانندهاش مینشاند، لبخندی تلخ و سست است. بذلهگوییهای راوی داستان را نه تنها، چنانکه در مثال بالا آمده، در انتخاب کلمات و توصیف حوادث داستان، بلکه در پردازش شخصیتها نیز میتوان جست. راوی، پدرش را «مرد چهل و پنج سالهٔ سر تاسی» معرفی میکند که «کمی چاق» است. تصویری که راوی از پدرش در ذهن خواننده نقش میزند با توجه به ایماژ تخممرغ که پیشتر در متن آمده، خواننده را با چهرهٔ مردی روبرو میکند که شبیه به تخم مرغ است. خلق چنین ایماژی اگرچه خواننده را یک آن به خنده میاندازد اما در پی حوادث دلخراشی که برای این شخصیت اتفاق میافتد، وی را تا مرز گریستن نیز پیش میبرد.
لحن روایی «قفس» نیز، اگرچه به ترسیم تصویری هولناک از حقیقت دست میزند، از طنزی دلنشین و بیپیرایه برخوردار است.
هماندم خروس سرخروی پرزرقوبرقی نوک خود را در فضلهها شیار کرد و سپس آن را بلند کرد و بر کاکل شقورق مرغ ریزهٔ پا کوتاهی کوفت. در دم مرغک خوابید و خروس به چابکی سوارش شد. مرغ توسری خورده و زبون تو فضلهها خوابید و پا شد. خودش را تکان داد و پروبالش را پف و پره کرد و سپس برای خودش چرید. بعد تو لک رفت. کمی ایستاد، دوباره سرگرم چرا شد. (581)
اندکی پس از «مالیده» شدن «کاردی تیز و کهن بر گلوی جوجهٔ ریقونهای» بیرون قفس، چوبک حکایت مرغ و خروسهایی را روایت میکند که دیگر چشم از «جهش خون همقفسشان» برداشتهاند و به کار خویش مشغولند. وی توصیف بیتفاوتی این مرغ و خروسها را در قالب کلماتی عامیانه گنجانده و خواننده را از اینهمه بیتفاوتی ابلهانه به خنده میاندازد. چوبک نه تنها از کلماتی عامیانه چون «جوجههای لندوک مافنگی» یا «جوجهٔ ریقونهای» و…استفاده میکند، بلکه توصیفها نیز گاه بسیار طنزآلود میشوند. او مرغ و خروسهایی را توصیف میکند که «پس از توسری» خوردن [سرشان را پایین میآورند و زیر پروبال و لاپای هم قایم] میشوند و [خواه ناخواه نوکشان تو فضلههای ته کف قفس میخورد. «طنزی که پیکرهٔ» قفس «را میسازد، همانند طنزی که در» تخممرغ «دیده میشود، لبخندی اندوهبار و سست بر لب خوانندهاش مینشاند.»]
در کنار بیتفاوتی مرغ و خروسها به سرنوشت همقفسهایشان، تنهایی رنجآوری نیز در قفس حکمفرماست. یکی از تمهای اصلی و معمول آثار چوبک تم تنهاییست که البته آن را، نه تنها در «قفس» و «تخممرغ»، بلکه در اکثر داستانهای مدرن میتوان سراغ گرفت. در «قفس» مرغ و خروسها در فضای تنگ قفس در هم میلولند و به اجبار کنار هم نگاه داشته شدهاند اما باز هم تنهایند و حتی سنگ صبوری نیز چون آسد ملوچ ندارند تا تنهاییشان را با آن پر کنند.
پردازش شخصیتها در قالب مرغ و خروسهای زبانبستهای که حتی نمیتوانند درد دلی با خوانندهشان کنند، به تنهایی کشندهشان دامن میزند. نه تنها تنهایی، بلکه بیتفاوتی، رنج و درد و سرنوشت هولناکی که انتظار مرغ و خروسهای «قفس» را میکشد، دامنگیر شخصیتهای انسانگونهٔ «تخممرغ» نیز هست. در هر دو اثر ایماژ پرنده، که مکرر در متون به چشم میخورد، پای از قاب یک ایماژ فراتر مینهد و به عنوان نمادی مطرح میشود. چوبک، در «قفس»، در روایت حکایت رنج و سختیهای طاقتفرسای زندگی مرغ و خروسهای اسیر قفس، معنای اثر را فراتر از قاب یا صورت ظاهری آن مطرح میکند. تصویری که چوبک در «قفس» خلق میکند، بهترین تمثیل از جامعهٔ رنج کشیدهٔ انسانی زمانهٔ خویش است. «دست رگ درآمدهای چرکین» با «کاردی تیز و کهن»، که مرغ و خروسهایی که از گرسنگی، سرما و بیماری جان سالم به دربردهاند را به سوی مرگ و نیستی هدایت میکند، کهنالگوی مرگ یا نماد تقدیریست که خواسته و نخواسته گریبانگیر عوامل درگیر داستان است.
چوبک تصویر جامعهٔ زمانهٔ خویش را در قالب تمثیلی گویا میپروراند و اندرسون با گذاشتن تصویری که چوبک در «قفس» خلق میکند، در کنار انسانهایی که اگرچه این مرغ و خروسهای بیچاره را رنج میدهند اما خودشان هم در رنج و دردی مشابهاند، سعی در هر چه ملموستر کردن این تمثیل مینماید. راوی «تخممرغ»، با نقل حکایت سختیهای زندگی پدرش داستان را آغاز میکند. پدرش در سی و پنج سالگی با خانم معلمی ازدواج میکند که، خواسته یا ناخواسته، باعث به وجود آمدن مشکلات زیادی در زندگی خود، همسر و فرزندش میشود. او، پدر راوی را با رویای زندگی بهتر که رویای بسیاری از امریکاییهای آن تحت است آشنا میکند و بعدها این رویا تمام زندگیشان را تحت تأثیر قرار میدهد. پدر راوی برای رسیدن به رؤیایش تن به تحمل دشواریهای طاقتفرسایی میدهد. او مرغداری باز میکند. اما به جای سود، تجارتش با خسارت فراوانی همراه میشود. بعد برای جبران خسارت، رستورانی باز میکند که آن هم با شکست و ناکامی روبرو میشود.
در حین روایت زندگی سخت پدرش، راوی زیرکانه به نقل حکایت رنج مرغ و خروسها و «سرنوشت تراژیک جوجهها» ی مرغداری پدرش میپردازد. مانند پدر راوی، مرغ و خروسها نیز از ابتدا تا انتهای داستان در رنج و عذابند. در مرغداری، مرغ و خروسها اساس تجارتند و راوی آنها در «چرخهٔ هولناکی» به تصویر میکشد که بسیار شبیه به چرخهٔ حیات انسانهاست. او در نقل «سرنوشت تراژیک جوجهها»، از مرغ و خروسهایی سخن به میان میآورد که در به وجود آمدن تخم مرغهایی دست دارند که از درونشان جوجههایی متولد میشوند که بعد از چند هفته اگر بر اثر بیماری، گرسنگی و سرما از بین نرفتند، چندی بعد باید روانهٔ کشتارگاه شوند.
حضور مرغ و خروسها تنها در قسمت آغازین داستان، زمانی که راوی پدر و مادرش درگیر تجارت مرغداریاند، ملموس نیست. در رستوران نیز گاه گوشت یا تخمشان برای مشتریان سرو میشود یا اینکه بعد از پیشنهاد پدر راوی مبنی بر سرگرم کردن مشتریان، تخمهایشان در تردستیهای حساب نشدهاش از بین میروند. هر دو اثر در آغاز با تأکید بر ایماژ مرغ و خروسهای درمانده آغاز میشوند، لیکن هر دو با تصویری هولناک از شکسته شدن و نابود شدن تخممرغی خاتمه مییابند.
…جوکین 10 با بیاعتنایی به طرف در میرفت، که پدر ناامیدانه آخرین تلاشش را برای رد کردن تخممرغ از سر بطری کرد تا بلکه بتواند اسم و رسمی در سرگرم کردن مشتریهایی که به رستورانش میآمدند، به هم بزند. تخممرغ را فشار داد. سعی کرد سختتر تلاش کند. بدوبیراه میگفت و عرق از جبینش راه افتاده بود. ناگهان تخممرغ زیر دستش شکست. همینکه محتویات تخم مرغ شکسته روی پیراهن پدر پاشید، جوکین که دم در ایستاده بود، برگشت و غرق خنده شد. (15)
داستان گامبهگام تلختر و تلختر میشود تا اینکه در ترسیم تصویری از تلاش ناامیدانهٔ پدر راوی، از هم پاشیدن تخممرغی که میتوانست نوید زایش و تولد موجودی زنده باشد و سر آخر خندهٔ تمسخرآمیز جو کین به اوج تراژیک خود میرسد. اما همانگونه که پدر راوی میگوید، «مردم دوست دارند چیزهای عجیب و جالب ببینند» راوی، همچنان در روایت داستان، تار تراژدی را با پود طنز درهم میتند. حتی میتوان گفت مانند پدرش که سعی در سرگرم کردن مشتریان با انجام تردستی با تخممرغها بیچاره دارد، او نیز برای سرگرم کردن خوانندهاش به انجام تردستیهای جالبی، البته، در حیطهٔ زبان اثر دست میزند(
Savin,
457:2002).
تصویر دلخراش تخممرغ شکسته در سطرهای پایانی «قفس» نیز به چشم میخورد:
قدقد و شیون مرغی بلند شد. مدتی دور خودش گشت، سپس شتابزده میان قفس چندک زد و بیم خورده تخم دلمهٔ بیپوست خونینی تو منجلاب قفس ول داد. در دم دست سیاهسوختۀرگ درآمدهٔ چرکین شوم پینه بستهای هوای درون قفس را درید و تخم را از توی آن گندزار ربود و همان دم در بیرون قفس دهانی چون گور باز شد و آن را بلعید. (581)
در هر دو اثر، داستان با روایت زندگی دشوار مرغ و خروسها آغاز میشود، اما نهایتا پس از توصیف زندگی مشقتبار «جوجههای لندوک مافنگی»، به سرنوشت تراژیک تخممرغهای بیگناه میرسد. نقشمایهٔ تخممرغ شکسته یا همان سرانجام تلخی که در هر دو اثر انتظار تخم مرغهای نگونبخت را میکشد، بیانگر نگاه بدبینانهٔ هر دو نویسنده به آینده و سرانجام بیانجام نسل آتیست. نهایتا هر دو اثر با پایانی تلخ و تراژیک خاتمه مییابند؛ پایانی که در آن قربانیان، بیگناهترین و معصومترین شخصیتهای داستانند.
نتیجهگیری
گسترش دامنهٔ علم مخرب و وقوع جنگهای جهانی اول و دوم از نویسندگان نسبتا خوشبین و رئالیست قرن نوزدهم، ناتورالیستهایی بدبین و تلخکام ساخت. اندرسون در «تخممرغ» و چوبک در «قفس» از زاویه دیدی ناتورالیستی، سرخورده از تلخی حقیقت اطرافشان و مأیوس از امید بستن به امکان وقوع هرگونه تغییری در جهت بهبود شرایط آن دوران، با لغات و ساختارهایی عامیانه و طنزآلود، در بیانی تمثیلگونه، به ترسیم جامعهٔ بیمار زمانهٔ خویش پرداختند. دلیل اینکه چوبک به خلق چنین تصویر منزجرکنندهای در «قفس» دست میزند و با نگاهی تا این حد بدبینانه به آینده مینگرد، نتیجهٔ زندگی این نویسنده در فضای آلودهٔ حکومت استبدادی رضاخانی است.
کتاب ماه ادبیات , فروردین 1391 – شماره 174