چارلی کافمن
داخلی. اتاق دلگیر. روز
اتاق لخت و غبار گرفته است. پنکه سقفی روشن است. ساعت دیواری تیک تاک میکند. کریگ، سی ساله و کوچکاندام، پشت میزی تاشو نشسته است. روی میز فقط یک کتاب هست. کریگ آن را برمیدارد و به جلدش نگاه میکند. عنوان کتاب هست: «نشستن». کریگ کتاب را باز میکند. در آن این کلمه نوشته شده است: «نشستن….» پشت رهم و صفحه به صفحه. کریگ کتاب را میبندد. میخواهد بلند شود که فکر دیگری به ذهنش میرسد و آهی میکشد. دوباره به کتاب نگاه میکند. حالا عنوان کتاب هست: «مردن». آن را باز میکند. «مردن مردن مردن….» خروسی میخواند.
قطع به: داخلی. اتاق خواب کریگ و لوته. صبح
کریگ از خواب میپرد. خروسی روی سینهٔ کریگ نشسته و میخواند. لوته (او هم سی ساله است(وسط لباس پوشیدن و آماده شدن برای رفتن سر کار با عجله جلو میآید و خروس را از روی سینهٔ کریگ برمیدارد.
لوته: ببخشین، عزیزم. نمیدونستم ارین هیچ از قفسش اومده بیرون. صبح به خیر.
لوته خم میشود و پیشانی کریگ را میبوسد.
کریگ: صبح بهخیر.
لوته: باید بدونم. اول وقت یه پارتی کرم میارن.
کریگ: خوش بگذره.
لوته: کریگ، ببین، عزیزرم، من خیلی فکر کردم…شاید اگه کاری گیر بیاری و مشغول بشی، حالت بهتر بشه.
کریگ: قبلا این حرفارو زدیم. این روزا با این وضعیت اقتصادی داغون عروسک گردون به درد هیچ کسی نمیخوره.
لوته: خب، پس یه کار دیگه تا وقتی که این کار نمایش عروسکی یه تکونی بخوره.
کریگ (به تلخی): مانتینی بزرگ کار موقت لازم نداره.
لوته (آه میکشد): کریگ، همه که درک مانتینی نمیشن. (مکث) خب، کرمها منتظرن. یه لطفی به من میکنی؟
کریگ: چی؟
لوته: به الایجا یه سری میزنی؟ به نظرم امروز یه خرده ناخوشه.
کریگ: الایجا کدوم بود؟
لوته: میمونه.
کریگ: باشه.
قطع به: داخلی. گاراژخانهٔ کریگ و لوته. صبح
شتر با بارش گم میشود. از بلندگوهایی ارزانقیمت موسیقی ویوالدی با صدای بلند پخش میشود. یک صحنهٔ کوچک خیمهشببازی در عقب گاراژ قرار دارد. صحنه روشن است و روی آن عروسکی بسیار شبیه کریگ ایستاده است. کریگ عروسک عقب و جلو میرود و دستهایش را با ظرافتی غریب تکان میدهد. کریگ را در بالا و پشت صحنه میبینیم. او عروسک را به حرکت درمیآورد. انگشتهایش با سرعت و خشونت تکان میخورند. عروسک شروع میکند به رقصیدن، بالهای ظریف و زیبا. پس از مدت کوتاهی عروسک شروع میکند به جهیدن در هوا، حرکاتی که برای عروسکهای خیمهشببازی غیرممکن است. بر پیشانی کریگ واقعی عرق مینشیند. انگشتانش به سرعت برق حرکت میکنند. حرکات عروسک تندتر و تندتر میشود. عرق بر پیشانی عروسک هم ظاهر میشود. میبینیم که عرق از دستگاه مخصوصی که کریگ کنترلش میکند بیرون میآید. کریگ عروسک کف صحنه دراز میشود. دستهایش را بر صورتش میگذارد و گریه میکند. کریگ عروسک را آویزان میکند و به جلو صحنه میآید. نفسنفس میزند. موسیقی را قطع میکند، نوشیدنیاش را برمیدارد و جرعهای مینوشد.
قطع به: داخلی. اتاق نشیمن خانهٔ کریگ و لوته. روز
اتاق پر است از حیواناتی که بعضیشان در قفساند و بعضی دیگر آزاد: مار، مارمولک، پرنده، سگ، گربه، و غیره. کریگ روی کاناپه مینشیند و آگهیهای استخدام را نگاه میکند، تلویزیون در پس زمینه روشن است. الایجای میمون کنار کریگ مینشیند، شکمش را میگیرد و آرام ناله میکند. در تلویزیون، درک مانیتین بر فراز یک برج با عروسکی ۰۶ فوتی کار میکند. جمعیت مبهوت کالر اوست.
مجری تلویزیون: جمیعت به هیجان آمده. درک مانتینی، بزرگترین عروسکگردان تاریخ، با عروسک ۰۶ فوتی امیلی دیکینسون و با کارگردانی چارلز نلسون رایلی بیرقیب نمایش «زیبای امهرست» را اجرا میکند.
چارلز نلسون رایلی در یک بالون بر صفحه ظاهر میشود. چارلز نسلون رایلی: زیباست، زیباست! نیونگ- نیونگ.
کریگ: دلقک حرومزاده.
کریگ تلویزیون را خاموش میکند. چشمش به آگهی استخدام یک عروسکگردان زن برای آموزش در ی مدرسهٔ دخترانه میافتد. کریگ متفکرانه چانهاش را میمالد و بعد با عزمی راسخ بلند میشود.
موسیقی حاکی از پیروزی.
قطع به: داخلی. اتاق خواب کریگ و لوته. روز
کریگ در کمد لوته به دنبال لباس مناسب میگردد.
قطع به: داخلی. حمام کریگ و لوته. روز
کریگ به بدنش موم میزند و صورتش را میتراشد.
قطع به: داخلی. اتاق خواب کریگ و لوته. روز
کریگ در حال تلفنی حرف زدن ناخنهایش را لاک میزند. از کشوی لوته جوراب بلند و لباس برمیدارد. بعد موی مصنوعی روی سر مانکن روی میز آرایش لوته را برمیدارد.
قطع به: داخلی. اتاق نشیمن کریگ و لوته. روز
کریگ پشت چرخ خیاطی در حال دوختن بالشتکهایی است که باید در نمایش از آنها استفاده کند.
قطع به: داخلی. حمامکریگ و لوته. روز
کریگ جلو آینهٔ حمام آرایش میکند.
قطع به: داخلی. حمام کریگ و لوته. روز
کریگ که حالا خیلی شبیه زنها شده خود را در آینهٔ قدی برانداز میکند و راضی به نظر میرسد.
قطع به: خارجی. خیابان. روز
کریگ با آن لباس زنانه تاکس صدا میکند. مردها برمیگردند و به او پوزخند میزنند.
قطع به: داخلی. دفتر مدیره. روز
کریگ و مدیر مدرسه چای میخورند و گپ میزنند. کریگ شاداب و جذاب به نظر میرسد. مدیر مدرسه با حالتی حاکی از رضایت لبخند میزند و سرش را به تأیید تکان میدهد.
قطع به: داخلی. کلاسی درس. روز
کریگ در کلاسی پر از دختران اونیفرمپوش درس میدهد. روی تخته اشکالی پیچیده از چند عروسک میکشد. دخترها همه مجذوب درس شدهاند، جز دختری در عقب کلاس که در حال بازی کردن با چاقویی ضامندار، با ناراحتی کریگ را نگاه میکند.
قطع به: داخلی. سالن تئاتر. روز
کریگ دستهای دخترک را که سعی میکند عروسکی را به حرکت دراورد هدایت میکند. دختر سر بلند میکند و به کریگ نگاهی میاندازد. چهرهاش باز میشود و لبخند میزند. کریگ لبخندش را جواب میدهد.
قطع به: خارجی حیاط مدرسه. روز
دخترها کریگ را روی شانههایشان میبرند. همه خوشحالاند.
قطع به: خارجی. جادهٔ بیرون شهر. روز
کریگ در مسابقهٔ دوچرخهسواری از دخترها جلو میزند. همه میخندند و جیغ میزنند. یکی از دخترها متوجه میشود که کریگ سوار دوچرخهٔ مردانه است. موسیقی قطع میشود.
قطع به: داخلی. سلول زندان. شب
کریگ با چند مرد دیگر در سلول نشسته است. هنوز لباس زنانه به تن دارد، اما موی مصنوعی را روی زانوش گذاشته و آریشش به هم ریخته است. لوته با یک پلیس از راه میرسد. در باز میشود و کریگ و لوته و پلیس در راهرو به راه میافتند.
قطع به: داخلی. اتومبیل. شب
لوته رانندگی میکند. کریگ از پنجره به بیرون نگاه میکند. هر دو ساکتاند.
لوته (بالاخره به حرف میآید): تاریخ دادگاهو تعیین کردن؟
کریگ: یازده مه.
باز ساکت میشوند.
لوته: چرا این کارو کردی، کریگ؟
کریگ: من عروسکگردونم.
در سکوت به راهشان ادامه میدهند.
قطع به: داخلی. اتاق نشیمن کرگی و لوته. صبح
کریگ با رب دوشامبر روی کاناپه نشسته و آگهیهای استخدام را نگاه میکند. چشمش به آگهی شرکتی میافتد به نام «ومنی-تیرز» که «یک عروسکگردان زن آمریکایی سیاهپوست جداییطلب برای یکی از بخشهای شرکت» میخواهد. کریگ متفکرانه چانهاش را میمالد و بعد با عزمی راسخ بلند میشود.
موسیقی آغاز میشود: مثل قبل.
قطع به: داخلی. حمام کریگ و لوته. صبح
کریگ کرمی تیره به صورتش میمالد.
قطع به: داخلی. اتاق خواب کریگ و لوته. صبح
کریگ از روی سر مانکن روی میز آرایش لوته موی مصنوعی فرفری را برمیدارد.
قطع به: خارجی. خیابان. صبح
کریگ که حالا به یک زن سیاهپوست جداییطلب شبیه شده تاکسی صدا میزند. زنها با اشتیاق نگاهشش میکنند.
قطع به: داخلی. اتومبیل. شب
کریگ با لباس زنانه و کتکخورده و خسته در صندلی کنار راننده نشسته است. لوته رانندگی میکند.
لوته (بالاخره به حرف میآید): چرا، کریگ، چرا؟
کریگ (با لبهای ورم کرده): من…. عروسکگردونم.
قطع به: داخلی. اتاق نشیمن. کریگ و لوته. روز
کریگ دارد روزنامه میخواند. چشمش به یک آگهی میافتد: «عروسکگردان زن برای به صحنه آوردن برداشتی از نمایش اه، کلکته!» کریگ چانهاش را میمالد.
قطع به: داخلی. اتومبیل. شب
کریگ در صندلی کنار راننده نشسته است. خود را به شکل زنها درآرده و لباسی لاستیکی با طرح یک زن به تن دارد. لوته رانندگی میکند.
لوته (بالاخره به حرف میآید): راستش شاید بد نباشه با کسی در این مورد حرف بزنی.
قطع به: داخلی. اتاق نشیمن کریگ و لوته. روز
چشم کریگ به یک آگهی شخصی میافتد: «عروسکگردان مرد به دنبال یک عروسکگردان زن جذاب برای دوستی و سفر و…» کریگ چانهاش را میمالد، اما بعد عقلش غلبه میکند و آهی میکشد. بعد یک آگهی استخدام پیدا میکند برای «یک منشی قد کوتاه با انگشتان بسیار ظریف و فرز برای بایگانی سریع». کریگ آدرس را یادداشت میکند.
قطع به: داخلی. سالن ورودی ساختمان اداری. روز
کریگ با کراوات و کت کوتاه تابلوی نام شرکتها را میخواند. شرکت لستر کورپ را پیدا میکند و درمییابد که این شرکت در طبقهٔ هفت و نیم واقع شده است. کریگ دکمهٔ آسانسور را فشار میدهد و منتظر میماند. مرد دیگری از راه میرسد و کنار او منتظر میشود. درهای آسانسور باز میشود و کریگ و مرد دیگر داخل میشوند.
قطع به: داخلی. آسانسور. ادامه
مرد دکمهٔ شمارهٔ ۹ را فشار میدهد. کریگ دکمهها را نگاه میکند. طبقهٔ هفت و نیم در کار نیست.
مرد ۱: طبقهٔ هفت و نیم، آره؟
کریگ: ا.بله.
مرد ۱: من میبرمتون.
مرد میلهای را که در گوشهای تکیه داده شده برمیدارد. شمارهٔ طبقات را که یکی پس از دیگری روشن میشوند نگاه میکند. بعد از طبقهٔ هفت و قبل از طبقهٔ هشت، مرد دکمهٔ تقف اضطراری را فشار میدهد. آسانسور با سروصدا متوقف میشود. مرد با میله درها را باز میکند. راهروی یک ساختمان اداری معمولی آشکار میشود، اما سقف آن فقط یک متر و بیست سانت
ارتفاع دارد. در این طبقه همه چیز با همین مقیاس کوچک شده است. بر دیوار روبهروی آسانسور شمارهٔ هفت و نیم نوشته شده است.
مرد ۱: طبقهٔ هفت و نیم.
کریگ: مرسی.
کریگ خو را بالا میکشد و وارد طبقهٔ هفت و نیم میشود.
قطع به: داخلی. طبقهٔ هفت و نیم. ادامه
کریگ به حالت قوز کرده در راهرو به دنبال لسترکورپ میگردد. از کنار مردی که از جهت مخالف میآید و قوز کرده است میگذرد. به هم سر تکان میدهند. کریگ دری را پیدا میکند که روی آن نوشته شده است: «لسترکورپ-برآورندهٔ نیاز آمریکا به بایگانی از سال ۲۲۹۱». وارد میشود.
قطع به: داخلی. اتاق انتظار لسترکورپ. ادامه
همهٔ اثاثیه متناسب با سقف کوتاه کوچک شده است. چند مرد قد کوتاه دیگر نشستهاند و مجلههایی کوچک میخوانند. کریگ به طرف فلوریس منشی میرود.
فلوریس: به لسترکورپ خوش اومدین. با آقای لستر قرار مصاحبه دارم.
فلوریس: لطفا بشینین، آقای خوآرز.
کریگ: شوارتز.
فلوریس: بله؟
کریگ: شوارتز.
فلوریس: ببخشین، اصلا نمیفهمم چی دارین میگین.
کریگ: اسم من شوارتزه.
فلوریس: اسبم کوارتزه؟
کریگ: بیخیال.
کریگ در کنار متقاضیان دیگر مینشیند.
فلوریس (از آن طرف اتاق): بیشیار؟
تلفن زنگ میزند. فلوریس گوش را برمیدارد.
فلوریس (به کریگ): آقای خوارز؟
کریگ: بله؟
فلوریس: دله؟
کریگ: گفتم: «بله».
فلوریس: خودم حله؟ من وقت ندارم به حرفای بیسروته متقاضیهای کار جواب بدم. عزیز من. تازه آقای لستر همین الان شمارو میبینن. یعنی فکر کنم اینطور گفت. کریگ بلند میشود. در اتاق لستر را باز میکند و وارد میشود.
قطع به: داخلی. دفتر لستر. ادامه
کریگ وارد میشود. لستر که پیرمردی عظیم جثه است پشت میز کوچکش با پشتی قوز کرده نشسته است.
لستر: بفرمایین، آقای خوارز. اگه میتونستم جلو پاتون بلند میشدم، ولی میدونین دیگه.
کریگ (دستش را دراز میکند): در واقع اسم من کریگ شوارتزه، دکتر لستر.
لستر دکمهٔ تلفن را فشار میدهد.
لستر: نگهبانارو خبر کنین.
کریگ: نه، مشکلی نیست، آقا. فقط منشیتون عوضی شنید.
لستر: اون منشی من نیست. اون رابط اداری ماست، و اگه منظورتون اینه که من باهاش رابطهای دارم اشتباه میکنین.
کریگ: اصلا، دکتر لستر. اشتباه لفظی بود.
لستر: بگین ببینم، دکتر شوارتز، فکر میکنین چه کار مفیدی از دستتون برای لسترکورپ برمیاد؟
کریگ: خب، من بایگان خیلی قابلی هستم. آقا.
لستر (موذیانه): واقعا؟ بگین ببینم، اول کدومه، لام یا… کلوخ؟
کریگ: کلوخ حرف نیست، آقا.
لستر: بابا حرف نداری. خواستم گولت بزنم. باشه، اینارو مرتب کن.
لستر دستهای فیش به کریگ میدهد. کریگ آنها را با سرعت و تردستی فراوان مرتب میکند. لستر با چشمهای گشاد نگاه میکند.
لستر (دکمهٔ تلفن را فشار میدهد): فلوریس، شمارهٔ گینس رو بگیر.
فلوریس (صدای خارج از قاب): شمارو به گیسم گیر بدم؟
لستر: بیخیال.
فلوریس (ادامه): بیشیار؟
لستر (دست از روی دکمه برمیدارد): این فلوریس خیلی زن خوبیه. اصلا نمیدونم چهطور با این طرز حرف زدن من کنار میاد.
کریگ: حرف زدن شما که مشکلی ندارد، دکتر لستر.
لستر: چاپلوسی آدمو به همه جا میرسونه، پسر. اما متأسفانه من به فلوریس بیشتر اعتماد دارم. میدونی، اون از دانشگاه کیسوسترن دکترای اختلال کلامی داره. شاید خاطراتشو خونده باشی، اسمش هست «من یه کلمه از حرفاتم نمیفهمم».
کریگ: نه نخوندم.
لستر: حیف شد، همینه که هست. به همین خاطره ذکه ناشرای شرقی اصلا طرفش نمیرن. اینو رو جلد کتاب نوشته. به نظرم، جورج میکنه. (مکث) عذر میخوام که یه کلمع از حرفامو هم نمیفهمین، دکتر شوارتز.
کریگ: نه، کاملا میفهمم.
لستر (آنقدر جا میخورد که نفسش میگیرد): ممنون که اینقدر لطف دارین که بهم دروغ بگین. راستش من در قلعهٔ دورافتادهٔ کلام نامفهومم خیلی تنهایی کشیدم. شما استخدامین. سوالی ندارین؟
کریگ: فقط یکی. چرا سقف اینجا این قدر کوتاهه؟
لستر: هزینهها میاد پایین، پسر. هرچی هم پسانداز کنیم میشه مال تو. (از ته دل میخندد). دور از شوخی، تو اتاق اطلاعات به جواب همهٔ این سوالا میرسی.
قطع به: داخلی. اتاق اطلاعات. روز
یک اتاق نمایش فیلم کوچک با صندلیهای مخمل قرمز. چند نفری اینجا و آنجا نشستهاند. کریگ هم در میان آنهاست. به دور و بر نگاهی میاندازد و چشمانش موقتا بر مکسین ثابت میمانند. مکسین بیست و هشت نه ساله است و موهای کوتاه مشکی دارد. چشمانش مات است و صورتش بیحالت، و ظاهرش طوری است که گویی در خلسه است. به کریگ نگاهی میاندازد و بعد دوباره به پرده رو میکند. نور چراغها کم میشود. صدای پروژکتوری میآید و پرده روشن میشود.
قطع به: خارجی. ساختمان. روز
رو به ساختمان به بالا تیلت میکنیم.
موسیقی: موسیقی زندهٔ فیلمهای صنعتی.
عنوانبندی: طبقهٔ هفت و نیم.
راوی (خارج از تصویر): به طبقهٔ هفت و نیم ساختمان مرتین فلمر خوش آمدید. از آنجا که قرار است از این پس هر روز را در اینجا بگذرانید، لازم است که تا اندازهای از تاریخچهٔ این طبقهٔ معروف مطلع شوید.
دیزالو به: داخلی. طبقهٔ هفت و نیم. روز
دان و وندی، دو کارمند ۷ در حال گپ زدن وارد سالن میشوند. هر دو لیوان قهوه در دست دارند.
وندی: سلام، دان.
دان: سلام، وندی.
وندی: داشتم فکر میکردم که، تو اصلا میدونی چرا سقف محل کارمون این قدر کوتاهه؟
دان: این واسه خودش داستان جالبی داره، وندی. سالهای سال قبل در اواخر دههٔ ۰۰۸۱، جیمز مرتین، به ناخدای ایرلندی که میخواست واسه آینده تو کشورمون سرمایهگذاری کنه، به این شهر اومد و تصمیم گرفت اینجا یه ساختمون اداری بسازه.
قطع به: فیلم قدیمی از کارگران معمار و بنا.
دان (ادامه، صدای روی تصویر): اون اسم این ساختمون رو گذاشت مرتین-فلمر، در واقع به نام خودش و یه نفر دیگه که مردم میگن اسمش بود فلمر.
قطع به: داخلی. ساختمان در قرن نوزدهم. روز
بازیگری در نقش مرتین پشت میزی مینشیند و با قلم پر مینویسد. خیلی عبوس است و ریش چکمهای دارد.
دان (ادامه، صدای روی تصویر): یه روز، یه مهمون ناخونده به سراغ ناخدا مرتین اومد.
تقهای به در میخورد.
مرتین: هر که هستی، داخل شو.
زنی ریزنقش وارد میشود.
زن: ناخدا مرتین؟
مرتین، چه میخواهی، دخترک؟
زن: من دخترک نیستم، ناخدا مرتین، زنی بزرگسالم، البته در ابعادی کوچکتر.
مرتین (جا میخورد): میبینم. خب، این گناه من نیتس که شما ریزنقشید. به هر حال اگر در پی صدقه هستی، از اینجا برو که تو را اینجا کاری نیست.
زن: من در پی صدقه نیستم، بلکه گوش شنوای مردی شریق و مهربان را میطلبم.
مرتین (آه میکشد): پس بگو که میشنوم.
زن: ناخدا مرتین، من هم چون شما انسانی مومن و خداترسم، اما افسوس که باید بگویم خداوند هنگام خلق این دنیا مرا در خاطر نداشته است. دستگیرههای درها بسیار بالاست، صندلیها به کار من نمیآید، و سقف بلند اتاقها چیزی نیتس جز ریشخندی بر قد و قامت من. ازدواج نیز نکردهام، ناخدا. چه کسی با زنی دارای قامت ریز من ازدواج میکند؟ بنابراین مجبورم برای امرار معاش خود حرفهٔ بیناییسنجی را دنبال کنم. چرا نباید برای کار کردن من جایی ایمن و راحت وجود داشته باشد؟
مرتین قطره اشکلی را از چشمش پاک میکند.
مرتین: ای زن، حکایت زندگی تو چنان مرا تکان داد که تاکنون از هیچ حکایتی برنیامده است. خواهر خود من ریزنقش بود و جان به جان آفرین تسلیم کرد. بنابراین من تو را به همسری میگیرم. و در این بنا طبقهای خواهم ساخت بین دو طبقهٔ هفت و هشت که همه چیز در آن کوچک و ریز باشد؛ به این ترتیب از این پس بر زمین خدا دست کم یک جا خواهد بود که تو و امثال تو خواهید توانست با آرامش در آن زندگی کنید….
دیزالو به: داخلی. راهرو طبقهٔ هفت و نیم. روز
دان و وندی با پشت قوز کرده راه میروند و حرف میزنند.
دان: اینم داستان طبقهٔ هفت و نیم. به خاطر این که تو این طبقه اجارهها خیلی پایینتر از جاهای دیگهست، همیشه شرکتهایی در اون شروع به کار کردن که بنا به دلایلی باید هزینههاشونو پایین میآوردن. به هر حال…. این طوری هزینهها میاد پایین! هاهاها!
وندی: هاهاها!
عنوان روی پرده: پایان
قطع به: داخلی. اتاق اطلاعات. روز.
پرده تاریک میشود. چراغها روشن میشود. کریگ به مکسین نگاه میکند. مکسین بلند میشود و از کنار او میگذرد.
کریگ: داستان جذابی بود. …