کارگردان: جورج کیوکر، فیلمنامه: آلن جی لرنر؛ بر اساس پیگمالیون، نمایشنامه جورج برنارد شاو، شعر: آلن جی لرنر. موسیقی: فریدریک لو. تهیهکننده: جک ال. وارنر. بازیگران: ادری هپبورن (الیزا دولتیل)، رکس هریسون (پروفسور هنری هیگینز)، استنلی هالووی (آلفرد دولیتل)، ویلفرد هاید وایت (کلنل هیو پیکرینگ)، گلادیش کوپر (خانم هیگینز)، جرمی برت (فردی)، تئودورا بیکل (زولتان کارپاتی)، مونا واشبورن (خانم پیرس). مدت: ۱۷۰ دقیقه. بودجه: ۱۷ میلیون دلار. فروش ۳۴ میلیون دلار.
اسکارها
- بهترین فیلم
- بهترین کارگردان: جورج کیوکر
- بهترین بازیگر مرد: رکس هریسون
- بهترین مدیر فیلمبرداری رنگی: هری استرادلینگ سینیور.
- بهترین طراحی صحنه و دکور (رنگی): جین آلن، سیل بیتن، جورج جیمز هاپکینز.
- بهترین طراح لباس: سسیل بیتن
- بهترین موسیقی متن: آندره پره وین
- بهترین صدا: جورج گروز.
نامزدهای اسکار
- بهترین بازیگر نقش دوم: استنلی هالووی
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: گلادیس کوپر
- بهترین تدوین: ویلیام ه. زیگلر
- بهترین فیلمنامه اقتباسی: آلن جی لرنر.
سایر برندگان اسکار
- بهترین بازیگر زن: جولی آندروز (مری پایینز)
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم (توپکایی)
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: لیلا کدورا (زوربای یونانی)
دختر وامونده
قبل از آنکه بانوی زیبای من را به عنوان فیلمی املی که مادربزرگتان کشته مردهاش بود، رد کنید، این را در نظر داشته باشید که قهرمان ماجرا، دختر آلاخون و الاخونی است باپدری بیخیال و خوشگذران، که عمهاش را فک و فامیل به خاطر کلاه حصیریاش، کشتهاند، و خاطر خواهش، مجردی است که دو برابر او سن دارد و تهدیدش میکند که اگر به خواستهاش تن ندهداو را کتک میزند. حالا به اینها شاهکارترین ترانههایی را که در موزیکالی شنیدهاند، و دیالوگهای تیز و شوخ برنارد شاو و هنرنمایی رکس هریسون در نقش پروفسور هیگینز را هم اضافه کنید. ادری هپبورن، بیتردید، جذاب است (در کدام فیلم، نیست؟) ولی لب زدنش موقع خواندن ترانهها، شوکه میکند. مدتس طول میکشد تا به هپبورن به عنوان خوانندهای سوپرانو عادت کنیم. این آخرین نمونه از موزیکالهای سبک قدیمی هالیوودی است که در انها اینجور تکنیکها عادی بود. احتمال دارد دقت به لب زدن هپبورن، شما را متوجه دکورها و لباسهای دورهای ادوارد (پادشاه بریتانیا) که توسط سیسیل بیتن طراحی شدهاند، نکند. سکانس میدان مسابقه اسبدوانی در اسکات که همه چیز در آن، به خصوص لباسها، سیاه و سفید طراحی شده، حیرتانگیز است.
بازیگران
*رکس هریسون: رکس هریسون که سالها بر روی صحنه، نمایشنامه پیگمالیون را بازی کرده بود، با نقش هنری هیگینز کاملاً آشنا بود. ولی نمیخواست همان اجرای برادوی را مقابل دوربین هم تکرار کند و خوب میدانست که در این صورت، دوربین، راحت، نمایش بودن بازی را لو میدهد. و خوب هم میدانست که دوبله، هرگز نمیتواند حسوحال ضرباهنگ واقعی شخصیت را ثبت کند؛ بنابراین از قواعد سنتی فاصله گرفت و پس از آنکه میکروفن را رویش تعبیه کردند، ترانهها را همان موقع فیلمبرداری ضبط کرد. او چنان در نقش فرو رفته بود که وقتی یکی از دکورها در همان نزدیکی آتش گرفت، همچنان به خواندن «آخه چطور میشه که یه زن شبیه من پیدا نمیشه؟» ادامه داد. سپس، هنگامی که سروصداها خوابید، سرش را بالا برد و پرسید آیا دوربین را دوباره کاست زده بودند یا خیر. وبلافاصله، برداشت دوم گرفته شد. قبل از نامزدی اسکار به خاطر بانوی زیبای من.، هریسون، به دلیل هنرنماییاش در نقش سزار در کلئوپاترا (۱۹۶۳) نامزد شده بود. از معروفترین فیلمهایش باید به اینها اشاره کرد: آنا و سلطان سیام (۱۹۴۶)، شبح و خانم موییر (۱۹۴۷)، بیوفای شما (۱۹۴۸)، چهار پوستر (۱۹۵۲)، رنج و سرمستی (۱۹۶۵) و دکتر دولیتل (۱۹۶۷).
*ادری هیپبورن: فشار ایفای نقش الیزا، ادری هیپبورن را از پا انداخت. در هفته دوم فیلمبرداری، اعتراف کرد: «حالا دیگر بالا رفتن سن و سال را حس میکنم». وقتی پس از ماهها تمرین و آمادگی، باخبرش کردند که توسط مارنی نیکسون، دوبله خواهد شد، به شدت حالاش گرفته شد. و تازه پس از آن باید با واکنش منفی منتقدهایی کنار میآمد که معتقد بودمد او را برای ایفای نقشی انتخاب کردهاند که بیشتر با قد و قواره جولی آندروز جور در میآمده است. از آن بدتر ازدواجاش با مل فرر میرفت به جدایی انجامد. آنقدر اعصاباش خرد بود که اجازه نداد سر صحنه از او عکس بگیرند. ولی به هر حال، حرفهایگریاش کار را جلو برد و لباسهای طراحی شده توسط سیسیل بیتن نیز سر حالاش آورد. او که توسط فرانک سیناترا و دوستانش، «شاهزاده خانم» لقب گرفته بود، با وجود بیاعتنایی اسکار به بازیاش در بانوی زیبای من، در مراسم آن سال شرکت کرد. دوبله شدن صدایش کار دستاش داد و هنرنماییاش را نصفه/نیمه تلقی کردند. با این حال، وقتی جولی آندروز، به خاطر مری پایینز، اسکارش را میگرفت، او نیز مثل دیگران به شدت وی را تشویق کرد. البته، هیپبورن برای نخستین فیلم مهماش، تعطیلات رمی (۱۹۵۳)، اسکاری گرفته بود و از آن پس با این فیلمها دیگر هیچ نقش غلطی در کارنامه حرفهایاش دیده نشد: سابرینا (۱۹۴۵)، جنگ و صلح (۱۹۵۶)، عشق در بعد از ظهر (۱۹۵۷)، چهره نمکین (۱۹۵۷)، داستان راهبه (۱۹۵۹)، صبحانه در تیفانی (۱۹۶۱)، معما (۱۹۶۳)، نوبت بچهها (۱۹۶۱)، تنها در تاریکی (۱۹۶۷)، دو همسفر (۱۹۶۷) رابین و ماریا (۱۹۷۶) و آخرین فیلماش، همه خندیدند (۱۹۸۱).
استنلی هالووی: غول تئاتر و سینمای بریتانیا، که تا قبل از بانوی زیبای من، ۵۰ تایی فیلم در کارنامه حرفهایاش داشت و برای این فیلم هم نامزد اسکار شد. جرمی برت، ویلفرد هاید وایت و گلادیس کوپر (که در زمان خود، یکی از زیباترین بازیگران بریتانیایی بود)، پس از بانوی زیبای من، بیشتر چهرههایی اروپایی باقی ماندند و در سایر کشوره شهرتی نداشتند.
خلاصه داستان
الیزا دولیتل (ادری هپبورن)، دختری گلفروش محلههای پایین لندن، وقتی جلوی اپراخانه متوجه میشود هنری هیگینز زبانشناس، لهجه انگلیسی افتضاح او را دستمایه تحقیقاش قرار داده، خیلی بهش برمیخورد. اما با این حال، فردا صبح، خودش را به در خانه هیگینز میرساند و از او تقاضا میکند تا طوری حرف زدن یادش بدهد که بتواند در محلهٔ اعیانی «میفر» گل بفروشد. همکار هیگینز، کلنل پیکرینگ (ویلفرد هاید وایت) با او شرط میبندد که هیگینز نمیتواند شش ماه از الیزا یک دوشس بسازد. هیگینز، شرط را قبول میکند و ا وجود مقاومت الیزا و داد و فریادش، کار را شروع میکند. الیزا در خانهٔ هیگینز، ساکن میشود و دیری نگذشته که پدر حسابگر الیزا (استنلی هالووی) سر وکلهاش پیدا میشود تا هیگینز را تیغ بزند و ۵ پوندی از او پول بگیرد. نخستین تمرین عمومی الیزا برای سنجیدن میزان پیشرفتاش، در میدان مسابقه اسبدوانی «اسکات» صورت میگیرد. با آن که از لحاظ سروشکل فوقالعاده شده ولی مهارتهای محاورهایاش، هنوز مشکل دارد. با این وجود، توجه فردی (جرمی برت) جوانی با اصالت ولی بیلضاعت را به سوی خود جلب میکند. پس از آنکه الیزا از دیدار با او سرباز میزند، فردی در محله و خیابانی پرسه میزند که الیزا در آن زندگی میکند. هیگینز موفق میشود الیزا را کاملاً تغییر دهد و با این کار، الیزا راشیفته خود میکند. ولی هیگینز چنان از موفقیت خود سرمست شده که متوجه عشق الیزا نمیشود. الیزا پس از مجلس بالماسکه سفارتخانه، خشم خویش را سر هیگینز خودخواه خالی میکند و او را ترک مینماید. اما هیگینز که نادانسته به شدت به او عادت کرده، فراق او را نمیتواند تحمل کند و حالا این مجرد پوست کلفت باید غرورش را زیر پا بگذارد و برای به دست آوردن او دنبالش برود.
موسیقی
موسیقی و ترانههای بانوی زیبای من، ساخته آلن جی لرنر و فریدریک لو، از جمله عبارتند از: اونطوری محشر نیست؟، یه خورده شانس، بارون در اسپانیا، میتونم همه شب برقصم، تو خیابونی که تو توش زندگی میکنی، فردا صبح ازدواج میکنم و به قیافهاش عادت کردهام.
پشت صحنه
-تولید فیلم، ۱۷ متصدی لباس، ۳۵ آرایشگر و ۳۵۰۰ جلسه چهرهپردازی طلبید.
– وقتی در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳، خبر ترور پرزیدنت کندی به سرعت به سر صحنهٔ فیلمبرداری رسید، کیوکر آنقدر آشفته شد که نتوانست با عوامل فیلم حرفی بزند. سرانجام، ادری هپبورن، میکروفن را گرفت و گفت: «رئیسجمهور آمریکا به قتل رسیده است. اجازه دهید به اتفاق چند لحظهای دعا کنیم». با آنکه وارنر اصرار داشت کار ادامه پیدا کند ولی همه عوامل فیلم از اندوه و ناراحتی صحنه را ترک گفتند.
– جولی آندروز، موقع گرفتن جایزهٔ اسکارش، با طعنه از جک وارنر تشکر کرد که با انتخاب نکردنش باعث شد این جایزه نصیباش شود. وارنر حتماً میخواست هپبورن در فیلماش بازی کند.
– رکس هریسون در کودکی، بینایی چشم چپاش را از دست داد؛ همین موضوع به شخصیت آتشین مزاجاش، مقداری حس شیطانی بخشیده بود.
– پیگمالیون، نمایشنامه جورج برنارد شاو، در سال ۱۹۱۲ برای نخستین بار به روی صحنه رفت و در ۱۹۳۸ با شرکت وندی هیلر و لزلی هاوارد، بدون موسیقی، از فیلم درآمد.
کارگردان
وقتی جک وارنر از جورج کیوکر خواست تا بانوی زیبای من را کارگردانی کند، کیوکر این دست و آن دست نکرد:: «باشه. حتماً. انتخاب هوشمندانهای کردهای.» ولی او از ایدهٔ فیلمبرداری در انگلستان استقبال نکرد: «اونا همیشه به خاطر فنجون چاییشون دست از کار میکشن.» ازاینرو، در همان هالیوود و با زحمت زیاد، لوکیشنها را داخل استودیو بازسازی کردند. در حالی که همکاری کیوکر و طراح صحنه و دکور و لباس، ظاهراً مؤدبانه به نظر میرسید، اما از همان ابتدا اختلافات فردیشان توی چشم میزد. واین اختلافات حتی پس از آنکه همکاریشان به فیلمی درخشان منجر گردید، ادامه یافت. قضیه در مورد بازیگرها، برعکس، به خوبی و خوشی جلو رفت. به خصوص رکس هریسون که از کمالگرایی کیوکر خیلی خوشاش آمد: «او از تمامی قابلیتها و استعدادهای بازیگر استفاده میکند و اجازه نمیدهد که تنها روی تکنیک خود حساب کرده یا سمبل کاری کنند. کارهایی که او برای من انجام داد فوقالعاده مهم بود.» کیوکر سرانجام اسکاری را که دنبالش بود با همین فیلم به چنگ آورد و موقع دریافت جایزه، در حالی که جلوی گریهاش را میگرفت، اعتراف کرد: «این، بیش از هر جایزهای که تا به حال گرفتهام برایم اهمیت دارد.» کیوکر، کاترین هپیورن را در تعدادی از بهترین فیلمهایش، از جمله اینها، راهنمایی کرد: تعطیلات (۱۹۸۳)، داستان فیلادلفیا (۱۹۴۰)، دنده آدم (۱۹۴۹)، و پت و مایک (۱۹۵۲)، از او گرفت. پس از اشارت کلارگ گیبل به ویژگیهای خصوصی زندگی کیوکر و سرباز زدن از کارگردانی شدن توسط او، کیوکر را از جمع عوامل بربادرفته حذف کردند و از آن پس، کیوکر واقعاً نتوانست از این ضربهٔ مهلک بهبود یابد. وی تا پای مرگ به فیلمسازی ادامه داد و آخرین فیلماش ثروتمند و مشهور (۱۹۸۱) را در ۸۲ سالگی تکمیل کرد.
قرار بود چی بشه، چی شد
نقش الیزا، به طور طبیعی باید نصیب جولی آندروز میشد ولی وارنر حساب گیشه را میکرد و برای تضمین فروش فیلم، هپبورن را انتخاب کرد. برای نقش هیگینز، کیوکر پیتر اوتول را میخواست، حال آنکه وارنر به فکر کری گرانت بود و جیمز کاگنی را برای نقش پدر الیزا در نظر داشت. کیوکر به شدت رنجیده بود که گرانت در ۱۹۵۴، بازی در ستارهای متولد میشود را رد کرده، از این رو در نهایت، رکس هریسون انتخاب شد.
جملات به یاد ماندنی
احتمالاً یکی از آن ستارهها هستم که به طور منطقی، نباید سر و کارم به عالم سینما میافتاد؛ در تمام مراحل زندگی حرفهای، تجربه کم داشتم. ادری هپبورن
اکثر موزیکالها، چیزهای احمقانهای هستند. از دیدگاه من، بانوی زیبای من، نمایشنامهای است که موسیقی همراهیاش میکند. اگر به بانوی زیبای من به عنوان موزیکال نگاه میکردم، خودم را برای ساختناش به زحمت نمیانداختم. جورج کیوکر
نظر منتقدها
جیمز برادینلی (ریویوز): «کمتر ژانری مثل موزیکال تا به این حد سحرآمیز، و کمتر موزیکالی مثل باموی زیبای من، اینقدر هوشمندانه و پرشور است. اگر یک کلاسیک است به خار آن نیست که متخصصان گندهدماغ سینمایی این برچسب را رویش زدهاند؛ چون لذتی بود که باید تجربه میشد و همیشه چنین تجربه لذتبخشی نیز باقی خواهد ماند.»
باب وکس (فیلیپ ساید): «حتی ادری هپبورن نیز میتواند در جلد شخصیتی فر رود که جولی آندروز به خاطرش به دنیا آمده بود؛ و به مین دلیل نیز فیلم تجربهای نصفه – نیمه باقی خواهد ماند.»
صحنهٔ فراموش نشدنی
شب مهمانی سفارت است و پیکرینگ حسابی نگران. چون الیزا قبلاً در نخستین حضور عمومیاش در «اسکات» ف با پرتپلاگوییهایش، آبروریزی کرده بود. در حالی که پیکرینگ و هیگینز هیجانزده و دلواپس، در هال قدم میزنند، ناگهان از حرکت بازمیایستند تا وجودی را در پالای پلهها نظارهگر شوند. این الیزا است با تمامی شکوه و وقار یک شاهزاده خانم. آوای موسیقی والس به گوش میرسد و الیزا، سربرافراشته و با گردنبندی درخشان، آهسته از پلهها فرود میآید. هیگینز از رؤیت مخلوقاش حیرتزده بر جای مانده. پیکرینگ به الیزا کمک میکند تا با آن جامه بلند از پلهها پایین بیاید. دارند از در خارج میشوند ولی الیزا ایستاده و تکان نمیخورد. میداند که تصویر کامل نیست. هیگینز سرانجام دوزاریاش میافتد. هیگینز به طرفاش میرود و بازویش به طرفاش میبرد. الیزا دست در بازوی او میاندازدو خارج میشوند. الیزا از کنار کارکنان حیرانزده خانه، که چند ماهی شاهد تغییرات او بودهاند، عبور میکند. به این میگویند یک لحظهٔ «سندرلایی»!