کارگردان: دیویدلین. تهیهکننده: دیوید لین، کارلو پونتی، مترو گلدن مهیر. فیلمنامه: رابرت بولت، بر اساس رمان بوریس پاسترناک. بازیگران: عمرشریف (یوری)، جولی کریستی (لارا)، جرالدین چاپلین (تونیا)، راد استایگر (کاماروفسکی)، الک گینس (ژنرال یوگراف ژیواگو)، فتام کورتنی (پاشا)، شیوبان مک کنا (آنا)، رالف ریچاردسن (الکساندر)، جفری راکلند (ساشا)، تارک شریف (یوری نوجوان)، کلاوس کینسکی (کاستوید) ف جک مک گوران (پتیا). مدت: ۱۹۷ دقیقه. بودجه: ۱۱ میلیون دلار. فروش: ۷/۱۱۱ میلیون دلار.
اسکارها
- بهترین فیلمنامه اقتباسی: رابرت بولت.
- بهترین فیلمبردای، رنگی: فردی یانگ
- بهترین طراحی لباس: فیلیس دالتون.
- بهترین طراحی دکور و صحنه: جان بکس، ترنس مارش.
- بهترین موسیقی متن: موریس ژار.
نامزدهای اسکار:
- بهترین فیلم و بهترین کارگردان: دیوید لین
- بهترین بازیگر نقش دوم مرد: تام کورتنی.
- بهترین تدوین: نورمن ساوج.
- بهترین صدا: ا. و. وتکینز.
برندگان اسکار سال ۱۹۶۵:
- بهترین فیلم: آوای موسیقی
- بهترین کارگردان: رابرت وایز.
- بهترین بازیگر مرد: لی ماروین (کت بالو).
- بهترین بازیگر زن: جولی کریستی (دارلینگ).
- بهترین بازیگر نقش دوم مرد: مارتین بالسام (هزار تا دلقک).
- بهترین بازیگر نقش دوم زن: شلی وینترز (یک تکه آبی).
داستانی دربارهٔ آدمها نه سیاست
گویی همهٔ جعبه موسیقیهایی که از ۱۹۶۵ به این سو ساخته شدهاند، قطعه سانتی مانتل و فراموشنشدنی «تم لارا» را میگذراند و خیلی از زنهایی که در زمان نمایش فیلم به دنیا آمدند، اسم شخصیت بلوند و عاشق جولی کریستی، لارا، را برخوددارند. این محبوبیت وقتی جالب توجهتر میشودکه به یاد بیاوریم که فیلم، تقریباً از سوی همه منتقدها نفی شده و در ابتدا نیز، مردم چندان از آن استقبال نکردند، کارگردانش، دیویذ لین، که از همه بیشتر به خود سخت میگرفت، پی برد که فیلم مشکل دارد. به اتاق تدوین برگشت و با تدوین کل فیلم، بینایی خود رابه خطر انداخت و بعد، کپیهای جدیدی را آماده پخش در سینماها کرد. این بار، استقبال از فیلم حیرتانگیز بود و دکتر ژیواگو، بلافاصله، به یکی از موفقترین فیلمهای حماسی/ رومانتیک تاریخ سینما تبدیل گردید. دغدغه همیشگی لین این بود که رمان زندگینامهای پاسترناک، بیکم و زیاد به فیلم برگردانده شود. هیچ یک از جزئیات داستان از نظرش پنهان نماند. حتی از موشهایی هم که باید از پلکانهای خانهٔ لارا بالا میرفتند، تست گرفته شد. و کمونیستهای انقلابی نیز، لااقل در ورسیون لین، باید میدانستند که جایشان در پسزمینه است. لین تأکید داشت: «داستان، اساسا درباره آدمها است نه درباره سیاست». این حکایت تلخ و شیرین درباره شاعر خوشسیما و دو زنی که دوست داشت، همه جا عاشق و شیدا پیدا کرد، مگر در کرملین؛ نمایش دکتر ژیواگو تا ۱۹۹۴ در روسیه ممنوع بود.
بازیگران
*عمر شریف: دیوید لین به عمر شریف توصیه کرد که هیچ کاری نکند. شخصیتاش، دکتر ژیواگو، یک شاعر است؛ و لین میخواست کل داستان از دیدگاه او، دیدگاه هنرمندانه یک ناظر تعریف شود. وقتی شریف نخستین راشها (نماهایی درشت از چشمانش که به افقی دوردست خیره شده)، را دید، ترس برش داشت. ولی لین به او گفت که نگران نباشد و همه اینها اواخر فیلم نتیجه میدهد. شریف بهتر دید بحث نکند، چون قبلاً در ۱۹۶۲ در لارنس عربستان، همان لین بود که باعث شد شریف نامزد اسکار هم بشود. پس از دکتر ژیواگو، شب ژنرالها (۱۹۶۷) در هیاهوی اولین موزیکال شریف، دختر بامزه (۱۹۶۸) گم شد. بین سایر فیلمهای به یادماندنیاش باید از اینها یاد کرد: شور و جنایت (۱۹۷۶)، یخ سبز (۱۹۸۱)، و پیتر کبیر (۱۹۸۶).
* جولی کریستی: جولی کریستی یکی از جذابترین بازیگران نسلاش بود که پس از بازی در مقابل تام کورتنی در بیلی دروغگو (۱۹۶۴)، همان ابتدای کار به شهرت رسید. پس از دکتر ژیواگو، کریستی در پتولا (۱۹۶۸) بازی کرد و بعد در دارلینگ (۱۹۶۹)، که این آخری برایش اسکاری هم ارمغان آورد. بعد از واسطه (۱۹۷۰)، آشناییاش با وارن بیتی به حضور در تعدادی فیلم مهم در مقابل او انجامید، از جمله: مک کیب و خانم میلر (۱۹۷۱)، شامپو (۱۹۷۵) و بهشت میتواند منتظر بماند (۱۹۷۸). کریستی قبل از آن در حلا نگاه نکن (۱۹۷۳) و بعد از آن در نقش خودش، در نشویل (۱۹۷۵) ظاهر شد. فیلم علمی تخیلی بذر شیطان (۱۹۷۷) سرآغاز افول دوران هالیوودیاش بود اما چندی بعد با شفق (۱۹۹۷)، نامزد اسکاری شد و زندگی حرفهایاش دوباره جان گرفت.
* جرالدین چاپلین: جرالدین چاپلین در بیست سالگی با اجرای بالهای در پاریس، غوغایی به پا کرد. آن زمان معروفترین دختر زمانهاش بود و عکساش روی هر جلد مجلهای به چشم میخورد و به این ترتیب بود که مورد توجه لین قرار گرفت. چاپلین بعدها اعلام کرد: «مطنئنم لین فکر کرده، خب، دختر چاپلین است و بنابراین تبلیغ خوبی برای فیلم است و به علاوه شکل و شمایل روسها را هم دارد.» او حکایت میکند که سر رنگ لباسی که میخواسته در صحنه اول بپوشد و اینکه کجا از قطاری پیاده شود که از پاریس او را میآورد، چقدر وسواس نشان داده شد. طراح لباس میگفت رنگ خاکستری، لین میگفت نه. وقتی رنگ سفید را امتحان کردند، لین سر جرالدین را بالا کرد و گفت: دندانهایش را زرد جلوه میدهد.» و ابروی جرالدین را جلوی جمع برد. سرانجام به صورتی رضایت دادند. ایفای نقش بچهای در روشناییهای صحنه (۱۹۵۲) به بازی در نقشی فرعی در آخرین فیلم چاپلین؛ کنتسی از هنگکنگ (۱۹۶۶) انجامید. رابرت آلتمن از او در نشویل (۱۹۵۷) بازی گرفت و بعد در لسآنجلس خوش آمدید (۱۹۷۷) ظاهر شد. چند دهه بازی در فیلمهای اسپانیایی و فرانسوی، به خباثت سفید (۱۹۸۸) و عصر معصومیت مارتین اسکورسیزی (۱۹۹۳) منجر شد.
* راد استایگر: تنها بازیگر آمریکایی فیلم، اطمینان داشت که لین از او متنفر است: «از ما انتظار داشت با فیلمنامه مثل انجیل طرف شویم؛ و هر کس چنین نمیکرد، …» استایگر، استاد بازیهای حسی سبک متد بود و به شدت بر روی بداههپردازی برای ایجاد لحظات محکم حساب میکرد. در صحنهای، پس از اولین وعده شاماش با لارا، در حالی که سوار سورتمهاند، او از لین خواست دوربین را قدری دورتر نگهدارد. استایگر حالت تهاجمی از خود نشان داد و واکنشی شدید از سوی کریستی تحویل گرفت که سرآغاز رابطه پرتنشی است که در سراسر فیلم خواهند داشت. استایگر در دومین فیلماش در بارانداز (۱۹۵۴)، زندگی حرفهای طولانیاش را تضمین کرد. در گرمای شب (۱۹۶۷)، لاکی لوچیانو (۱۹۷۴) و بازیگر (۱۹۹۴) از جمله فیلمهای به یاد ماندنی او هستند.
* تام کورتنی: تام کورتنی عصبی، واهمهای نداشت دستی را که به او غذا داده، گاز بگیرد: «کسب و کار فیلمف پوچ و احمقانه است. ستارهها زیاد دوام نمیاورند. بازیگر صرف بودن خیلی جالبتر است.» با این وجود او تنها بازیگر دکتر ژیواگو بود که به خاطر ایفای نقش پاشا، آرمانگرای بیماری که به یک فعال سیاسی دیوانه تبدیل میشود، نامزد اسکار شد. تام کورتنی، بلافاصله پس از بازی در تنهایی یک دونده استقامت (۱۹۶۲)، و به دنبالاش، بیلی دروغگو (۱۹۶۴) به یکی از بازیگران مطرح دهه ۱۹۶۰ تبدیل شد. بعد از بازی در چند فیلم دیگر، شاه موش (۱۹۶۵)، شب ژنرالها (۱۹۶۷) و A Dandy in Aspic (۱۹۶۷)، عملاً از صحنه خارج شد و سپس در ۱۹۸۴، با دستیار لباس، دوباره پیروزمندانه به عالم سینما بازگشت و نامزد اسکار هم شد. بگذار داشته باشند (۱۹۹۱) و نیکلاس نیکلبی (۲۰۰۲) از آخرین فیلمهایش هستند.
* الک گینس: پس از همکاریهای موفقشان در پلی بر روی رودخانه کوای و لارنس عربستان، دیوید لین احساس میکرد که گینس برایش شانس میآورد. با آنکه گینس فقط در چهار صحنه دکتر ژیواگو ظاهر میشود، ولی به خاطر شخصیت خارقالعاده و حضور پرقدرت سینماییاش، نقش مهم در فیلم ایفا میکند. بخشی از زندگی حرفهای گینس، عبارت است از بهترین فیلمهای نیمهٔ دهه ۱۹۵۰، از جمله،: انتظارات بزرگ (۱۹۶۴)، اولیور تویست ۰۱۹۴۸)، تبهکاران لاوندر هیل (۱۹۵۱)، مأمور ما در هاوانا (۱۹۶۰)، خاطرات کوئیلر (۱۹۶۶)، جنگهای ستارهای (۱۹۷۷)، گذری به هند (۱۹۸۴)، و مشتی خاک (۱۹۸۸).
* رالف ریچاردسن: معمولی بودن چهرهٔ رالف ریچاردسن، باعث شد بسیاری از نقشها، به رقیباش لارنس اولیویه سپرده شود. جان گیلگود، ریچاردسن را بزرگترین بازیگر انگلیسی نسل خود تلقی میکرد. برخی از دیگر بازیگران انگلیسی که عاشق تئاتراند و همیشه روی صحنه، ریچاردسون علاقه زیادی به کار در سینما داشت و در کلاسیکهایی چون آناکارنینا (۱۹۴۸) و وارثه (۱۹۴۹) ظاهر شد و این آخرین نامزدی اسکارشنیز کرد. او به خاطر بازی در آخرین فیلماش گری استوک (۱۹۸۴) نامزد اسکار شد ولی پیش از اجرای مراسم، درگذشت.
خلاصه داستان
یوری ژیواگو (عمر شریف)، پزشک/ شاعر، با تونیا (جرالدین چاپلین) زنی از خانوادههای مرفه مسکو، نامزد کرده است. موقع کریسمس، در یک مهمانی، آن دو شاهد تیراندازی به کوماروفسکی میلیونر (راد استایگر)، از سوی محبوبه جواناش، لارا (جولی کریستی) هستند. ژیواگو، با نیمنگاهی به لارا، شیفتهاش میشود. آن دو، دوباره یکدیگر را در زمان جنگ جهانی اول ملاقات میکنند. لارا برای یافتن همسر پرشر و شورش، پاشا (تام کورتنی) به عنوان پرستار، به جبهه رفته. ژیواگو و لارا عاشق یکدیگر میشوند ولی اقدامی در این زمینه انجام نمیدهند. ژیواگو به مسکو برمیگردد و درمییابد که انقلاب، زندگی گذشتهاش را از بین برده. خانهاش حالا یک خانه اشتراکی است و نابرادریاش، یوگراف (الک گینس) به او توصیه میکند که تا فرصت هست فرار کند: اشعار او را براندازانه تشخیص دادهاند. خانواده، به ملک خانوادگی تونیا میگریزند و در کلبهای ساده ساکن میشوند. یوری، دوباره لارا را در شهر مجاور باز مییابد؛ شوهرش که او را رها کرده، اکنون به یکی از رهبران پرنفوذ حزب تبدیل شده است. ژیواگو بین عشقاش به لارا و پایبندیاش به تونیای باردار گیر کرده. قبل از آنکه تصمیمی بگیرد، ژیواگو توسط ارتش ربوده میشود؛ ولی فرار میکند و به لارا میپیوندد. در حالی که خانواده خودش در پاریس هستند، ژیواگو، لارا و دخترش به ملک خانواده تونیا پناه میبرند تا اینکه کاماروفسکی با وعده فراری دادن آنها، به سراغشان میآید. یوری، لارا را راضی میکند که بدون او برود. ژیواگو نمیتواند روسیهٔ محبوباش، الهه الهاماش را ترک نماید. میایستد و لارا را نگاه میکند که برای همیشه در افق ناپدید میشود.
پشت صحنه
-بوریس پاسترناک، نویسنده دکتر ژیواگو، جایزه نوبل را «در کمال تأسف» رد کرد چون «میترسید اگر برای دریافت جایزه به استکهلم برود، دیگر اجازه بازگشت به زادگاه عزیزش را نخواهد یافت». این را روسها اعلام کردند؛ واقعیتاش این است که دولت روسیه او را مجبور کرد تا این جایزه را قبول نکند.
– الگا (زن مورد علاقه پاسترناک در زندگی واقعی که شخصیت لارا از روی او الگوبرداری شده) پس از مرگ پاسترناک به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد؛ دولت شوروی میخواست بهای مخالفت سیاسی مردش را او بپردازد.
– در صحنهای که زنی روستایی دنبال قطار میدود تا بچه شیرخوارهاش را به ژیواگو دهد، عمر شریف نتوانست محکم لیلی موراتی بازیگر را بگیرد و زن بیچاره زیر چرخ قطار افتاد. موراتی زنده ماند ولی پاهایش را از دست داد. در برابر خشم و حیرت عوامل فیلم، لین دستور ادامه فیلمبرداری را داد و بنابراین در حالی که آمبولانسی میآمد تا موراتی را به بیمارستان ببرد، لین به بدل موراتی گفت تا لباسهای او را تن کرده و صحنه را تمام کند: «خب، انتظار دارید چه کنم؟ دارم فیلم میسازم!»
– پسر خود شریف، نقش یوری ژیواگوی نوجوان را بازی کرده.
– فیلیس دالتون، طراح لباس فیلم، از آرایش موهای پف کردهٔ بازیگرها اظهار تأسف کرده که باعث شدهاند فیلم به شدت دهه ۱۹۶۰ ای بزند.
– نمایی شبانه از صدها سیاهی لشکر اسپانیایی در فیلم وجود دارد که آنها را در حال خواندن سرود کمونیستی انترناسیونال نشان میدهد. مردم دهکده با شنیدن این سرود تصور کردند ژنرال فرانکو مرده، و برای جشن به خیابانها دویدند اما پلیس فرانکو حسابشان را رسید!
کارگردان
دیوید لین، مثل فرماندهای که لشکرش را در میدان جنگ رهبری کند، بر کار هزاران نفر عوامل فیلم نظارت داشت و علشق قدرتاش بود. عمر شریف میگوید که تقریباً به یاد ندارد لین از کسی تعریف کرده باشد. ولی وقتی این کار را میکرده، گویی پاپ، طرف را تبرک میکرده است. تکمیل فیلم-هایش سالها به درازا میانجامید و زمانی دست از تلاش برمیداشت که پولاش ته میکشید. به گفته سام اسپیگل، تهیهکننده لارنس عربستان: «باید او را به زور از توی بیابان بیرون میکشیدم، اگر نه باز هم به کار فیلمبرداری ادامه میداد». لین به خاطر فیلم زنده بود و سینما تنها شور واقعی زندگیاش بود. دیدگاهاش نسبت به نتیجه کار، انعطافناپذیر بود. وقتی نیکلاس روگ، مدیر فیلمبرداری (و کارگردان معروف)، به اصرار لین به «سبک نورپردازی هالیوودی» اعتراض کرد، لین بلافاصله اخراجاش کرد. این همان مردی بود که آنقدر برای یکی از کارگرهای فنیاش ارزش قائل شد که مرسدس عزیز-ش را در پایان فیلمبرداری به او هدیه نمود. بازده لین البته، زیاد نبود؛ ولی تکتک فیلمهایی که ساخت، با دقت و وسواس تدارک دیده شده و فراموشنشدنیاند. او کارش را با انتظارات بزرگ (۱۹۴۶) آغاز کرد و با اولیور تویست (۱۹۴۸) ادامه داد. آثار بعدیاش، از جمله، عبارتند از: انتخاب هابسن (۱۹۵۴)، پلی بر روی رودخانه کوای (۱۹۵۷)، لارنس عربستان (۱۹۶۲)، دختر رایان (۱۹۷۰) و سرانجام، گذری به هند (۱۹۸۴).
موسیقی
موریس ژار، سازنده موسیقی متن فیلم در مورد تم لارا با دیوید جروبحثهای شدیدی داشت. ژار فکر میکرد، سنگ تمام نگذاشته و کارش به طرز ناجوری، سانتی مانتال از کار درآمده. اما لین اصرار داشت که این قطعه هماطور استفتده شود: «وقتی اسکارت را میگیری، تشکر میکنی و میگویی: آقای لین حق با شما بود». همینطور هم شد.
دکور
روسیه در آن زمان کشوری بسته بود و از این رو بخش اعظم صحنههای خارجی در اسپانیا فیلمبرداری شد. مدلی از مسکوی سالهای انقلاب در حومه مادرید بنا گردید. ۸۰۰ کارگر به مدت ۱۸ ماه، روی آن کار کردند تا تکمیل شد. جرالدین چاپلین تعریف میکند که خانهها، حالت دکورهای سینمایی را نداشتند که فقط نمای ظاهریشان ساخته شده باشدغ اینها خانههایی بودند کامل، با ساختارهای درونی، اتاق و سالن و غیره … «خانه یخی» معروف فیلم با لایهای بی وکس و بعد با پاشیدن آب یخزده بر رویشف ساخته شد. هر چهار فصل درفیلمنامه توصیف شدهاند؛ پاییز یا زمستان، یک شبه به بهار تبدیل میشد؛ از اینرو گروه نقاشی سر صحنه حاضر بودند که بهطور خستگیناپذیر برگ درختان را رنگ میزدند یا پارچههای سفید پهن میکردند تا حالت برف را در افق پیدا کند.
قرار بود چی بشه، چی شد
کارلی پونتی حقوق سینمایی کتاب دکتر زیواگو را خرید تا همسرش سوفیا لورن نقش لارا را درآن ایفا کند. اما حرف آخر را لین میزد. او مخالفت کرد چون معتقد بود که لورن قدش زیادی بلند است.
نظر منتقدها
مارجری بومگارتن (آستین کرانیکل): «این فیلم تجربهای است که باید هرکس لااقل یک بار در زندگی، تجربهاش کند.»
وینست کنبی (نیویورک تایمز): «رابرت بولت (نویسنده فیلمنامه) آن همه آشفتگی و هیاهوی انقلاب روسیه را به یک رومانس محتوم پیشپاافتاده تقلیل داده است.»
صحنهٔ فراموش نشدنی
ژیواگو، دو سال پس از ربوده شدن توسط ارتش انقلابی، در میانهٔ کولاک برف، موفق به فرار میشود. او با مشقت فراوان و گرسنه و تشنه، راه میپیماید. در حالی که جانی در بدناش نمانده، جنبش و حرکتی را پشت سرش احساس میکند و ناگهان پی میبرد که روی ریلهای راهآهن ایستاده و در جا میخکوب میشود. سپس در چشم به همزدنی، خود را کناری میکشد و فقط فرصت دارد تا قطاری سریعالسیر با او برخورد نکند. پس از آنکه باخبر میشود خانوادهاش به مسکو نقل مکان کرده، به طرف خانه لارا رهسپار میشود. کلید خانه را در همان مخفیگاه همیشگیاش، زیر آجری از جای درآمده، همراه با یادداشتی در زیرش، مییابد. لارا از آمدن وی باخبر شده و جایی رفته و زود برمیگردد. ژیواگو به خانه بالا میرود، توی آینه، به آن چهره مسخ شدهاش از سرما و گرسنگی، نگاهی میاندازد، و قبل از آنکه بتواند، دستی به سر و روی خود بکشد، از حال میرود.