فیلم ناخدا خورشید – بررسی ، نقد و تحلیل و داستان کلی
چنانکه در عنوانبندی فیلم آمده است داستان ناخدا خورشید برداشت آزادی است از رمان «داشتن و نداشتن» اثر ارنست همینگوی؛ اثری که ثمره تلاش این نویسنده پرآوازه است برای نوشتن یک رمان اجتماعی، از این لحاظ «داشتن و نداشتن» را باید رمانی اجتماعی نامید که در آن سرگذشت مردی بازگفته میشود که با تکیه بر قدرت شکبیایی و دفاع از منافع شخصی خویش با نظامی ظالمانه و بیرحم میجنگد، شکست میخورد وسرانجام به هنگام مرگ درمییابد که شخص به تنهایی نمیتواند کاری کند- «یک مرد…یک مرد تنها نمیتواند. هیچ مردی تنها نمیتواند» و همینگوی اگرچه با تصویری تلخ و یأسآمیز، بیشوکم، توانسته است علتهای این بیکسی و شکست را به دست دهد.
در فیلم ناخدا خورشید، همچنانکه طرح کلی ماجرا و حوادث اصلی از کتاب برگرفته شده قهرمان اصلی نیز از روی شخصیت هری مورگان بازسازی شده است؛ مرد یک دست قلتشنی که روی دریا با لنج کوچک خود محموله قاچاقبار میزند. خصایل اخلاقی ناخدا خورشید و هری مورگان در اصلیترین وجوه مشابهاند. تنهایی، سکوت درونی، مدارا، خودداری از ابراز احساسات و ایستادگی در برابر پیشامدها و ضربههای زندگی. هری مورگان مشروب قاچاق میکند، لنجش را به ثروتمندها برای ماهیگیری اجاره میدهد و وقتی که در یک معامله کلک میخورد و ورشکست میشود به وسیله یک کارچاق کن، در کار پرخطر عبور دادن آدمهای فراری میافتد. در این سفرها دوستی قدیمی، یک الکلی بدمست، مورگان را همراهی میکند؛ آدمی کمابیش مثل وردست خلمزاج و اهل هوای ناخدا خورشید.
مورگان برای آنچه با لنج خود حمل میکند یک ملاک قانونی دارد. کالایی را که از آن حرف دربیاید با خود نمیبرد. «لیکور قاچاقچی حرفش در میآید. غرابه حصیردار حرفش در نمیآید. چیزهای دیگر هم هست که حرفش در نمیآید. آدم حرفش در میآید.» نوع کالا از این جهت برای مورگان مهم است که ببیند چقدر خطر متوجه او میکند. البته او به سود و زیان کار هم نظر دارد، اما نه به چشم یک طماع. «من نمیدانم قانون را کی نوشته اما میدانم هیچ قانونی نیست که آدم را گرسنه بخواهد…تا وقتی دیگران نان میخورند زن و بچه من هم باید نان بخورند.» چنین است که گاهی حرفهای آدمهای ناراحت یا به قول خودش «دلخور» را که به حرفهای آدمهای انقلابی نزدیک است بر زبان میراند؛ اما ناخدا خورشید در عمل اجتماعیتر است. ناخدا خورشید ملاکش برای حمل بار اخلاقی است-یعنی نوعی آگاهی بر خیر و شر (و خارج از مقوله قانونی). برای او تنباک (تنباکو) خوب است و تریاک بد. چای خوب است و ورق بازی بد. آدمی را که برای کار میخواهد به خارج برود و فکر میکند. بیرون از وطن خود بهشت است از روی آب عبور نمیدهد، اما آدمهای سیاسی را که «برای مردم خود را به آب و آتش میزنند» با خود میبرد؛ به رغم اینکه ممکن است برایش خطر در پی داشته باشد. برای او «دنیا مثل خرگوش میماند، نصفش حلال است، نصفش حرام».
کاپیتان مورگان آدمی است یکدنده، بدزبان و با اخلاق عجیب. واکنشهای او در قبال خطر و رویارویی با مرگ، خونسردانه و گاه بیزارکننده است. همانطور که همینگوی مینویسد: «از وقتی که بچه بود دلش برای کسی نمیسوخت، اما نسبت به خودش هم رحم نمیکرد.» به همین دلیل قدری کلبی مسلک است. برای آنکه به خطر نیفتد، آدمی را که برایش مسافر قاچاق جور میکند میکشد و مسافرهای (قاچاقچیهای چینی) خود رابیآنکه به مقصد برساند با تهدید تفنگ توی دریا میاندازد. حتی یکبار به طرز غیر لازمی، قصد میکند همراه دائم الخمر خود را بکشد و فقط وقتی همه چیز بر وفق مراد است از این تصمیم دست میکشد.
اما ناخدا خورشید جور دیگر عمل میکند. او به غیر از مصلحت خود به دیگران نیز فکر میکند و به اصول اخلاقی روشنی پایبند است و به هیچوجه کلبی مسلک نیست. درست است که به دلال، مستر فرحان میگوید «نمیداند چه مسلکی دارد»، یعنی ظاهرا کاری به اعتقادات و محتوای عمل او ندارد، اما برای بردن مسافرها (فراریهای سیاسی) تا مطمئن نمیشود کی هستند و برای چه میخواهند وطنشان را ترک کنند، رضایت نمیدهد. بنابراین برای او جنس اخلاقی آدمها و نوع عملی که از آنها سر میزند مهم است-از این لحاظ است که ناخدا خورشید اجتماعیتر از هری مورگان است. البته وقتی قرار است او لاتهای تبعیدی را با خود ببرد و به سردسته آنها میگوید: «نمیداند او چه مسلکی دارد،» این حرف در باطن چندان درست از آب درنمیآید؛ زیرا ناخدا خورشید باید بداند که او و همقطارهای تبعیدیاش چه مسلکی دارند. در آن بندر کوچک با آن طیف و مناسبات بسته آدمها طبیعتا نمیبایست چیزی از چشم کسی پنهان بماند؛ بهویژه اگر درباره مسلک تبعیدیها باشد. بنابراین ناخدا خورشید نمیبایست در آن معامله خونین-دست کم بدون قید و شرط-وارد میشد؛ زیرا سردسته تبعیدیها میگوید که میخواهند پول و مرواریدهای تاجر علیل شهر را سرقت کنند و این یکی از نکات تناقضآمیز شخصیت ناخدا خورشید و یکی از چند اشکال اصلی فیلم است (بنا به آنچه ما از ناخدا خورشید میدانیم-هر قدر برای او وضعی پیش آورده باشند که دیگر نتواند با لنج خود پول حلال درآورد- مشارکت در این سرقت و عواقب آن با ساخت اخلاقی او جور درنمیآید). او به حکم وجدان و سرشت نیک خود میبایست جور دیگری عمل میکرد. کوششی که برای حل این تناقض صورت گرفته است، یعنی تهدید مامور گمرک به ضبط لنج و دشمنی تاجر مروارید با ناخدا خورشید ضعیف و نارسا است؛ بهویژه اینکه ما نمیدانیم خصومت تاجر مروارید با ناخدا خورشید دقیقا بر سر چیست؟ چرا تاجر، قاچاق ناخدا خورشید را به ماموران لو داده است؟ نفع او در این عمل چیست؟ اثری از سابقه این دعوا و تضاد منافع به دست داده نمیشود و کارگردان آن را به حدس بیننده واگذاشته است.
در کتاب همینگوی این ماجرا روشن و موجه است. به جای دسته تبعیدیها یک دسته چهارنفری انقلابی کوبایی هست که پول بانک شهر را سرقت میکنند تا آن را به خزانه انقلاب برسانند. آنها هیچ وجه شباهتی با تبعیدیهای فیلم ندارند، بگذریم از اینکه انقلابیهای همینگوی رفتار لاتها را دارند. اگر هری مورگان با این ماجرا مخالفت نمیورزد و در آن مشارکت میکند و حاضر میشود کوباییها را-پس از سرقت از بانک-با خود ببرد، ایرادی در آن نمیبینیم. او درگیر است، لنجش را ضبط کردهاند، بیسواد، بدهکار و ورشکست است و با آن قطع بازو (توسط گلوله پلیس)، محل درآمدی برای زندگی سراغ ندارد. دولت کوبا بازوی او را گرفته است و دولت کشورهای متحد قایقش را. چنین است که شرکت او را در این ماجرا میتوان به حساب نوعی انتقامکشی گذاشت؛ انتقام یک آدم زخمی بیپناه که نمیخواهد زن و بچهاش گرسنگی بخورند و تنها چیز او در دنیا قدری دل و جرأت است.
اما ناخدا خورشید، برعکس مورگان، اگر از سوزاندن قاچاقش توسط گمرکچیها دلخور است و از آن به عنوان یک بیرحمی بزرگ یاد میکند، با همه شهر طرف نیست. دشمن او-آنطور که فیلم نشان میدهد-فقط آن تاجر است. از مقامات شهر، متنفذان، باجخورها، گاردساحلی، ژاندارمری، گمرک و آن نهادهای پرزور و درهم بافتهای که در واقعیت عرصه را بر ناخدا خورشید-و امثال او-تنگ میکنند خبری نیست. فیلم معترض این واقیعتها نمیشود. از قضا طرف دعوا را ضعیف و علیل نشان میدهد. فقط تبعیدیها-قربانیان همان زندگی بیرحم و غیرانسانی- خشن و ظالماند. اینجا است که ابعاد اجتماعی فیلم ناخدا خورشید کمرنگ است و اطلاق آن حکم اجتماعی به رمان همینگوی، بر فیلم مصداق پیدا نمیکند. اگر شجاعت، قدرت دفاع از مقام خود و شکبیایی شخصی مورگان ارج گذاشته میشود، به این دلیل است که تسلیم نمیشود و وقتی کلکش کنده میشود آخر سر میآموزد که هیچ مردی تنها نمیتواند. اما ناخدا خورشید فقط آدم خوشقلب و سادهدلی نشان داده میشود که قربانی یک ماجرا است. مرگ او نه به حکم آن روابط و نظامی که مورگان را محکوم میکند، بلکه بر اثر خبث طینت تبعیدیها رقم میخورد. مرگ او به عنوان مرگی مقدّر نشان داده میشود. او کشته میشود، زیرا به تور یک عده بدجنس و شرور میخورد، تبعیدیها همانطور که تاجر، پادوی او، دلال و وردست ناخدا خورشید را با قساوت و خونسردی میکشند، ناخدا خورشید را نیز از پا درمیآورند. اگرچه هیچ یک از تبعیدیها از دست او جان به در نمیبرند، سهم و تقصیر جامعه و نظام آن در این قتل (و دیگر جنایتها) معلوم نمیشود.
در آخرین تصویر فیلم، در طلوع باشکوه خورشید، لنج ناخدا خورشید را میبینیم که چون تابوتی عظیم بر امواج دریا شناور است. با وجود اینکه این تصویر رنگین و خوشنما از کار درآمده، با پایان زندگی هری مورگان، به هنگامی که پلیس لنج خونین و جنازهکش او را به ساحل میآورد-حتی اگر آن حرف آخر را درباره مرد تنها بر زبان نمیآورد-از لحاظ ارزش معنی برابری نمیکند.
آن معنای اصلی که همینگوی در رمان خود بر آن اصرار دارد، از فیلم دریافته نمیشود و به جای آن احساس نفرت و بیزاری از نظام توصیف شده در «داشتن و نداشتن» به خواننده دست میدهد. در اینجا بیننده با احساس رقت نسبت به مرگ قهرمان نجیب فیلم سالن سینما را ترک میکند. این اندیشه همراه بیننده است که آخر سر چه عاملی را باید مقصر بشناسد؟ آن بستر واقعی که وقوع چنین ماجرایی را ناگریز میسازد یا کسانی که آلت اجرای این ماجرایند، یا تقدیر یا تنهایی، یا شاید دستی که این ماجرا را بیعنایت به بستر واقعی آن ساخته است؟
لنج و دریا و قاچاق، داستان مکرری است که از سالهای دور در بندرها و جزیرههای جنوب به گونههای شگفت و اغلب دردناک روایت میشود. ترکیب این عناصر در محیطی که طبیعتی آرام و طوفانی دارد، محیطی که آدمهایش با پوسیدگی و هجرت ناخواسته در کشمکشاند، بهویژه برای سینماگری که با آثار این عناصر سابقه آشنایی دارد، وسوسهانگیز است. بیشک «داشتن و نداشتن» به دلیل وجود همین عناصر و ماجرایی هیجانانگیز مأخذ برداشت واقع شده است. در ناخدا خورشید به رغم آنکه بافت اصلی ماجرا و عناصر مهم شخصیت آدمها مرهون این برداشت است، باز روایت برخوردار از رنگ و روی جنوبی است؛ حتی اگر در عنوانبندی فیلم اشارهای به این برداشت نباشد، یا بینندگانی که کتاب را خواندهاند به هنگام تماشای فیلم، اصل ماجرا در ذهنشان زنده بشود؛ این البته تسلط کارگردان را بر موضوع و ابزار کار خود میرساند.
آنچه بیش از هر چیز به فیلم ناخدا خورشید اعتبار میدهد، ساخت خوشپرداخت آن است. فضا و شکل نمایش ماجرا و تصویری که از آن بندر ورشکستشده و نیمه ویران و آدمهای غریب وغیرمتعارف آن ارائه شده است، مرغوب و در بیشتر لحظهها با ظرافت از کار درآمدهاند؛ بهویژه فصل گفتوگوی ناخدا خورشید و دلال و همچنین گفتوگوی واپسین او با همسرش در شب پیش از ماجرا و فصل معامله مروارید در دکان تاجر و چند فصل پرتحرک پایانی فیلم. بیننده از همان صحنههای آغازین، خود را با یک فیلم با هویت مواجه میبیند؛ فیلمی که فضا و آدمهایش دارای نوعی اصالت و متعلق به حوزه زیستی معینی است. چنین فضا و آدمهایی را فقط در این بندر و چند بندر مشابه میتوان دید. در آنجا هر حادثه تصور نایافتهای در یک قلمرو کمدامنه و آشنا رخ میدهد. در فیلم ناخدا خورشید این تقید، کار کارگردان را دشوار و درخور توجه ساخته است.
برخلاف رسم جاری در استفاده از عناصر بومی، در این فیلم، طبیعت بندر، هیئت و آرایه آدمها و عناصر فرهنگی، بیشوکم به ضرورت محتوای ماجرا نشان داده شدهاند. فیلم در تصویر کردن آنچه قصد داشته است از لحاظ استفاده از واقعیتهای بومی و پیوند بافت ماجرا با این واقعیتها لنگ نمیزند. کارگردان در استفاده از این عناصر وسوسه نشده و نلغزیده است. درباره لهجه محلی فیلم، به عنوان عاملی که هویت آن را تقویت کرده، این دقت مشهود است. البته این لهجه عینا لهجه مردم همان بندری که فیلم در آن ساخته شده (بندرلنگه و حواشی آن) نیست. شباهت این لهجه با زبان و لهجه مرسوم در حاشیه تنگه هرمز و خلیج فارس بسیار اندک است. این لهجه بیشتر لهجه رنگین مردم جزیره آبادان است-که خود بیش از هر کجا متاثر از لهجه مردم بوشهر است-که برای عامهفهم شدن قدری تعدیل و پرورده شده است. احتمالا در سینمای ایران این اولین مرتبه است که فیلمی سراسر به یک لهجه محلی، بدون پروایی از اینکه بیننده غیرجنوبی این لهجه غریب را درنیابد، جدی و گویا اجرا شده است.
این اهتمام البته در زمینه شخصیتپردازی و تدوام منطقی سیر ماجرای فیلم دیده نمیشود. ناخدا خورشید به عنوان شخصیت اصلی که ماجرا حول محور او میگردد، رفتاری یکدست و در همه جا عینیت و بداهت لازم را ندارد. او مرد نیرومندی نشان داده شده است که با وجود قطع بازو، شخصیتیش در میان اهالی آن بندر نوعی احترام آمیخته به ترس ایجاد میکند. حرکات درونی او و احساسات و انگیزههایش، اگرچه در برخی تصاویر گویا است، در پارهای از اصلیترین وجوه-آنجا که به گرهگاههای ماجرا مربوط است-تاریک مینماید. برای مثال ما نمیدانیم ناخدا خورشید معیار اخلاقی خود را از کجا کسب کردهاست؟ مبنای آن نیک و بدی که او به آن پایبند است چیست؟ یا تمایز شغل (خصایل) او باهم سنخهای خود که به صید ماهی و حملبار روی دریا مشغولند از کجا است؟ به عبارت دیگر، هویت اجتماعی او برای بیننده چندان آشکار نیست. مردی است که از او عمل اجتماعی سر میزند؛ اما در آن بندر، چیزی نشان داده نمیشود که اصول اخلاقی او از آن دربیاید. نه اینکه آدمهای آن بندر نمیتوانند یا نباید دارای آن اخلاقیات باشند، بلکه آن زمینه واقعی که موجبات چنین اخلاقیاتی را فراهم میآورند باید در فیلم تصویر شود که نشده است. ما حتی از علاقه ناخدا خورشید به تنهایی، از منشأاین تنهایی، یا حفظ نفس، از اینکه چرا او با هیچ کس کار نمیکند و با رفیق اهل هوای خود نیز چندان همدم نیست-اگرچه بستگی عاطفی خاموشی بین آن دو مشهود است-چیزی درنمییابیم. همه اشارهها گذرا است. در حقیقت میتوان گفت که کارگردان چندان در پی انگیزه و خصلتهای آدمهای خود و نشان دادن علت حادثههایی که رخ میدهند نبوده است. ما بیشتر با حاصل انگیزهها و علتها مواجهیم. این نقص از همان آغاز فیلم، فصل سرد قاچاقسوزی-که میتوان آن را به سادگی حذف کرد، بیآنکه به بافت ماجرا لطمهای وارد شود-مشهود است. قاچاق چرا لو رفته است؟ در فصل بعد وقتی دلال با لنج وارد بندر میشود نیز همین ضعف به چشم میخورد و اینبار حتی شدیدتر. او چرا به این بندر پا میگذارد؟ او که هیچکس را نمیشناسد. او شخصیتی نیست که از روی تصادف و بینقشه و مقدمات کار خود را از پیش ببرد. واسطه و تمهیدات دلال برای کار پرمخاطرهای که در پیش دارد، ضعیف و ناموجه است. در واقع دلال سستترین و تناقضآمیزترین آدم فیلم است؛ آدمی است که در فیلم میبایست نقش او به یکی از افراد بومی بندر، مثلا آن قهوهچی یا کس دیگری که با آن بندر و فوت و فن کار خویش آشنا باشد، محول میشد؛ زیرا او هیچ چیز به عنوان یک دلال مسافر، یک کارچاقکن، بیش از آدمهای معمولی ندارد. شاید به همین دلیل است که به طرز غیرلازمی، در آغاز ماجرا کشته میشود.
شخصیت تبعیدیها و روابط آنها با یکدیگر و با پیرامون خود نیز چندان جفتوجور نیست. برخورد آنها با یکدیگر تلخ و ناگوار است. این به ظاهر آزاردهندهترین مسئلهای است که آنها دارند. در فیلم هیچ فشاری که آنها به عنوان تبعیدی باید احساس کنند، فشاری متمایز از آنچه بر اهالی بومی بندر اعمال میشود، دیده نمیشود. حتی اثری از حضور مزاحم ژاندارمی که قاعدتا باید تبعیدیها را زیر نظارت داشته باشد، نیست. ما از زندگی آنها در آن بندر، در ایستگاه آخر تبعیدیها، چیزی نمیدانیم. آنچه از آنها میدانیم تبعیدی بودن آنها است؛ به علاوه آنکه دزد و (به تصویر صفحه مراجعه شود) آدمکش قسی هستند، نه عدهای تبعیدی که از ماندن در آخر دنیا به تنگ آمده و قصدشان فرار و آزادی است. از این ایرادها باز هم میتوان برشمرد.
این نقایص اگرچه در فیلمی با کیفیت ناخدا خورشید ابهامانگیز و گمراهکنندهاند، به دلیل استعداد و مهارت کارگردان در پرداخت پارهای فصول و جنبههای موفق آن- که به آنها اشاره شد-ارزش کل فیلم را زایل نکرده است. بههرحال ناخدا خورشید فیلمی است دیدنی که اگرچه ارزش آن را از لحاظ اجتماعی اندک است، بینش انسانی کارگردان و فرهنگشناسی نهفته در فیلم و کیفیت زیبایی شناختی آن درخور توجه است.
منبع: فارابی , پاییز و زمستان 1388 – شماره 64