مریلین مونرو : زندگینامه پر فراز نشیب از تجاوز در کودکی تا ستاره درخشان هالییود شدن – عکسهای جنجالی – مرگ مشکوک و البته شایعه رابطه با کندی

نورما جین بیکر مورتنسن نام حقیقی مریلین مونرو (1962-1926) بود. بازیگر درخشان و دلانگیز سینما و فرآوردهٔ ممتاز کارگاه ستارهسازی هالیوود. در عمر کوتاهاش در سی فیلم سینمایی نقش بازی کرد و در تاریخ سینما افسانه شد. در سی و یکمین فیلمش، یکی از ما باید کوتاه بیاد ، بازی میکرد که مرد. گفته شد علت مرگش در مصرف بیش از اندازهٔ مواد مخدر بوده است. فقط سی و شش سال زندگی کرد. از لایهٔ فرودست جامعهٔ آمریکایی برخاسته بود. از پدرش هیچ خاطره نداشت چون او را هرگز ندیده بود. پدرش درست هنگام تولدش زن و فرزند را ترک کرده بود. مادرش گرفتار پریشانی روان بود. پس جای دخترک در یتیم خانه بود. بار نخست در هفده سالگی ازدواج کرد. همان روزها تصمیم گرفت تا کار بازیگری را آغاز کند. همّت بلندی داشت و در پرتو هالیوود بلندآوازه شد. پس از ازدواج با آرتور میلر -نمایشنامه نویس شهیر-با جامعهٔ روشنفکری آمریکا آشنا شد و کارش رونق بیشتری گرفت و رشد کرد. این ازدواج پنج سال دوام داشت. از آن پس تنها زندگی کرد و به حرفهاش پرداخت. دوستیاش با کندی-رییس جمهور آمریکا-آن روزها بر سر زبانها بود.
داستان تلخ و اندوه بار زندگی مریلین مونرو شاهد پارهای از تاریخ اجتماعی سرزمین آمریکا در قرن بیستم است.
بانو جویس کارل اتس 1(1938-) نویسندهٔ کهنه کار و چربدست و پرکار در رمان تاریخی گیس طلایی زندگی مریلین مونرو را از آغاز تا انجام خودکشی نوشته است.
وی در نیویورک به دنیا آمد و علاوه بر نوشتن آثار گوناگون از جمله رمان و داستان کوتاه و شعر و نمایشنامه و زندگینامه هماکنون در دانشگاه پرینستن نویسندگی درس میدهد و در همان شهر زندگی میکند.
گفتوگوی زیر از کتاب مرام نویسنده 3 اثر جویس کارل اتس انتخاب شده است.
جویس کارل اتس داستاننویسی است که آوازهاش با درگیر شدن در موضوعهای پردامنه و پرهیاهو و ویژهٔ فرهنگ آمریکایی پیچیده.
رمان آنها،4 که در سال 1970 میلادی جایزهٔ کتاب ملی 5 به آن اهدا شد، را با توصیف شورشنژادی سال 1967 در شهر دیترویت به پایان برده است. در طعم تلخ عشق 6 (1990) داستان عشق نوجوانی دختر سفیدپوست و پسر سیاهی را به صحنه کشیده است. ماجرای آتشسوزی چاپاکوئیدیک (تد کندی) را در رمان بازتاب آب گلآلود 7 (1992)-نامزد جایزهٔ پولیتزر-از نگاه زن جوانی که دارد غرق میشود بازگفته است. رمان کوتاه و ترسناک زومبی 8 را با اقتباس از پروندهٔ جفری دامر در سال 1995 نوشت که کندوکاو باریک بینانه و بسیار موفقی است از وضع روحی قاتل سابقهدار.
اتس به تازگی بلندترین رمانی که تاکنون نوشته، یعنی حماسهٔ 976 صفحهای با اقتباس از زندگی کوتاه و حیرتآور نرما جین بیکر، که با نام مریلین مونرو شناختهشدهتر است، را به پایان برده است.
اتس در خانهاش در شهر پرینستن در ایالت نیوجرسی از نیّتش و گام بلند گیس طلایی که شاید پرهیاهوترین رمان کارنامهاش باشد سخن گفته است.
گرگ جانسن: آفرینش گیس طلای از کجا شروع شد؟ چه چیزی شما را وادار کرد تا مریلین مونرو را محور رمان قرار دهید؟
اتس: چند سال پیش عکس هفده سالگی نورما جین بکر را اتفاقی دیدم. به موهای بلند فردار خرماییاش گل مصنوعی زده بود و دور گردنش زنجیر سینه انداخته بود و کمترین شباهتی به «مریلین مونرو» نداشت. خیلی نگذشت که احساس کردم دارم بجایش میآورم؛ دختر جوان با لبخند پرامید و چهرهٔ خیلی آمریکاییاش من را سخت به یاد دختران جوان دوران کودکیام که گاهی از خانوادههای تهیدست بودند میانداخت. از فکر اینکه بتوانم به دختر گوشهگیر از یاد رفتهای که چهرهاش را گرد تولید مصرفی شمایل «مریلین مونرو» زود پوشاند و پاک کرد زندگی بدهم چند روز احساس پرالتهابی شبیه سرمستی داشتم. به داستان اسطورهای و ازلی دختری فکر میکردم که با از دست دادن نام تعمیدی نورما جین و گرفتن نام سینمایی مریلین مونرو پایان گرفت. موهای خرماییاش را باید رنگ طلایی براق کند و زیر عمل جراحی زیبایی قرار بگیرد و رخت اغواکننده بپوشد. خیال داشتم رمان کوتاه 175 صفحهای بنویسم که آخرش با کلمه «مریلین مونرو» تمام شود. سبکی را انتخاب کردم تا در قالبروایی با لحن قصههای شاه پریان تا جای ممکن شاعرانه باشد.
گرگ جانسن: اما پیداست رمانی که نوشتهاید کوتاه نیست. چه اتفاقی افتاد؟
اتس: در گیرودار نوشتن، همانطور که در بیشتر اوقات برایم پیش آمده، به عمق و شدت و فضای حماسی زندگینامهٔ «رمان کوتاه» اضافه شد و خلاصه اینکه به رمان تبدیل شد. بطور کلی این «اتفاقی» است که در چنین مواردی میافتد. به رغم سبکهای گوناگونی که در گیس طلایی بکار رفته نفوذ سبک واقعگرایی روانشناختی بیشتر از سبک شاه پریان یا تخیلی بوده است. این رمان قصهٔ زندگی کسی است که مرده و خودش آن را روایت کرده.
پس از رها کردن قالب رمان کوتاه «قالب حماسی» را ساختم تا با پیچیدگیهای آن زندگی جور دربیاید. قصد داشتم تصویر زنی را بسازم که همان قدر در زمان و دورهٔ خودش نمونه بود که اما بوواری 1 در عصر و زمانه خودش. (البته روشن است که شخصیت نورما جین پیچیدهتر و بدون تردید ستودنیتر از اما بوواری بوده).
گرگ جانسن: چه چیز شما را به اینجا کشید که دیدگاه نامعمول «روایت پس از مرگ» نورما جین را از زبان خودش انتخاب کنید؟
اتس: پاسخ دادن به این پرسش کار دشواری است. زندگی هرکس مثل قصهٔ شاه پریان به «نسل فردای» انتزاعی و همگانی منتقل میشود. ولی به گمان من کسی که دارد زندگی گذشتهاش را در آخرین لحظههایش و در آستانه تباهی مرور میکند میتواند با فاصله گرفتن از واقعه و تأثیر عجیبش به صدا و دیدگاه و نگاه طنزآمیز و فاصلهٔ اسطورهای نزدک شود. نورما جین مرد و ظاهرا نقش «مریلین مونرو» ساختگی و مصنوعی زنده مانده است.
گرگ جانسن: گیس طلایی با بیش از نهصد صفحه چاپی بلندترین رمانی است که تاکنون نوشتهاید در حالیکه دستنویس اصلی از این هم طولانیتر بوده است: هزار و چهارصد صفحه. چرا این قدر از آن کوتاه کردهاید؟
اتس: چارهای جز نوشتن هزار و چهارصد صفحه نداشتم و پارههایی که به روش جراحی از نسخه دستنویس جدا کردم را جداگانه منتشر خواهم کرد. همه اینها بخشی از (1). Emma Bovary: قهرمان داستان فلوبر در رمان مادام بوواری. م.
پیکرهٔ زندگی نورما جین هستند. به عبارت دیگر لحنی که در کلام نورما جین هست را «واقعی» میبینم.
نوشتن رمان به این تفصیل بیدردسر هم نبود. به گفتهٔ مدیر برنامههایم حق نشر این کتاب به «کموبیش همهٔ کشورها» جز ژاپن فروخته شده که اگر آنجا ترجمه شده بود ثلث تا نیمی دیگر به آن اضافه میشد. در آلمان بهطور مثال از حالا میشود گفت که فروش کتاب قابل توجه خواهد بود!
گرگ جانسن: رمانی به این عظمت را شما در کمتر از یک سال نوشتهاید و بازبینی کردهاید. تردید ندارم که این کار حاصل تجربهٔ شما در نگارش زیاد و سنگین باشد؟
اتس: اگر قرار بود به گذشته برگردم گمان نکنم دلم بخواهد این تجربه را دوباره تکرار کنم. البته کسی نمیتواند خودش را به مفهوم روانشناسی «تحلیل» کند ولی تصور میکنم تلاش کردم و مصمم بودم تا به نورما جین بیکر زندگی بدهم و زنده نگهاش دارم تا بتواند برخی از «نیروهای سرشته و ضروری» که در وجود خودم هست، که امیدوارم در ایالات متحدهٔ آمریکا هم باشد، را نشان دهد. دخترکی در تنگدستی به دنیا آمد و از طرف پدر و سپس مادر طرد شد و مثل قصه شاه پریان به شاهزاده خانم زیبا و سوگلی مبدل شد که پس از مرگ همچون «الگوی تن خواهی در قرن بیستم» پرستیده شد و میلیونها دلار به کیسهٔ کسانی جز خودش ریخت. در واقع قصهٔ بینهایت غمانگیز و طنز به شدت تلخی است.
گرگ جانسن: آیا میتوانید به ما بگویید چه روشی را در این رمان بکار بردهاید؟
اتس: در رمانی با این پهنا ضروری است تا مراقب انسجام و روانی صدای راوی باشیم. پیوسته به عقب برمیگشتم تا دوباره بنویسم و هنگامی که به دویست صفحه پایان کار رسیدم شروع کردم همزمان رمان را برای تضمین انسجام از نخستین صفحه تا صفحه 300 دوبارهنویسی کنم. (البته صدای راوی نیز به تناسب با پیر شدن نورما جین تغییر میکرد.) این شگرد را به همهٔ رماننویسان، حتی برای نوشتن آثار کوتاهتر، توصیه میکنم. درست مثل باغبانی که زمین را با بیلچهاش زیرورو میکند.
گرگ جانسن: از دهه شصت میلادی عدهای از نویسندگان شناخته شده مانند کاپوتی 1 و ویدال 2 و میلر 3 و دولیلو 4 و دیگران بنیان رمان جاهطلبانه را برپایه چهرههای مشهور تاریخی یا جنجالی گذاشتند. آیا قبول دارید که گیسطلایی در دنبالهٔ سنت «رمان غیر تخیلی» قرار دارد؟
اتس: شاید بتوان آن را در ردیف کتاب یو.اس.ای.5 جان دوس پاسوس 6 که چهرههای زنده و مبتکر و «آدمهای واقعی» را با شخصیتهای تخیلی بههمآمیخته قرار داد. پیداست که هنری فورد مثلا در کتاب دوس پاسوس سلف چهرههای جسورتر ئی. ال.دکتروف 7 در رمان رگتایم 8 است. چهرهٔ برخی از اینها بجای نشان دادن «آدمهای واقعی» پاک نازل و مضحک از کار درآمده است.
اهمیت تخیّل در گیسطلایی از طرفی آنقدر زیاد هست که اطلاق «غیر تخیلی» به آن خالی از اشتباه نیست. (در پیش درآمد رمان نوشتم که حقیقت تاریخی را باید در زندگینامهها جستجو کرد. اگر دقت صددرصد هم نداشته باشند دستکم بر پایهٔ رخداد حقیقی بنا شدهاند حال آنکه رمان در هوای حقیقت معنوی و شاعرانه نفس میکشد.)
گرگ جانسن: آیا از اینکه نیّت هنری شما زیر برق شهرت و شخصیت افسانهای مریلین مونرو منحرف شود واهمه نداشتید؟ چه فایده برای شمای نویسنده داشت که «حقیقت معنوی و شاعرانه» ای که به دنبالش بودید را به جای خلق شخصیت کاملا تخیلی بازیگر زن با بهره از چارچوب واقعی زندگی وی به روی صحنه بردید؟
اتس: امیدوار بودم با انتخاب حوادث و تصاویر و آدمهای اصلی زندگیاش به یک جور حقیقت شاعرانه و معنوی و «درونی» برسم. من هیچ دنبال نوشتن کتاب تاریخی یا زندگینامهٔ ناب نبودم. بازتاب نشر کتاب و مصاحبهها شاهد خواندن آگاهانه و بیشتر به نفع رمان بوده است. طبیعی است که نظرات دیگر هم بوده است. اما هرچه که بنویسیم، چه تخیل ناب یا اقتباس از وقایع تاریخی، همیشه با احتمال واکنش نقد خصمانه و تحقیرآمیز همراه بوده است. بهتر اینست که نویسنده سرش به کار خودش گرم باشد و حواسش را با برخوردهای جورواجور و پیشبینی نشده که با اثرش برمیانگیزد پرت نکند.
گرگ جانسن: پژوهش چشمگیری دربارهٔ زندگی و هنر بازیگری مریلین کردهاید. آیا هنگام نوشتن رمان سرانجام توانستید به وجه تشابه میان بازیگر و نویسنده و همدلی با مونرو برسید؟
اتس: تحقیق من در قیاس با آنچه که دوستان زندگینامه نویسم کردهاند اصلا «چشمگیر» نیست. کار من بیشتر ساختن طرح یا چارچوب «زندگی» همراه با «زندگی در آن روزگار» بوده است. (در عین حال بخشی از گیسطلایی رمان سیاسی است. اوجگیری سوءظن ضد کمونیستی و خیانت و از پشت خنجر زدن در هالیوود؛ اینها پیشفرض چیزی است که میتوان مسلک دینی جنگ سرد نامید: ما [آمریکا. م.] سرزمین یزدان هستیم و اتحاد شوروی قلمرو شیطان.) البته همهٔ رمانهای من، تا اندازهای که امیدوارم مزاحم نباشد، سیاسی هستند.
من شیفتهٔ تئاتر و بازی هنرپیشگان به عنوان پدیدهٔ بشری هستم. چرا دوست داریم بازی هنرپیشه را «باور» کنیم و چرا از متنی که میدانیم ساختگی است صادقانه متأثر میشویم؟ از سال 1990 به بعد به شکل فعال به تئاتر علاقهمند شدم و امروز کارگردانان تئاتر همانقدر مورد ستایش فراوان من هستند که بازیگران تئاتر. شاید علت اینکه نورما جین به ظاهر بازیگر ذاتی مستعدی بود کمبود شدید هستهٔ قوی هویّتی در وی باشد. «خیال میکنم هیچوقت فکر نکردم مثل دگیران شایستهٔ زندگی کردن هستم. دلیل زندگی کردنم را باید بیان میکردم.» این سخنان (ساختگی) نورما جین هست که روی دیوار کنار دفتر کارم چسباندهام.از خودم میپرسم در میان ما چند نفر پیدا میشود که درست همین احساس را بکند!
گرگ جانسن: آیا نشان دادن آدمهایی مثل سومین همسر مونرو، آرتور میلر نمایشنامهنویس، که هنوز زنده هستند [وی چندی پیش درگذشت. م.] در یک متن تخیّلی دردسری برایتان نداشت؟ آیا با او تماس گرفتید؟ آیا با او یا کسان دیگری که مونرو را میشناختند گفتگو کردید؟
اتس: خیر، دربارهٔ «مریلین مونرو» از کسی چیزی نپرسیدم. درباره وی نبود که مینوشتم. نورما جین با شخصیتهای افسانهای ازدواج کرده بود نه با شخصیتهای «تاریخی». در میان همسران وی ورزشکار سابق و نمایشنامهنویس بودند. (اگر قرار بود درباره جو دیماگیو 1 و آرتور میلر حرف بزنم میبایست جور دیگری درباره این مردان نامتعارف بنویسم. البته نمایشنامهنویس درون کتاب در بیشتر اوقات حضور دارد. پیداست که با او همزاد پنداری میکنم و در آخرین بخش رمان به ندای وجدان تبدیل شده است. ولی هیچیک از خاطرات و مصاحبههایش را درباره «مونرو» نخوانده بودم.)
گرگ جانسن: در شهرت بازیگری مونرو هنوز اختلاف نظر هست. درباره بازیگری وی چه نظری دارید؟
اتس: بازیگری بود که استعداد غریزیاش اغلب حیرتآور بود. بازیگرانی که با او همبازی میشدند اول از زاویه بالا به او نگاه میکردند اما حضور پر جلوهاش روی پرده سینما آنها را در پایان زیر تأثیر خودش قرار میداد. تقریبا همه را «له» میکرد. در سینما مثل بقیه هنرها آنچه اهمیت دارد نتیجه کار است نه عناصر تشکیلدهنده. روند کار نیست که خیلی اهمیت دارد بلکه مقصد آخر با اهمیت است. از قضا ارتباط روند کار با فرآوردهٔ نهایی به شکل مرموزی ناچیز است.
گرگ جانسن: آیا با نوشتن گیس طلایی طرز نگاهتان به نورما جین بیکر تغییر کرد؟
اتس: من در مجموع نورما جین بیکر را در قالب آدم منزوی و منحصر به فرد و جداافتاده و نمونهٔ یگانه نمیدیدم. به این نتیجه رسیدم که به او به صورت چهرهٔ جهانی فکر کنم. در هر صورت امیدوارم چهرهای که ساختهام از مرز نوع و جنسیت گذشته باشد و خوانندگان مرد به اندازهٔ خوانندگان زن توانسته باشند با او همزادپنداری کنند. اما به کسی توصیه نمیکنم تا دربارهٔ شخصیت «تاریخی» که خودکشی کرده رمان واقعگرای روانشناختی بنویسد. کار به شدت دردناکی است.
زندگینامه مریلین مونرو
مریلین مونرو با نام اصلی «نورما جین مورتنسون» در تاریخ ۱ ژوئن ۱۹۲۶ میلادی در لس آنجلس به دنیا آمد. در ۹ سالگی به یتیمخانه سپرده شد و سپس در طول سالها سرپرستی وی به ۱۱ خانواده مختلف سپرده شد.[۲] مادرش از بیماری روانگسیختگی رنج میبرد.
بر اساس نوشتههای کتابی به نام «شور و تضاد» (Passion and Paradox) از لویس بنر، استاد تاریخ مطالعات زنان در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در ژوئیه ۲۰۱۲ در آمریکا که به مناسبت ۵۰ امین سالگرد مرگ این بازیگر منتشر شد، جدایی مریلین از مادرش در هشت سالگی اتفاق افتاد. او یک سال در پرورشگاه بود و پس از آن حق حضانتش به دوست صمیمی مادرش، گریس مکی، سپرده شد.
در طول سالها، نگهداری مریلین مونرو به ۱۱ خانواده مختلف سپرده شد. او در دومین خانه مورد تجاوز قرار گرفت. این تجاوز تأثیرات روانی عمیقی بر او و به ویژه رفتار جنسی او گذاشت؛ او بهطور دردناکی احساس نا امنی میکرد.
درست پس از جنگ جهانی دوم در آمریکا بیش از هر زمان دیگری در تاریخ این کشور نقش پدر بسیار کلیدی در تربیت دختر در خانواده تصور میشد. به این دلیل مونرو به دنبال پدرش گشت، او را پیدا کرد ولی پدر حاضر نشد که مریلین را ببیند. بعدتر، زمانی که او بازیگر پرآوازهای شده بود، پدرش درخواست ملاقات با او را کرد، این بار این مریلین بود که از دیدن پدر سرباز زد.
مریلین در زمان تشیع جنازه پدرش به دوستی گفت که علت سرپیچی پدر از دیدار دخترش مریلین این بود که نمیخواست زن دومش بفهمد که او فرزندی از زن دیگری دارد.[۳]
در سن ۱۶ سالگی مجبور به ازدواج با پسر یکی از همسایگان به نام کریس مککی شد. اندکی بعد همسرش به جنگ فراخوانده شد. این ازدواج چهار سال بعد با توافق هر دو به طلاق منتهی شد. پس از طلاق از همسرش، برای بدست آوردن خرج زندگی در یک کارخانهٔ اسلحهسازی مشغول به کار شد. در آنجا بود که توجه یک عکاس ارتش ایالات متحده آمریکا را به خود جلب کرد و تصویرش بر جلد مجلهٔ رسمی ارتش با نام «Yank» نقش بست.
در سال ۱۹۴۵ نورما جین به عنوان مدل عکاسی کمکم به چهرهای شناخته شده تبدیل شد. او قراردادی را با یک آژانس مد در هالیوود امضا کرد و به سرعت راه رفتن روی سکوی مد و ژست گرفتن در برابر دوربین را فرا گرفت. اندکی بعد مشاوری را استخدام کرد و به توصیه این مشاور موهای تیرهاش را به رنگ بلوند درآورد. در آن زمان نورما جین نام هنری «مریلین مونرو» را برای خود برگزید. او «مریلین» را از روی نام مریلین میلر رقصنده و خواننده مشهور تئاتر برادوی و «مونرو» را از نام فامیلی مادرش انتخاب نموده بود.
او با جذابیتهای جنسی و استعداد بالای طنزگویی در سال ۱۹۵۳ در فیلم چگونه میتوان با یک میلیونر ازدواج کرد درخشید. مریلین مونرو در این فیلم نقش پولا،
دختری نزدیکبین را ایفا میکند که دائم با در و دیوار برخورد میکند. تصویری که مریلین مونرو در این فیلم از خود نشان داد چنان گیرا و فریبنده بود که توانست بر تصویر بتی گریبل، ستاره زن آن زمان و همبازیاش در این فیلم سایه بیندازد.
مریلین مونرو با صدای خود چندین ترانه نیز خواندهاست. میخواهم که دوستم بداری در فیلم بعضیها داغشو دوست دارند و همچنین الماسها بهترین دوست یک دخترند در فیلم آقایان بلوندها را ترجیح میدهند از مشهورترین ترانههای به جای مانده از این ستاره هالیوود بهشمار میروند.
با تصویر پینآپ بر روی اولین جلد مجله پلیبوی به تاریخ دسامبر ۱۹۵۳ بود که این مجله به شهرت جهانی رسید. در این دوران شایعاتی مبنی بر رابطه داشتن با جان اف. کندی، رئیسجمهور وقت آمریکا وجود داشت. شایعهها هیچگاه ثابت نشدهاند، اما تا به امروز این شایعات به قوت خود باقیماندهاند. در سال ۱۹۵۵ میلادی، تصویری جاودانه از مریلین مونرو در فیلم خارش هفت ساله به کارگردانی بیلی وایلدر تقریباً به قیمت پایان ازدواج دوم وی تمام شد.
جو دی ماجیو، ستاره بیسبال و همسر آن زمان مریلین مونرو، که بر سر فیلمبرداری این صحنه حضور داشت، چنان حسادتی در خود احساس کرد که در برابر صدها تماشاگر حاضر از کوره دررفت. زندگی مشترک این دو تنها ۹ ماه دوام داشت و در نهایت به جدایی ختم شد. مرلین مونرو موهایی تابدار داشت، در سالهای آخر عمر با روسری موهایش را که به دلیل صافکردن بیش از اندازه آسیب دیده بودند، را از گزند نور شدید خورشید حفظ میکرد.
در سال ۱۹۵۵ با آرتور میلر، که نمایشنامهنویس بود ازدواج کرد و یهودی شد. مریلین مونرو جوان در سالهای آخر زندگی با شکستهایی مواجه شد و به افسردگی شدید دچار شد، در سال ۱۹۶۱ از آرتور میلر جدا شد و یک سال بعد درگذشت.
زندگی او روی پرده، یک زندگی رؤیایی بود که سینما ساخته بود، اما در دنیای واقعی مشکلات و تفاوتهایی داشت که مردم از مرلین مونروی محبوبشان انتظار نداشتند. شخصیت و انتظاراتی که سینما ساخت فراتر از تواناییها و گاهی متفاوت با خواستههای او بود. وی در جایی گفتهاست: «من یک زن بازندهام. مردها، زیادی از من انتظار دارند؛ به خاطر تصویری که از من ساخته شده و خودم هم در ساخت آن کمک کردهام؛ من سمبلی از تنها چیزی هستم که مردان از آن استقبال میکنند»[۵]
او یکی از مشهورترین ستارگان سینما، نماد جذابیت جنسی و ستاره پاپ در قرن بیستم است. برخی وی را جذابترین زن قرن بیستم دانستهاند و به اعتقاد رابین میور او پر عکسترین چهره زن جهان است.
مریلین مونرو در سال ۱۹۵۵ در آموزشگاه هنرپیشگی «اکتورز استودیو» در نیویورک دوره هنرپیشگی گذراند.
لی ستراسبرگ (۱۹۰۱ – ۱۹۸۲) از سال ۱۹۴۸ مدیر این آموزشگاه معتبر بود که بازیگرانی مانند مارلون براندو، پل نیومن، جیمز دین، داستین هافمن؛ رابرت دنیرو وآل پاچینو را برای هالیوود پرورش داد. آموزشگاه هنرپیشگی «اکتورز استودیو» بر پایه سیستم بازیگری کنستانتین استانیسلاوسکی، نظریهپرداز بزرگ تئاتر روس، کار میکرد. مریلین مونرو با لی استراسبرگ و همسر او آنا دوست شد و رابطه خود را با آنها حفظ کرد. او در مرحله پایانی زندگی تمام یادداشتهای خصوصی خود را به دست لی استراسبرگ سپرد.
مریلین مونرو از بیماری اختلال دوقطبی رنج میبرد. گاهی دچار افسردگی شدید بود و گاهی شاد و خوشحال بود. لویس بنر نویسنده کتاب «شور و تضاد» میگوید: «زمانی که توانست به پدرش نه بگوید، احتمالاً بهبودی در شرایط روحیش پدیدار شده بود که توانست به این درخواست جواب رد بدهد.»
دورههایی که مریلین دستخوش حال روحی بالا (شیدایی) و پایین (افسردگی) میشد، از سوی دوستانش تأیید شدهاست. مونرو پس از دوران افت و افسردگی دوباره خود را بازمییافته و به سیکل شیدایی و شکوفایی میرسیده و میتوانسته کارهایش را سروسامان دهد.
از زاویه تاریخی بسیاری از زنان ومردان پر آوازه هنرمند از فرمی از اختلال دو قطبی رنج میبردند، برای مثال ویرجینیا ولف نیز دچار چنین حالتی بود. با دقت در مورد زندگینامههایی که درمورد فروغ فرخزاد نوشته شده، علائمی از همین سیکل افسردگی و شیدایی در او نیز دیده میشود. علاوه بر آن مریلین مونرو از لکنت زبان نیز رنج میبرده، در موقع فیلمبرداری اگر دچار لکنت میشد، دوباره میبایست صحنه را تکرار کنند.[۳]
سال ۱۹۶۲ بنیاد گلدن گلوب مریلین مونرو را به عنوان محبوبترین هنرپیشه جهان معرفی کرد.
مادر او زنی آشفتهحال بود و نتوانست از دختر خود نگهداری کند. مریلین مونرو در یتیمخانه و پرورشگاه بزرگ شد. از آنجا که اندام زیبایی داشت، از سال ۱۹۴۴ به عنوان مدل برای شرکتهای تبلیغاتی جلوی دوربین عکاسی قرار گرفت. خانم مونرو از سال ۱۹۴۶ وارد سینما شد و اولین قرارداد خود را با کمپانی «فاکس قرن بیستم» امضا کرد.
در فیلمهای سینمایی با ارائه تیپ آشنای زنی زیبا و ساده و تا حدی هوسران به محبوبیتی سریع دست یافت. مریلین مونرو در سال ۱۹۶۰ در اوج شهرت و محبوبیت بود، اما از نظر جسمی و روحی به شدت ناتوان شده بود. به خاطر مصرف الکل و مواد مخدر کار سینمایی او با وقفه و بینظمی همراه شد.
بازیگری و خوانندگی
با استعداد طنزگویی بالایی که داشت در سال 1953 در فیلم چگونه می توان با یک میلیونر ازدواج کرد درخشد، او سپس چندین ترانه نیز خواند
انتشار عکس هایش همین سال در مجله پلی بوی باعث مشهور شدن این مجله شد در این دوران شایعاتی مبنی بر رابطهداشتن با جان اف کندی، رئیسجمهور وقت آمریکا وجود داشت این شایعه ها بعد 50 سال از مرگ وی همچنان ادامه داشت !
1 – در سال 1942 وقتی 16 ساله بود با جیم دوگرتی ازدواج کرد اما این ازدواج 4 سال بعد در سال 1946 بصورت توافقی از هم جدا شدند (عکس شماره یک در بالا)
2 – ازدواج دوم وی در سال 1954 با جو دی ماجیو قهرمان بیسبال بود، او روحیه خشن همسرش و زندگی پر تنش انها بیش از 9 ماه دوام نیاورد و در نهایت از یکدیگری جدا شدند (عکس شماره دو بالا)
3 – در سال 1955 برای سومین بار با آرتور میلر نمایشنامه برجسته آمریکایی ازدواج کرد،(عکس شماره سه) این زندگی هم 5 سال بطول انجامید، و در این مدت مجبور شد سه بار سقط جنین کند، همچنین وی در این مدت روبط عاشقانه ای با همسر قبلی خود جو دی ماجیو را حفظ کرد
بیماری
مریلین مونرو از بیماری اختلال دوقطبی رنج میبرد. گاهی دچار افسردگی شدید بود و گاهی شاد و خوشحال بود علاوه بر آن مریلین مونرو از لکنت زبان نیز رنج می برده است.
در اولین کارش به عنوان مانکن، فقط 5 دلار دریافت کرد.پیش از آنکه پا به هالیوود بگذارد، با دوروتی دندریج و اوا گاردنر دوستی نزدیکی داشت. آن زمان هر سه در آرزوی ستارۀ هالیوود شدن تلاش میکردند.نام هنری مریلین مونرو را در سال 1946 برای خود برگزید. اما به طور قانونی در 1956 تغییر نام داد.
در اتوبیوگرافی خود به نام «داستان من» بازگو کرده که از نسل جیمز مونرو (پنجمین رئیسجمهور ایالات متحدۀ آمریکا) است. مونرو نام اصلی مادرش بود. اما هیچ مدرکی دال بر اینکه یکی از نوادگان رئیسجمهور آمریکا بوده است وجود ندارد.در 1946 بلافاصله بعد از اینکه اولین قرارداد سینمایی خود را با کمپانی فاکس قرن بیستم امضا کرد رنگ موهایش را تغییر داد. او 9 نوع رنگ موی بلوند را امتحان کرد تا به بلوند نقرهای رسید.
اولین درسهای بازیگری را نزد مایکل چخوف فرا گرفت. و سپس در سال 1955 برای یک مدت هالیوود را ترک کرد تا در آموزشگاه هنرپیشگی آکتورزاستودیوی نیویورک و تحت نظر لی استراسبرگ آموزش جدی بازیگری را دنبال کند. از ترس لکههای پوستی و عرق، روزی 15 بار صورتش را میشست اغلب از مرطوبکنندۀ نیوهآ استفاده میکرد.
خودش فکر میکرد که نیمرخ راست صورتش قشنگتر است.برای بازی در فیلم نیاگارا (هنری هاتاوی، 1953) با وجود بستن قرارداد با استودیوی فاکس، حتی از گریمورش هم دستمزد کمتری دریافت کرد. این تنها فیلم مریلین بود که با مرگ شخصیت او پایان مییافت.
ابتدا قرار بود آن بنکرافت این نقش را ایفا کند که به دلایلی انصراف داد.حضور او در بعضی فیلمها کارگردانها را بابت برداشتهای اضافی متعدد به دردسر میانداخت. مثلا بیلی وایلدر در خارش هفتساله (1955) صحنههای زیادی را فقط به خاطر اجرای او تکرار کرد.معمولا کتاب «بیوگرافی آبراهام لینکلن» را همراهش داشت.یکی از گزینههای پیشنهادی برای ازدواج با پرنس رنیۀ سوم بود. اما شاهزادۀ موناکو در جریان جشنوارۀ فیلم کن 1955، با گریس کلی در موناکو دیدار کرد و او را به عنوان همسرش برگزید.اولین بار که میخواست با دستخطش امضا کند و بنویسد مریلین مونرو، از اطرافیانش طریقۀ هجی کردن نامش را پرسید.
چون دقیقا نمیدانست که حرف i را باید کجای کلمۀ Marilyn بنویسد.ازدواجش با آرتور میلر را دو بار جشن گرفت: اولین بار در یک مراسم مدنی، و دو روز بعد در یک مراسم یهودی. (مریلین به تازگی به آیین یهودیت درآمده بود.)بعد از ازدواج با آرتور میلر دو بار در ژوئیۀ 1957 و نوامبر 1958 باردار شد و در هر دو مورد مجبور به سقط جنین شد.
در ابتدا قرار بود که او نقش هالی گولایتلی را در فیلم صبحانه در تیفانی (بلیک ادواردز، 1961) بازی کند. اما به جای او آدری هپبرن در این فیلم حضور یافت.یکی از دوستان صمیمی و نزدیک الا فیتزجرالدِ خواننده بود. مریلین به پیشرفت فیتزجرالد در حرفۀ موسیقی خیلی کمک کرد و آوازخواندن در بسیاری از کابارههای مجلل را برای او ترتیب داد.
مونرو لکنت زبان داشت. واقعیتی کمترشناختهشده که به آسانی به لطف تکنیسینهای صدای استودیو پوشانده میشد.برای ایفای نقش در فیلم رودخانۀ بیبازگشت (اتو پرهمینجر، 1954) نواختن گیتار، و برای بعضیها داغشو دوست دارند (بیلی وایلدر، 1959) نواختن یوکللی (سازی زهی از خانوادۀ گیتار) را فرا گرفت.
اشتیاق زیادی برای خریدن کتاب داشت و در زمان مرگش بیش از 400 جلد کتاب در کتابخانهاش موجود بود. آرتور میلر در اینباره میگوید: «به استثنای رمان «عزیز» کولت و چند داستان کوتاه، هیچوقت او را در حال کتاب خواندن ندیدم. او گمان میکرد که میتواند ایدۀ یک کتاب را با خواندن فقط چند صفحه بگیرد. و اغلب میتوانست.
شعر میخواند و شعر میگفت. شاعران محبوباش والت ویتمن و جان کیتس بودند.تمام عمر لیبرال دموکرات بود.روز شنبه 19 ماه مه 1962 به افتخار 45-مین سالروز تولد جان اف. کندی، در سالن Madison Square Garden در انظار عمومی حاضر شد و ترانۀ «تولدت مبارک آقای رئیسجمهور» را اجرا کرد.
(تولد واقعی کندی 29 مه بود.) پیراهنی که برای حضور در مراسم جشن تولد کندی بر تن مریلین بود، 1,267,500 دلار ارزش داشت. یک رکورد جهانی برای گرانقیمتترین لباسی که تا به حال فروخته شده و در کتاب رکوردهای جهانی گینس نیز ثبت شده است.
روز 5 اوت 1962 جسد او در منزلش در برنتوود کالیفرنیا در حالی کشف شد که در بسترش دراز کشیده بود، سرش به سمت پایین بود و تلفنی در یکی از دستانش قرار داشت.التون جان و برنی توپین در ابتدا ترانۀ «شمعی در باد» را در سال 1973، به یاد مریلین و در ادای احترام به او نوشتند و اجرا کردند. اما بعدها به مناسبت درگذشت پرنسس دایانا و با تغییر شعر، این ترانه را بازخوانی کردند.
گروه پانکراکِ The Misfits که نامش را از ناجورها (جان هیوستون، 1961) آخرین فیلم زندگی مریلین برگزید، در سال 1981 ترانهای به نام «چه کسی مریلین را کشت؟» منتشر کرد. گلن دنزیگ خوانندۀ اصلی گروه اعتقاد داشت که این ستاره به قتل رسیده است.در ترانۀ مشهور مدونا «Vogue» در کنار بسیاری از ستارههای سینما از مریلین هم نام برده شد.
شوهر سابقش جو دیماجو به مدت 20 سال پس از مرگ مریلین، هفتهای سه بار یک دسته گل سرخ بر آرامگاه او میگذاشت.در فهرست “50 اسطورۀ پرده سینما” که توسط انستیتوی فیلم آمریکا انتخاب شد در رتبۀ ششم قرار گرفت. در اکتبر 1997 نیز رتبۀ هشتم فهرست “100 ستارۀ برتر سینما در تمام دوران” از دید مجلۀ امپایر (انگلستان) را به خود اختصاص داد.
چند گفتهاش من آدم خودخواه و بیحوصله و متزلزلی هستم. من نیز اشتباه میکنم، رفتارم از کنترل خارج میشود، و گاهی اوقات کنترلکردنم سخت میشود. اما اگر نتوانید من را در بدترین حال تحمل کنید، مطمئن باشید که لیاقت بهترین حال من را نیز ندارید.نقص زیباست. جنون نبوغ است. و اینکه خندهدار باشی خیلی بهتر از این است که ملالآور باشی.
من آدم خوبی هستم اما فرشته نیستم. گناه میکنم و شیطان نیستم. من فقط یک دختربچۀ کوچکام که در یک دنیای بزرگ برای یافتن کسی که دوستش بدارد تلاش میکند.موفقیت باعث میشود بسیاری از مردم ازت متنفر شوند. اما ایکاش اینطور نبود. لذتبردن از موفقیت بدون دیدن حسادت در چشمهای اطرافیانت چقدر میتوانست شگفتانگیز باشد.
من هم احساس دارم. انسانم. و همۀ چیزی که از دنیا میخواهم این است که به خاطر خودم و استعدادهایم دوستم داشته باشند.همۀ ما ستاره هستیم و انتظار جلبتوجه و دیدهشدن داریم.تنهایی برای من فرصتیست تا خودم را بازیابم. همۀ تلاشم را میکنم تا خودم را پیدا کنم. اما همین هم گاهی برایم کار سادهای نیست.
اینکه بدبخت و بیکس باشی، خیلی بهتر است از اینکه در کنار یک نفر احساس بدبختی کنی.کارشناسان مسائل خانواده میگویند که یک ازدواج موفق به چیزی بیش از یک عشق پرشور نیاز دارد و برای یک پیوند ماندگار باید یک میل و مهر واقعی به یکدیگر وجود داشته باشد. تعریف خوبی از ازدواج که در دوستی و رفاقت هم جواب میدهد.
به یک دختر کفش مناسب بده و ببین چطور میتواند با آن همۀ دنیا را فتح کند.ترس احمقانه است و نتیجهاش چیزی جز افسوس نیست.به گزارش پارس ناز وقتی دختربچه بودم هیچکس دربارۀ زیباییام چیزی بهم نمیگفت. الان فکر میکنم باید به همۀ دخترکوچولوها از زیباییشان گفت، حتی اگر زیبا نباشند.لذتبخشترین چیز در زندگی من خواب است. حداقلش این است که میتوانم رؤیا ببینم.
خلاقیت با انسانیت شروع میشود. وقتی که انسان باشی، حس میکنی؛ رنج میبری؛ و بیمار و عصبی میشوی.هدفم از بازیگری پولدرآوردن نیست. فقط میخواهم فوقالعاده باشم.اگر از همۀ قوانین و قواعد پیروی میکردم، به هیچجا نمیرسیدم.مردها معمولا در بروز احساسات خود صریحتر و صادقتر از زنها هستند. دختران تمایل زیادی به پنهان کردن احساساتشان دارند.
در زندگی هر زن لحظههایی هست که دوست دارد مورد تحسین و ستایش قرار بگیرد و حس کند که برای یک نفر مهمترین چیزِ دنیاست. و فقط یک مرد میتواند به این تصور زنانه رنگ بدهد.احترام یکی از بزرگترین گنجهای زندگیست. منظورم این است که اگر احترام نداشته باشی، همۀ داراییهای دنیا هم برایت بیارزش میشود.شهرت نمیتواند خواستههایت را برآورده کند.
ممکن است یککم گرمت کند، اما حرارتش زودگذر است.پیش از آنکه خیلی پیر شویم، باید شروع کنیم به زندگی کردن.در آرزوی روزی هستم که چند تا بچه داشته باشم و عشقی را به آنها بدهم که هرگز از نعمتش برخوردار نبودهام.طراحان دوست دارند که لباسهای بهاری بپوشم و میان امواج بزرگی از رنگها غرق بشوم. اما احساسات من بهاری نیست. احساس میکنم که بیشتر شبیه یک پاییز گرم سرخ هستم.
افشاگری راز مرگ مرلین مونرو
مرگ مشکوک
آخرین حضور برجسته وی در 19 مه 1962 در جشن تولد جان اف کندی بود که برایش اهنگ تولدت مبارک رو اجرا کرد، مرلین در 5 اوت 1962 در کالیفرنیا درگذشت
علت مرگ در آن زمان !
علت مرگ وی، «مصرف بیش از حد داروی خوابآور» ذکر شد
دلیل رسمی مرگ وی «خودکشی» بر اثر «مصرف بیش از حد داروهای خوابآور و آرام بخش» اعلام شد، اما ادعاهای مبنی بر حصول یک توطئه و مجموعه حوادث اسرارآمیزی که منجر به مرگ وی شد، همواره بحث برانگیز بودهاست
نرماند هادجز، افسر ۷۸ ساله و بازنشسته سازمان سی.آی ای آمریکا در بستر مرگ در بیمارستان، با مطرح کردن یک ادعای عجیب به قتل مریلین مونرو، ستاره زیبای هالیوود در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی اعتراف کرد!
عکس های برهنه مریلین مونرو – ماجرای عکس های برهنه مرلین مونرو
در سال های 1949 تا 1952 عکس های برهنه ای از مرلین مونرو گرفته شد. این عکس های برهنه در سال 1953 بر روی صفحات مجله پلی بوی به چاپ رسید که بسیار برای مرلین مونرو اضطراب آور بود. چرا که تا آن سال عکس هیچ بازیگر هالیوودی به صورت کاملا برهنه گرفته نشده بود.
این پارادوکس بزرگ زندگی مریلین مونرو بود :
اگر مردی را دیوانه وار دوست داشت، آن مرد مریلین را دوستش نمیداشت و اگر مردی مونرو را میپرستید، مریلین علاقهای به او نداشت.
شاید همین مسئله هم باعث شد این بازیگر مشهور هالیوود زندگی پرهیاهویی را تجربه کند. گریس مکی، فردی که حق حضانت مریلین را برعهده داشت، پیشنهاد ازدواج او با جیم دوگرتی را داد. مرلین 16 ساله بود و جیم تازه از دبیرستان فارغالتحصیل و بازیکن فوتبال در دبیرستان بود.
در دوران جنگ و پس از آن ازدواج افراد جوان پس از دبیرستان بسیار رایج بود. آنان در 1942 ازدواج کردند و زمانی که جیم به ارتش برای جنگ فراخوانده شد، مریلین به شغل مدل عکاسی روی آورد. در سال 1946 زمانی که آنها از هم طلاق گرفتند، مونرو تبدیل به مدل عکاسی معروفی شده بود که تصاویرش در همه مجلات کشور خودنمایی میکرد.
یکی از علل ازدواج مریلین با جو دی ماجیو، قهرمان بیسبال در سال 1954 عکسهای برهنهای بود که او را بسیار نامطمئن از وضعیت خویش کرد و میتوانست به اخراج او از استودیوی فاکس بینجامد.
جو قهرمان بیسبال، مردی مهربان اما خشن بود که خود را مالک مریلین میدانست. زندگی آنان پر از تنش بود و دوران این ازدواج بیش از 9 ماه طول نکشید.
در سال 1955 ازدواج آرتور میلر نمایش نامه نویس برجسته آمریکایی با مریلین رخ داد. زندگی آنان 5 سال بطول انجامید، او سه بار مجبور به سقط جنین شد.
این موضوع تاثیرات روحی اسف باری روی مریلین گذاشت و به قرصهایی که پزشک تجویز میکرد اعتیاد پیدا کرده بود. آرتور میلر نویسنده نیز آدم سختی بود و در سر صحنه فیلمبرداری دخالت میکرد و به کارگردان میگفت که مثلا بخشی از فیلمنامه را که مربوط به مریلین است، باید تغییر دهند.
نویسنده کتاب «شور و تضاد» بر این باور است که مریلین به عشق آزاد اعتقاد داشت و رابطه نزدیکش را با جو دی ماجیو در تمام سال های زندگیش با آرتور میلر حفظ کرد.
این در حالی است که رابطه آزاد جنسی در هالیوود به ندرت وجود داشت. در کتاب خاطرات راف رابرت، دوست صمیمی مونرو، اشاره شده که مریلین در آن عنوان کرده خوشحال است که با جو به این توافق رسیده که رابطه عاشقانهشان را با هم ادامه دهند و درعین حال با افراد دیگر هم رابطه جنسی داشته باشند.
پس از موفقیت در فیلم «خارش هفت ساله» در سال 1955 روابط مریلین با هالیوود به تیرگی گرایید. او از بازی در فیلم «چگونه میتوان مشهور شد» سر باز زد و به جای آن به نیویورک گریخت تا با مطالعه تحت نظر لی استراسبرگ در استودیوی بازیگران برای همیشه از شر نقش کلیشهای «بلوند احمق» رهایی یابد.
در سال 2008 میلادی فردی ناشناس فیلمی لو رفته از رابطه جنسی دهانی مریلین مونرو را در یک حراج به مبلغی بیش از یک میلیون دلار خرید تا مانع از توزیع فیلم شود.
هادجز که مدت ۴۰ سال در سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا خدمت کرده گفت : عضو یک هسته ۵ نفره حرفهای ترور بوده و در بین سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۲ با دستور محرمانه دولت آمریکا، چندین شخصیت معروف سیاسی و هنری در ایالات متحده را که ایدهها و افکارشان با منافع دولت آمریکا در تضاد بود، ترور کرده و یکی از قربانیانش مریلین مونرو بوده است!
بیوگرافی و عکس مریلین مونرو ,
هاجز در بستر بیماری افزود : مریلین مونرو تنها زنی بود که ترور کردم و از این کارم پشیمان هم نیستم چون مونرو با چند تن از رهبران دنیا مثل کندی و فیدل کاسترو (رهبر کشور کمونیستی کوبا) همبستر شده بود و اطلاعات زیادی در اختیار آنها میگذاشت و به تهدیدی برای منافع ایالات متحده تبدیل شده بود، طرح ترور مریلین مونرو رو طوری انجام دادیم که مرگش خودکشی به نظر برسد !
دو نویسندهی آمریکایی با نگارش کتابی باعنوان « قتل مرلین مونرو »، مدعی شدهاند که « رابرت کندی »، برادر جان اف کندی، رئیسجمهور سابق ایالات متحده عامل قتل این بازیگر مشهور دههی ۶۰ هالیوود است.
به گزارش خبرگزاری فرانسوی آتلانتیکو،« جای مارگولیس » و « ریچارد بوسکین »، درکتاب خود شرح دادهاند که مرلین مونرو خودکشی نکرده و در واقع به دستور رابرت کندی، دادستان پیشین و نامزد مقدماتی حزب دمکرات در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، با تزریق یک مادهی مهلک به قتل رسید.
نویسندگان این کتاب ادعا کردهاند که سناتور رابرت کندی، نقشهی قتل مرلین مونرو را بهخاطر نگرانی از اطلاعات زیادی که وی از زندگی خصوصی خانوادهی کندی داشت، کشیده بود.
« لویس بنر »،استاد تاریخ مطالعات زنان در دانشگاه کالیفرنیای جنوبینیز در سال ۲۰۱۲ با انتشار کتابی با عنوان « شور و تضاد »، ضمن توصیف شخصیت مرلین مونرو، دربارهی مرگ مشکوک وی گفته بود : « رابرت کندی، برادر جان اف کندی و دادستان وقت عالی آمریکا با او رابطهی پنهانی داشت. همسایهها و سرایدار اوایل بعد ازظهر روز پنجم اکتبر، رابرت کندی را در منزل مریلین دیده بودند. »
به عقیدهی بنر، احتمالا مافیا برای جلوگیری از افشای روابط پنهانی مرلین با جان اف کندی و رابرت اف کندی، مرلین را به قتل رساندهاند.
مرلین مونرو، با نام واقعی « نورما جین مورتنسن »، در۵ اوت ۱۹۶۲ در منزلش و در سن ۳۶ سالگی درگذشت.
پلیس علت مرگ وی را خودکشی با نوعی سم اعلام کرد، اما افراد نزدیک به مرلین با ابراز تردید نسبت به گزارش خودکشی، معتقد بودند که این هنرمند محبوب و جذاب سینمای آمریکا، در آن زمان در شرایط روحی مطلوبی بهسر میبرده و برنامههای زیادی برای آینده داشته است.
گفته میشود پساز گذشت چند هفته از مرگ وی، تمامی گزارشهای پلیس در اینباره مفقود شد.