آلفرد وگنر و فرضیه رانش قارهها

نوشته رابرت مویر وود
ترجمه دکتر رسول ب. سرخابی
۸۰ سال پیش، آلفرد وگنر، دانشمند آلمانی، فرضیه اشتقاق و رانش قارههای زمین را ارائه کرد که پس از دهها سال تردید و امتناع از سوی زمینشناسان و زمین فیزیکدانان سرانجام در دهه ۱۹۶۰ به صورت نظریه تکتونیک صفحهای تبیین و تثبیت شد. این، انقلابی بزرگ در تاریخ دانش زمین به شمار میآید. مناسب دارد که از زندگی و پژوهشهای آلفرد وگنر و فرضیه رانش قارهها در سال ۱۹۱۲ یادی بکنیم.
بزرگترین مشکل در زمینشناسی همواره مسئله مقیاس بوده است. هیچ شئ دیگری در عالم (به جز روان آدمی)، سلطهای همسنگ تسلط زمین بر زمین فرود میآمد، شاید مطالعه تمام کره زمین و آغازیدن با بزرگترین عوارض توپوگرافیکی و سپس تنگتر کردن مقیاس آسان تر میبود. نقشهکشی زمینشناختی ۲۰۰ سال طول کشید تا برخی نوابغ بشر که برای «جهاننگر بودن» آمادگی داشتند، توانستند اطلاعات یک کتابخنه کامل را به صورت نظریه جهانی سادهای درآورند که چگونگی تحولات پوسته بیرونی زمین در گذر زمان را شرح دهد. این نظریه که «نظریه تکتونیک صفحهای» نامیده میشود فقط ۲۵ سال عمر دارد، ولی مستقیما از نظریهای قبلی به نام «نظریه رانش قارهای» زاییده شده است.
رانش قارهای بیشتر پدربزرگ تکتونیک صفحهای است تا پدر آن. دو نسل از شاگردان، نظرات استادانشان در مورد نظریههای کهنتر را رد کردند تا اینکه نظریه تازه پدید آمد. از دهه ۱۹۲۰ تا دهه ۱۹۶۰ نظریه «قارههای رانده شده»، عقبنشینی میکرد. در اواسط دهه ۱۹۶۰، هیجان حاصل از پذیرش مدل زمین پویا فقط هیجانی مربوط به اثبات یک نظریه جدید نبود، بلکه اصالت کاملی داشت. زمینشناسان با روحیهای شاد و رضایتمند از کشفیاتشان، درباره «انقلاب علمی» خود سخن گفتند و نوشتند و در جستجوی یافتن بنیانگذار انقلابشان توجه آنان بر یک مرد تمرکز یافت: آلفرد وگنر.
آلفرد وگنر در اول نوامبر ۱۸۸۰ در برلین چشم به جهان گشود. پدرش اسقف پروتستان بود ولی آلفرد و برادر بزرگش گئورک و برادر دیگرشان کورت همگی به جغرافیا علاقه یافتند. در سنین قریب به بیست سالگی، آلفرد مجذوب اکتشاف قطب شمال خصوصا گرینلند شد. این جذبه قویترین شور و شوق عمر او را ایجاد کرد. قاره منجمد و دورافتاده شمالگان هم شالوده نظریات وی درباره رانش قارهها گشت و هم زمین یخ زدهای بود که وی همچون جنگاور افسانهای آلمانی بارها به آنجا رفت و سرانجام در آنجا درگذشت. گمان میرفت گرینلند زاینده جبهههای هوایی بود که به اروپا میوزید. از لحاظ هواشناسی، گرینلند «مبدا» و طبیعتا «مقصد» ی برای بازدیدهای زیارتگونه هواشناختی بود.
وگنر پس از دریافت دکترای اخترشناسی در دانشگاه برلین، به علم نوپای هواشناسی روی آورد تا لااقل تا حدی شرایط ضروری برای شرکت در اکتشاف گرینلند را حائز شود. در زمستان مهارتهای اسکی و اسکی روی یخ را آموخت و در تابستان در اسباببازیهای علم جدید هواشناسی- بادبادکها و بالونها- کار آزموده شد. او و برادرش کورت به عنوان بالونسوار، در سال ۱۹۰۶ رکورد جهانی برای تحمل پرواز به مدت ۵۲ ساعت را به دست آوردند. در همان سال، وگنر پس از کسب شهرت به عضویت یک گروه دانمارکی برای اکتشاف شمال شرق گرینلند پذیرفته شد و دو سال در آنجا اقامت گزید.
او پس از بازگشت در سال ۱۹۰۸ به تدریس هواشناسی در دانشگاه ماربورگ مشغول شد. گرچه سرسختانه بر روی ترمودینامیک جو تحقیق میکرد، در سال ۱۹۱۰ نخستین بینشهای خود را در مورد اشتقاق و تفکیک قارهها برای پیدایی اقیانوس اطلس به دست آورد. بنابر روایت معروفی که برخی تاریخنگاران نظریه تکتونیک صفحهای کرارا گفتهاند، وگنر هنگامی به این نظر رسید که با بیحوصلگی ترکیدن یخ و انشقاق آن به صورت تختههای یخ شناور را تماشا میکرد و تاثیر این حادثه همچون اشراق عارفان بود. هر چند که قیاس با یخ در مدلهای اولیه رانش قارهای وگنر و دیگران بسیار اهمیت داشت، ولی بنابر گزارش خود وگنر، او هنگام نیل به این اشراق در نزدییک گرینلند نبود. به احتمال زیاد بصیرت وی از طریق خواندن مقالهای شکفته شد که در سال ۱۹۰۹ در آلمان انتشار یافت و آن را مدیر معدن زغال سنگ در یور کشایر به نام و. هـ. پیکرینگ نوشته بود.
وگنر مقاله پیکرینگ را در نخستین مقاله خود درباره رانش قارهای ذکر میکند. اصطلاحی که وگنر به کار برد Verschiebungen به معنی «جابهجایی» است. که بعدها به صورت «رانش» درآمد.
سه گام اساسی به سوی نظریه رانش قارهای
همه برآوردهای عمر زمین در اواخر سده نوزدهم ناچار به آهنگسازی میرقصیدند که یک فیزیکدان برجسته به نام ویلیام تامسن (که بعدها لقب کرد کلوین گرفت) مینواخت. از میانه ده ۱۸۵۰ تا پایان آن قرن، کلوین میپنداشت زمین از سیاره مذاب اولیهای سرد شده است؛ و نظریه او تا آنجا پیش رفت که زمان را کوتاهتر کرد و عمر زمین را نخست به ۱۰۰ میلیون سال و سرانجام در سال ۱۸۹۹ به بالاترین سن مفروض، ۲۴ میلیون سال محدود کرد.
بسیاری از زمینشناسان برآوردهای فیزیکدانان را با احترامی اکراهانه پذیرفتند. زمینشناسان دیگر به این برآوردها وقعی نگذاشتند و زمین زنده را در رسوبات کوهستانها و آتشفشانهای آتشین میدیدند تا در سنگ مرده حاصل از خیالپردازیهای ریاضی کلوین. در سال ۱۹۰۳ پییر کوری اعلام کرد نمکهای رادیوم (که از طریق آنها، هانری بکرل در سال ۱۸۹۶ رادیو اکتیویته را کشف کرده بود) گرمازا هستند. فورا زمینشناسان و اخترشناسان مقیاس زمانی زمین و خورشید را به صدها و بلکه هزاران میلیون سال گسترده کردند، و به مدت بیش از یک دهه زمینشناسان بدون اعتنا به فیزیکدانان بیاعتبار شده و تبیینهای فیزیکی آنان به تحقیق پرداختند.
- یک ربع قرن مانده به پایان سده نوزدهم، فیزیکدانان همچنین فرضهای آزمایش نشدهای کرده بودند درباره رفتار سنگها تحت فشارهای بالا که در اعماق زمین حکمفرماست. آنان معتقدند بودند که هر چه فشار (استرس) بیشتر باشد، سنگها سختتر و شکنندهتر میشوند. اما زمینشناسان میدانستند گرچه سنگ ها در نزدیکی سطح زمین میشکنند، ولی ظاهرا در اعمال زمین سنگها به صورت پلاستیک تغییر شکل مییابند. در سال ۱۹۰۱ دو دانشمند در دانشگاه مک گیل نمونههای سنگ آهک را به ورقه آهنی وصل کردند و توانستند سنگ را به صورت پلاستیک تغییر شکل دهند، خصوصا تحت فشارهای بالا و به طریقی شبیه به آنچه میتوان در یخچال مشاهده کرد. بار دیگر فیزیکدانان اعتبار از دست دادند و زمینشناسان توانستند مدلهای واقع گرایانهای از زمین جامد اما پرتکاپو ارائه دهند.
- آزمایشهایی که نقشه برادران (مساحان) در اوایل قرن نوزدهم انجام داده بودند نشان میداد که جاذبه گرانشی کوهها بسیار کمتر از آن است که زمینشناسان توقع داشتند. در سال ۱۸۵۵ سر جرج ایری، این پدیده را چنین تبیین کرد که کوهها باید ریشههای عمیقی از مواد سبک پوسته داشته باشند. سپس در سال ۱۸۸۹ کلارنس داتن زمینشناس امریکایی، این اندیشه را که ارتفاعات سطحی زمین در رابطه با چگالی و ضخامت مواد زیرین پوسته نوعی حالت تعادل دارد، اصل ایزوتازی (هم ستادی) نامید. در اوایل دهه ۱۸۹۰ نتایج سفر اکتشافی چلنجر که اعماق اقیانوسها را نقشهکشی کرده بود، نشان داد که آنها به صورت یکنواخت ژرف هستند. در ارتفاع میانگین متمایز سطح جامد زمین- یکی (قارهها) که بالای سطح دریا و دیگری (اقیانوسها) در عمق تقریبا ۴ کیلومتر- فقط در صورتی قابل تبیین بود که قارهها و اقیانوسها منشایی جداگانه داشتند. فرضیه زمین منقبض شونده که حتی در قرن بیستم نیز حکمفرما بود، میپنداشت که اقیانوسها و قارهها به یکدیگر تبدیل پذیرند و مروجان آن فرضیه برای حل منافات میان نظراتشان و ایزوستازی هرگز به میدان نیامدند.
همچنین وگنر از دو اندیشه پیکرینگ بهره میگیرد: دو طرف اقیانوس اطلس، نه در خطوط ساحلی بلکه در لبه ژرفاشیب (فلات قاره) جفت میشوند؛ ترسیم ساده نواحی زمین در دامنههای مشخص عمق و ارتفاع سودمند است. این ترسیمهای عمق و ارتفاع متفقا با نظر ایزوستازی (هم ستادی)، یعنی حالت پایدار سطح زمین، آشکار کرد که قارهها و اقیانوسها منشا متفاوتی دارند. پیکرینگ عقید داشت روزگاری زمین با پوسته قارهای ضخیمی پوشیده بود که دو سوم آن کنده شد و به صورت توپ آراستهای درآمد و به عنوان ماه در مداری قرار گرفت. با این همه، وگنر معتقد بود که زمانی تمام کره زمین را پوسته قارهای نازکی پوشیده بود که به صورت قشرهای منفرد ضخیمتر انباشته گردید و این قارههای کنونی هنوز در حال ضخیمتر شدن هستند و از این رو، مساحتشان کوچکتر میشود. وگنر این اندیشه را پس از انتشار مقالات اولیهاش رها کرد.
نظریه پیکرینگ بیشتر درباره پیدایی ماه از اقیانوس آرام بود تا در مورد حرکت قارهها. ولی یک زمینشناس امریکایی به نام فرانک برسلی تایلر، دو سال پیشتر از وگنر، نظریه دیگری را عرضه کرد که فقط بر پایه حرکت قارهها بود.. تایلر اطلاعاتش را از دوارت زوس اتریشی اخذ کرد و تحققاتش را بر الگوی جوانترین رشته کوهها و گردهمایی مجدد پارههای قارهای پیرامون اقیانوس اطلس شمالی متمرکز کرد. بیگمان مقاله تایلر از آثار اولیه وگنر (که از تایلر هم ذکر میکند) اصیلتر است. ولی برخلاف وگنر، تایلر به منشا کلی قارهها، ایزوستازی (هم ستادی)، گرمایش رادیواکتیو و لغزش سنگ نپرداخت.
آنچه وگنر از تایلر به عاریت گرفت، عبارت بودند از: بهرهگیری از آگاهیهای جامع زوس درباره زمینشناسی جهان برای اعتبار بخشیدن به فرضیه رانش قارهای؛ نیروی تبیین نشدهای که قارهها را از قطبهای زمین دور میراند؛ و گرینلند، «سنگ سرطاق» اقیانوس اطلس شمالی.
وگنر اندیشه پیوندهای گذشته میان برخی قارهها براسا شواهد فسیلی را از ادوارت زوس کسب کرد؛ و ثابت نمود که وجود یک قاره زیر آب رفته که نقش «پلی» را سابقا بر سراسر اقیانوس اطلس میداشته است، بنابر تصور هم ستادی (ایزوستازی) امکانپذیر نیست. همچنین این نظر از زوس بود که میان کمربندهای آب و هوایی سابق پیوند وجود دارد، خصوصا یخبندانی که حدود ۲۸۰ میلیون سال پیش در اغلب قارههای جنوبی تازه تفکیک یافته گسترده بود، و وگنر این امر را بر حسب حرکت قارهها تبیین کرد.
وگنر نخست بار در ۶ ژانویه ۱۹۱۲ درباره تشکیل قارهها سخن گفت و لب آن گفتار در همان ماه در نشریه علمی دانشگاه ماربورگ با عنوان ابتکاری «جابهجایی افقی قارهها» چاپ شد. ساختار این نخستین مقالات و استدلالهای گوناگون آنها، به همانسان در تمام نوشتارهای وگنر درباره رانش قارهای، خصوصا در کتابش، باقی ماند. آخرین استدلال او همیشه بر زمینسنجی (ژئودزی)- تعیین موقعیت دقیق نقاط زمین- متکی بود، زیرا وگنر دریافت که یگانه برهان نظریه او فقط میتواند به اندازهگیری رانش در حین عمل متکی باشد. این اندازهگیریها همیشه میان گرینلند و اروپا انجام میگرفت، زیرا وگنر اصرار داشت که اروپا به سرعت از قاره یخزده محبوب او دور میشود.
وگنر با یکی از پرنفوذترین هواشناسان آلمان به نام ولادیمیر پتر کوپن، مکاتبه داشت و در سال ۱۹۱۳ پس از مراجعتش از دومین سفر اکتشافی خود، این دوستی را با ازدواج با دختر کوپن، تحکیم بخشید. پس از جنگ جهانی اول، وگنر جانشین پدرزنش به عنوان سرپرست «گروه تحقیقاتی هواشناسی» در رصدخانه مارین در شهر هامبورگ شد. در ایام جنگ، با رتبه پایین افسری خدمت کرد، اما پس از جراحت بازو و گردنش، در سال ۱۹۱۵ به خانه برگشت تا مقالات قبلیاش را به صورت کتابی تالیف کند. در این کتاب یگانه قارهای که پیش از اشتقاق قارهها به شکل امروزی وجود داشت «پانگائه» نامیده میشد. وگنر که «حرکت قارهها از قطب شمال» را از اثار تایلر اخذ کرده بود، مانند او معتقد بود که حرکت طبیعی قارهها به سوی غرب بر اثر نیروهای جزرومدی انجام میگیرد. قارهها در نظر وگنر بر پوسته اقیانوسی سیر میکردند، همانند کشتیها یا یخکوهها، یا همچون ابرها در جو که قلمرو تخصصی او بود.
نخستین نقدهای مهم و تردیدآمیز دانشمندان آمریکایی در سال؟۱۹۲ که چاپ سوم کتاب وگنر، ارائه شد، همین چاپ سوم بود که در سال ۱۹۲۴ به زبانهای فرانسه، انگلیسی، اسپانیایی و روسی ترجمه شد. در ضمن، تایلر به انتشار نوشتارهای کوتاهش ادامه داد بی آنکه جهت یا تاثیر آنها را عوض کند. «انجمن بریتانیایی پیشبرد علم» (BAAS) در ۱۹۲۲ کنفرانسی در این موضوع برگزار کرد و دنبال آن را «انجمن امریکایی زمینشناسان نفت» (AAPG) در سال ۱۹۲۸ گرفت. هم وگنر و هم تایلر در کنفرانس مهم ۱۹۲۸ سخنرانی کردند، ولی وگنر با این فرض که همه کتابش را قبلا خواندهاند حرفهایش را بر یک نکته که برهان میپنداشت. یعنی بر اندازهگیریهای زمینسنجی (ژئودزی)- متمرکز کرد. در نتیجه، آنهایی که فقط صورت جلسه را خوانده بودند از به سکوت برگزار کردن استاد سردرگم شدند.
وگنر به این اعتقاد رسیده بود که یخپاره سابق اروپا دقیقا با یخپاره امریکای شمالی جفت میشد، و بنابراین، اقیانوس اطلس فقط ده ها هزار سال پیش گشوده شده بود. لذا سرعت جدا و دورشدگی به میزان دهها متر در سال بود؛ و وگنر ضمن جستجوی این رقم، تاییدی (اشتباهآمیز) از اندازهگیریهای طول جغرافیایی شرق گرینلند با رصد ماه به دست آورد. ده سال پس از مرگ وگنر، این اندازهگیریها مورد موشکافی و اصلاح قرار گرفت و ثابت شد که رانش قارهها عملا قابل اندازهگیری نیست.
فهم وگنر از مقیاس زمان، غالبا کشدار بود. مثلا وی میپنداشت حرکت اروپای شمالی که در حدود ۱۰۰ میلیون سال پیش سبب تشکیل کوههای راکی شده همان حرکتی بوده که کمتر از ۱۰۰ هزار سال پیش اقیانوس اطلس را به وجود آورده است. پس از مدتی ابراز علاقه در اوایل دهه ۱۹۲۰، اکثریت جامعه زمینشناسان (به جز چند مستثنای چشمگیر) بر این مرد بیگانه که میکوشید قواعد بازی آنان را دیکته کند، سخت گرفتند. مشهورترین خردهگیری بر نظریات وگنر از سوی هرالد جفریز انجام شد که نماینده فیزیکدانان فرسوده محافظه کاری بود که اکنون دیگر از دستگاه زمینشناسان جانبداری میکردند. جفریز در کتاب معیارش در زمینه ژئوفیزیک (زمینفیزیک) به نام زمین (۱۹۲۴ و ۱۹۲۹) رانش قارهای وگنر را بر این اساس رد کرد که این نظر به نحو زیان آوری مستلزم پذیرش برخی تقاضاهای نامعقول در مورد رفتار مواد زمین است.
جدلهای کینهتوزانه فزاینده وگنر را پریشان ساخت و در خلال سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۲۹ وی طرح سفر اکتشافی به گرینلند را آغاز کرد، تا حدی بدین منظور که اندازهگیریهای مهم طول جغرافیایی را به تصویب برساند و همچنین به کمک وسیله تازه ساخته شده برای ژرفاسنجی پژواکی ضخامت یخ ورق درونی گرینلند را اندازهگیری کند. به منزله نخستین سفر اکتشافی آلمان پس از جنگ جهانی اول، این کوشش عمدهای برای بازیابی احترام جهانی از دست رفته شمرده می شد. وگنر پیش از آنکه سفر نهایی در بهار ۱۹۳۰ آغاز شود یک ماموریت مقدماتی را در تابستان ۱۹۲۹ رهبری کرد.
کاوش در گرینلند هنوز مردم را خصوصا در امریکا بسیار شیفته میساخت. چون برای گذراندن زمستان در پایگاه مسکونی که گروه اعزامی آن را در وسط پهنه یخ ساخته بود، منابع کافی وجود نداشت، وگنر در صبحگاه پنجاهمین روز تولدش همراه با راهنمای اسکیمویی و دو سورتمه و ۱۷ سگ عازم ایستگاه ساحل غربی شد. وضع هوا بر اثر سوز برف و دمای ۵۰ درجه سانتیگراد زیر سفر وخیمتر میشد. چون ایستگاه مرکزی فاقد رادیو بود، ناپدید شدن وگنر در آوریل ۱۹۳۱ ثابت شد.
جسد وگنر در نیمه راه مقصد، مدفون در گودال برفی کم عمقی که از کفشهای اسکیاش شناخته میشد، پیدا شد. او بر اثر حمله قلبی و احتمالا شب هنگام در چادرش به حالت خستگی مفرط مرده بود. راهنمای اسکیمویی آخرین دفتر یادداشتها و پیپ او را با خود برداشته و ۱۵ تا ۲۵ کیلومتر جلوتر رفته بود و سپس بیهیچ ردپایی ناپدید شده بود؛ جسد وی که حتما به سرعت زیر برف پوشیده میشد، هرگز پیدا نشد. در دانشگاه گراتس در اتریش که وگنر استاد آن بود، شایع شده بود که او به قتل رسیده است، ولی در اندک زمانی این نظر رد شد. وگنر همچون قهرمان جان باخت. شک و تردید در سالم بودن او که در سراسر زمستان مورد گفتگو بود، به اوج خود رسید. آلمانیها مشتاق بودند جسد وی با یک کشتی جنگی برگردانده و تشییع جنازهای کاملا نظامی برگزار شود. اما همسرش ترجیح داد که وگنر در زیر پهنه یخ مدفون بماند تا جسد کاملا محفوظ او هر سال عمیقتر رود و همراه با حرکت یخ به یخچال ساحلی برسد و از آنجا به دریا بپیوندد.
از سوی دیگر، تایلر در سال ۱۹۳۲ مصلحت نیندیشانه، چکیدهای از سخنرانی خود را منتشر کرد که در آن گفته شده بود: «نظریه رانش قارهای معمولا به عنوان فرضیه تایلر- وگنر نام برده میشود. چون نظرات مولفان از چندین جهت متفاوت است و مقاله مولف اول مقدم بر نخستین اثر منتشر شده وگنر است، بهتر مینماید که (اسم پس از) خط پیوند حذف شود». تایلر به سال ۱۹۳۸ در زادگاهش شهر فورت وین، واقع در ایالت ایندیانا، درگذشت. نیش کلام وی به خط پیوند نام وگنر بیشتر نشانگر شکست روحی او در عمرش بود تا مربوط به اختلافات نظری بیگمان تخصصی در امر رانش قارهای. پیشنهاد تایلر البته به جایی رسید: مدتهاست که آن خط پیوند و نام تایلر زدوده شده و فقط وگنر به ابدیت علمی نایل آمده است.
فرانک برسلی تایلر
فرانک برسلی تایلر اعتراف کرد که نظریه پردازیاش را براساس اطلاعات گرد آورده توسط ادوارت زوس و نشسته بر صندلی راحتی انجام داده بود. تایلر در ۲۳ نوامبر ۱۸۶۰ در خانوادهای متشخص در ایندیانا (در آمریکا) چشم به جهان گشود. پدرش وکیلی برجسته و کامیاب بود و پدربزرگش ملقب به نام علمی آیزک نیوتن تایلر بود. پس از دو سال تحصیل زمینشناسی و اخترشناسی در دانشگاه هاروارد، ضعف مزاج فرانک را وادار ساخت که مدرسه را ترک کند و به منظور کسب بنیه، بیست سال بعدی را همراه با یک طبیب شخصی به مسافرت در منطقه «گریت لیکس» بپردازد. در آنجا، تایلر خطوط ساحلی برآمده، جویبارهای لبریز شده و یخرفتهای (مورنهای) آخرین یخ ورق امریکای شمالی را نقشهکشی کرد. فقط سال ۱۹۰۰ بود که وی به عنوان دستیار ویژه در سازمان زمینشناسی امریکا حقوقبگیر شد و تا آن زمان ۳۳ مقاله تحقیقی منتشر کرده بود. در ۲۴ آوریل ۱۸۹۹ به پاس پایان بیکاریاش، با مینتا آملیا کچوم، در جزیرهای که موضوع نخستین مقاله زمینشناسیاش بود، ازدواج کرد. از آن پس، این بانو جای طبیب را گرفت و با کار رانندگی او را در تمام مطالعات صحرایی همراهی کرد.
در سال ۱۹۰۳ پدرش او را ترغیب کرد کتابی درباره کیهانشناسی بنویسد تا بلکه «نظرات برجسته پسرش را به ثبت برساند». او در زندگی زناشویی، بیش از پیش با تکیه زدن بر صندلی راحتی کار میکرد، و در ۲۹ دسامبر ۱۹۰۸ در شهر بالتیمور مقالهای ارائه کرد درباره «تاثیر کمربند کوههای دوران سوم، بر طرح زمین». این مقاله حاوی نظریات وی در باب حرکت قارهها بود که دو سال بعد منتشر شد. هر چند که مقاله پیکرینگ یک سال پیشتر در شهر نزدیک شیکاگو به چاپ رسیده بود، تایلر نشانهای حاکی از مطالعه آن به دست نمیدهد؛ رساله او کاملا به منزله موخرهای بر آثار زوس میماند.
تایلر یک حرکت «بسیار لغزان» پوسته قارهای زمین را از هر دو قطب شمال و جنوب شناسایی کرد و نشان داد که ساختارهای کوهستانی در جاهایی تشکیل شدهاند که تودههای قارهای خود بزرگ باشند. در این تصویر، پیشرفت آسیا به درون هندوستان چنان با مانع روبهرو شده که نیروی حرکت به سمت شرق، به درون «لخته» مالایا (منطقه آسیای جنوب شرقی) انحراف یافته است. بنا به نظر تایلر، فقط یک منطقه در نیمکره شمالی پایدار و بیحرکت بوده و آن گرینلند است. وی سواحل غربی گرینلند را با لبه شرقی جزایر شمال شرق کانادا مطابقت داد. در طرف دیگر گرینلند خطوط ساحلی به خوبی جفت نمیشد، اما او معتقد بود که در روزگاران پیش گرینلند به اسکاتلند و نروژ چسبیده بود و این مدل همچنین رشته کوههای بریده شمال غرب اروپا را به کوههای امریکای شمالی میپیوست. در اقیانوس اطلس جنوبی، تایلر مشاهده کرد که خطوط ساحلی به موازات پشته میان اقیانوسی اطلس امتداد داشت و بایستی روزگاری به همدیگر چسبیده میبوده است.
در مدل تایلر، زمین از «سختترین فولاد صلبتر» بود، و تبیین تایلر از «حرکت بسیار لغزان» این بود که زمین روزگاری کره کاملا مدوری بود و قارهها به جنوب رانده میشدند تا محور چرخشی زمین را یاری دهند. در مقالات بعدی تایلر افزایش ناگهانی در چرخش زمین را عاملی ضروری تلقی کرد که این حرکت قارهها را سبب شد تا ۱۰۰ میلیون سال پیش ماه را به چنگ آورد.
خوب بود
مفید بود