کاراکتر ابوالفتح صحاف با بازی علی نصیریان در مجموعه تلویزیونی «هزار دستان» – 1366-1358: بررسی و تحلیل
«دشمنان راز خون کفن سازیم
دوستان را قبای فتح دهیم
رنگ تزویر پیش ما نبود
شیر سرخیم و افعی سیه ایم»
حافظ
علی نصیریان در حماسهٔ جاودان هزاردستان توانسته خالق یکی از بهترین و ماندگارترین شخصیتهای تمام ادوار سینما و تلویزیون ایران باشد. ابوالفتح صحاف با ظاهری ممتاز و ممیز در تمامی جزئیات، از سر تراشیده و کلاه بیلبه و عینک گرد و کت بلند و زنجیر ساعت گرفته تا نحوهٔ نافذ نگاه و شیوهٔ متین و موقر رفتار و بیان شیوا و شمردهٔ جملات، نماد تمام عیار یک آزادیخواه وطن پرست دوران مشروطه است. زنده یاد حاتمی شخصیت ابوالفتح را که با نیم نگاهی به میرزا ابراهیم خان منشی زاده و اسدالله خان ابوالفتح زاده مؤسسان کمیته مجازات در سال ۱۳۳۵ خلق شده، با دقت و وسواس فراوان و پرداخت جزئیات بصری و نگارش دیالوگهای درخشان، منطبق با فضای داستان و در هماهنگی کامل با سایر شخصیتهای تراشیده و تحویل بازیگر داده است. استاد نصیریان هم (که هنگام ایفای نقش، ۵۳ ساله است) به سهم خود در یکی از جامعترین جلوههای بازیگریش چنان شخصیتی پرداخته و پروریده که هنوز تا امروز و حتی پس از هزار بار تماشا، همچنان باورپذیر، همدلی برانگیز و بیاندازه دوست داشتنی است. مردی به جان شیفتهٔ شوریدهای ایران و به دل، عاشق دلخستهٔ آزادی؛ آرمانخواهی عدالت جو، دلگرفته از ظلم بیپایان حاکم به تودهٔ پرشمار مظلوم؛ به ظاهر صحاف منزوی و خاموش در زاویهٔ بازار و به باطن انقلابی خروشان و بیطاقت؛ به قول رضا: «از تو، آهنی گداخته بود که از رو سرخی نداشت، بادامی بود (در قفل سخت)، به طمانینهٔ تمام در رفتن و نشستن و گفتن، البته به لهجهٔ شیرین آذری، با سرفههای خفیف که به حیا و ادب پنهان میکند، نشانهٔ مرضی بیعلاج همیشه از خودم پرسیده ام که ظرایف بیهمتا و تحسین برانگیزی که شخصیت ابوالفتح را چنان بینقص و شکیل عرضه کرده، زاییدهٔ ذهن خلاق حاتمی س ت یا حاصل نبوغ شگفت نصیریان؟ (خوشبختانه فرصتی دست داد و در محضر استاد نصیریان از خود ایشان، همین سئوال را پرسیدم و ایشان در پاسخ تأکید کردند که مرحوم حاتمی معمولا در کار بازیگر مداخلهٔ چندانی نمیکرد و ظرایف بازیگری، مثل پلک زدن یا نحوهٔ حرکت دست ها، همه حاصل شیوهای ست که خود بازیگر برای تصویر کردن ابوالفتح، خلق و اجرا کرده است). هر چه هست، به کارگیری صحیح و به جای همین جزئیات در ظاهر و رفتار، شخصیت استوار و دوست داشتنی ابوالفتح را به زیبایی و درخشش تمام تجسم بخشیده است. او همیشه با گردنی راست و سینهای صاف میایستد، پالوده از ذرها ی کرنش و پاکیزه از قطرهای سازش، محکم و مصمم به گونهای که وقتی از رنج روزگار تیره و ادبار مردم ستمدیده سخن میراند، به رو به رو نگاه میکند با سری به عزم افراخته و چشمانی به خشم افروخته، حتی پلک هم نمیزند، پردهای موقت بر آتش خروشانی که از چشمان محجوبش میبارد. تنها در هنگامهٔ هیجان ناشی از اوج معنای سخن اش، دست راست را با انگشتان کشیده و به نرمی بالا میآورد. چنین است که ما هم مثل رضا، باور میکنیم گویندهٔ «هیچ کس از دلی که غنج میزند، توقع پردلی ندارد»، آدمی شجاع است آماده کارزاری سخت و کسی که شعار میدهد «فرهاد سنگ از کوه سخت برداشت، نه ریگ از ساحل سلامت»، خودش بر عرصهٔ بیستون ایستاده با تیشهٔ تصمیم به دست.
برای مخاطبی که با تاریخ پرافتخار مشروطه آشنا باشد، مرام سیاسی ابوالفتح مشخص است، با این همه، تدقیق در اشارات نغز حاتمی، این روشنگری را کامل میکند. برای نمونه جایی که رضا در اشاره به نذر برای روشن کردن شمع در سقاخانه، خطاب به او میگوید: «شما که به این چیزا اعتقاد ندارید، میگید عاشق بندههای خدایید، بیعشق به خدا» و پاسخ ابوالفتح که: «کتابهایی که مردم به مرمت پیش من میارن، غالب قرآن با مفاتیح، دست من دائم به کلمات خداست، به دلم اثر میکنه، هر از گاهی هم حافظ، یا گلستان… باشه صوفی، تو که اعتقادت صافه برام روشن کن! البته نه از پول شازده، آسمون زر نباریده به سرش، با خودش دزد بوده یا پدرش»؛ در همین گفتگوی کوتاه دلبستگی دوجانبهٔ ابوالفتح به برابری خواهی و عدالت اجتماعی از یک سو و اعتقادات سنتی و مذهبی از سوی دیگر، نمودی شیرین پیدا میکند، چنآن چه بسیاری از مبارزان و شهدای مشروطه بین گرایش سیاسی چپ و اعتقادات مذهبی، منافاتی نمیدیدند.
شاید در نماهای ابتدایی معرفی ابوالفتح، به نظر برسد که او علیرغم احاطه به اوضاع سیاسی روز و تسلط به بیان شیوا، مبارزی سخت و بیاحساس باشد چنآن چه به رضا نهیب میزند:
«بی قراری شان مردها نیست، بشور این کف احساسات رو از تنت رضا»؛ لکن در ادامه درمی یابیم که او نیز خانه و خانواده دارد و دغدغهٔ تلاش و دلبستگی معاش، در نمایی از سریال، اصلان نوجوان که کوفتهٔ داغ دستپخت مادرش جیران را به دکان پدر میآورد و همان طور که ابوالفتح با لذت مشغول خوردن ناهار است، بادبادکش را درست میکند؛ تصویر آرام مردی عامی. یا جایی که از دستور قتل رضا مطلع شده و نمیتواند رفیقش را بیخبر بگذارد (چرا که به وضوح او را دوست دارد) و در پاسخ رضا که: «چرا اینو به من میگی؟» با مکثی طولانی پاسخ میدهد: «قاعدتا نباید میگفتم.. اما نشد!» نهایت بروز این وجه احساسی ابوالفتح در خداحافظی به یادماندنی و کلاسیک شدهٔ او و جیران به ظهور میرسد. ابوالفتح به همان سختی و صلابت رو به دروازه ایستاده و دور شدن کاروان جیران را نظاره میکند. در نمایی درشت به صورتش نزدیک میشویم، لب هایش کمی میلرزد و بالاخره برای اولین و آخرین بار اشک در عمق آن چشمان شعله ور جاری میشود؛ اوج هنرنمایی نصیریان در تصویر وجوه دوگانهٔ شکست این قهرمان مأیوس: به بن بست رسیدن آرمان سیاسی از یک سو («این دکان مشروطه هم برچیده، بهتر») و از دست دادن عزیزانش از سویی دیگر («بی انصاف، هنوز که شوهرتم، منو ابوالفتح صدا کن»).
ابوالفتح صحاف به تبع تمام آزادی خواهان و عدالت جویان آن روزگار به مراد خویش نرسید، همان گونه که خودش در قالب پیشگویانه به جبران میگوید: «من طالب شفای کاملم نه عاجل و شفای کامل در این عصر به عمر من نمیرسد». دریغ که پایان تلخ ابوالفتح مثل فرجام خود هزاردستان در سایهٔ محدودیتهای حاتمی برای اتمام کار، در قالب گفتاری کوتاه، خلاصه شد. او در زندان به دست شعبان کشته میشود، چنان که اسلاف تاریخیش میرزا ابراهیم خان و اسدالله خان در راه تبعید به کلات خراسان، در سمنان تیرباران شدند ابوالفتح، نمونهٔ کاملی از شخصیت پردازی جامع و مانع سینمایی و سرمشق بیهمتایی برای خلق بینقص یک کاراکتر نمایشی ست، چه در ابعاد پرداخت فیزیکی چون چهره آرایی و لباس و چه در ابعاد هنری مثل بازی استادانهٔ نصیریان از نحوهٔ رفتار و گفتار و سکوت و نگاه گرفته تا جزئیات ظریفی مثل مکثهای طولانی، پلک نزدن و یا نفسهای آرام و عمیق. ابوالفتح صحاف تنها یک نقش نمایشی نیست، او سر تا پا یک اثر هنری ست و از سر ارادت، تعظیم میکنم به علی حاتمی نازنین و علی نصیریان عزیز برای خلق این اثر هنری ارزشمند و ماندگار.