تعداد بسیار اندکی از شخصیتهای برجسته تاریخ سینما چنین ویژگیای دارند. این که وقتی از آنها حرف میزنیم در حقیقت داریم به یک دوران اشاره میکنیم. دورانی که میتوان مشخصات و نشانههایش را در شخصیت مورد بحث و جهان پیراموناش جستجو کرد. راوی فیلم دیود فینچر چنین شخصیتی است. یک از پیچیدهترین آنها. او نماینده انسانهای در آستانه ورود به قرن جدید بود، انسانهایی که به قول تایلر دردن نه هدفی داشتند و نه مقصدی. نه جنگ بزرگی را تجربه کرده بودند و نه رکورد بزرگی را. شهروندان پست مدرنیسم. همان دورانی که تلاش میکند به مرور مرزها و خطکشیهایی که انسانها از سالها پیش برای آرامش خود بنا کردهاند را از بین ببرد. تلاشی برای بیاعتبار جلوه دادن بسیاری از باورهای قطعی ما. گویی قرار است به زمانی برگردیم که خیلی از این اصول و قواعد شکل نگرفته بود. یک جور بازگشت به ریشهها. این همان نقطهای است که راوی باشگاه مشتزنی در آن قرار دارد. او باید هر چه دارد را خراب کند تا اصول را آنگونه که دوست دوباره بسازد. این یک قانون است: «تنها بعد از اینکه همهچیز را از دست دادی، آزادی تا هر کاری را که دوست داری انجام دهی.»
راوی باشگاه مشتزنی محصول زمانهای است که در آن زندگی انسانهای اسیر در محدویتهای اجتماع، به دلیل سرکوب شدن غرایز و احساسات به بنبست رسیده است. دورانی که برای رهایی از بیهویتی و بیآرمانی، راهی جز انکار گذشته و نادیده گرفتن اصولی که همواره بر قطعی بودن آنها تاکید میشد وجود ندارد. او به همین دلیل نیز در ذهناش شخصیتی ساختارشکن خلق کرد تا بتواند تمام آن جلوههای فریبنده و پوشالی جامعه مصرفگر را از بین ببرد و با کشف غرایز سرکوب شده خود، فردیت از دسترفتهاش را پس بگیرد. انگار راه مقابله با چنین دنیای متناقض و بیهودهای، جز بدست آوردن فردیت نیست. هدفی که راوی از طریق شورشهای سازمان یافته و خودویرانگری به آن دست پیدا میکند. غلبه بر از خودبیگانگی به وسیله خودویرانگری. این مسیری است که تایلر دردن (براد پیت) به راوی نشان میدهد. راوی با خلق تایلر دردن در ذهن خود خواست همهچیز را از بین ببرد و بار دیگر از نو بسازد. او با این کار قصد داشت خودش را از تبدیل شدن به یک کالای مصرفی حفظ کند. تنها دو راه پیش روی او وجود داشت؛ یا به فردیت میرسید و یا اینکه توسط محیط پیراموناش مصرف میشد! برای راوی باشگاه مشتزنی امکانی برای بازگشت به ریشههاست. جایی که مردها باید دوباره مرد بودنشان را به یاد آورند و خودشان را از شر گریه کردن روی شانههای یکدیگر خلاص کرده و پا به میدان مبارزه بگذارند. او خود را به جایی رساند که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشد. دستاوردی که برای راوی آزادی را به ارمغان آورد. قدرتی که به پیشوانه آن علیه مناسبات حاکم بر دنیای مصرف زده طغیان کرد. بله، او در حقیت یک مشکل روانی داشت. اما از آن ابزاری ساخت برای باز پس گرفتن هویت از دست رفته خویش. اگر در هفت میلز (براد پیت) قرار است در مقابل سامرست (مورگان فریمن) نقش نماینده غرایز بشری را بازی کند و در بازی کنراد (شون پن) این نقش را در برابر نیکلاس (مایکل داگلاس) بر عهد دارد؛ در باشگاه مشتزنی دو قطب ماجرا در یک نفر حضور پیدا کرده و ذهن آشوبزده راوی به کارزار میان غریزه و منطق تبدیل شده است. نبردی که در نهایت موجب به آرامش رسیدن راوی میشود. کسی که در سکانس نهایی، رهاتر از همیشه، در کنار محبوبهاش نشسته و سقوط دو برج را نظاره میکند.
ادواردنورتون پس از فیلمهای مردم علیه لری فلینت (۱۹۹۶) و تاریخ مجهول آمریکا (۱۹۹۸) در باشگاه مشتزنی (۱۹۹۹) حضور پیدا کرد تا شروعی قابل توجه در اولین دهه فعالیتاش در سینمای حرفهای داشته باشد. بازی در نقش راوی فیلم فینچر حالا و بعد از گذشت سالها همچنان مهمترین دستاورد نورتون در عرصه بازیگری به حساب میآید. از آن کاراکترهای ماندگاری که در بهترین حالت تنها یک بار بازیگری فرصت ایفای آنها را پیدا میکند. فرصتی که نورتون به خوبی از آن استفاده کرد و چهره درب و داغاناش پس از خودزنی. برای همیشه در ذهن سینما دوستان ثبت شد.