راز ماندگاری فیلم بیلیارد باز رابرت راسن و شخصیت محوریاش ادی فلسن (پل نیومن) در چیست؟ در کنار فیلمنامهٔ قرص و محکم سیدنی کارول و رابرت راسن که بر مبنا رمانی نوشته والتر تیوس نوشته شده و کارگردانی دقیق و پر از جزئیات راسن و بینظیر بازیگران، در مورد ادی فلسن یا «ادی تنددست» با آدمی رو به رو هستیم که پایین و بالا دارد و با دیگران کامل میشود. قاعدتا چنین آدمهایی که حالتی یکنواخت و عصا قورتداده ندارند و شخصیت وجودیشان در ترکیب متناقضی از شادی و ناکامی و عصبیت و غرور و استیصال شکل میگیرد، جاذبههای تصویری و نمایشی بیشتری دارند.
اولین تصویر ارائه شده از ادی در سر میز بیلیارد آن نوشگاه، یک آدم مست مفتباز است که ریسکهای احمقانه میکند. حضور و همراهی چارلی برنر (مایرون مکورمیک) نیز بیشتر در جهت یادآوری نقاط ضعف شخصیتی ادی و البته رعایت قواعد بازی است. چون اصولا حرفهایهای بیلیارد که اهل قمار و شرطبندی هستند، یک وردست و مدیر برنامه دارند. قاعدتا کلکل و بدهبستان این دو نفر در بعضی قسمتها میتواند در تکامل شخصیت اصلی و جذابترشدن فیلم موثر باشد. این جنس رابطه در مورد ادی و آدم کارکشتهای مثل برت گوردون (جورج سی.اسکات) تاثیر دراماتیک بیشتری دارد که بعدا به آن میپردازیم. واکنش ادی و چارلی در ابتدای ورودشان به لوکیشن اصلی فیلم (سالن بیلیارد ایمز) جالب و کنایهآمیز است. ادی سکوت آنجا را مثل کلیسا میداند. اما چارلی توصیف غریبی دارد: «به نظر من شبیه قبرستونه، این میزا هم درست مثه تختههای مردهشورخونه میمونن.» در پاسخ ادی به این گفتهٔ بدبینانهٔ چارلی، هم یکیاز خصایص او یعنی «رجزخوانی» و هم گریز غریزیاش از تقدیرگرایی را میبینیم: «ولی من از این جا زنده میرم بیرون چارلی». تصور کنید که قرار بود ادی تنها و در سکوت وارد این باشگاه بیلیارد شود. آیا این حس و حال و جذابیت فعلی که در یک پینگ پنگ کلامی صورت میگیرد را داشت؟ در ادامه ادی به رجزخوانیاش ادامه میدهد تا خودی نشان بدهد: «تو میگی امشب چقدر میبرم (خطاب به چارلی)، ده هزارتا؟ میخوام یه شبه ده هزار تا ببرم. کی میتونه منو شکست بده یالا بگو کی میتونه منو شکست بده، یالا بگو کی میتونه منو شکست بده چارلی؟» چارلی اینگونه با او دم میدهد: «خیلی خب، هیچکی نمیتونه تو رو ببره.» این شکل همراهی دو نفر با کلام را در سنت نقالی خودمان هم با اینگونه ادبیات داریم: «آی بچه مرشد؟ جان مرشد…» یا «بیار آنچه داری زمردی و زور». جالب آنکه خود این باشگاه هم برای بیلیارد باز معروفاش یعنی بشکه مینه سوتا (جکی گلیسن)، یک آدم کرکری خون دارد که همان ابتدای ورود ادی از او میخواهد از آنجا برود. اما در برابر این ترکتازی کلامی ادی توجه داشته باشیم که با آمدن او و دوست و شریکاش چارلی به داخل باشگاه، یک کارگر سیاهپوست لنگ پرده کرکرهٔ آنجا را بالا میکشد. بعد که بشکه از این سیاهپوست لنگ پرده کرکرهٔ آنجا را بالا میکشد. بعد که بشکه از این سیاهپوست میخواهد شارها را بچیند، نشانهای از دلواپسی و نگرانی در چهرهٔ او میبینیم. عبور بعدی ادی از مقابل این سیاهپوست لنگ و تلاقی نگاه آن دو به هم نیز تایید دیگری است بر وضعیت ناخوشایند ادی در این باشگاه.
نکتهٔ مهمی که در پرورش شخصیت ادی فلسن و یکی دیگر از شخصیت های مهم فیلم (سارا پاکارد با بازی پایپر لوری) مشاهده میشود، نگاه اگزیستانسیالیستی مورد نظر رابرت راسن است. اگر موجودیت واقعی این تفکر را در تقدم یا اصالت وجود، عقلگریزی و اضطراب بیپایان انسان بدانیم، نشانههای عینی آن را در ادی و سارا میبینیم. تنهایی انسان در برابر خدا در اگزیستانسیالیسم تبدیل شد به تنهای او در برابر عدم (پوچی) و از همین جا ترس و وحشت در انسان بروز نمود. حالات و جنبههای اصلی اگزیستانسیالیسم عبارتند از نگرانی، ترس، تصمیم (اراده) و وجدان. انسان موجودیت خود را زمانی احساس میکند که در شرایط بحرانی (مبارزه، رنج و مرگ) قرار گیرد. پس از آنکه انسان به وجود دست یافت، به آزادی هم خواهد رسید. که همان انتخاب خود او وجود اوست. از طرفی اومانیسم به عنوان یکی از نقاط شاخص اگزیستانسیالیسم، تشخیص و ملاک ارزشها را خود انسان میداند. در اومانیسم، انسان در پرتو خواستههای نفسانیاش (لذتطلبی، قدرتطلبی، ثروتطلبی و…) تعریف میشود.
حال با این پیشزمینه، میرویم به سراغ این دو شخصیت. اوج و فرود شخصیتی ادی، به شکلی میتواند نمایش غریزی اصالت وجودش باشد. از آن چهره و کلام فاتحانهٔ ادی در بازی با بشکه («این میز مال منه، من حاکمشم…»)، به چهرهٔ خسته و مستاصل او پس از یک بازی طولانی (دو شب و یک روز) میرسیم که ملتمسانه دنبال بشکه میرود و او را برای ادامه بازی صدا میزندو نهایتاً کنار میز بیلیارد سکندری میخورد و میافتد. این یکی از مجازاتهای تدارک دیدهشده رابرت راسن برای ادی است. به یا بیاوریم حضور مقتدرانهٔ بشکه را در آن نمای رو به پایین در جلوی قاب و حالت شکستخوردهٔ ادی در وسط قاب و خروج برت گوردون و بشکه و شرطبندها از داخل قاب و فید شدن تصویر همراه با بسته شدن در باشگاه.
از طرفی، دو نفر به شکلهای گوناگون در تلنگر زدن به ادی و دگردیسی شخصیتی او نقش موثر دارند: برت گوردون و سارا. برت با مقایسه ادی با بشکه مینه سوتا و تاکید بر استعداد بالای ادی، متقابلاً شخصیت داشتن بشکه را عامل پیروزی او میداند: «شخصیتی که بشکه توی هر انگشتاش داره، بیشتر از شخصیتیه که در تمام وجود توئه.» ادی در سکانس پایانی این شخصیت داشتن توصیه شده از برت را در مورد خود او با آن خطابهگویی پراحساس اعمال و اجرا میکند: «ما چاقو تو تناش کردیم برت، دوستاش داشتم برت اما با بیلیارد عوضیاش کردم. ای بابا اینا برای تو معنی نداره، چون تو برای هیچ چی ارزش قائل نیستی، به جز بردن. تو نمیدونی بردن یعنی چی؟ تو فقط بازندهای (قبلاً برت به ادی این بازنده بودن را متذکر شده بود). قیمت زیادیه برت. اگه فهمیده بودم نمیمرد. تازه هیچکدوم از این حرفا ارزش نداره برت. سارا زندگی کرد و مرد. به نظر من بهتره به آدمات بگی منو بکشن، چون اگه منو بزنن، دوباره تمام تیکههامو جمع میکنم و بعد خدا می دونه برمیگردم اینجا و اول از همه تو رو میکشم.» در این بیان پرکنتراست ادی، ترکیبی از محاکمه و ارجاع به خود و به پا خاستن دوباره را میبینیم. این اعتراف به اشتباهات و شلاقزنی واقعبینانه و… رقصی دوباره میانهٔ میدان، همان اراده و وجدان و اصالت وجود مورد نظر رابرت راسن است.
در مورد سارا این تنهایی، پوچی هستی و وجود، تلاش برای آزادی و … رنج و مرگ را در ساحتی روشنفکرانه می بینیم. او زنی تنها و سرخورده و دائمالخمر است که به دنبال یک تکیهگاه عاطفی مطمئن میگردد و میخواهد آن را در وجود آدم بیخانمان و پادر هوایی چون ادی پیدا کند. در آن سکانس پیکنیک وقتی ادی موضعی فاعلانه میگیرد و شخصیت داشتن را با ادبیات و دیدگاه خودش تعریف میکند، سارا به ستایشاش میپردازد و از بروز علاقه و احساس عاطفی خود نسبت به او ابایی ندارد. ولی ادی که غریزه در او بر تعقل غلبه دارد، چنین نگاهی نسبت به عشق دارد:
«من از عشق چیزی نمیدونم، توام همینطور (خطاب به سارا). اگه من و تو همینطور بیخبر باهاش روبهرو بشیم، ممکن نیست تشخیصاش بدیم.»
سارا: من چرا، من میفهمم.
ادی: نظر تو دربارهٔ عشق چیه؟ غل و زنجیر؟
سارا: من از تو یه بت ساختم، تو هیچوقت واقعی نبودی.
خودکشی و مرگ سارا ضربهٔ اصلی را به ادی وارد میکند. بازگشت ادی به باشگاه ایمز و بازی دوبارهاش با بشکهٔ مینه سوتا و آن سخنرانی غرا و مقتدرانهٔ پایانیاش، نوعی اعاده حیثیت و پاسخ به غرور زخم خوردهاش و ادای احترامی دیرهنگام به زنی است که لنگلنگان وارد زندگیاش شد و تاثیر خود را در او گذاشت.